دربارهی اهميت ماترياليسم پيكارجو
و. اى. لنين
رفيق تروتسكى درباره وظايف كلى مجله «پود ازنامنم ماركسيزما» (زير پرچم ماركسيسم) در شمارههاى اول - دوم آن تمام نكات عمده را خيلى عالى بيان داشته است. مىخواهم برخى از مسائلى را كه بيشتر بيان گر مضمون و برنامه آن كارى است كه هيات تحريريه مجله در پيش گفتارهاى مربوط به شماره اول - دوم اعلام داشته است، تشريح نمايم.
در اين پيش گفتار گفته مىشود كه همه آنهايى كه پيرامون مجله «پود ازنامنم ماركسيزما» متحد شدهاند، كمونيست نيستند، اما همه شان ماترياليستهاى پيگير هستند. تصور مىكنم اين اتحاد كمونيستها و غير كمونيستها ضرورت مسلم دارد و وظايف مجله را به درستى معين مىكند. يكى از بزرگترين و خطرناكترين اشتباه كمونيستها (هم چنين بطور كلى انقلابيون كه با موفقيت انقلاب كبير را آغاز كردند)، اين تصور است كه گويا انقلاب را مىتوان به دست فقط انقلابيون انجام داد. برعكس، براى موفقيت هر كار جدى انقلابى، بايد اين نكته را درك كرد و عملا در نظر داشت كه انقلابيون قادرند فقط نقش پيشاهنگ طبقه پيشرو واقعا داراى قابليت حياتى را ايفا كنند. پيشاهنگ فقط وقتى وظايف پيشاهنگ را انجام مىدهد كه بتواند از توده تحت رهبرى خود جدا نشود و واقعا تمام توده را جلو ببرد. بدون اتحاد با غير كمونيستها در ساحههاى بسيار گوناگون فعاليت، از هيچ ساختمان موفقيت آميز كمونيستى حرفى هم نمىتواند در ميان باشد.
اين نكته درباره آن كار و وظيفه دفاع از ماترياليسم و ماركسيسم كه مجله «پود ازنامنم ماكسيزما» به عهده گرفته است، صدق مىكند. خوش بختانه جريانات عمده تفكرات پيشرو اجتماعى روسيه، سنت استوار و معتبر ماترياليستى دارند. علاوه بر گ. و. پلخانف، كافى است در اين زمينه از چرنيشفسكى نام ببريم.(1) اما نارودنيكهاى معاصر (سوسياليستهاى خلقى)(2)، اس ارها و نظاير آنها غالبا در جستجوى مكاتب فلسفى ارتجاعى مد روز، كه گويا «آخرين دستاورد» دانش اروپايى است، شيفته زرق و برق شده و تحت تاثير اين زرق و برق و طمطراق اين يا آن نوع خدمت گزارى به بورژوازى و توهمات آن، ارتجاعيت بورژوايى را در نمىيابند و از اين سنت استوار و معتبر ماترياليستى روسيه عقب نشستهاند.
در هر حال، ما در كشور خود (در روسيه) هنوز ماترياليستهايى از اردوگاه غير كمونيستها داريم كه بدون شك مدت خيلى زيادى خواهند بود. و وظيفه مسلم ما آنست كه همه طرف داران ماترياليسم پيگير و پيكارجو را به كار مشترك در مبارزه با ارتجاع فلسفى و خرافات و موهومات فلسفى به اصطلاح «جامعه تحصيل كرده» جلب نمائيم. ديتسگن، پدر كه نبايد او را با پسر بسيار پرمدعا و نويسنده ناموفقش اشتباه كرد، نظر اصلى ماركسيسم را درباره جريانات فلسفى كه در كشورهاى بورژوازى مسلط است و مورد توجه دانشمندان و پوبليسيستهاى آنهاست، بطور صحيح و دقيق و روشن بيان داشته و گفته است كه: پروفسورهاى فلسفه در جامعه امروزين در اكثر موارد عملا چيزى جز «كاسه ليسان تحصيل كرده خرافات دينى» نيستند.(3(
روشنفكران ما در روسيه كه دوست دارند خود را مترقى بشمارند، هم چنان هم قطاران آنها در همه كشورهاى ديگر، هيچ دوست ندارند كه ارزيابى به بيان ديتسگن عرضه شود. اما علت اين كه آنها اين ارزيابى را دوست ندارند، آنست كه حقيقت تلخ است. كافى است كه قدرى درباره وابستگى دولتى، سپس وابستگى عمومى - اقتصادى، سپس وابستگى معيشتى و درباره هر وابستگى ديگر افراد تحصيل كرده معاصر از بورژوازى مسلط و حاكم فكر شود، تا صحت مسلم و كامل توصيف زننده و شديدالحن ديتسگن درك گردد. كافى است اكثريت عظيم جريانات مد فلسفى را، از جرياناتى كه با كشف راديوم رابطه داشتند گرفته تا آنهايى كه حالا مىكوشند به اينشتين بچسبند، جرياناتى كه اغلب در كشورهاى اروپايى بوجود مىآيند، بياد آوريم تا رابطه ميان منافع طبقاتى و موضع طبقاتى بورژوازى، پشتيبانى كليه اشكال دينى و مضمون مسلكى و عقيدتى جريانات مد فلسفى را درك نمائيم.
از آنچه گفتيم، معلوم مىشود مجلهاى كه مىخواهد ارگان ماترياليسم پيكارجو باشد، بايد ارگان رزمنده، اولا: به معناى افشا و پيگرد بلاانحراف همه «كاسه ليسان تحصيل كرده امروزين نظريات كشيشى» باشد. صرف نظر از اين كه نمايندگان دانش رسمى باشند يا مستقلهايى كه خود را پوبليسيستهاى «دمكرات چپ يا سوسياليست مسلك» مىنامند.
ثانيا: چنين مجلهاى بايد ارگان آته ايسم پيكارجو باشد. ما ادارات و يا حداقل موسسات دولتى داريم كه اين كار را اداره مىكنند. ولى اين كار از قرار معلوم با تحمل فشار شرايط عمومى بوروكراتيسم واقعا روسى ما (صرف نظر از اين كه شوروى است)، فوق العاده با سستى و بى نهايت بد و با عدم كفايت صورت مىگيرد. به اين جهت، فوق العاده حائز اهميت است مجلهاى كه خود را وقف انجام اين وظيفه كرده است كه ارگان ماترياليسم پيكارجو شود، در تكميل كار موسسات مربوطه دولتى و براى اصلاح و احياى آن كار بطور خستگى ناپذير به تبليغ و مبارزه آته ايستى دست بزند. بايد دقيقا مراقب همه نشريات مربوطه به همه زبانها بود و كليه مطالب كم و بيش ارزنده را در اين باره ترجمه و يا اقلا خلاصه كرد.
انگلس، مدتها پيش، به رهبران پرولتارياى معاصر توصيه مىكرد كه مطبوعات رزمنده آته ايستى اواخر قرن هجده براى انتشار گسترده ميان مردم ترجمه شود.(4) مايه شرم سارى است كه ما تاكنون اين كار را نكردهايم، (يكى از دلايل متعدد آن اين است كه تصرف حكومت در دوران انقلاب خيلى آسان تر از استفاده صحيح از اين قدرت است). گاهى اين سستى و بطالت و ندانم كارى ما را با انواع ملاحظات «پر آب و تاب»، مثلا گويا مطبوعات قديمى قرن هيجده كهنه شده و غير علمى و ساده لوحانه و غيره و غيره است، توجيه مىكنند. هيچ چيز بدتر از اين سفسطه بازى به اصطلاح علمى نيست كه در خدمت فضل فروشى و يا عدم درك كامل ماركسيسم قرار مىگيرد. البته نكات غير علمى و ساده لوحانه در آثار آته ايستى انقلابيون قرن هجده كم نيست. اما كسى هم مانع آن نيست، كه ناشران اين آثار آنها را خلاصه كنند و پس گفتارهاى كوتاهى با اشاره به پيشرفت در انتقاد علمى دين كه بشريت از پايان قرن هجده به اين طرف حاصل كرده است، با اشاره به آثار معاصر مربوطه و غيره، به آنها اضافه كنند. بزرگ ترين اشتباه و بدترين اشتباه ماركسيست خواهد بود، اگر تصور كند كه تودههاى چند مليونى مردم (بويژه دهقانان و پيشه وران) كه همه جامعه معاصر آنها را به عقب ماندگى و عدم رشد فكرى و جهالت و اعتقاد به خرافات محكوم ساخته است، تنها از راه مستقيم روشن گرى ماركسيستى مىتوانند از اين جهالت و عقب ماندگى فكرى خلاص شوند. لازم است كه مطالب بسيار گوناگون درباره تبليغات آته ايستى به اين تودهها داد و آنها را با حقايقى از ساحه هاى مختلف زندگى آشنا ساخت و طورى به آنها نزديك شد كه توجه شان جلب گردد و از خواب دينى بيدار شوند و از جوانب بسيار مختلف و با شيوه هاى بسيار گوناگون و غيره تكان بخورند.
ادبيات متهورانه و زنده و پر قريحه آته ايستهاى قديم قرن هجده كه آشكارا و تيزهوشانه به خرافات مسلط دينى حمله ور است، براى بيدار كردن مردمان از خواب دينى اغلب هزار بار از حكايت ملال آور و خشك ماركسيسم كه تقريبا فاكتهايى كه با مهارت برگزيده شده باشد در آنها نيست، از حكاياتى كه در نشريات ما اكثريت دارند و (بدون كتمان گناه) غالبا ماركسيسم را تحريف مىكنند، مناسب تر خواهد بود. همه آثار نسبتا بزرگ ماركس و انگلس در كشور ما ترجمه شده است. ترس از اين بابت كه آته ايسم قديم و ماترياليسم قديم در كشور ما با آن اصلاحاتى كه ماركس و انگلس وارد كردهاند، تكميل نشده خواهد ماند، جدا بى جا و بى مورد است. مهمترين نكتهاى كه كمونيستهاى به اصطلاح ماركسيستى ما، و در واقع كمونيستهاى مسخ كننده ماركسيسم، اغلب آن را فراموش مىكنند، جلب توجه تودههاى هنوز رشد نيافته به برخورد آگاهانه به مسائل دينى و انتقاد آگاهانه دين است.
از طرف ديگر، به نمايندگان انتقاد علمى معاصر دين نظرى بيفكنيد. اين نمايندگان بوژوازى تحصيل كرده، تقريبا هميشه تكذيب خود در مورد خرافات دينى را با آنچنان افكارى كه بى درنگ آنها را به عنوان برده مسلكى و عقيدتى بورژوازى، به عنوان «كاسه ليسان تحصيل كرده خرافات دينى» رسوا مىسازد، تكميل مىكنند.
دو مثال مىزنم: پروفسور ر. يو. ويپر در سال 1918 كتابچهاى با عنوان «پيدايش مسيحيت» (نشريات "فاروس"، مسكو) منتشر ساخته است. مولف، ضمن شرح نتايج عمده دانش معاصر، نه تنها با خرافات و با فريبى كه حربه كليسا به عنوان سازمان سياسى است، پيكار نمىكند و نه تنها اين مسائل را دور مىزند، بلكه آشكارا ادعاى واقعا مضحك و بسيار ارتجاعىاى را به ميان مىكشد و مىگويد بايد مافوق هر دو «انتها»، هم ايده آليستى و هم ماترياليستى، قرار گرفت. اين خدمت گزارى به بورژوازى مسلط است، كه در سراسر جهان صدها مليون روبل از زحمت كشان سود مىبرد و براى پشتيبانى از دين صرف مىكند.
آرتور دروس، دانشمند معروف آلمانى در كتاب خود «افسانه درباره مسيح»، ضمن رد خرافات قصص و روايات دينى و ضمن اثبات اين مطلب كه مسيحى وجود نداشت، در پايان كتاب به نفع دين فقط به شكل تازه و تر و تميز و محيلانه اظهار نظر مىكند كه قادر است در برابر «سيل روزافزون ناتوراليستى» مقاومت ورزد (ص 238، چاپ چهارم آلمانى، سال 1910). او مرتجع صريح و آگاهى است كه آشكارا به استثمارگران كمك مىكند، تا خرافات قديم و پوسيده دينى را با خرافات جديدى كه بيشتر نفرت آور و رذيلانه است، عوض كنند.
اين سخن بدان معنا نيست، كه نمىبايست كتاب دروس را ترجمه كرد. اين بدان معناست كه كمونيستها و همه ماترياليستهاى پيگير، ضمن تحقق بخشيدن در مقياس معين به اتحاد خود با بخش مترقى بورژوازى، بايد قاطعانه آن را هنگامى كه دچار ارتجاعيت مىشود، افشا و رسوا سازند. اين بدان معناست كه اجتناب و دورى جستن از اتحاد با نمايندگان بورژوازى قرن هجده يعنى آن دورانى كه انقلابى بود، به معناى خيانت به ماركسيسم و ماترياليسم خواهد بود، چون «اتحاد» با دروسها به اين يا آن شكل، به اين يا آن درجه، براى ما درمبارزه با جهالت پرستان دينى حتمى است.
مجله «پود ازنامنم ماركسيزما» كه مىخواهد ارگان ماترياليسم پيكارجو باشد، بايد جاى زيادى براى تبليغات آته ايستى و تشريح مطالب چاپى مربوطه، و براى اصلاح و جبران نارسايىهاى عظيم كارهاى دولتى در اين ساحه، اختصاص بدهد. بويژه استفاده از آن كتابها و جزواتى كه حاوى حقايق و مقايسه هاى مشخصى هستند و رابطه منافع طبقاتى و سازمانهاى طبقاتى بورژوازى معاصر را با سازمانها و موسسات دينى و تبليغات دينى نشان مىدهند، حائز اهميت است.
همه مطالب مربوط به ايالات متحده امريكاى شمالى، كه ارتباط رسمى و صورى و دولتى دين و سرمايه در آنها كمتر به چشم مىخورد، فوق العاده مهم است. اما در مقابل براى ما روشن تر مىشود كه به اصطلاح «دمكراسى معاصر» (كه منشويكها و اس ارها و تا حدودى آنارشيستها و امثال آنها آن همه نامعقولانه در برابرش جبهه به زمين مىسايند) جز آزادى موعظه، آنچه موعظهاش به نفع بورژوازى است و به نفع آنست كه ارتجاعى ترين ايده ها و انديشه ها، دين و جهالت پرستى و دفاع از استثمارگران و غيره تبليغ و موعظه شود، چيز ديگرى نيست.
جاى اميدوارى است، مجلهاى كه مىخواهد ارگان ماترياليسم پيكارجو باشد، شرح كتابهاى آته ايستى را به اطلاع خوانندگان ما برساند و تعريف كند كه اين يا آن آثار از چه لحاظ و براى كدام گروه خوانندگان مىتوانند مناسب باشند و چه چيزهايى در كشورما چاپ و منتشر شده (تنها ترجمه هاى كم و بيش خوب را بايد نوظهور شمرد كه تعدادشان چندان زياد نيست) و چه چيزهايى بايد چاپ و منتشر شود.
علاوه بر اتحاد با ماترياليستهاى پيگير كه به حزب كمونيستها تعلق ندارند، براى كارى كه ماترياليسم پيكارجو بايد انجام دهد، اتحادى لازم است كه اهميتش اگر براى آن كار بيشتر هم نباشد، كمتر نيست. اتحاد با نمايندگان علوم طبيعى معاصر كه به ماترياليسم گرايش دارند و از دفاع و تبليغ آن بر ضد تزلزلات فلسفى مد به طرف ايده آليسم و شكاكيت كه در به اصطلاح «جامعه باسواد و تحصيل كرده» تسلط دارند، ترسى بدل راه نمىدهند.
مقاله آ. تيميريازيف، درباره تئورى نسبيت اينشتين در شمارههاى اول و دوم مجله «پود ازنامنم ماركسيزما» مايه اميدوارى است كه مجله در تحقق بخشيدن به اين اتحاد دوم هم توفيق حاصل كند. بايد توجه فراوان به آن مبذول داشت. بايد به خاطر داشت كه اين تحولات بزرگى كه علوم طبيعى معاصر از سر مىگذراند، اغلب باعث پيدايش مكتبها (و مكتبكها)، جريانها (و جريانكهاى) فلسفى ارتجاعى هم مىشود. به اين جهت، دنبال كردن مسائلى كه انقلاب معاصر در رشته علوم طبيعى به ميان مىكشد و جلب طبيعى دانان به اين كار در مجله فلسفى، مسالهاى است كه ماترياليسم پيكارجو بدون حل آن به هيچ وجه نمىتواند نه پيكارجو باشد و نه ماترياليسم. اگر تيميريازيف، در شماره اول مجله، ناگزير قيد كرده كه توده عظيم نمايندگان روشنفكران بورژوازيى همه كشورها به تئورى اينشتين چسبيدهاند، كه خود او به گفته تيميريازيف هيچ گونه يورش مجدانه عليه پايه هاى ماترياليسم نمىكند، پس اين امر منحصر به اينشتين نبوده، بلكه به سلسله كامل تحول بخشندگان كبير طبيعيات (اگر هم نه به اكثر آنها، از اواخر قرن نوزده گرفته به اين طرف) مربوط مىشود.
براى آن كه به چنين پديدهاى ناآگاهانه برخورد نشود، ما بايد به اين نكته پى ببريم كه بدون پايه متين و استوار فلسفى، هيچ گونه علوم طبيعى و هيچ ماترياليسمى نمىتواند در مبارزه عليه تعرض و فشار ايده هاى بورژوازى و احياى جهان بينى بورژوايى مقاومت كند. براى مقاومت در اين مبارزه و براى به انجام رساندن آن با موفقيت كامل، طبيعى دان بايد ماترياليست امروزين و طرفدار آگاه آن ماترياليسمى باشد كه ماركس نماينده آن است. يعنى بايد ماترياليست ديالكتيك باشد. كاركنان مجله «پود ازنامنم ماركسيزما» براى نيل به اين هدف بايد بررسى منظم ديالكتيك هگل را از نقطه نظر ماترياليستى سازمان دهند. يعنى آن ديالكتيكى را كه ماركس عملا در «كاپيتال» خود و در آثار تاريخى و سياسى خود با چنان موفقيتى بكار برده است، كه حالا هر روز بيدارى طبقات جديد براى زندگى و براى مبارزه در خاور (ژاپن و هند و چين) يعنى آن صدها مليون بشريتى كه بخش بيشتر ساكنان زمين را تشكيل مىدهند و با عدم فعاليت تاريخى خود و با خواب تاريخى خويش تاكنون موجب ركود و وقفه و پوسيدگى در بسيارى از كشورهاى پيشرو اروپا شدهاند، هر روز بيدارى براى زندگى ملتهاى جديد و طبقات جديد، بيش از پيش ماركسيسم را تائيد مىكند.
البته چنين بررسى و چنين تفسير و چنين تبليغ ديالكتيك هگل، كار فوق العاده دشوارى است و بى شك نخستين آزمونها در اين رابطه حاوى اشتباهاتى خواهد بود. اما تنها كسى اشتباه نمىكند، كه هيچ كارى انجام نمىدهد. ما با اتكا به آن كه چگونه ماركس ديالكتيك هگل را با درك ماترياليستى به كار مىبرد، مىتوانيم و بايد اين ديالكتيك را از كليه جوانب مورد بررسى و پژوهش قرار دهيم. قطعاتى از آثار عمده هگل را در مجله چاپ كنيم و بر پايه ماترياليستى، آنها را تفسير نمائيم و با ذكر نمونه هايى از كاربرد ديالكتيك توسط ماركس و هم چنين آن نمونه هاى ديالكتيك در مناسبات اقتصادى و سياسى را كه تاريخ معاصر، بويژه جنگ معاصر امپرياليستى و انقلاب از آنها خيلى زياد نشان مىدهد، تشريح كنيم. هيات تحريريه و كاركنان مجله «پود ازنامنم ماركسيزما» به نظر من بايد يك نوع «انجمن دوستان ماترياليستى ديالكتيك هگل» باشند. طبيعى دانان معاصر (اگر شيوه تجسس را بلد باشند و اگر ما ياد بگيريم كه به آنها كمك كنيم) در ديالكتيك هگل با تفسير ماترياليستى، به آن مسائل فلسفى كه انقلاب در طبيعيات مطرح مىسازد و به آن مسائلى كه روشن فكران طرفدار مد بورژوازى را «سر در گم ساخته» و به ارتجاع مىرساند، پاسخهايى پيدا خواهند كرد.
ماترياليسم بدون تعيين چنين وظيفهاى براى خود و بدون انجام منظم و سيستماتيك آن، نمىتواند ماترياليسم پيكارجو باشد. اين ماترياليسم، به قول شچدرين بيشتر غلبه پذير در پيكار مىماند تا پيكارجو.(5) بدون اين كار، طبيعى دانان بزرگ همان طورى كه اغلب تاكنون اتفاق افتاده است، در نتيجه گيرى فلسفى و در تعميم نتايج كارهاى خود عاجز و ناتوان خواهند بود. چون كه طبيعيات با چنان سرعتى پيشرفت مىكند، دوران آن چنان تحولات عميق انقلابى را در كليه ساحه ها مىگذارند، كه بدون نتيجه گيرىهاى فسلفى به هيچ وجه نمىتواند از عهده وظايف خود بر آيد.
در پايان مثالى مىزنم كه به فلسفه مربوط نبوده، ولى در هر حال مربوط به مسائل اجتماعى است كه مجله «پود ازنامنم ماركسيزما» مىخواهد آنها را نيز مورد توجه قرار دهد.
اين مثال يكى از نمونه هاى آنست كه چگونه به اصطلاح دانش امروزين در واقع حامل ناهنجارترين و نفرت انگيزترين نظريات ارتجاعى است.
اخيرا شماره اول مجله «اكونوميست» (سال 1922) را كه از طرف شعبه يازدهم «انجمن فنى روس»(6) چاپ و منتشر مىشود، برايم فرستادهاند. كمونيست جوان (به احتمال قوى وقت نكرده با مضمون مجله آشنا بشود)، از روى حسن نيت فوق العاده با بى احتياطى درباره آن اظهار نظر كرده است. در واقع، نمىدانم اين مجله چقدر آگاهانه ارگان خاوندىهاى امروزين كه با قباى علميت و دمكراتيسم و غيره خود را مستور ساختهاند، بشمار مىرود.
آقايى بنام پ. آز سوروكين، بررسىهاى مبسوطى به اصطلاح «جامعه شناسى» «پيرامون تاثير جنگ» در اين مجله چاپ مىكند. در مقاله فاضلانه اشارات و استنادهاى فاضلانه زيادى به آثار مولف در رشته «جامعه شناسى» و به آثار استادان و همكاران متعدد خارجى وى شده است. فضل و تبحر وى از اين قرار است:
در صفحه هشتاد و سه مىخوانيم:
"در حال حاضر در برابر هر ده هزار ازدواج در شهر پطروگراد، نود و دو و دو درصد طلاق روى مىدهد كه رقم سرسام آور و حيرت بخشى است. ضمنا از هر صد ازدواج كه عقدش فسخ شد، پنج و دوازده درصد مورد كمتر از يك سال و یازده درصد كمتر از يك ماه و بیست و دو درصد كمتر از دو ماه و چهل و یک درصد كمتر از سه تا شش ماه و فقط بیست و شش درصد بيش از شش ماه دوام داشته است. اين ارقام حاكى است كه ازدواج رسمى معاصر شكلى است كه در واقع روابط جنسى خارج از ازدواج را كتمان مىكند و به هوسبازان امكان مىدهد «قانونا» اشتها و هوس خود را ارضا كنند."(اكونوميست شماره یک، ص هشتاد و سه(.
شك نيست كه اين آقا و آن انجمن فنى روس كه مجله را منتشر مىكند و چنين نظرياتى در آن درج مىنمايد، خود را طرف دار دمكراسى مىشمارند و وقتى بنام واقعى شان يعنى خاوندى و مرتجع و «كاسه ليس تحصيل كرده خرافات دينى» ناميده مىشوند، آن را بزرگ ترين توهين به خود مىشمارند.
كمترين آشنايى با قوانين كشورهاى بورژوازى درباره ازدواج و طلاق و كودكان زنان بى شوهر، و هم چنين با موضع واقعى در اين باره، به هر شخص علاقمند به اين مساله نشان مىدهد كه دمكراسى امروزين بورژوازى حتى در همه دمكراتيك ترين جمهورىهاى بورژوازى از اين لحاظ در مورد زنان و كودكان زنان بى شوهر همانا خاوندى است.
اين امر البته مانع منشويكها، اس ارها و بخشى از آنارشيستها و همه احزاب مربوطه در باختر نيست كه به داد و فرياد درباره دمكراسى و نقض آن توسط بلشويكها ادامه دهند. در واقع، همانا انقلاب بلشويكى، يگانه انقلاب دموكراتيك پيگير در مورد مسائلى نظير ازدواج و طلاق و وضع كودكان زنان بى شوهر است. و اين مساله به مستقيم ترين وجهى با منافع و علايق بيش از نصف اهالى هر كشور ارتباط دارد. تنها انقلاب بلشويكى با وجود اسلاف بسيار زياد بورژوايى خود، كه خود را انقلابهاى دموكراتيك مىناميدند، براى نخستين بار در رابطه مزبور هم عليه ارتجاعى و خاوندى بودن و هم عليه سالوسى مرسوم طبقات زمامدار و ثروتمند به مبارزه قطعى پرداخت.
اگر نود و دو طلاق از ده هزار ازدواج به نظر آقاى سوروكين رقم سرسام آور و حيرت بخش مىآيد، فقط مىتوان احتمال داد كه نويسنده يا در ديرى آن چنان جدا و دور از زندگى زيسته و تربيت شده است (كه تصور نمىرود كسى وجود چنين ديرى را باور كند) و يا حقيقت را به نفع ارتجاع و بورژوازى تحريف مىكند. هر كسى كه كم و بيش با شرايط اجتماعى در كشورهاى بورژوازى آشناست، مىداند كه تعداد واقعى موارد طلاق واقعى (البته طلاقهايى كه مورد تجويز كليسا و قانون نيست) در همه جا بى اندازه زيادتر است. از اين لحاظ، فرق روسيه با كشورهاى ديگر تنها اين است كه قوانين آن سالوسى و هم چنين بى حقوقى زن و كودك او را تقديس نمىكند، بلكه آشكارا و بنام حكومت دولتى پيكار منظم عليه هر گونه سالوسى و هر گونه بى حقى را اعلام مىدارد.
مجله ماركسيستى ناگزير بايد با چنين خاونديان «تحصيل كرده» امروزين هم نبرد كند. لابد بخش بزرگى از آنها در كشور حتى پول از دولت ما مىگيرند و استخدام شدهاند تا جوانان ما را آموزش دهند. هر چند كه آنها براى اين كار مناسب تر از الواط معلول الحال، در نقش ناظر و مراقب خردسالان در آموزشگاهها، نيستند.
طبقه كارگر در روسيه توانست حكومت را تصرف نمايد، ولى هنوز طرز استفاده از آن را ياد نگرفته است. چنان كه در غير اين صورت همان معلمان و اعضاى انجمنهاى علمى را از مدتها پيش با نزاكت تمام به كشورهاى «دموكراسى» بورژوايى روانه مىساخت. آنجا براى چنين خاوندىهائى بهترين جاست. اگر ميل آموختن باشد، ياد مىگيرد.
دوازدهم مارس 1922
مجله «پود ازنامنم ماركسيزما»، شماره سه، ماه مارس 1922،
از روى متن مجموعه آثار و. اى. لنين، چاپ پنجم، جلد چهل و پنج، صفحات بیست و سه تا سی و سه ترجمه و چاپ شده است.
* * *
زيرنويسها:
1- ن. گ. چرنيشفسكى (1828-1889) اقتصاددان، فيلسوف و نويسنده روسى. وى يك دموكرات انقلابى و از اعقاب برجسته سوسيال دموكراسى روسيه بود.
2- «سوسياليستهاى خلقى»، اعضاى حزب خرده بورژوائى «سوسياليست خلقى كار» بودند كه از جناح راست حزب «سوسياليست انقلابى» در سال 1906 به وجود آمد. سوسياليستهاى خلقى طرفدار ائتلاف با «دموكراتهاى مشروطه خواه» بودند. در زمان جنگ اول آنها نظريات سوسيال شووينيستى را تبليع مىكردند.
بعد از انقلاب بورژوا دموكراتيك فوريه 1917، سوسياليستهاى خلقى فعالانه از دولت موقت بورژوائى حمايت كرده و در كابينه شركت جستند. پس از انقلاب سوسياليستى اكتبر آنها در توطئه هاى ضد انقلابى و عمليات مسلحانه عليه دولت شوروى شركت جستند. در دوره تجاوز نظامى خارجى و جنگ داخلى، فعاليت متشكل آنها بمثابه يك حزب خاتمه يافت.
3- ژوزف ديتزگن (1828-1888) يك كارگر دباغ آلمانى كه مستقلا به نظريه ماترياليسم ديالكتيك رسيد.
4- رجوع كنيد به انگلس، «ادبيات مهاجرين» (كليات ماركس و انگلس، جلد هجده، صفحه 532).
5- لنين اين عبارت را از نوشته «داستان يك شهر» اثر طنزنويس مشهور روسى م. ى. سالتيكف - شچدرين، قرض گرفته است.
6- «اكونوميست» مجلهاى بود كه در سالهاى 1921-1922 توسط بخش صنعت و اقتصاد انجمن فنى روسيه منتشر مىشد. «انجمن فنى روسيه» يك نهاد علمى بود كه در سال 1866 در سنت پطرزبورگ تاسيس شد. اين انجمن شعباتى در شهرهاى ديگر داشت و هدفش كمك به رشد صنعت و عامه فهم كردن دانش علمى بود.
بعد از انقلاب اكتبر اكثر اعضاى اين انجمن، كه علاوه بر مهندسان و تكنيسينها و كارمندان ادارى، وكلا، تجار و صاحبان قبلى موسسات صنعتى را هم شامل مىشد، به دشمنى با حكومت شوروى برخاستند. اين انجمن در سال 1921 تعطيل شد.
* * *
توضيح «نگاه»: زيرنويسها و توضيحات اين نوشته از متن انگليسى مقاله، مندرج در جلد سی و سه كليات آثار لنين به زبان انگليسى، انتشارات پروگرس مسكو، به فارسى برگردانده شده و آنجا كه فهم ترجمه موجود فارسى مقاله ثقيل بوده، آن را با رجوع به همين متن انگليسى اصلاح و اديت كردهايم.
* * *
برگرفته از: دفتر اول «نگاه»، ژانويه 1999،