گفت­وگو با تاریخ

گفت­وگوی روزنامه­ی «شیکاگو» با کارل مارکس

 

ترجمه: منصور بی­طرف

 

در خانه­ی کوچکی در «هاوراستوک هیل»، شمال غربی لندن، کارل مارکس بنیان­گذار سوسیالیسم مدرن زندگی می­کند. او در سال 1844 به خاطر تبلیغ تئوری­های انقلابی از زادگاهش- آلمان- تبعید شد. او در سال 1848 به آلمان برگشت، اما پس از چند ماه دوباره تبعید شد. در پاریس اقامت گزید، اما تئوری­های انقلابی او باعث شد در سال 1849 از آن شهر تبعید شود. از آن سال به بعد دفتر مرکزی او در لندن برپا شده است. پایبندی او به اعتقاداتش از همان ابتدا مزاحمت­هایی را برایش به وجود آورده است. از ظواهر خانه­اش پیداست این اعتقادات به یقین برای او رفاه نیاورده است. مطمئنا طی این سال­ها او به جد خودش را وقف دیدگاهش (که بدون شک از اعتقاد عمیقش به آن­ها بر می­خیزد) کرده است و هر چند ما تبلیغات آن­ها را بی اهمیت تلقی کنیم، اما نمی­توانیم برای کسی که اکنون تبعیدی­ای گران­قدر است و خودش را وقف اعتقاداتش کرده، احترام قائل نباشیم.

هر بار که با دکتر در کتاب­خانه­اش دیدار کردم، یک کتاب در یک دست و سیگار در دست دیگرش بود. او باید بیش از هفتاد سال سن داشته باشد (مارکس در آن زمان شصت ساله بود). فیزیک بدنش کشیده و چاق است. او سرآمد روشن­فکری و نماد یک یهودی اندیش­مند است. ریش و موی او بلند و خاکستری است. رنگ چشمان او زیر ابروهای پرپشتش به سیاهی می­زند. در برابر یک غریبه به غایت محتاط است. یک خارجی در کُل می­تواند مجوز دیدار بگیرد، اما «هلن دمورت» زن آلمانی­ای که مامور ترتیب ملاقات­ها است، دستور دارد به هیچ کس اجازه ملاقات ندهد؛ مگر آن که معرفی نامه بیاورد. زمانی که وارد کتاب­خانه­اش می شویم، او عینک یک چشم­اش را کنار چشمش نگه می­دارد تا عمق روشن­فکری­تان را ارزیابی کند و پس از آن حرف بزند. بعد از آن است که در برابر شما دانش این مرد پدیدار می­شود.

صدای مکالمه­ی او یک­نواخت نیست، بلکه به اندازه­ی تعداد قفسه­های کتاب­خانه­اش متغیر است. عموما یک انسان را می­توان از طریق کتاب­هایی که می­خواند، شناخت. وقتی بگویم من در کتاب­خانه­ی این مرد آثاری از شکسپیر، دیکنز، مولیر، بیکن، گوته، ولتر، پین و کتاب­هایی از انگلستان، آمریکا، فرانسه، آثار سیاسی- فلسفی روسیه، آلمان، اسپانیا، ایتالیا و... را دیدم، می­توانید خودتان راجع به این مرد نتیجه­گیری کنید. طی صحبتم با او از سئوال­های مربوط به آمریکا و دانش او از آن کشور که در بیست سال گذشته جایگاه ویژه­یی داشتند، یکه خوردم. دانش او از رویدادهای آمریکا و دقت نظر وی که با انتقاد از قانون­گذاری ایالتی و ملی ما همراه بود، شدیدا مرا تحت تاثیر قرار داد؛ به طوری که احساس کردم او باید اطلاعاتش را از منابع داخلی کسب کرده باشد. اما به راستی دانش او به آمریکا محدود نمی­شود، بلکه سراسر اروپا را دربر گرفته است. زمانی که صحبت از سرگرمی­اش - سوسیالیسم- می­شود، او به رویاهای ملودراماتیکی که معمولا به او نسبت می­دهند، نمی­غلتد؛ اما نسبت به طرح­های اتوپیایی خود که «رهایی نژاد بشر» است با جاذبه و جدیت خاصی (که دلالت بر واقع­گرایی تئوری­های او، اگر نه در این قرن، حداقل در قرن آینده است) ادامه می­دهد.

شاید دکتر کارل مارکس را در آمریکا به عنوان نویسنده­ی «کاپیتال» و بنیان­گذار «جامعه­ی بین­الملل» می­شناسند. در مصاحبه­یی که در زیر می­آید، شما می­بینید که او از «جامعه»­ی فعلی­اش می­گوید.

تا زمانی که دیدارم با کارل مارکس شروع شود، خودم را با «پلت فورم» گزارش رسمی «بانکرانت دیویس» سال 1877 سرگرم کردم، که به نظرم روشن­ترین و جامع­ترین بیان سوسیالیستی است که دیده­ام. مارکس گفت آن را از گزارش مجمع سوسیالیست­های گوته، آلمان، در سال 1875 به دست آورده است. به گفته­ی او ترجمه­ی این گزارش غلط بوده و او آن را تصحیح کرده است، که من تصحیح شده­ی این متن را می­آورم.

1- حق رای مستقیم، مخفیانه و جهانی برای تمامی مردان بالای بیست سال برای تمامی انتخابات اعم از شهرداری و دولت؛

2- قانون­گذاری مستقیم توسط مردم، جنگ و صلح با رای مستقیم مردم؛

3- لغو ارتش ذخیره؛

4- الغای تمامی قوانین و مقررات ویژه­ی مربوط به قوانین مطبوعات و اجتماع عمومی؛

5- درمان جهانی؛

6- آموزش رایگان و عمومی، آزادی علم و مذهب؛

7- حذف تمامی مالیات­های غیرمستقیم. هزینه­ی دولت و شهرداری توسط مالیات بر درآمد مستقیم و پیشرفته تامین شود؛

8- آزادی مشارکت در میان طبقات کارگری؛

9- تعریف روز قانونی کار. کار زنان محدود و کار کودکان لغو شود؛

10- قوانین بهداشتی برای حمایت از زندگی و بهداشت کارگران؛

11- مقررات مناسب با توجه به کار در زندان؛

در گزارش «بانکرافت دیویس»، ماده­ی دوازدهم که به نظر مهم­ترین بخش آن بود، آمده بود: «کمک­های دولتی و اعتباری برای جوامع صنعتی با جهت­گیری دموکراتیک.» من از دکتر کارل مارکس پرسیدم، چرا او این ماده را حذف کرده است و او جواب داد: زمانی که اتحادیه در گوته در سال 1875 شکل گرفت، در میان سوسیال دموکرات­ها دودستگی وجود داشت. یک جناح هواداران «لازاله» بودند و جناح دیگر در کُل برنامه­ی سازمان «بین­الملل» را قبول کرده بودند و حزب «آیزانخ» نامیده شدند. ماده­ی دوازدهم در «پلت فورم» نبود، اما توسط انحصارطلبان و هواداران «لازاله» در مقدمه گذاشته شد. پس از آن هرگز از آن صحبت نشد. آقای دیویس نمی­گوید آن را به عنوان یک مصالحه­یی که اهمیت ویژه­یی هم نداشت در برنامه گنجانده است، اما آن را به عنوان یکی از مهم­ترین اصول برنامه گنجاند.

 

- من گفتم: اما سوسیالیست­ها در کُل به انتقال ابزار کار به مالکیت عمومی جامعه به عنوان اوج جنبش نگاه می­کنند.

- بله، ما می­گوییم این حاصل جنبش خواهد بود، اما این به زمان، آموزش و نهادهای موقعیت اجتماعی بالا برمی­گردد.

 

- من خاطرنشان کردم: این پلت فورم فقط برای آلمان و یکی دو کشور دیگر کاربرد دارد.

- او جواب داد: آها، اگر شما نتایج­تان را از چیزی جز این می­گیرید، پس (باید بگویم) شما از فعالیت حزب چیزی نمی­دانید. بسیاری از این مواد در خارج از آلمان اهمیت ندارد. اسپانیا، روسیه، انگلستان و آمریکا متناسب با مشکلات خودشان پلت فورم دارند. تنها مورد مشابه بین آن­ها، هدفی است که باید به آن دست یافت.

 

- و آن حاکمیت کارگر است؟

- آن رهایی کارگر است.

 

- آیا سوسیالیست­های اروپایی به جنبش آمریکا به عنوان یک جنبش خیلی جدی نگاه می­کنند؟

- بله، آن پیام طبیعی توسعه­ی کشور است. گفته می­شود جنبش توسط خارجیان وارد شده است. پنجاه سال پیش وقتی جنبش­های کارگری در انگلستان به توفیقی دست نیافتند، همان چیزها گفته می­شدند و آن خیلی پیشتر از آن بود که از سوسیالیسم حرفی زده شود. از سال 1857 در آمریکا فقط جنبش کارگری است که به چشم می­خورد. اول اتحادیه­های تجاری رشد کرد، پس از آن مجمع­های تجاری شکل گرفت که در آن کارگران صنایع مختلف متحد شدند و بعد از آن اتحادیه­های کار ملی تشکیل شد. اگر شما این روند پیشرفت را بررسی کنید، می­بینید سوسیالیسم در آن کشور بدون کمک خارجیان به وجود آمد و اساسا علت آن تمرکز سرمایه و روابط تغییریافته بین کارگران و کارفرمایان بوده است.

 

- پرسیدم: پس تاکنون سوسیالیسم چه کاری انجام داده است؟

- جواب داد: دو چیز؛ سوسیالیست­ها، جنبش جهانی بین کار و سرمایه و در یک کلمه فصل جهانی را نشان دادند و متعاقبا سعی کردند بین کارگران کشورهای مختلف یک فهمی را ایجاد کنند که این امر هم­زمان با این که سرمایه­داران در استخدام نیروی کار جهانی­تر عمل می­کنند و از نیروهای خارجی علیه کارگران بومی نه فقط در آمریکا، بلکه در انگلستان، فرانسه و آلمان استفاده می­کنند، بسیار ضروری به نظر می­رسد. روابط بین­المللی که زمانی بین کارگران سه کشور مختلف ایجاد شد، نشان داد سوسیالیسم اساسا یک مشکل محلی نیست، بلکه یک مساله­ی بین­المللی است که توسط کنش­های بین­المللی کارگران حل می­شود. طبقات کارگری هم­زمان حرکت می­کنند، بدون آن که بدانند پایان جنبش چه خواهد بود. سوسیالیست­ها جنبش را اختراع نمی کنند، بلکه اساسا به کارگران می­گویند مشخصه­ی جنبش چیست و پایان آن چه خواهد بود.

 

- من صحبت او را قطع کردم و پرسیدم: به معنای سرنگونی نظام فعلی اجتماعی خواهد بود.

- او ادامه داد: ما می­گوییم این نظام زمین و سرمایه در دستان کارفرمایان از یک طرف و قدرت کار در دستان کارگران برای فروش یک کالا از طرف دیگر، یک مرحله­ی تاریخی است که عبور خواهد کرد و به یک شرایط اجتماعی بالاتر می­رسد. ما در هر کجا یک جامعه­ی تقسیم شده می­بینیم.

تضاد دو طبقه هم­راه با توسعه­ی منابع صنعتی کشورهای مدرن پیش می­روند. از نگاه سوسیالیستی تقریبا ابزارهای انقلابی کردن مرحله­ی تاریخی فعلی وجود دارد. در بسیاری از کشورها به خاطر اتحادیه­های تجاری، سازمان­های سیاسی ساخته شده­اند. در آمریکا نیاز به یک حزب مستقل کارگری ابراز شده است. آن­ها دیگر بیش از این نمی­توانند به سیاست­مداران اطمینان داشته باشند. حلقه­ها و محفل­ها، قانون­گذاری آن جا را در دست گرفته­اند و سیاست یک تجارت شده است. اما آمریکا در این زمینه تنها نیست و فقط مردم آن جا قاطع­تر از اروپایی­ها هستند. در آن جا دورویی و دروغ­گویی کم­تر از این طرف است.

 

منبع: روزنامه­ی «شیکاگو تریبون»، پنجم ژانویه­ی 1879