ملاحظاتی دربارهی نظریهی پیوستگی ملی: ملت سازی
ترجمه: سینا كلهر
اصطلاح ملت سازی در دههی پنجاه و شصت در میان دانشمندان علوم سیاسی كه رهیافتی تاریخی داشتند، رواج داشت. مهمترین هواداران آن برخی از بزرگان دانشگاهی آمریكا چون كارل دویچ، چارلز تیلی، و رینهارد بندیكس بودند. نظریهی ملت سازی ابتدا به منظور توصیف فرایندهای انسجام و پیوستگی ملی كه منجر به استقرار دولت- ملتهای مدرن كه از اشكال متنوع سنتی دولتها مثل دولتهای فئودالی و پادشاهی، دولتهای كلیسایی و امپراتوریها متمایز است، به كار میرفت. این مقاله به چندین رهیافت در این باره میپردازد.
ملت سازی استعارهای از معماری است كه بر وجود عاملانی كه با آگاهی عمل میكنند، مثل معماران، مهندسان، نجاران و افرادی از این قبیل، دلالت دارد. در هر حال، این اصطلاح همان طور كه توسط دانشمندان سیاسی به كار میرود، نه تنها استراتژیهای آگاهانهای را كه رهبران دولتها در پیش میگیرند در برمیگیرد، بلكه شامل تغییرات ناخواستهی اجتماعی نیز میشود. كیوین كسترود معتقد است مفهوم ملت سازی برای علوم سیاسی همان معنایی را دارد كه صنعتی سازی برای اقتصاد اجتماعی داشت: ابزاری ضروری برای شناسایی، توصیف و تحلیل پویاییهای كلان اجتماعی و تاریخی كه دولتهای مدرن را به وجود آورد.
دولتهای ماقبل مدرن و سنتی از جوامع مجزا با فرهنگهای محلی در لایههای پایین جامعه و ساختار دولتی مجزا و دور از مردم در لایههای بالای جامعه، تشكیل شده بودند. این دولتها به جمعآوری مالیاتها و برقراری نظم قانع بودند. در جریان ملت سازی این دو حیطه به یك دیگر نزدیك شده و روابط صمیمی میان آنها برقرار شد. اعضای اجتماعات محلی از طریق آموزش و مشاركت سیاسی وارد جامعهی بزرگتر شدند. از سوی دیگر حاكمان دولتی، با ارایهی خدمات وسیع و گسترش شبكهی اجتماعی منسجم، حقوق و تكالیف خود را نسبت به اعضای جامعه گسترش دادند. پیروان پادشاه آرام آرام و به طور نامحسوس به شهروندان دولت ـ ملت تبدیل شدند. فرهنگهای محلی و وفاداری به پادشاه از بین رفت یا اهمیت سیاسی خود را با جایگزین شدن وفاداری نسبت به دولت، از دست داد.
مُدل استین روكن (Stein Rokkan) ملت سازی را متشكل از چهار جنبهی متمایز تحلیلی نشان میدهد. در اروپای غربی این جنبهها معمولا با نظمی كم و بیش مشابه به دنبال هم آمدهاند. بنابراین آنها را نه تنها میتوان به عنوان جنبهها، بلكه مراحل ملت سازی نیز ملاحظه كرد.
اولین مرحله منجر به یكسان سازی اقتصادی و فرهنگی در سطح نخبگان میشود. مرحلهی دوم بخش بزرگتری از تودهها را از طریق اعزام به خدمت و ثبت نام در مدارس اجباری به درون نظام میآورد. رشد سریع رسانههای عمومی، راههایی برای ارتباط مستقیم بین نخبگان مركزی و افرادی كه در پیرامون قرار دارند، ایجاد كرد و احساس هویت فراگیری با نظام سیاسی را ایجاد كرد. در مرحلهی سوم، تودهها به مشاركت فعال در قلمرو سیاسی نظام فرا خوانده شدند و سرانجام در آخرین مرحله، دستگاه اجرایی دولت گسترش یافت. خدمات رفاهی عمومی ایجاد شد و خط مشیهای فراگیر ملی برای برابری شرایط اقتصادی طراحی شد.
در دولت – ملتهای قدیمی اروپا در ساحل آتلانتیك، اولین مرحلهی این فرایند در قرون وسطی آغاز شد و تا انقلاب فرانسه طول كشید. در حالی كه غیرممكن است دقیقا مشخص شود كه چه زمانی فرایند ملت سازی كامل میشود، اما مطمئنا چندین قرن طول میكشد. در شكل ایدهآل خود، هر مرحله زمانی به وجود میآید كه مرحلهی قبل مسیر خود را طی كرده باشد. روكن معتقد است كه این مساله باعث میشود امكان آشوب و فروپاشی اجتماعی پایین بیاید.
در میانهی دههی هفتاد، چرخش جدیدی در بحثهای پیرامون ملت سازی ایجاد شد. والكر كونور در سمیناری با عنوان ملت ـ ساختن یا ملت ـ خراب كردن، حملهی شدیدی را به مكتب فكری كه با كارل دویچ و شاگردانش همراه بود، آغاز كرد. كونور میگوید كه: ادبیات ملت سازی با شكاف انواع متعدد اجتماعی (بین شهروندان و دهقانان، نجیب زادگان و عوام، نخبگان و تودهها) انباشته شده است. اما به طور كُلی از تنوع قومی غفلت شده است. كونور این غفلت را گناه غیرقابل بخشش میداند؛ زیرا بر طبق محاسبات او تنها نه درصد دولتهای جهان دارای تجانس قومی هستند. در حالی كه در سنت دویچی، ملت سازی به معنای شبیه جامعهی بزرگتر شدن و نابود كردن ویژگیهای قومی است. كونور معتقد است كه در تاریخ جهان، ما بیش از این كه با ملت سازی مواجه باشیم، با نابودی ملت مواجه بودهایم. به هر حال، او معتقد است كه به طور كلی دربارهی تاثیر مهندسی فعال ملت سازی اغراق شده است. در اكثر مواقع این امر باعث تخریب شده و واكنش شدید احیاگرایی قومی را به بار آورده است. كونور خاطرنشان میسازد، یكسانی كامل اقلیتهای قومی در سراسر جهان حتی در اروپای غربی ـ كه ادعا میشود ملت سازی به طور كامل انجام شده است - با شكست مواجه شده است.
دلیل دیگر، كاستی اساسی نظریهی ملت سازی از دید كونور ناشی از سردرگمی اصطلاحی است كه به دلیل كاربردهای متعدد واژهی «ملت» به وجود آمده است. همان طور كه او اشاره كرده است، این اصطلاح گاهی برای اشاره به گروههای فرهنگی به كار میرود و گاهی نیز به نهادهای (دولتهای) سیاسی اطلاق میشود. دو اصطلاح ملل متحد و سیاستهای بینالمللی این مساله را نشان میدهد. او معتقد است، چیزی كه بیش از پیش باعث گُمراهی میشود، تمایل به استفاده از اصطلاح «ملت» برای توصیف كُل جمعیت دولت خاصی بدون ملاحظه ساخت قومی آن دولت است.
كونور در حالی كه اصطلاح «ملت» را تنها برای گروههای قومی به كار میبرد، همهی نشانههای فرهنگی عینی را كه به عنوان نشانههای معتبر این واحد ها به كار میرود را كنار میگذارد. نه زبان مشترك، نه دین مشترك، نه هیچ یك از منابع فرهنگی مشترك درون گروه همچون نشانهی اصیل ملیت به حساب نمیآید. هر نوع تلاش به منظور عینی سازی ملت، باعث اشتباه گرفتن تجلیات فرهنگی ملت با ماهیت ملت خواهد شد. كونور تاكید میكند كه ماهیت راستین اقوام در یك نیای مشترك است. در واقع، اغلب اوقات میتوان ثابت كرد كه یك ملت از ریشههای قومی متعددی ناشی شده است. بنابراین، اعتقاد به ریشه ژنتیكی مشترك معمولا میتواند به سان یك اسطوره باشد. به هر حال، تبعیت از این اسطوره برای هر ملتی امری اجتناب ناپذیر است.
نظریه پردازان بعدی، تفكر كونور را در دو جهت متفاوت گسترش دادند. مدرنیستهایی چون بندیكت اندرسون، تام نیرن، ارنست گلنر و اریك هابس بام، به شدت بر جنبهی اسطورهای ملت تاكید كردند. بندیكت اندرسون عنوان كتابش را به منظور توصیف ملتهای مدرن جوامع تخیلی گذاشت. ملت به وسیلهی تخیل به وجود آمده است، به این معنا كه اعضای جامعه یك دیگر را شخصا نمیشناسند و تنها میتوانند خودشان را در مشاركت با یك دیگر تصور كنند. در هر حال، اندرسون خود را از گلنر و هابس بام جدا میكند و استعارهی تخیلی را یك گام پیشتر برده و آن را در راستای ابداع و ایجاد كردن تفسیر میكند. اندرسون تاكید میكند كه ملت نباید به آگاهی كاذب تعریف شود. چنین تعاریفی بر این موضوع دلالت میكند كه اجتماعهای واقعی وجود دارد كه میتواند با ملتهایی كه به طور مصنوعی ساخته شده است، مقایسه شود. در واقع، همهی اجتماعات بزرگتر از روستاهای آغازین با ارتباط چهره به چهره، تخیلی هستند.
در همان حال، آنتونی اسمیت، راسما كاركلینز و دیگران دیدگاههای كونور را در جهت دیگری پیش بردند و به شدت بر جنبهی قومی ملت تاكید كردند. اسمیت در حالی كه با مدرنیستها موافق بود كه ملت پدیدهی نوینی است، اما تاكید داشت آنها دارای تاریخ طولانی هستند و از هستههای قومی به وجود آمده اند. با تركیب گروههای قومی كه در اعصار اولیه میزیستند، برخی تبدیل به ملت شدند. چرا بعضی از گروهها موفق شدند، در حالی كه دیگران شكست خوردند؟ اغلب این مساله را نتیجهی اتفاقات تاریخی و ایجاد شرایط مناسب میدانند ، اما ممكن است این امر به دلیل تلاشهای فعال ملت سازان - یعنی كسانی كه ملتها را می سازند- باشد.
اسمیت و شاگردانش اصطلاح ملت سازی را حفظ كردند، اما آن را به گونهای دیگر به كار بردند. طبق نظر آنها، همهی ملتهای مدرن از گروههای قومی قدیم ایجاد شدهاند و از همین روی اسمیت و شاگردانش بر جنبههای فرهنگی، نمادین، و قومی ملت سازی تاكید كردند: حتی برای دولتهایی كه به تازگی ایجاد شدهاند، همسانی قومی و اتحاد فرهنگی حایز اهمیت است. حتی در جاهایی كه اجتماع اساسا پلورال بوده و تعهد ایدئولوژیكی به پلورالیسم و تساهل فرهنگی وجود دارد، نخبگان دولتهای جدید خود را بر طبق اهداف و منطق وضعیت قومی مجبورند تا اسطورهها و نمادهایی برای ملت خود بسازند.
همگنی اجتماعی
در سنت لیبرالی قرن نوزدهم، دو دیدگاه تا حدی متفاوت دربارهی همگنی اجتماعی وجود دارد. برای یك دیدگاه، انحلال فرهنگی و زبانی اقلیتها در درون فرهنگ بزرگتر نه تنها به طور تاریخی اجتناب ناپذیر است، بلكه بدون تردید برای خود اقلیتها نیز مفید است. این فرایند معمولا استحاله، تجمیع یا ادغام نامیده میشود نه همگونی. اما تمایز واضحی میان این مفاهیم وجود ندارد. نیازی به گفتن نیست كه با استحالهی كامل افراد درون فرهنگ ملی، آنها همچنین باید با موفقیت با جامعهی بزرگتر همگون شوند. بیان كلاسیك دیدگاه طرفداران استحاله در كتاب ملاحظاتی «دربارهی دولت نمایندگی»، نوشتهی جان استوارت میل، یافت میشود.
لرد اكتون تا حدی دیدگاه متفاوتی دارد. او تمایل بسیاری دارد تا تنوع فرهنگی را همچون موهبتی برای اعضای جامعه و سدی در برابر استبداد ببیند. حضور ملتهای متفاوت تحت حاكمیت واحد... از طریق متعادل ساختن منافع، وابستگی چند جانبه، و حمایت از عقاید تركیبی، مانع نوكرمآبی میشود كه در سایهی حاكمیت واحد با فرهنگ یكسان ایجاد میشود. اكتون میگوید: نه اتحاد و یك شكل شدن، بلكه تنوع و هماهنگی باید در جامعه حاكم شود. در هر حال، او همهی فرهنگها را دارای ارزش یكسان برای حفظ شدن میداند. برعكس یكی از دلایل اصلی این مساله كه چرا افرادی از فرهنگهای مختلف باید تحت لوای یك دولت واحد قرار بگیرند، به این دلیل است كه نژادهای پست به این ترتیب میتوانند با یادگیری از ملتهای پیشرفته، ترقی كنند. ملتهای نابود شده و از بین رفته از طریق ارتباط با نیروهای جوانتر دوباره زنده میشوند. ملتهایی كه عناصر سازمانی و ظرفیت حكومت خود را از دست دادهاند، بار دیگر آموزش داده شده و تبدیل به نژادی با انتظام نیرومندتر میشوند. در واقع، لرد اكتون خود را آماده میكرد تا از عبارتی مثل دولتی بزرگ استفاده كند كه در آن ادغامی اتفاق میافتد كه قدرت، معرفت، توانایی یك بخش از نوع انسان با نوع دیگر در ارتباط است. به این ترتیب، استدلال او برای دولت چند فرهنگی ما را به سمت نتیجهای جالب هدایت می كند: تحت هدایت ملیت برتر، اعضای فرهنگهای كمتر توسعه یافته در دولت بسیاری از خصایص متمایز خود را ترك كرده و تمدن درست را خواهد آموخت. این كه با این وجود چگونه هویتهای خاص آنها حفظ خواهد شد، روشن نیست. در هر حال، نگرش لرد اكتون دربارهی همگنی اجتماعی چندان از نگرش جان استورات میل دور نیست.
بسیاری از مطالبی كه در دههی شصت و هفتاد دربارهی ملت سازی و همگنی اجتماعی نوشته شد، تركیبی از سنت میل و اكتون بود. برای كارل دیوچ و شاگردانش، ملت سازی و همگنی ملی، دو روی یك سكه بود. در واقع، دو راه برای توصیف فرایند یكسان. هدف اصلی ملت سازی، پیوند دادن عناصر جمعیتی مجزا درون یك كُل واحد از طریق ایجاد وفاداری و هویتهای جدید در سطح ملی بود.
این مقاله با عنوان “Nation-Building And Social Integration Theory” از سایت http:folk.uio.no گرفته شده است .