به مبارزات شجاعانه­ی کارگران فولاد اهواز و نیشکر هفت تپه

فروپاشی مقدر نیست!

 

لیلا دانش

 

1- مقدمه

چهل سال بعد از شکست انقلاب 57، ایران شاهد اعتراضات گسترده­ای است که بیش از هر زمان دیگری از نیاز به تغییراتی اساسی در جامعه حکایت می­کند. جمهوری اسلامی که بر آتشفشان خشم مردم نشسته، از همان روزی باید می­رفت که اعدام به جُرم دگراندیشی را آغاز کرد؛ از همان روزی که حقوق اجتماعی زن را به قوانین هزار و چهارصد سال پیش پیوند زد. اما با آغاز دور جدید تحریم­های اقتصادی و تلاش­های سیاسی مترصد مهار کردن جاه­طلبی­های جمهوری اسلامی در خاورمیانه، یک بار دیگر چگونگی خلاص شدن از شر این حکومت به مرکز بحث­ها آمده است. تحریم اقتصادی اگرچه رژیم را تحت فشار خواهد گذاشت، اما بار چنین پروسه­هایی - مطابق همه­ی تجارب موجود- اساسا بر سر مردم خراب شده است. چنین تحریم­هایی در دوره­های پیش­تر، که رژیم ایران بیش­تر منزوی بود، نتوانست این حکومت را سرنگون کند و اگر امروز امیداوری عمومی­ای در این زمینه وجود دارد، اساسا به دلیل گسترش اعتراضات عمومی و هم­چنین تغییراتی در منطقه است. قرار گرفتن جامعه­ی ایران در آستانه­ی فروپاشی ناشی از وجود حکومت اسلامی و سیاست­های خانمان براندازش است. بحران موجود، بحران مشروعیت سیاسی و اجتماعی این حکومت است؛ بحران اقتصادی و بی پاسخی مفرط برای مسایل جامعه است، که بازتاب خود را در حضور توده­های معترضی نشان می­دهد که دور جدید مبارزات­شان را با خط کشیدن  بر دعواهای جناحی حکومت آغاز کردند.

ایران آبستن حوادث مهمی است و هر تحول سیاسی در آن، که بر موازنه­ی قدرت در منطقه­ی خاورمیانه و روابط میان قدرت­های بزرگ تاثیر بگذارد، از چشم هیچ کدام­شان پنهان نخواهد ماند؛ مستقل از این که این تحولات محتوایی انقلابی و ضد سرمایه­داری داشته باشد، ادامه­ی بحران آفرینی­های خود حکومت باشد و یا فرمی از ائتلاف­ها و شوراها و نهادهای برخاسته از مجاهدین و سلطنت باختگان و ورشکسته­های اصلاح­طلب در خارج کشور. شرایط سیاسی فعلی در عین حال هم­زمان است با یک بحران عظیم جهانی، که به ویژه بعد از سال 2008، جهان سرمایه را در یکی از بدترین دوره­های حیات خود قرار داده است. بحران­های بزرگ جهان سرمایه، علاوه بر رقابت اقتصادی و تشدید اختلافات سیاسی، همواره با جنگ و تهدیدات جنگی نیز توام بوده است. در بررسی موقعیت امروز ایران نمی­توان از بازتاب و ترجمان عملی این شرایط غافل شد. بحران­های همه جانبه و چند وجهی تنها مصیبت­آفرین نیستند، به همان اندازه نیز می­توانند بسترساز تحولاتی مثبت باشند؛ مشروط بر این که جبهه­ی 99 درصدی­ها توان و اراده­ی مهار کردن و به خدمت خود در آوردن این شرایط را داشته باشد.

 

2- بحران فراگیر جهان سرمایه

رویای یک جهان تک قطبی زیر سیطره­ی نظم سرمایه و دموکراسی غربی مدت­هاست در شعله­های جنگی که برای چنین نظمی بر پا شد، مدفون شده و نظام دمکراسی و بازار آزاد را در مقابل چالش­های جدی­ای قرار داده است.

در جهان سرمایه، از شرق تا غرب­اش، به موازات قدرت­گیری شرکت­های فراملیتی و بانک­ها و موسسات مالی، رقابتی جنون­آمیز در جریان است. گلوبالیزاسیونی که قرار بود جهان خلاص شده از نظم دوقطبی را به بهشت آزادی تجارت و مکنت، رفاه و ابدی کردن «دموکراسی»، حقوق فردی و انتخاب­های فردی رهنمون شود، کشتی نظم سرمایه را به تلاطم انداخته است. جهانی شدن با سیاست نئولیبرالی، کاهش مخارج دولت­ها و بودجه­های عمومی را می­طلبید. دولت­های تضعیف شده در این پروسه، امروز ناتوان از پاسخ­گویی به جامعه در مواجهه با موجی از دزدی­های مالیاتی توسط شرکت­ها و بانک­های بزرگ، لازم نیست دیگر شرمنده­ی میلتون فریدمن باشند. اخبار روشدن اختلاس مالی فلان بانک(1) و فلان نهاد و فلان دولت و فلان انجمن «فرهیختگان» دنیای سرمایه که به طرق مختلف دارایی مردم را می­دزدند و برای حرص و آز تمام نشدنی­شان از برپایی هیچ جنگی با ارتش­های دولتی و خصوصی ابا ندارند؛ در کنار عادی شدن تقدیس بی پروای ارزش­های سرمایه­دارانه، زیر پا نهادن بدیهی­ترین حقوق شهروندان و تخریب سیستماتیک محیط زیست به نُرم تبدیل شده است.

بر متن رقابت­های موجود، عجیب نیست که نهادهایی که خود محصول توافقات بین­المللی پس از دو جنگ جهانی بودند، امروز به کرات از سوی قدرت­های بزرگ زیر سئوال برده می­شوند. و این تنها محدود به مورد برجام در ایران نیست. به موازات تحریم ایران به دلیل احتمال توسعه­ی سلاح هسته­ای، آمریکا بر خلاف توافقات موجود تهدید کرده که سلاح­های هسته­ای خود را در رقابت با روسیه توسعه خواهد داد. و تلاش­های بخش­هایی از نهادهای اروپایی برای نجات نهادهای بین­المللی منتسب به سنت لیبرالی به نظر نمی­رسد بر متن بحران فزاینده­ی کنونی و هم­پیوستگی منافع قدرت­مندان جهان سرمایه کار ساده­ای باشد.

جهان فاقد نظام سیاسی با ثباتی است و چالش­های درونی جامعه­ی سرمایه­داری، شکلی بسیار زمخت و خشن به خود گرفته است. با فروپاشی شوروی، آمریکا و ناتو انگیزه­های رقابت­جویانه­ی اقتصادی خود را در زرورق «دموکراسی» ارائه می­کردند. امروز دیگر «دموکراسی» خود گرفتار بحران است. برای برخی از رهبران و مفسران دنیای غرب اکنون مساله اینست، که وقتی چین با یک حکومت اقتدارگرا توانسته است قدرت اقتصاد آمریکا و اروپا را به چالش کشد، چرا باید پای­بند دموکراسی لیبرالی و مراسم و مناسک به رسمیت شناختن «مشارکت» در جامعه بود؟

 

3- غرب در بحران

تخریب عراق و افغانستان، به ویرانی کشاندن سوریه و لیبی، حاصل جنگ­هایی است که به ابتکار آمریکا و ناتو به راه افتاد. جنگ­هایی که نه به مساله­ی تک قطبی شدن جهان انجامید و نه راهی برای حل و فصل معضلات ناشی از بحران اقتصادی جاری گشود. گفته می­شود که آمریکا به عنوان نیروی محرکه­ی این خط، در همه­ی جنگ­هایی که در سده­ی حاضر به راه انداخته ناکام شده است. ناکامی و کاهش قدرت آمریکا البته در درجه­ی اول دلایل اقتصادی دارد و به اعلا درجه با شاخص­های بحران فعلی قابل توضیح است. اما در عرصه­ی سیاست جهانی، این پروسه از شکست در عراق و افغانستان آغاز شد، با عروج داعش - که به صد رشته­ی مرئی و نامرئی به منافع آمریکا و عربستان وصل می­شد- توسعه یافت، و در منازعات درونی الیت سیاسی طبقه­ی حاکم آمریکا قطعیت یافت. ورود ترامپ به کاخ سفید در حقیقت معلول مسجل شدن این شکست در همه­ی عرصه­هاست.(2)

نهاد اروپای واحد به عنوان یکی از محصولات ختم جنگ سرد و شریک مهم آمریکا در شکل دادن به جهان تک قطبی نیز سرنوشت بهتری ندارد. حتا اگر تاثیرات شکست این خط بر نهاد اروپای واحد در جنگ­های افغانستان و عراق معلوم نشده بود، با بحران اقتصادی 2008 دیگر جای تردیدی باقی نبود. زلزله­ی اقتصادی در ایتالیا و اسپانیا و یونان، ناشی از ندانم کاری «جنوب» اروپا نبود و تنها کمی وقت لازم بود تا ادامه­ی تاثیرات­اش را در زیر سئوال رفتن خود نهاد اتحادیه­ی اروپا و سیاست­های مالی­اش، رواج ناسیونالیسم، بازتعریف مرزها و شکل گرفتن احزاب شبه فاشیست بر متن فروپاشی احزاب بستر اصلی در اروپا نشان دهد. دفاع از ارزش­های دموکراسی لیبرال در اروپای امروز دیگر کار ساده­ای نیست. علاوه بر دخالت اروپا (ناتو) در تخریب سوریه و لیبی، بر کسی پوشیده نیست که  بخشی از سیاست­های خارجی اروپا وآمریکا در مشاوره، هم­پیمانی و با سیادت مالی نتانیاهو و محمد بن­سلمان شکل می­گیرد، که هر کدام به نوعی جهان را به حیات خلوت خانه­ی خود تبدیل کرد­اند!

در مواجهه با غرب، امروز صحبت از بحران دموکراسی است و این بحران اشاره به روسیه و چین و ایران و عربستان و گینه بیسائو ندارد، بلکه مربوط به خودِ اروپا و آمریکا به عنوان مهد دموکراسی غربی- لیبرالی است. «حقانیت» بلامنازع دموکراسی لیبرالی مدت­هاست، که با جنازه­های مهاجرین در آب­های مدیترانه به طنزی تلخ تبدیل شده است. نمی­شود دستی در همه­ی جنگ­ها و جنگ افروزی­ها داشت، اما نشانی از آن را با خود به خانه نیاورد. رشد نئوفاشیست­ها در صحنه­ی سیاست اروپا، دیوار مکزیک و تهدید مهاجران به آمریکا، امید بستن اتحادیه­ی اروپا به اردوغان و السیسی برای مهار موج مهاجرت از کشور مبدا، تلاش برای قبولاندن این امر که حق پناهندگی جزو حقوق بشر نیست (نقل به معنی از رئیس جمهور اتریش و مجارستان) را به هیچ شکلی نمی­توان به توسعه یا پاسداری از ارزش­های دموکراتیک و دفاع از حقوق بشرمربوط دانست.(3)

 

4- توسعه در شرق

ایران در سال­های اخیر روابط قابل توجهی با «غول­های شرق» (روسیه، چین و هند) برقرار کرده است. هر سه­ی این کشورها جزو اقتصادهای در حال توسعه هستند، که بر بستر جهانی شدن توانستند از رشد اقتصادی بالایی برخوردار شوند و با توسعه­ی اقتصاد و سهم­شان در تجارت جهانی وارد عرصه­ی رقابت با قدرت­های اقتصادی شناخته شده، شوند. روسیه، چین، هند، برزیل و آفریقای جنوبی اجزای شکل دهنده­ی قطب اقتصادی «بریکس» هستند که اقدام به تاسیس چند نهاد مالی نیز کرده­اند، که در حقیقت به موازات نهادهای بین­المللی ساخته و پرداخته­ی جهان غرب عمل می­کنند. تلاش برای کاهش وابستگی به آمریکا و اروپا و زمزمه­ی دور زدن دلار در مبادلات تجاری، زمینه­های افزایش تنش میان این قطب با آمریکا و اروپا بوده است. قدرت فزاینده­ی اقتصادی چین نشان داده، که می­شود نقد از زاویه­ی فقدان «دموکراسی» و «نقض حقوق بشر» را خوب تاب آورد و با حکومتی اقتدارگرا به تهدیدی جدی علیه سلطه­ی پانصد ساله­ی غرب بر جهان تبدیل شد. شعار «آمریکا، اول» ترامپ، اعمال تعرفه­های گمرکی بر چین و بسیاری کشورهای دیگر، تلاش برای ایجاد شکاف در بریکس، و هم­چنین حمایت بولسونارو افسر سابق ارتش در برزیل در شبه کودتایی علیه چرخش به چپ برزیل در یکی دو دهه­ی گذشته، کوچک­ترین نشانه­های برخوردهای احتمالی میان این قدرت­هاست.

چین، هند و روسیه در این قطب به دلایل مختلف (مرز مشترک، پروژه­های اقتصادی و منافع سیاسی مشترک در موارد خاص) در رابطه با ایران یک محور را تشکیل می­دهند. روسیه به دلیل منافع ژئوپلتیک در خاورمیانه و چین برای گسترش بازار و هم­چنین پروژه­ی «راه ابریشم» به ایران نیاز داشته­اند. اما هر دو در تعمیق این رابطه عمدتا به دلیل عمل­کردهای حکومت اسلامی (بحران آفرینی و گسترش جنگ­های سکتی) محتاط بوده­اند. گسترش این رابطه با تشدید تنش­های میان آمریکا و چین گرچه در دوره­ی تحریم­های اقتصادی، پشتوانه­ای برای ایران است، اما به سختی بتواند مبنای شکل دادن به یک تکیه­گاه درازمدت­تر در جهان دیپلماسی و روابط سیاسی برای دولت ایران باشد. این که جمهوری اسلامی نیز مثل چین حکومتی اقتدارگراست و برای «نقض حقوق بشر» مورد انتقادها بوده، البته هنوز هیچ شانسی به حکومت ایران برای تبدیل شدن به قدرتی هم­تراز چین و روسیه نمی­دهد! هم­راهی ایران با این کشورها بیش از هر چیز در خدمت نقش­های منطقه­ای بوده، که حکومت اسلامی برای خود تعریف کرده است و دقیقا همین نقش­هاست که تا به امروز نه مورد حمایت جدی چین بوده و نه روسیه. روسیه در ایجاد رابطه با همه­ی قطب­ها در خاورمیانه به دقت عمل کرده است و به اشکال مختلف نشان داده، که هم­پیمانی با ایران تنها در جهت تحکیم موقعیت روسیه در منطقه با کارت­های ایران است. حتا در جنگ سوریه که ایران هم­پیمان مهمی برای روسیه بوده است، نقشی بیش از نیروی جنگی نداشته و عملا در بازسازی­های پس از خروج داعش از برخی مناطق، به بازی گرفته نمی­شود. در مناسبات و منازعات میان آمریکا و روسیه در خاورمیانه، مهار ایران حلقه­ی مهمی بوده است. روسیه از این موقعیت برای بده بستان­های درازمدت­تر خود در رابطه با آمریکا بهره می­جوید.  

گسترش رابطه با هند، علاوه بر این که یک نتیجه­ی جانبی هم­کاری­های ایران با محور چین - روسیه (و بریکس) در سال­های اخیر بوده است، دلیل دیگری نیز دارد. هند در ادامه­ی تلاش برای توسعه­ی راه­های تجاری خود قراردادی با ایران بسته است برای استفاده از بندر چاه بهار و توسعه­ی حمل و نقل.(4) در عین حال، درست به همین شیوه چین نیز مشغول ساختن و توسعه­ی روابط تجاری و اقتصادی با پاکستان است در بندر گوادر. به تعاقب عدم موفقیت پاکستان در کسب وام از صندوق بین­المللی پول، چین با در دست گرفتن این پروژه، در حقیقت جلوی نفوذ بیش­تر آمریکا را در مرزهای جنوبی خود می­گیرد. همه­ی این­ها باعث شده است، که دو بندر گوادر و چاه بهار در حال توسعه به دو مرکز مهم تجاری - اقتصادی هستند با نقش برجسته­ی محور هند- روسیه - چین. ایران در حقیقت از موقعیت رقابتی میان این قدرت­ها استفاده می­کند؛ و این که این استفاده مثل بسیاری دیگر از پروژه­های اقتصادی، منشا عمران و آبادی در خدمت مردم می­شود یا انباشت بیش­تر سرمایه­ی آقازاده­ها و سپاه پاسداران، شاید بشود از جمله از رانندگان و کامیون­داران معترض در ماه­های اخیر و هم­چنین مردم سیستان و بلوچستان پرسید.

قطب شرق (اقتصاد قدرت­مند چین و قدرت نظامی روسیه) نه فقط مساله­ی کشمکش آمریکا و ایران بر سر برجام را، بلکه همه­ی تحولات درونی ایران را به دلیل منافع منطقه­ای خود به دقت دنبال می­کند. همه­ی سناریوهای محتمل در تغییرات ایران، به ویژه اگر بتواند به حضور و دخالت آمریکا و ناتو منجرشود، چیزی نیست که با نظارت منفعل این دو قدرت مواجه شود.  

 

5- بحران منطقه­ای

خاورمیانه از زمان کلونیالیسم و کشف و استخراج نفت، منطقه­ی نفوذ آمریکا و انگلیس بوده است. با این حال، حمایت شوروی در دوره­ی جنگ سرد از ناسیونالیسم عرب، «توازنی» را در مناسبات رقابتی منطقه ایجاد کرده بود. این وضعیت «متوازن» با سقوط ناسیونالیسم عرب، عروج اسلام سیاسی، هم­چنین ختم جنگ سرد و لشکرکشی آمریکا به عراق برای استقرار نظم نوین جهانی، وارد دوره پُر تنش دیگری شد. رقابت­های بین­المللی در خاورمیانه در عین حال همیشه با دخالت و حمایت فعال ارتجاع دولتی - مذهبی منطقه هم­راه بوده است. وقوع چندین جنگ در دو سه دهه­ی گذشته در خاورمیانه، بازگشت روسیه به عنوان یک قدرت نظامی مهم به منطقه، و هم­چنین تلاش­های چین به عنوان یک اقتصاد در حال گسترش برای یافتن بازارهای تازه، باعث شده که خاورمیانه کماکان صحنه­ی رقابت قدرت­های بزرگ جهانی باقی بماند.

هم­چنین خاورمیانه از دیرباز چند مساله داشته، که در تحولات سیاسی دوره­های مختلف نقش داشته است. علاوه بر مساله­ی فلسطین و مساله­ی کرد، که هم­چنان در کانون­های بحران در منطقه مسایلی عاجلند، باید از نقش سنت­های مرتجع مذهبی (به ویژه اسلام و یهودیت) گفت که اگرچه از زمان کلونیالیسم در تحولات سیاسی نقش داشته­اند، اما به عنوان یک هم­زاد نامیمون نئولیبرالیسم در دهه­های اخیر منشا تخریب و فساد بوده­اند. تاثیرات عروج دولت اسلامی بر متن شکست انقلاب 57 در ایران را نیز در همین چهارچوب باید دید. حکومت اسلامی ایران از یک­سو موجب تقویت سنت اسلام سیاسی در منطقه شد، و از سوی دیگر به دلیل تعارضات­اش با یهودیت و اسرائیل به تقویت یک قطب دیگرارتجاع مذهبی امکان داد. از تلاش برای صدور انقلاب اسلامی گرفته تا شکل دادن به نیروهای حزب­الله، دخالت نظامی، حمایت اقتصادی و... عرصه­ی فعالیت حکومت اسلامی بوده، که به نوبه­ی خود منشا شکل­گیری اتحادها و اتئلاف­های سیاسی و مذهبی ارتجاعی دیگری شده است. آخرین نمونه­اش، همین چیزی است که ناتوی عربی(5) خوانده می­شود و آشکارا برای دامن زدن به جنگ فرقه­ای ساخته شده است.

اسلام سیاسی در طول چند دهه­ی اخیر چه در هیات دولت (ترکیه و ایران و عربستان)، چه در هیات اپوزیسیون (سوریه، مصر،...) و چه به عنوان نیروی فشار تروریست و آدم­کُش (القاعده، داعش، طالبان...) همه­ی ظرفیت خود را در رابطه با  جامعه­ی بشری نشان داده است. امروز هر تغییری در منطقه که منفعت آنی و آتی مردم این منطقه را مد نظر داشته باشد، نمی­تواند از سیاستی روشن و رادیکال در خلع ید از مذاهب و اعوان انصارشان بی بهره باشد. چنین تغییری باید دست مذهب را به عنوان عاملی در سیاست گذاری و اقتصاد جامعه کوتاه کند و راه چالش فرهنگی و ایدئولوژیک آن را بروی جامعه بگشاید. این طبعا شامل هر تغییری در ایران به عنوان یکی ازعرصه­های آزمون دولت مذهبی در دوره­های اخیر نیز می­شود.

به دلایل روشنی هر گونه تحول سیاسی در ایران می­تواند بر توازن قوا در منطقه هم در وجه مثبت و هم در وجه منفی­اش تاثیر گذارد، که در نتیجه به معنای افزایش امکان بالای دخالت کشورهای منطقه در وضعیت ایران است. نمونه­ی قتل خاشقچی در همین اواخر بسیار گویا بود. از جبهه­بندی و فشار سیاسی علیه عربستان تا تلاش­های جدید نتانیاهو برای یافتن هم­پیمانی قابل اتکاتر در میان اعراب، و تقلای سلطان ترکیه برای معامله بر سر اطلاعات مربوط به قتل خاشقچی به شرط دستگیری و یا تحویل رهبران پ کا کا... یک سلسله تحولات ارتجاعی­اند، که در یک دور باطل میان مدعیان نقش برتر در منطقه در حال تکرار است. از تکرار چنین وقایعی در مقابل هر تغییر و تحولی در ایران که کُل جبهه­ی ارتجاع را نشانه بگیرد، و یا با منافع یکی از این مدعیان نقش برتر در منطقه انطباق نداشته باشد نیز تردید نباید کرد. در این صورت، همه­ی مدافعان «دموکراسی» و «حقوق بشر» که بر رقص خونین کنسول­گری در استانبول آه و ناله کردند، دست به کار می­شوند تا در شکل دادن به تحولات سیاسی ایران در راستای منافع ارتجاعی خود دخیل شوند. حجم عظیم فروش تسلیحات به عربستان و اسرائیل، مگر هدفی غیر از جنگ دارند؟ نقش عربستان در ماجرای به زیر کشیدن اخوان­المسلمین در مصر، تنبیه مفتضحانه­ی حریری (نخست وزیر لبنان)، و نقش امیران مرتجع عرب در برنامه­ریزی و عملی کردن تهاجم عنان گسیخته­ی آمریکا و ناتو به لیبی هنوز فراموش نشده است. و دولت اسرائیل کمک­های بی دریغ به جمهوری آذربایجان (در همسایگی ایران) و «دیپلماسی» پنهان در کردستان عراق (در همسایگی ایران) را برای همین روزها تدارک دیده است!  

 

6- فروپاشی یا بازسازی جامعه

جمهوری اسلامی در مقابل دو دسته واکنش استراتژیک قرار دارد: تلاش برای مهار جاه طلبی­های منطقه­ایش؛ و تلاش برای به زیر کشیدن کُل حکومت. آن­ها که مترصد مهار جاه طلبی­های این حکومت هستند، به هیچ وجه در جبهه­ی اکثریت مردم جامعه­ی ایران قرار ندارند. در این جبهه باید از آمریکا، روسیه و چین و... و برخی از جناح­های حکومتی گفت. اما مشکل مردم ایران با حکومت اسلامی تنها حضور در لبنان و سوریه و چوب لای چرخ حکومت خاندان سعودی گذاشتن نیست، بلکه وضعیت فلاکت­بار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی­ای است که در زندان بزرگی به نام ایران بر آن­ها تحمیل شده است.

در تلاش برای سرنگونی این حکومت، علاوه بر مردم ایران، بخش­هایی از جبهه­ی ارتجاع در منطقه­ی خاورمیانه نیز سهیم­اند، که هر کدام به یکی از قدرت­های بزرگ اتکا دارند. دقیقا به همین دلیل است، که نحوه­ی جایگزینی این حکومت همان­قدر اهمیت دارد که مساله­ی سرنگونی­اش. وگرنه، غیر واقع بینانه نیست اگر بگوییم در چنین وضعیت پیچیده­ای شانس قرار گرفتن در مسیر بازسازی جامعه (در خدمت 99 درصدی­های جامعه) همان­قدر است که ریسک سقوط در فروپاشی و جنگ و مصیبت. بر شمردن تصاویر فوق، تنها برای بازگویی این واقعیت است که یک تحول سیاسی عظیم در یک کشور 80 میلیونی با چند تظاهرات و عکس در فیس­بوک و پرچم هوا کردن در کوچه پس کوچه­های خلوت ممکن نیست. شیوه­ها و مدل­های مقطع انقلاب 57 نیز کافی نیست. و سئوال بنابراین اینست، که این پروسه چگونه طی باید بشود؟ انقلابی ضد سرمایه­داری که انگشت بر ریشه­ی اصلی مصیبت­ها می­گذارد؟ یک حکومت اسلامی منعطف بدون ولایت فقیه و با «آزادی»­های بیش­تر؟ یک حکومت اسلامی مجاهدینی؟ جنگ­های قومی ضد حکومت مرکزی؟ کودتای نظامی از درون خود حکومت اسلامی؟ انقلابی مخملی و رنگی و نرم و... (رنگ­اش را هم شاهزاده تعیین کرده است)؟ بر متن شرایط موجود، بسیاری از این آلترناتیوها منتفی نیستند و هیچ کدام هم کم هزینه­تر از دیگری نیست. اما شناخت نیروهای ذی­نفع و غیر ذی­نفع در پروسه­ی سرنگونی جمهوری اسلامی، و هم­چنین طرح اثباتی آن­چه از جامعه­ی آینده انتظار داریم، کمک می­کند تا این پروسه در خدمت اهداف و آرزوهای اکثریت جامعه با خسارت کم­تری پیش برود. جامعه­ی ایران برای شکست انقلاب 57 چهل است تاوان می­دهد و مکث کردن بر معضلات این راه، نه به تعویق انداختن شر این حکومت، بلکه هموار کردن راه به­سازی جامعه در فردای خلاصی از شرشان است.

گذر از جمهوری اسلامی سازمان می­خواهد، برنامه­ی عمل می­خواهد، تدارکات و پشت جبهه می­خواهد، آمادگی برای خنثی کردن توطئه­های ریز و درشت می­خواهد، آمادگی برای سر و سامان دادن به روابط دیپلماتیک با جهان بیرون از خود می­خواهد، آمادگی برای به جریان انداختن برنامه­های درازمدت سیاسی و اقتصادی می­خواهد، چهره­های علنی می­خواهد، کادرهای متخصص می­خواهد، ... و ابدا کافی نیست که یکی بگوید ما سکولاریم و دیگری رهبری تقریبا زنانه­اش را در ویترین بگذارد و سومی بگوید با همه روابط دوستانه خواهیم داشت! هر آلترناتیوی باید در درجه­ی اول نشان دهد: به چه شکلی شر منجلاب اقتصاد نئولیبرالی را از سر جامعه­ی ایران کم خواهد کرد و برنامه­اش برای این عرصه چیست؟ چهارچوب تامین مطالبات رفاهی و حقوق اجتماعی مردم کدامند؟ و امر خلع ید از مذهب و نهادهای مذهبی و مصادره­ی اموال آن­ها را چگونه سازمان خواهد داد؟ برای ساختن جامعه­ی ایران بعد از چهل سال تخریب حکومت اسلامی و بر متن فقر و فلاکت و تخریب محیط زیست احتیاج به اعتراضاتی رادیکال­تر و فراگیرتر از توفان اعتراض تویتری- فیس­بوکی، پوشیدن روسری سفید در چهارشنبه­ها، واگذاری شرکت­های خصوصی به دولت و یا اعتراضات منطبق شده با قوانین دولت اسلامی هست.

جامعه­ی ایران در قرن بیستم دو انقلاب را از سر گذرانده است. انقلاب مشروطه، که اولین انقلاب در منطقه­ی آسیا علیه مناسبات پیشامدرن بود و انقلاب 57، که  توده­ای­ترین انقلاب قرن بیستم لقب گرفت. هر دوی این انقلاب­ها - علی­رغم تفاوت­های ناشی از تاریخ خود- اما در حقیقت اجزای یک تحول بودند برای انتقال از یک جامعه­ی پیشامدرن به جامعه­ی مدرن کاپیتالیستی. امروز با کوهی از ادبیات و اسناد در مورد نقش و جایگاه این دو انقلاب، روشن است که هیچ کدام نتوانستند حتا منجر به تحقق حقوق پایه­ای شناخته شده در جامعه­ی معاصر خود شوند. در تحولات سال 57، جنبش توده­ای عظیم در صحنه بر سر رفتن شاه و ختم سلطنت تردید نداشت. این جنبش با یک محتوای ضد استبدادی قوی به حرکت در آمد و پیش از آن که بتواند تعمیق شود و امکان بیان گسترده و توده­ای خواست­ها و مطالبات را بیابد، توسط جریان اسلامی مهار و سرکوب شد. مقایسه­ی این تصویر با آن­چه امروز در ایران می­گذرد، قابل تعمق است. مقبولیت گسترده­ی نیاز به رفتن جمهوری اسلامی اگر مترادف با تصویری روشن از آینده نباشد، همان خلایی است که به همه­ی وحوش ترسیم شده در فوق امکان نقش آفرینی می­دهد.

 

7- جنبش های اجتماعی موجود

در ترسیم موقعیت امروز جامعه­ی ایران، بر یک خصیصه­ی غیرقابل انکار دیگر نیز باید تاکید کرد. هرگز در ایران معاصر، این درجه فعالیت در حوزه­های اجتماعی و در ابعاد گسترده موجود نبوده است. و این تکیه­گاه مهمی است، علی­رغم نقطه ضعف­های قابل رویت آن.

جنبش­های اجتماعی موجود در ایران را شاید بتوان مهم­ترین دست­آورد انقلاب شکست خورده 57 دانست. دوره­ی کوتاه بهار آزادی این فرصت را داد تا پیش از آن که جمهوری اسلامی به سیاست گسترده سرکوب و اعدام متوسل شود، بخش­های زیادی از خواست­ها و مطالباتی که درون­مایه­ی جنبش ضد شاه بودند در هیات برنامه­ها و پلاتفرم­های مختلف فرموله شوند. این جنبش­های نوپا علی­رغم سرکوب­های گسترده­ی حکومتی، هم­پای تغییرات سیاسی- اجتماعی در جامعه، رشد تکنولوژی ارتباطی، تبعید و مهاجرت، مبادله­ی فرهنگی با خارج کشور، نیاز به یافتن فرمی از مبارزه که بلاواسطه زیر ضرب پلیس حکومت نباشد... توانستند حرکت خود را به قیمت زندان و شکنجه و هزار محدودیت دیگر پا بر جا نگه­ دارند. وجود این جنبش­ها در شرایط سرکوب و خفقان، بازتاب حضور و منافع توده­های خواهان تغییر در جامعه بوده است. از طرف دیگر، به دلیل چهار دهه سرکوب و فلاکت گسترده، بسیاری از مطالباتی که در دل این اعتراضات طرح می­شوند چنان دفاعی هستند که هنوز نشان نمی­دهند متقاضیان آن فراتر از این خواست­­های بدیهی، از تغییر در جامعه چه انتظاری دارند. لغو تحمیل «شیفت ایثار» به کارگران، در شرایطی که حقوق چند ماهه­شان را نگرفته­اند، هنوز از آن­چه قوانین همین حکومت ضد کارگر به رسمیت می­شناسد عقب­تر است. از این رو، سئوال به جایی است که آیا جنبش­های اجتماعی موجود با همین مختصات امروزشان قادربه تحقق تغییراتی به نفع اکثریت جامعه بر متن بحران­های چند وجهی موجود هستند؟ به عبارت دیگر، آیا فعالیت­ فعلی در حوزه­های اجتماعی، ظرفیت تبدیل شدن به کُنش سیاسی را دارند؟ و اگر چنین است، مختصات این سیاست کدامست؟ کار جنبش­های اجتماعی، تلاش برای تغییر در جامعه است و از آن­جا که این تغییرات همیشه در چهارچوب نظام موجود ممکن نیستند، پس سئوال اینست که آیا فراتر رفتن از نظام سرمایه در این جنبش­ها جایی برای طرح یافته است؟

 

7.1- چالش­های گفتمانی

جامعه­ی ایران در طول همین چهار دهه، علی­رغم اختناق موجود، یک تحول فرهنگی بزرگ را از سر گذرانده است. گسترش شهرنشینی، افزایش میزان تحصیلات، افزایش آگاهی به حقوق شهروندی، رشد تکنولوژی و مراودات فرهنگی فرا مرزی... زمینه­های چنین تحولی بوده­اند. اما فرهنگ غالب بر جامعه، فرهنگ طبقه­ی حاکم است و ردپای مخرب و ضدتاریخی ناشی از فرهنگ حکومت اسلامی را در بسیاری از تحولات اجتماعی می­توان و می­باید دید. جمهوری اسلامی توانست روحیه­ی تسلیم در برابر قدرت ماورالطبیعه و انتظار ظهور ناجی، روحیه و فرهنگ شهیدپرستانه، و روی­کرد شیعه به مسایل دنیوی را حتا در میان کسانی که اعتنای چندانی به دین و مذهب ندارند، تقویت کند. جمهوری اسلامی توانست نفرت از مذهب و دخالت مذهبی در حقوق و زندگی فردی را سرمنشا رو کردن به انواع خرافه­ها و  اعتقادات و حتا مذاهب دیگر کند. ما هرگز پیش­تر به این درجه شاهد تغییر دین (و فرقه­های مذهبی) در میان مردم نبوده­ایم. نفرت از حکومت مذهبی و رو کردن به یک خرافه­ی دیگر، ربطی به رواج سکولاریسم در جامعه ندارد، بلکه گسترش اشکال خرافه­پرستی و بی اعتقادی به نیروی خود است.

به این چرخش مهم فرهنگی در طول عمر حکومت اسلامی باید مباحث سیاسی و اجتماعی دوره­ای را نیز افزود. در دو سه دهه­ی گذشته روی­کردهای هویت گرایانه، سیاست هویت، نقد پسامدرن و... که نتیجه­ی چرخش به راست عظیم فکری و سیاسی ناشی از نئولیبرالیسم دهه­ی هشتاد میلادی بودند، در جنبش­های اجتماعی ایران تاثیر قابل توجهی داشته­اند. حرکت اصلاح­طلبی در جمهوری اسلامی با همه­ی سایه روشن­هایش به نحو روشنی متاثر از این فضا بود. در یک کلام، سرکوب و خفقان گسترده­ی حکومت اسلامی نتوانست این جامعه را در بسیاری از عرصه­ها مقهور کند، اما توانست فردیت سرکوب شده را چنان از خود بیگانه کند که در آشفته بازار هویت، بی هویت بماند. جامعه­ای که این چنین منفرد و متفرق شده، نیاز به پرسپکتیوهای منسجم و پُر قدرتی دارد تا بتواند در اعتراضات­اش، در ابعاد ­توده­ای، در صحنه بماند.

جنبش­های اجتماعی در ایران در دوره­ی تسلط گفتمان اصلاح­طلبی از هر گونه تعمیق در مطالبات خود و یا فراتر رفتن از خواست­های قطره چکانی اصلاح­طلبان دولتی منع می­شدند. نفی انقلاب و انقلابی­گری تنها به معنای ترویج و یا استفاده از امکانات موجود نبود، بلکه سلاحی بود برای به عقب راندن ایده­های رادیکالی که از منافع اصلاح­طلبان دولتی فراتر می­رفت. نسلی که متاثر از گفتمان اصلاح­طلبی بود، در فعالیت­های مدنی و اعتراضات اجتماعی به ناچار یا در همین حیطه عمل می­کرد، یا توان مقابله با آن را نداشت و مرعوب استدلال­های غیرتاریخی و بی سر و ته اصلاح­طلبان نئولیبرال کج­اندیشی می­شد که همه­ی تریبون­ها را هم در اختیار داشتند. آن­چه درعمل وقوع یافت، این بود که بر متن سرکوب و خفقان، غلبه­ی گفتمان اصلاح­طلبی مانع تعمیق مطالبات جنبش­های اجتماعی شد. با شکست این گفتمان در انتخابات سال 88 و تداوم مصایب اجتماعی در دولت «امید»، دست بخش­هایی از فعالان و سخن­گویان این حرکت از جنبش­های اجتماعی در داخل کوتاه شد، اما آیا این به حیطه­ی نقد اجتماعی این جریان هم رسید؟ جنبش زنان در ایران یکی از قدرت­مندترین جنبش های اعتراضی در ایران و در خاورمیانه در مقابل نیروهای اسلامی است، اما وقتی خیزش توده­ای در سال 96 قریب صد شهر را در برگرفت، اظهار وجود بخش­هایی از فعالان زن از برافراشتن روسری سفید در فیس­بوک و یا حرکت­های فردی در خیابان­ها فراتر نرفت. و کماکان سئوال این است، که آیا تسلط گفتمان اصلاح­طلبی بر جنبش­های اجتماعی خاتمه یافته است؟ آیا فعالان جنبش­های اجتماعی به این ایده رسیده­اند که برای ساختن جامعه، راهی جز فراتر رفتن از نظام سرمایه­داری نیست؟ آیا این ایده عمومیت یافته است که تقابل با حکومتی که به پهنای خاورمیانه منشا تخریب است، باید به همان عرصه­ها نیزکشیده شود؟

روشن است، که تعیین تکلیف با جمهوری اسلامی در چهارچوب ایران صورت خواهد گرفت؛ اما با توجه به همه­ی شرایطی که امروز در شکل دادن به معادلات سیاسی حول و حوش ایران دخیل­اند، نمی­توان این مقابله را تنها به تقابل با یک کارفرما و یک شرکت و یا در یک شهر و یک عرصه­ی معین محدود ساخت. سئوال به طور مشخص­تر اینست، که فعالان جنبش­های اجتماعی در شرایط حاضر چه الگوها و راه­هایی برای گسترش و تعمیق جنبش­شان دارند؟ گسترش اعتراضات اجتماعی یک گسست اولیه را از گفتمان اصلاح­طلبی نشان می­دهد، اما این گسست باید بتواند اثباتا به شاخص­های نظری و عملی در ختم این گفتمان فلج کننده توسعه یابد. اگر قرار است تغییرات اجتماعی در ایران تنها شامل سرنگونی حکومت نباشد، پس در دستور داشتن این گسست به شیوه­ای اثباتی بسیار ضروری است. کارگران فولاد اهواز و نیشکر هفت تپه در مبارزات پُر شورشان تلاش می­کنند آلترناتیوی ارائه دهند، ولی تبدیل شرکت از خصوصی به دولتی هنوز راهی به پیش باز نمی­کند. چنین اعتراضاتی اگر قرار است از اعتراض ضد نئولیبرالی فراتر رود، باید به اعتراضی ضد سرمایه­داری و دولت­هایش توسعه یابد. جنبش اشغال وال­استریت و جنبش­های اعتراضی در آمریکای لاتین اساسا علیه سیاست­های نئولیبرالی بودند. اولی هیچ آلترناتیوی نداشت و دومی از دموکراسی مشارکتی در مقابل نئولیبرالیسم فراتر نرفت. امروز نتیجه­ی این مبارزه محدود را در وخامت اوضاع برزیل و آرژانتین در بازگشت گستاخانه­ی سیاست­های نئولیبرالی می­توان دید. تلاش­های اثباتی جدید برای فراتر رفتن از نظم سرمایه - از جمله در ایران- باید از این تجربه­ها نیز فراتر رود. 

 

7.2- نسل در  صحنه

نسل­های مختلف در یک سنت سیاسی و فکری به دلایل بسیار موجه و طبیعی، مسایل جامعه را به یک­سان نمی­بینند. داده­های جامعه­ برای هر نسل متفاوت است و از درون این داده­هاست، که هر نسلی دیدگاه­های خود را در مقابل تحولات اجتماعی شکل می­دهد. تاریخ را در هر زمانی، نسل حاضر در صحنه می­سازد. اما ایده­ها و آرزوهای سیاسی و اجتماعی را نه بر اساس سن انسان­ها، بلکه بر اساس محتوای نظرات­شان، موجه بودن آن­ها، تاریخ سنت فکری­شان، و هم­چنین تعلق اجتماعی- طبقاتی­شان می­سنجند.

هم­زمان با طرح مساله­ی تحریم­ها علیه ایران، جریانی به نام «فرشگرد» در خارج کشور مورد توجه رسانه­های امپریالیستی قرار گرفته است. فرشگردی­ها با ادعای پس زدن «نسل انقلاب 57» و پس از «مجاهدت» طولانی برای اصلاح حکومت اسلامی، ناگهان از کنار دست شاهزاده، وارث شعارهای پدر ایشان شده­اند! این که نسل اصلاح­طلب، چه در داخل ایران و چه در مهاجرت، با هر نوع روی­کرد انقلابی در حل مسایل جامعه به شکلی زمخت درگیر شده، تا به حال مورد بحث­های زیادی قرار گرفته است. و اگرچه تاکید فرشگردی­ها بر پس زدن نسل انقلاب 57 نیز اساسا به دلیل تداعی شدن این نسل با انقلاب 57 است، با این حال مکثی بر بحث نسل­ها می­تواند مفید باشد.

از تعریف نسل و یا تفاوت نسل­ها برداشت­های متفاوتی هست، مثلا این که تفاوت نسل­ها را در فاصله­های  ده، بیست یا بیست و پنج ساله قضاوت کردن و یا تمایز نسلی را به خصیصه­های دوره­ای (تاریخی، فرهنگی، تکنیکی...) ربط دادن. مستقل از تعاریف موجود در مورد نسل­ها، نسلی که هم­زمان با رشد تکنولوژیک دهه­های اخیر وارد عرصه­ی اجتماعی شده، موضوع کنکاش و بحث­های زیادی بوده است. نحوه­ی استفاده از تکنولوژی جدید در ساختن هویت اجتماعی این نسل نقش داشته، هم از طریق افزایش مراودات اجتماعی وهم عمل مشخص در حیطه­ی سیاست. به عنوان مثال، در این زمینه می­توان از نقش میدیای اجتماعی در برخی انقلاب­های رنگی دهه­ی گذشته و بهار عرب گفت. میدیای اجتماعی خصوصا در کشورهایی که فاقد حق آزادی بیان و تجمع برای مردم است، جای مهمی پیدا می­کنند. شهروندانی که حق دخالت در مسایل اجتماعی را ندارند با استفاده از تکنولوژی موجود، شبکه­های خود را می­سازند و از این طریق فضای سیاسی اشغال شده توسط الیت جامعه را چالش می­کنند. این که تقریبا در همه­ی مواردی که تکنولوژی در یک تحول سیاسی نقش داشته (انقلابات رنگی و یا بهار عربی)، نقش جوانان طبقه­ی متوسط بسیار برجسته بوده هم اصلا عجیب نیست. در بسیاری از این نوع کشورها، برخورداری از امکانات تکنیکی هنوز جزو متعلقات یک زندگی لوکس است و در دست­رس همگان نیست. با این حال، می­توان گفت که آحاد متعلق به یک نسل، ورای تعلق سیاسی و طبقاتی، از داده­های تاریخی در مواردی هم استفاده­ی یک­سانی می­کنند و یا منشا رفتارهای مشترکی (مثلا استفاده از تکنولوژی) می­شوند. اما حتا در همین انقلابات مخملی و فیس­بوکی و... نیز تعلق به یک نسل، علی­رغم ایجاد اشتراکات در رفتار اجتماعی و فرهنگی، به معنای داشتن منافع واحد اجتماعی و طبقاتی نبوده است. بحث تنها بر سر سن و سال و تعلق نسلی نیست، بلکه بر سر پرسپکتیوی در جامعه است که نسل­ها نمایندگی می­کنند.

در انقلابات رنگی و مخملی و سفارشی، تکنولوژی جدید عموما در خدمت به میدان آوردن مردم بوده برای حمایت یک رنگ که سمبل جا به جایی قدرت بوده است. حضور و نقطه اتصال مردمی که از طریق این تکنولوژی­ها به­هم وصل شده اند، پس از یک جا به جایی ساده­ی قدرت پایان یافته است. و همه باید می­پذیرفتند که «انقلاب» تمام شده است! از این جهت، انقلاب­های مخملی و نرم و تکنولوژیک «مدرن» شباهت زیادی به کودتاهای نظامی دارند، که امرشان صرفا یک جا به جایی قدرت در یک دوره­ی زمانی محدود و قابل کنترل است. جریان فرشگرد با تاکید بر نقش نسل جدید و تعیین رنگ برای انقلاب­شان، مترصدند که چیزی شبیه همان انقلاب­های مشهور نرم و مخملی مورد نظر «خانه­ی آزادی آمریکا» را شکل دهند، که در دوره­ای وقوع یافت که آمریکا برای ایجاد جهان تک قطبی به جز جنگ، به «انقلاب» نیز نیاز داشت. 

«فرشگرد» شاهد بسیار گویایی است بر ظرفیت دموکراسی خواهی اصلاح­طلبان در حکومت اسلامی. این­ها، علی­رغم ادعای­شان، نه به نسل به معنای واقعی آن کاری دارند و نه به تاریخ و آینده. برای آن­ها قرار گرفتن در سکان هدایت جامعه همه چیز است و به همین دلیل هم مهم نیست که این اتفاق با حضور مردم در صحنه به وقوع می­پیوندد یا اصلاح حکومت اسلامی؛ با جنگ و بمب ریختن توسط آمریکا و ناتو یا پول­های عربستان و اسرائیل. مهم این است که تا وقت هست و جامعه­ی ایران هنوز بر سر پاست، تکنوکرات­های فرشگردی بتوانند سهم خود را از قطار اقتصاد نئولیبرالی که درهای بهشت را بر ملایان و آقازاده­هاشان گشوده، بگیرند. این معنای شعار دیگر فرشگرد است: «ایران را پس می­گیریم و دوباره می­سازیم». نه «فرشگرد» و نه هیچ بخش دیگری از بورژوازی مُکلا و مُعمم ایران، برنامه­ی اقتصادی­ای سوای آن­چه جمهوری اسلامی پیش می­برد، ندارند. فرشگرد جزیی از تداوم بحران در منطقه و تداوم سناریوی تخریب جامعه­ی ایران است.

فرشگردی­ها بحث نسل­ها را درعین حال در محکوم کردن چپ مطرح می­کنند و آن قدر فهم و درایت سیاسی ندارند، که بفهمند چپ تنها با سازمان­هایش در خارج کشور (که به هیچ وجه قدرت چپ در جامعه­ی ایران را نمایندگی نمی­کنند) نیست که معنا دارد. چنین اظهار فضل­هایی را پیش­تر هم از فعالان زن در جنبش سبز و اصلاح­طلب حکومتی شنیده بودیم. این­ها همه از مونث و مذکر، سرکوب گسترده­ی چپ بعد از انقلاب 57 را انگار به فال نیک گرفته، و آگاه یا ناآگاه، تصور می­کنند که جامعه­ی ایران اصولا از اعتراض به نظام سرمایه­داری پاک شده است! «ارتجاع سرخ و سیاه» ورد زبان فرشگرد، سوای محتوای فاشیستی آن، اسم رمز هم­پیمانی با شاهزاده­ی سعودی است. او نیز گفته بود، که خاورمیانه از سال 1979 به افراطی­گرایی کشانده شده است و او بر آنست تا دوران «تعدیل و آرامش» چند دهه­ی پیش را بازگرداند! افتضاحات شاهزاده سعودی که در یک قدمی تخت سلطنت قرار دارد، خود او را احتمالا قربانی نخواهد کرد، اما مدل مضحک ایرانی­اش را در مخمصه­ی ناجوری خواهد انداخت.

این پاسخ کوتاه به فرشگرد اصلا کافی نیست. پاسخ فرشگرد نئولیبرال «سکولار» ایرانی را باید هم­نسل­های آگاه آن­ها با صراحت بدهند. هم­نسل­هایی که باید در گسست از اصلاح­طلبان و نقد دیدگاه­هایی که چشم امید خود را به رقابت قدرت­های جهانی و نوکران منطقه­ای­شان دوخته­اند، ورود پُر اُبهت خود را به عرصه­ی عمل سیاسی و اجتماعی اعلام کنند. آری، ایران را باید پس گرفت. اما سازندگی ایران نمی­تواند به کسانی واگذار شود، که یا در جوار نئولیبرال­های اسلامی مشغول سد کردن خواست­ها و مطالبات جنبش­های اجتماعی بودند و یا در کنار شاهزاده، مست از عطر دلارهای سعودی و صهیونیست­های اسرائیلی، هنوز پایشان به حکومت نرسیده خواب به تیغ سپردن صدای عدالت­خواهی و برابری­طلبی را می­بینند.

 

و دو نکته­ی پایانی

اول، خلاصی خاورمیانه از جهنمی که همه­ی امکانات زیست را در معرض نابودی گذاشته است، نباید به حل و فصل منازعات ایران- سعودی و یا ایران- اسرائیل واگذار شود. همه­ی دیدگاه­هایی که تغییر در خاورمیانه را در گرو حل این معضلات می­دانند، در حقیقت در پی حفظ وضع موجود هستند با آرایشی دیگر در رقابت­های میان قدرت­های مرتجع منطقه. قریب صد سال است که دخالت قدرت­های بزرگ با اتکا و حمایت دول ارتجاعی مستبد منطقه، مانع از رشد و شکوفایی و تداوم حرکت­های مردمی شده است. امروز جهان سرمایه، بر متن بحران اقتصادی و منازعات سیاسی و نظامی­اش، بی ثبات است. و این شرایط مناسبی است برای دامن زدن به حرکت­هایی که رشته­های قدرت مردم در جامعه را از لایه­های زیرین آن دارد می­سازد. اعتراض به وضع موجود در اسرائیل و عربستان و مصر و ترکیه و... هم موجود است. اگر ارتجاعیون منطقه با ده­ها پیمان و اتحاد و ائتلاف برآنند تا واپس­گراترین و ضد مردمی­ترین کارها را سازمان دهند، چرا ایجاد شبکه­های ارتباطی میان مخالفین این وضعیت در دستور نباشد؟

دوم، چهل سال بعد از شکست انقلاب 57، شواهد بسیاری حکایت از سیر فروپاشی حکومت اسلامی می­کنند. گستردگی اعتراضات و ابعاد مطالبات طرح شده، نشان می­دهند که نسل جدیدی از فعالان سیاسی و اجتماعی به میدان مبارزه آمده­اند. گفتمان­های سیاسی و فکری درون این نسل و نحوه­ی نگاه آن­ها به آینده تاثیر بسزایی در چگونگی تعمیق جنبش­های اجتماعی و چه باید کردهای آن­ها در مقابل شرایط حاضر دارد. بحث تنها بر سر رفتن جمهوری اسلامی نیست، بر سر چگونگی ساختن و اداره­ی جامعه پس از رفع شر حکومت اسلامی هم هست.

از دل بحران سرمایه­داری بیمار و زخم خورده، فاسد و جنگ افروز، هر هیولایی می­تواند سر بر آورد. و امکان فراتر رفتن از نظام سرمایه­داری در دوران احتضارش بیش­تر است.

سی­ام نوامبر 2018

* * *

 

یادداشت­ها:

1- شبکه­ای از ژورنالیست­های آلمانی به نام «کورکتیو» در یک کار تحقیقی با هم­کاری چند شبکه­ی تلویزیونی و مطبوعاتی اروپایی، پرده از یک اختلاس مالی بزرگ برداشته­اند. گفته می­شود که شبکه­ای از سهام­داران و متخصصین بانکی اروپایی در یک پروژه­ی مشترک توانسته­اند به میلیاردها دلار از صندوق دولت­ها، یعنی مالیاتی که از مردم گرفته شده، دست یابند. نام تنی چند از بانک­های بزرگ اروپایی در این پروژه برده شده است.

2- وزارت دفاع آمریکا همین اواخر اعلام کرد، که قدرت دفاعی این کشور کاهش یافته است. و این میزان کاهش قدرت دفاعی با در نظر داشت جبهه­هایی است که آمریکا در شرایط حاضر به دنبال تثبیت قدرت خود است: «روسیه، چین، کره شمالی، ایران و تروریسم بین­المللی».

3- اما مهاجرت برای همگان به معنی مرگ نیست. به نقل از یک سایت خبری سوئدی اخیرا گزارشی منتشر شده است از سازمان شفافیت بین المللی(Transparency Internationl)  در مورد این که اتحادیه­ی اروپا سالانه درآمد کلانی از فروش ویزای طلایی دارد. ویزای طلایی، اجازه­ی اقامت و یا حق شهروندی به کسانی (عمدتا از چین و روسیه) است که حاضر باشند در شرکت­ها و یا معاملات ملکی اروپا سرمایه گذاری کنند. گزارش مزبور اخطار می­دهد، که بانک­ها سیستم ایمنی قوی­ای ندارند و این راهی است برای ورود شبکه­های مافیایی و تبهکارانی که قصد پول­شویی داشته باشند.     

4- در این پروژه البته کشورهای دیگری نیز هستند و از جمله روسیه که قرار است با ساختن کریدور شمال جنوب، راه تجارت کالا به روسیه و شمال اروپا را در مقایسه با مسیر کانال سوئز به میران قابل توجهی ارزان­تر کند.

5- میدل ایست استراتژیک الیانس(Middle East Strategic Aliance) : با ابتکار ترامپ قرار است تعداد زیادی از کشورهای عرب منطقه با تاکید بر سنی بودن علیه ایران شیعه متحد شوند و مخارج اتحاد (و مانور نظامی در جریانش در مصر را) هم طبق معمول خاندان سعودی می­پردازد.

 

توضیح: در دفتر سی و دوم «نگاه»، دسامبر 2018، درج شده بود.