معمای ایران برای آمریکا

 

جعفر رسا

 

سی سال پس از انقلاب ۱۳۵۷، وضعیت ایران برای آمریکا کماکان یک امر لاینحل مانده است. دولت حاکم در ایران یک عامل مهم بر سر استیلای استراتژی ژئوپولیتک آمریکا در منطقه­ی خاورمیانه است. علی­رغم تلاش­های جانبی­ا­ی که دو طرف برای شروع عادی سازی روابط شان انجام داده­اند، کماکان فاصله­ی عمیقی بین این دو وجود دارد. قدمت و عمق این فاصله چنان است، که بسیاری از ناظرین سیاسی - چه درون این رژیم و چه در اپوزیسیون جمهوری اسلامی - عادی شدن این روابط را کاملا بعید می­دانند. به عبارت دیگر، تداوم روابط خصمانه­ی ایران و آمریکا، پاشنه­ی آشیل رژیم جمهوری اسلامی محسوب می­شود که به طریق اولی زمینه را برای دخالت غایی آمریکا در ایران و لذا سرنگونی احتمالی رژیم اسلامی در آینده باز گذاشته است. این مفری است که به اعتبار آن، جریانات اپوزیسیون رژیم ایران برای خود از آن سرمایه­ی سیاسی تهیه کرده­اند و تاکنون باعث تشتت و انشقاق در صفوف اپوزیسیون و انقطاب جریانات گوناگون در درون رژیم اسلامی شده است.

ادامه­ی دخالت ایران در عراق، افغانستان، لبنان و مناطق اشغالی فلسطین، تلاش آن برای غنی سازی اورانیوم و دست­یابی به فناوری تولید بمب هسته­ای، همه دلایلی هستند که برای نشان دادن تناقض ذاتی ایران و آمریکا به آن­ها اشاره می­شود. گسترش و تعمیق حضور نظامی آمریکا در کشورهای مجاور ایران، از عراق و کویت گرفته تا کشورهای خلیج، افغانستان و جمهوری آذربایجان و استقرار ناوگان ششم آمریکا در بحرین که در مجموع به تجمع بیش از صد هزار نیروی نظامی، چند هزار فروند هواپیمای جنگی و ده­ها هزار سخت افزار نظامی، اطلاعاتی و تجسس در این منطقه منجر شده است، همه به عنوان نشانه­هایی از تلاش درازمدت آمریکا برای تسویه حساب نهایی با ایران محسوب می­شوند. در تلاش­های عملی طرفین، هنوز اقدامات محسوسی برای تنش زدایی صورت نگرفته است. و به این اعتبار، ادعا می­شود که تمایلات ملایم دیپلماتیک به هیچ وجه به حل این معضل برای آمریکا تمام نخواهند شد؛ زیرا در یک کلام،  جمهوری اسلامی خواهان آن است که نقش و منافع آن در خاورمیانه به رسمیت شناخته شود و دولت آمریکا این نقش و منافع را با استراتژی درازمدت خود کاملا متناقض می­داند. در چنین صورتی، تمدید این وضعیت تا کنار رفتن رقیب ضعیف­تر که ایران باشد، حتمی دیده می­شود. از این رو، بخشی از اپوزیسیون نزدیکی با آمریکا و تبدیل شدن به آلت دست سیاست خارجی آن را تنها ضامن واقعی برای رسیدن به قدرت در ایران می­داند.

آیا واقعا روابط ایران و آمریکا به طور لاینحل باقی خواهد ماند و روی کار آمدن رییس جمهور جدید آمریکا در این زمینه تاثیری نخواهد داشت؟ اولین نکته­ای که باید به آن توجه داشت، این است که رژیم جمهوری اسلامی از زمان روی کار آمدنش به طور منظم در تلاش برای بهبود روابط خود با آمریکا بوده است. مدتی پس از بهمن ۱۳۵۷، مهدی بازرگان، ابراهیم یزدی و مصطفی چمران - که به ترتیب نخست وزیر، وزیر امور خارجه و وزیر دفاع دولت موقت جمهوری اسلامی بودند­- تقاضا کردند با زبیگنیو برژینسكی، مشاور امنیت ملی كاخ‌ سفید در دوره­ی ریاست جمهوری كارتر، در الجزایر ملاقات کنند. این ملاقات در اول نوامبر ۱۹۷۹ (دهم آبان ۱۳۵۸) رُخ داد. در بحبوبه­ی جنگ ایران و عراق (سال­های ۱۹۸۵-۱۹۸۶ میلادی) مقامات ارشد جمهوری اسلامی با وساطت یک تاجر اسلحه به نام منوچهر قربانی­فر و تبانی دولت اسراییل سعی کردند در مقابل دریافت اسلحه و قطعات یدکی برای هواپیماهای جنگی­شان، از ایجاد تشنج علیه آمریکا و کشورهای هم­پیمان آن در خاورمیانه بکاهند و امکان آزاد شدن گروگان­های آمریکایی در لبنان را فراهم سازند. هاشمی رفسنجانی (نماينده­ی آن زمان خمینی در شورای عالی دفاع ) و محسن رفیق دوست (رییس آن زمان سپاه پاسداران) در این امر مستقیما دخالت داشتند و این­ها همه با توافق و رضایت خمینی صورت گرفته بود. با روی کار آمدن محمد خاتمی در سال ۱۳۷۶ شمسی، جمهوری اسلامی سعی کرد با سیاست تنش زدایی و ایده­ی «گفت­وگوی تمدن­ها» خود را از انزوای بین­المللی خارج کرده و روابط خود را با آمریکا عادی سازد.  در ژوئیه­ی ۱۹۹۹ میلادی، بیل کلینتون رییس جمهور آمریکا در نامه­ای به محمد خاتمی اعلام کرده بود، که آمریکا آماده­ی عادی شدن روابط خود با ایران است. این نامه از طریق بروس ریدل، مامور سابق سازمان سیا و مدیر آن زمان شورای امنیت ملی آمریكا به سلطان قابوس، پادشاه عمان، در شهری در حومه پاریس تحویل داده شده و توسط وزیر خارجه عمان، یوسف بن علوی، به تهران آورده شد. به وزیر امور خارجه­ی عمان گفته شده بود، که این نامه را شخصا به خاتمی تحویل بدهد.

در اواخر دوره­ی دوم ریاست جمهوری خاتمی، در آوریل ۲۰۰۳ میلادی، در شرايطی که تانک­های آمريکايی در خيابان­های بغداد حرکت می­کردند، اين نگرانی در تهران شدت می­گرفت که شايد پس از عراق نوبت ايران باشد. دولت خاتمی، با وساطت دولت سوییس، نامه­ای برای دولت آمريکا فرستاد که در آن آمادگی خود را برای حل همه­ی اختلاف­ها اعلام کرده بود. در اين نامه، ايران نه تنها از کمک به ثبات در عراق و دست برداشتن از حمايت گروه­های فلسطينی سخن به ميان آورده بود، بلکه پيشنهاد داده بود برای خلع سلاح حزب الله تلاش کرده و تمام فعاليت­های هسته­ای خود را شفاف کند. در ازای اين همه، ايران از آمريکا می­خواست از رفتار خصمانه­ی خود نسبت به جمهوری اسلامی دست بکشد و در بيانيه­ای تصريح کند، که ايران جزو «محور شرارت» نيست. این نامه در آن زمان مخفی بود، ولی سال­ها بعد محمدحسين عادلی، که در آن زمان معاون وزير امور خارجه ايران بود، در یک مصاحبه­ی تلویزیونی با بی بی سی که به مناسبت سی امین سالگرد انقلاب ایران پخش شد اظهار کرد: «آن نامه برای آمريکايی­ها فرستاده شد، تا نشان دهد که ما آماد­ی گفت­وگو و حل معضلات هستيم. اين اقدام در راستای سياست­های محمد خاتمی بود، که می­خواست همه­ی راه­های مسالمت آميز را بيازمايد.»

نامه­ی احمدی نژاد به جورج بوش، پس از انتخاب مجدد او به عنوان رییس جمهور آمریکا، و سپس نامه­ی او به باراک اوباما، پس پیروزی­اش در انتخابات اخیر ریاست جمهوری آمریکا، همه بخشی از تلاش­های مداوم جمهوری اسلامی ایران برای عادی شدن روابط­اش با آمریکا و به طریق اولی رفع محدودیت­های اقتصادی و سیاسی بر سر بسط روابط تجاری و دیپلماتیک­اش در جهان است.

البته آن چه رفتار جمهوری اسلامی را به یک معما تبدیل می­کند، تلاش­های تروریستی و آشوب­گرانه­ی آن در همین سال­ها علیه دولت آمریکا و یا کشورهای هم­پیمان آن در جهان بوده است. به عنوان مثال، سه روز بعد از ملاقات بازرگان، یزدی و چمران با برژینسکی، دانش­جویان خط امام سفارت آمریکا در تهران را اشغال کردند. بعد از این که تلاش­های ایران برای عادی کردن روابط­اش با آمریکا در اواسط دهه­ی هشتاد میلادی به موفقیت نرسید، جمهوری اسلامی به ترور مخالفین سیاسی خود در قلب کشورهای اروپایی ادامه داد. با ترور صادق شرفکندی، رهبر حزب دموکرات کردستان ایران، در سپتامبر ۱۹۹۲، که به واقعه­ی میکونوس مشهور شد، روابط ایران و اتحادیه­ی اروپا در اوج تیرگی قرار گرفت و همه­ی سفرای اروپایی ایران را ترک کردند. هم­چنین، ایران متهم به دست داشتن در حمله به پایگاه آمریکا در الخبر عربستان و کنیسه­ی یهودیان در آرژانتین شد. همین­طور، هر چند در جریان حمله­ی نظامی آمریکا به افغانستان بر علیه حکومت طالبان، جمهوری اسلامی امکانات اطلاعاتی و روابط خود را برای شکست طالبان در اختیار آمریکا قرار داد، ولی پس از لشکرکشی آمریکا به عراق با بسیج و تجهیز جریانات وابسته به خود در آن جا به یک عامل دردسر و بالا رفتن تلفات جانی سربازان آمریکایی تبدیل شد.

این دوگانگی در برخورد ایران به آمریکا، در متن تلاش­های مکرر آمریکا برای سرنگونی و جایگزینی رژیم اسلامی با حکومتی مطابق  طبع آمریکا، صورت گرفته است. در هجدهم تیر ۱۳۵۹، کودتای نوژه که قرار بود توسط افسران ارتش وفادار به رژیم سلطنتی و حمایت کامل سازمان سیا صورت گیرد، لو رفت و شکست خورد. در شهریور ۱۳59، ارتش عراق با تشویق و حمایت آمریکا به ایران لشکرکشی کرد، تا زمینه­ی احتمالی روی کار آمدن یک حکومت خودمختار موافق آمریکا در جنوب ایران را فراهم ساخته و از این طریق، زمینه­ی سرنگونی جمهوری اسلامی را ممکن سازد. در فروردین ۱۳۶۱، کودتای نظامی دیگری - که در آن صادق قطب­زاده با هم­کاری عربستان سعودی و حمایت آمریکا قرار بود جمهوری اسلامی را سرنگون سازند­- کشف و خنثی شد. در تمام طول جنگ ایران و عراق، دولت آمریکا برای تضعیف جمهوری اسلامی، امکانات اطلاعاتی و نظامی قابل ملاحظه­ای را در اختیار دولت عراق قرار داد. در تمام طول ریاست جمهوری جورش بوش، دولت آمریکا آشکارا سیاست تغییر رژیم در ایران را دنبال می­کرد. به گفته­ی نشریه­ی «نیویورکر»، در طی ریاست جمهوری بوش، سازمان سیا با تامین کمک نظامی و مالی به جریانات تجزیه طلب بلوچ و جندالله در بلوچستان و همین­طور به جریان کردی پژاک در کردستان و سازمان مجاهدین خلق و اجرای عملیات تجسسی و ایذایی توسط نیروهای ویژه­ی ارتش آمریکا، مایه­ی دردسر و اقدامات تلافی جویانه علیه ایران بوده است.

سه موضوع اساسی در رابطه­ی ایران و آمریکا مهم جلوه می­کند. اول این که، رژیم جمهوری اسلامی بخشی از جریان اسلام سیاسی است که در منطقه­ی خاورمیانه خود  را در مقابل آمریکا و غرب قرار داده است. این اسلام سیاسی و آمریکا، منافع استراتژیک متناقضی دارند. و به این اعتبار، امکان نزدیکی ایران و آمریکا غیر ممکن است. در شرایطی که مناقع جهانی آمریکا حکم می­کند که با جریان اسلام سیاسی (و به ویژه القاعده) در منطقه تسویه حساب کند، عادی شدن روابط آن با دولتی که یک نحله­ی دیگر از این اسلام سیاسی را دنبال می­کند، غیرممکن است. این جا باید بدوا به نقش تشیع و همین­طور دایره­ی نفوذ این اسلام معین در خاورمیانه توجه کرد. ظاهرا حکومتی که در آن یک ولی فقیه وجود دارد و همه­ی ارگان­ها و نهادهای مدنی، قضایی، اجرایی، نظامی و امنیتی آن متاثر از مظاهر، عرف و سلسله مراتب مذهبی است، باید حکومتی باشد که دیپلماسی و سیاست خارجی آن هم عمیقا مذهبی باشد. به عبارت دیگر، می­توان ادعا کرد که سیاست خارجی جمهوری اسلامی اساسا یک سیاست پان اسلامیستی است، که با هدف گسترش نحله­ی اسلامی تشیع در خاورمیانه صورت می­گیرد. قبول این ادعا، به معنای یک­سان دیدن ایدولوژی سیاسی جمهوری اسلامی با مضمون واقعی سیاست خارجی آن است. جمهوری اسلامی ایران تنها کشوری نیست که در آن مذهب اسلام، ایدولوژی رسمی دولت آن است. به عنوان مثال، عنوان رسمی پاکستان، کشور هم­جوار ایران، جمهوری اسلامی پاکستان است - و از واژه­ی «پاک» برای تمایز آن با «نجس» که اشاره به هندوان و بودایان شبه قاره­ی هندوستان قبل از تجزیه­ی آن به پاکستان و هندوستان است­- استفاده شده است. شکل حکومتی ولایت فقیه، یک شکل حکومتی ویژه­ی جمهوری اسلامی است و با ایده­ی خلافت القاعده و جریانات سنی بسیار متفاوت است. با این وجود، حتا همین شکل حکومتی معین چنان دست و پاگیر و نابهنگام است، که جریانات شیعه عراق و لبنان هم هیچ تمایلی به کپی برداری از آن ندارند. به عبارت دیگر، الگوی سیاسی جمهوری اسلامی ظرفیت انتقال به جغرافیای دیگری را به هیچ وجه ندارد، چه رسد به این که ایده و آرمان یک حرکت اسلام سیاسی جهانی باشد. به علاوه، برای جمهوری اسلامی تبلیغات اسلامی - حمایت از جریان حزب الله در لبنان و جریانات اسلامی در مناطق اشغالی فلسطین و تهییج و تسلیج جریانات شیعه در عربستان سعودی، بحرین، افغانستان و عراق در دوره­های مختلف­- قبل از این که یک تلاش واقعی برای تثبت یک الگوی حکومت مذهبی باشد، اقدامی برای اعمال فشار به آمریکا و کشورهای هم­پیمان آن جهت کاهش فشار آن­ها به ایران و در نتیجه، تضمیین امنیت حکومتی و پذیرش منافع ملی جمهوری اسلامی بوده است. اسلام تاکنون فقط پوشش ایدئولوژیکی مناسبی برای این کار بوده است.

حتا در طی دوره­ی جنگ ایران و عراق، جمهوری اسلامی محدودیت ایدولوژی اسلامی برای بسیج و تحریک گسترده­ی مردم در مقابل تعرض عراق را دریافت و به پرچم ناسیونالیسم ایرانی توکل کرد. بدین ترتیب، جمهوری اسلامی یک حکومت بورژوایی است که برای پیش­برد سیاست­های ناسیونالیستی و ملی­اش، که عمده­ترین آن حفظ بقای خود است، از ایدولوژی اسلامی استفاده کرده و می­کند. البته ناسیونالیسم ایرانی همیشه مذهبی بوده است و بدین اعتبار، ایدئولوژی جمهوری اسلامی در بستر عمومی ناسیونالیسم ایرانی قرار دارد، با این تفاوت که غلظت مذهبی آن کمی بیش­تر از نحله­های دیگر این ناسیونالیسم است. از این رو، سیاست خارجی جمهوری اسلامی نه سیاستی برای استقرار یک الگوی سیاسی مذهبی در منطقه (مانند خلافت اسلامی القاعده)، بلکه سیاستی برای حفظ منافع ملی این حکومت در چهارچوب مرزهای ملی است. اگر دولت آمریکا این موضوع را بپذیرد (که در دوره­ی ریاست جمهوری کلینتون و اخیرا در دوره­ی ریاست جمهوری اوباما پذیرفته است)، در آن صورت کنار آمدن با ایران کاملا شدنی و عملی است. به ویژه که در این شرایط، محدودیت­های قدرت نظامی و اقتصادی آمریکا مشهود است. و همین­طور، وضعیت اسف بار اقتصاد ایران به هیچ کدام از جناح­های جمهوری اسلامی اجازه­ی کوچک­ترین ماجراجویی نظامی علیه آمریکا را هم نمی­دهد.

استفاده­ی جمهوری اسلامی از تروریسم، یک عامل مهم دیگری بر سر عادی شدن روابط ایران و آمریکا تلقی شده است. انفجار پادگان نظامی تفنگ­داران آمریکایی در بیروت در اکتبر ۱۹۸۳، هدایت و شرکت در گروگان گیری قریب به ۱۰۰ تبعه­ی اروپایی و آمریکایی در لبنان طی دهه­ی هشتاد میلادی، بمب­گذاری کنیسه­ی یهودیان در آرژانتین در ۱۹۹۲، حمله به پایگاه آمریکا در الخبر عربستان در ۱۹۹۶، دست داشتن احتمالی جمهوری اسلامی در انفجار هواپیمای مسافربری آمریکا بر فراز اسکاتلند (لاکربی) در ۱۹۸۸ و بالاخره هم­کاری فعال و تروریستی آن با جریانات مخالف آمریکا در عراق، همه مواردی هستند که به عنوان موانع عادی شدن روابط ایران و آمریکا طی این سی سال تلقی شده­اند. این اقدامات، البته نمونه­های محدودی از ظرفیت غیر انسانی و سبعانه­ی جمهوری اسلامی را نشان می­دهد که تاکنون در شکل وسیع­تری در کشتار، اعدام و ترور هزاران مخالف سیاسی جمهوری اسلامی در داخل و خارج از ایران صورت گرفته است. با این وجود، استفاده­ از ابزار ترور برای پیش­برد سیاست خارجی، ویژه­ی جمهوری اسلامی ایران نیست. دولت­های مختلف آمریکا خود کارنامه­ی بسیار خونین و سبعانه­ای در این زمینه دارند. همین­طور، متحدین آن­ها در خاورمیانه، ظرفیت کم­تری از جمهوری اسلامی برای استفاده از چنین روش­هایی ندارند. نه فقط دولت اسراییل نمونه­ی درخشان چنین کشورهایی است، بلکه حاکمان به تازگی به قدرت رسیده در عراق - که در زیر پوشش آمریکا حکومت می­کنند­- خود در گذشته بارها در انجام چنین اقدامات تروریستی شرکت داشته­اند. بنابراین، برای آمریکا مساله بر سر تروریسم جمهوری اسلامی در خود نیست، بلکه بر سر هدف از این اقدامات تروریستی است. برای جمهوری اسلامی، تروریسم چیزی به جز تلاش برای حفظ منافع ملی آن و تحکیم موقعیت سیاسی­اش در ایران نبوده است. اگر آمریکا و ایران بر سر این که منافع مشروع ملی جمهوری اسلامی چه هستند به توافق برسند، خطر تروریسم جمهوری اسلامی نیز حداقل بر علیه آمریکا و منافع بین­المللی آن برطرف می­شود.

و بالاخره، مساله­ی تلاش ایران برای غنی سازی اورانیوم و دست­یابی به فناوری بمب هسته­ای به مورد تازه­ای بر سر عادی شدن روابط ایران و آمریکا تبدیل شده است (در این باره می­توانید به مصاحبه­ی مفصل­تر نشریه­ی «نگاه» با من، که در شماره­ی ۱۸ این نشریه درج شده است، رجوع کنید). واضح است که حتا در صورت موفق شدن ایران به برخورداری از بمب هسته­ای، استفاده از آن فقط می­تواند جنبه­ی دفاعی داشته باشد. به عبارت دیگر، بمب هسته­ای امکانی است که می­تواند از حمله­ی نظامی و یا اشغال نظامی ایران توسط آمریکا و کشورهای هم­پیمان آن در آینده جلوگیری کند. حتا اگر چنین چیزی واقعا درست باشد، تجهیز به سلاح هسته­ای، مشکل انزوای سیاسی و اقتصادی ایران را به هیچ وجه برطرف نمی­کند. همان طور که به عنوان مثال، مشکل انزوای دولت کره شمالی را حل نکرده است. در شرایط کنونی، جمهوری اسلامی از شرق، غرب و جنوب کاملا در محاصره­ی نظامی آمریکا و کشورهای هم­پیمان آن قرار دارد. وجود بیش از صد هزار نیروی نظامی مستقر در کشورهای هم­جوار ایران در کنار استقرار بیش از هزار فروند جنگنده­ی هوایی و تعداد بی­شماری ابزار جنگی دیگر و همین­طور حضور ناوگان ششم آمریکا در بحرین، جمهوری اسلامی را کاملا از سه طرف محصور کرده است.

بهبود محتمل روابط آمریکا و سوریه در آینده­ی نزدیک، قطعا به اجتناب سوریه از پیش­برد دیپلماسی فرسایشی ایران در لبنان و مناطق فلسطینی خواهد انجامید. با هضم حزب الله در نظام سیاسی لبنان و و حل مساله­ی فلسطین، جمهوری اسلامی دو ابزار مهم سیاست خارجی خود را به طور عملی از دست خواهد داد. تجهیز ایران به سلاح هسته­ای در این سیر تغییری به وجود نخواهد آورد. در حقیقت، این فناوری هسته­ای یک مشکل واقعی دیگر و شاید مهلک­تر برای جمهوری اسلامی را کاملا دست نخورده خواهد گذاشت. این مشکل، نابسامانی اقتصادی و وخیم شدن وضعیت مالی جمهوری اسلامی در سال­های آینده است، که با کاهش قیمت نفت تشدید خواهد شد. در کنار این نابسامانی اقتصادی و مالی، هر روزه به صف جوانان تحصیل­کرده­ی بیکار اضافه می­شود و هم­زمان بر عمق نارضایتی و وسعت اقدامات اعتراضی کارگران و جریانات اجتماعی متفاوت در ایران افزوده می­گردد. این­ها مشکلات جدی­تری برای ثبات آتی جمهوری اسلامی هستند، تا احتمال درگیری نظامی با آمریکا. در چنین وضعیتی، مرور زمان عاملی است که کاملا بر علیه جمهوری اسلامی عمل می­کند. انزوای اقتصادی ایران هیچ تاثیر جدی بر کارکرد اقتصادی آمریکا نمی­گذارد، حال آن که انزوای اقتصادی ایران ابعاد وخیم شدن و نابسامانی اقتصادی ایران را به مراتب تشدید خواهد کرد.

سردم­داران جمهوری اسلامی به خوبی می­دانند، که با گفتن این که «اقتصاد پایه­ی خر» است، نه می­توانند جواب نارضایتی عمومی میلیون­ها کارگر و بیکار ناراضی در ایران را بدهند و نه می­توانند امکانات اقتصادی لازم برای حفظ و بسط قابلیت نظامی خود را حفظ کنند. پروژه­ی «گفت­وگوی تمدن­ها»­ی خاتمی و سپس نامه نگاری­های احمدی نژاد به ریاست جمهوری­های آمریکا، تلاش کُل حکومت جمهوری اسلامی (و نه فقط جناح تندرو و یا لیبرال آن) برای شکستن انزوای سیاسی و اقتصادی این حکومت است. لفاظی­های ضد آمریکایی برخی از مسئولین جمهوری اسلامی، صرفا لفافه­ای برای پوشاندن عمق این ضعف واقعی جمهوری اسلامی است. اکنون که دولت آمریکا به حکم درگیر شدن در وضعیت عراق و افغانستان و مشکلات اساسی اقتصادی­اش قابلیت درگیری نظامی با ایران را به طور کُلی و برای سال­ها از دست داده است، جمهوری اسلامی بیش از گذشته امیدوار است که با دولت جدید آمریکا به توافقات اساسی بر سر همه­ی موضوعاتی برسد که برای منافع ملی آن حیاتی هستند.

بدین ترتیب، معمای ایران بیش از گذشته برای آمریکا معمایی حل شدنی است. تناقضاتی که در رفتار جمهوری اسلامی وجود داشت و اساسا ناشی از تلاش­های آن برای حفظ موقعیت خود می­شد، در شرایطی که دولت آمریکا به حکم ضروریات اقتصادی و نظامی پذیرفته است که با این حکومت باید از طریق مذاکره به توافق برسد، اکنون یک دست­تر به نظر می­رسند. این بار همه­ی جناح­های جمهوری اسلامی بر لزوم مذاکره با آمریکا برای خارج شدن از انزوای اقتصادی و سیاسی، که امکان بقای رژیم اسلامی را با مخاطرات جدی مواجه کرده است، هم عقیده هستند. موضوع بر سر این است، که کدام جناح افتخار انجام این مذاکرات را از آن خود خواهد ساخت و جمهوری اسلامی از چه موضع قدرتی با آمریکا طرف خواهد شد. انتخابات دور بعدی ریاست جمهوری در ایران این مساله را به نفع این یا آن جناح جمهوری اسلامی فیصله خواهد داد و اگر هیچ ماجرای غیرمترقبه­ی عظیمی در خاورمیانه و یا جهان رخ ندهد، سال­های آتی زمانی است که بالاخره «شیطان بزرگ» و یکی از اعضای «محور شرارت» برای به توافق رسیدن جهت حل اختلافات خود وارد مذاکرات مهمی خواهند شد.

هر چند که سیر احتمالی پیش­رفت این مذاکرات از اکنون به دقت قابل تعیین نیست، اما می­توان بدون اما و  اگر، یکی از نتایج مهم نهایی این مذاکرات را از حال پیش بینی کرد. کنار آمدن دولت آمریکا با جمهوری اسلامی، در بی حقوقی سیاسی، اقتصادی و شرایط شدید استثمار کارگر و زحمت­کش جامعه­ی ایران تاثیر نخواهد گذاشت. اگر چیزی وجه مشترک این دو حکومت بورژوایی است، اراده­ی آن­ها بر محصور کردن مبارزات و خواست­های کارگری است. جریانات بورژوایی اپوزیسیون و جناح­های رژیم اسلامی بی شک هر گونه حل اختلافات ایران و آمریکا را به موضوعی برای جشن گرفتن و شادمانی تبدیل خواهند کرد. برای جنبش کارگری تنها ارزش مثبت چنین توافقاتی، شفافیت یافتن بیش­تر مبارزه­ی طبقاتی در ایران است؛ زیرا بیش از گذشته برای جنبش کارگری آشکار می­شود، که موقعیت فرودست آن­ها در جامعه نه محصول فشار نظامی و سیاسی آمریکا بر دولت جمهوری اسلامی، بلکه نتیجه­ی موقعیت بالادست سرمایه­داران ایرانی است، که در صفوف آن­ها از موکلای متجدد ایرانی تا آیت الله­های میلیاردر همگی حضور دارند.

 

مارس 2009

 

توضیح: پیش از این در دفتر بیست و سوم «نگاه»، مارس 2009، درج شده بود.