علیه رئالیسم لوکاچی
برتولت برشت
برگردان: امید مهرگان
رئالیستی بودن یعنی: کشف درهم پیچیدگیهای علّی جامعه؛ افشای دیدگاه غالب به امور به منزلهی دیدگاه کسانی که بر سر قدرتاند؛ نوشتن از منظر و جایگاه طبقهای که دامنهدارترین راه حلها را برای دشواریهای نفسگیری پیش مینهد، که جامعهی بشری در چنبرهی آنها گرفتار شده است؛ تاکید بر عنصر رشد و تحول؛ ممکن ساختن امر انضمامی و ممکن ساختن فرآیند انتزاع و تجرید از آن؛ اینها اصول وسیعیاند و میتوانند گسترش یابند.
علاوه بر آن، باید به هنرمند رخصت دهیم که در پیروی از آنها، اصالت خود، طنز خود، تخیل خود و قدرت نوآوری خود را به کار بندد. ما به الگوهای ادبی بیش از حد مفصل نخواهیم چسبید، ما هنرمند را در قید و بند الگوهای صلب و انعطافناپذیر روایت قرار نخواهیم داد. باید نشان دهیم که شیوه اصطلاحا حسی (sensuous) نوشتن – آن جا که میتوان هر چیز را بویید، چشید و احساس کرد- را نمیتوان بدون تامل و سرسری با نوعی شیوهی رئالیستی نوشتن یکسان گرفت؛ باید تصدیق کنیم که هستند آثاری که به شیوهای حسی نوشته شدهاند و رئالیستی نیستند و نیز آثاری که رئالیستیاند، ولی به سبکی مبتنی بر حسیات نوشته نشدهاند. باید این پرسش را به دقت بررسی کنیم، که آیا یک پلات یا طرح داستان را واقعا آن زمان به بهترین وجه میتوان بسط داد که هدف غاییمان کشف حیات روحی شخصیتها باشد یا نه.
شاید خوانندگان ما، در نتیجهی گُمراه شدن توسط ترفندهای گوناگون هنری و تجربه صرفا خلجان روحی قهرمانها، احساس کنند که کلید فهم معنای رُخدادها به آنها داده نشده است. با اقتباس صرف فرمها (ی ادبی) بالزاک و تولستوی بدون سنجش و آزمودن کامل آنها، ممکن است حوصلهی خوانندگانمان ( مردم) را همان قدر سر ببریم که خود این نویسندهها اغلب چنین میکنند. رئالیسم فقط مسالهای مربوط به فرم نیست. اگر بناست از سبک این رئالیستها رونویسی کنیم، دیگر رئالیست نیستیم. زیرا زمان در جریان است و اگر نمیبود، آنهایی که پشت میزهای پُر زرق و برق ننشستهاند، در برابر خویش دورنمای بدی میدیدند. روشها فرسوده میشوند؛ انگیزشها کاری از پیش نمیبرند. مسایل جدیدی ظاهر میشوند و نیاز به روشهای جدیدی دارند. واقعیت تغییر میکند؛ برای بازنمایی آن، شیوههای بازنمایی نیز باید تغییر کند. هیچ چیز از دل هیچ بیرون نمیآید؛ نو از دل کهنه بیرون میآید، ولی درست از همین روست که نو است.
ستمگران در همهی اعصار به شیوهای واحد عمل نمیکنند. آنها را نمیتوان در همهی اعصار به سبک و سیاقی واحد تعریف کرد. آنها برای اجتناب از افشا شدن، ابزارهای بسیاری دارند. آنها جادههای نظامی خود را آزادراههای خود مینامند؛ تانکهایشان طوری رنگ شده است، که شبیه جنگلهای مکداف به نظر آیند. دستهای جاسوسانشان تاول زده است، انگار که کارگرند. نه: بدل کردن شکارچی به شکار، کاری است که نیازمند ابداع و نوآوری است. آن چه دیروز عامه پسند و مردمی بود، امروز دیگر نیست؛ زیرا مردمان امروز دیگر همانی که دیروز بودند، نیستند.
(...) آن کس که قربانی پیشداوریهای فرمالیستی نباشد، میداند که حقیقت را میتوان به شیوههای مختلف پنهان کرد و میباید به شیوههای مختلف بیان کرد. حس خشم و انزجار از شرایط غیرانسانی را میتوان به روشهای بسیاری برانگیخت، از طریق توصیف مستقیم (عاطفی یا عینی)، از طریق روایت و حکایت، از طریق جوک و لطیفه، از طریق تاکید بیش از حد زیاد یا بیش از حد کم در تئاتر، واقعیت را میتوان در اشکال عینی و تخیلی، هر دو، بازنمایی کرد. ممکن است هنرپیشگان چهرهپردازی (گریم) نکنند - یا خیلی کم- و ادعای «مطلقا طبیعی» بودن داشته باشند و با این حال کل قضیه کلک باشد؛ نیز میتوانند نقابهای گروتسک گونه بر چهره زنند و حقیقت را عرضه کنند. بحثی نیست که وسایل باید در مورد اهدافی که خادمشان هستند، به پرسش کشیده شوند. مردم این را میدانند. آزمایشهای تئاتری بزرگ پیسکاتور که در آنها، فرمهای مرسوم بی وقفه تخریب میشوند، بیش از هر جا در پیشرفتهترین دستههای طبقهی کارگر با شدیدترین استقبالها روبرو شدند؛ آزمایشهای من نیز همین طور. کارگران دربارهی هر چیزی مطابق با حقیقت یا صدق محتوای آن داوری میکردند؛ آنها هر آن چه را که به بازنمایی حقیقت و بازنمایی ساز و کار واقعی جامعه یاری میرساند، خوشامد میگفتند. در برابر، هر آن چه را که به نظر میرسید تجهیزات و ابزاری تئاتر و تکنیکی باشد که خودش غایت خودش است، رد میکردند - یعنی آن چه هنوز هدف خویش را تحقق نداده بود یا نمیداد. داوریهای کارگران هرگز تحتالفظی و مومو نبود و در قالب مفاهیم زیبایی شناسی تئاتر بیان نمیشد. کسی هرگز چیزی از این دست را نمیشنید، که بگویند نمیتوان تئاتر و فیلم را ترکیب کرد. اگر فیلم به نحو مناسبی در نمایش گنجانده نشده بود، آن گاه بیشترین چیزی که میگفتند این بود: «به این فیلم نیاز نداریم. حواس آدم را پرت میکند.»
(...) اگر کسی به زیبایی شناسی احتیاج داشت، آن را همین جاها مییافت. هرگز نگاه آن کارگر را از یاد نخواهم برد، وقتی داشتم به این پیشنهاد او پاسخ میدادم که بهتر است چیزی دربارهی اتحاد شوروی به دستهی همسرایان اضافه کنم (پاسخ من این بود که) این کار فرم هنری اثر را نابود میکند. او سرش را به یک سو خم کرد و لبخند زد. کل گسترهای از زیبایی شناسی با همین لبخند مودبانه از هم پاشید. کارگران باکی از این نداشتند، که به ما چیزی یاد بدهند و خودشان نیز از یاد گرفتن باکی نداشتند. وقتی میگویم، لازم نیست آدم از تولید چیزهای جسورانه و بدیع و غیرمعمول برای پرولتاریا بترسد، مادامی که این نوآوریها به وضعیت واقعی میپردازند، به تجربهی خودم رجوع کردهام. همیشه آدمهای فرهیخته و هنرشناسی وجود دارند، که اعتراض خواهند کرد: «آدمهای عادی این چیزها را نمیفهمند.»
ولی مردم حوصلهی این اشخاص را ندارند و آنها را کنار میگذارند و همراه با هنرمندان به درکی مستقیم دست مییابند. (...) موردی از تجربهی خودم نقل میکنم: کارگران به لباسهای فانتزی و فضای ظاهرا غیرواقعی (نمایشنامه) «اپرای سهپولی» (اثر برشت) هیچ اعتراضی نداشتند. آنها تنگ نظر نبودند، از تنگ نظری متنفر بودند (خانههاشان کوچک و تنگ بود).
آنها چیزها را در مقیاسی عظیم انجام میدادند؛ کارفرمایان خسیس و تنگ نظر بودند. آنها آن چه را هنرمندان ضروری میدانستند، زاید میدیدند، ولی سخاوت داشتند و علیه زیادهروی نبودند؛ برعکس، با کسانی ضدیت داشتند که زاید بودند. هم که در زمانهی خود فهمیده میشدند، همواره همانند آثار قبل از خودشان نوشته نمیشدند. برای فهمپذیر شدن آنها، گامهایی برداشته شده بود. به همین سان، ما نیز باید برای فهمپذیر شدن آثار جدید امروز دست به کار شویم. فقط چیزی به نام «مردمی بودن» وجود ندارد، فرآیند «مردمی شدن» نیز در کار است.اگر آرزومند ادبیاتی زنده و مبارزهگریم، ادبیاتی که سراسر متعهد و درگیر واقعیت است و واقعیت را سراسر درمییابد، یعنی ادبیاتی حقیقتا مردمی، لاجرم باید همپای رشد سریع واقعیت قدم برداریم. تودههای عظیم کارگری حرکت را پیشاپیش آغاز کردهاند. صنعت و قساوت دشمنانشان گواهی است بر این امر.
* * *
پانوشت:
آن چه خواندید، قطعاتی است از متن «مردمی بودن و رئالیسم» که برشت آن را در دههی سی در دفترچهی یادداشتهایش نوشت و هرگز هم در زمان حیاتش منتشر نکرد. در این نوشته، نامی از گئورگ لوکاچ که آماج حملات برشت است، نمیآید. ولی آن مفهومی از رئالیسم که در این نوشته نقد میشود، رئالیسم لوکاچی است.
گزیدههای این صفحه همگی برگرفته از کتاب زیر هستند:
A esthetics and Politics. New Left Review Editions
first published۱۹۷۷ pp. ۸۲-۸۵.۹۶-۹۷