نیما و شعرش


احمد حیدربیگی


شعر کهن بیش از هزار سال وظیفه‌ی صیانت از زبان، فرهنگ ، تاریخ و هویت ملی ما را به عهده داشته است و مردم ایران با آن انس و الفت دیرینه دارند، اگر تصور شود که نیما با این شعر سر ستیزه داشته است از واقعیت بسیار به دور است، این دل بستگان به شعر کهن بود‌ه‌اند که با نیما به ستیزه پرداخته‌اند، نیما آنچه گفته و نوشته از موضع دفاعی است، همه‌ی اندیشمندان جهان بر آن اند که با تغییر شرایط اجتماعی انسان، همه‌ی هنرها و اندیشه‌ها متحول می‌شوند. این تحول به صورت طبیعی و بر حسب ضرورت حاصل می‌شود، نیما انسان پیشتازی است که این ضرورت را دریافته است. از نظر نیما شعر کهن ما جنگجوی دلاوری است که پس از هزار سال هنوز با همان جامه‌ی رزم قدیمی و با همان ابزار می‌جنگد، خود، زره، بازوبند، زانوبند ، گرز، سپر، شمشیر و .. همه سنگین و دست و پاگیر و مانع تحرک و شتاب ، هیچ کدام از این ابزار و آلات در خور جهان امروز نیست، نیما جامه‌ای سبک و راحت و ادواتی خوش‌دست را جایگزین کرده است که در واقع کارایی و توانمندی شعر کهن را افزایش داده است. لزوم رعایت وزن عروضی ، قافیه و هجاهای مساوی و تعابیر، تشبیهات و استعارات ثابت و تغییرناپذیر همان آلات و ادوات سنگین و نفس‌گیر بوده‌اند که به باور نیما باید بازنشسته شوند، هرچند در قرن‌های بسیار که جز انگشت شماری از خواص سواد خواندن و نوشتن نداشته‌اند همین وزن و قافیه توانسته‌است وظیفه‌ی روشنگری و اطلاع رسانی و رسالت شعر را ممکن سازد، صنعت چاپ و تکثیر و امکانات ارتباطی امروز مطلقاً وجود نداشته است اما از بر کردن شعر موزون و مقفا برای بیسوادان کاملاً مقدور بوده است. نیما به همین رسالت تاریخی شعر پای‌بند است. اما در عین حال معتقد به اینکه در جهان امروز حوزه‌ی این رسالت چنان گسترده شده که پرداختن به آن از شعر کهن ساخته نیست، مگر این شعر تغییراتی بنیادین را بپذیرد. به کار نیما باید از دو زاویه نگاه کرد، نیمای شاعر و نیمای متفکر و دارای برنامه، فلسفه، تئوری یا ایدئولوژی. شعر نیما نمونه‌ی دست‌ساز اختراع اوست مثل اولین رادیو، اولین هواپیما و اولین اتومبیل که جای اصلاح و تکامل بسیار دارد و چه بسا در آینده لزوم تغییرات بسیاری در آن احساس شود. یا گروهی آن را نپسندند و یا راه‌شان را از نیما جدا کنند. اما این اهمیت کار نیما را کاهش نمی‌دهد. آنچه شعر معاصر ایران را دگرگون کرده‌ است، تفکر و راهکاری است که نیما در پیش پای شعر ایران گذاشته است. شاملو، اخوان، فروغ، سپهری و دیگران هر کدام زبان خاص خودشان را یافته‌اند و شعرشان کاملا جدا از نیماست، اما در تمامی آن‌ها نیما حضور دارد. حال باید دید نیما چه کرده ‌است؟

۱- پیش از نیما بسیاری وزن و قافیه را در هم شکستند بی ‌آن که اندیشه نیما را داشته باشند. این عده راه نیما را ناهموار کردند و اعتراض عمومی را برانگیختند تا آنجا که اهل قلم را به هجو و ریشخند وا داشتند، و به عنوان مثال ایرج میرزا سرود که:
انقلاب ادبی محکم شد
فارسی با عربی توام شد
در تجدید و تجدد وا شد
ادبیات شلم شوربا شد.
نیما در چنین زمینه‌ی نامساعد و پیش‌داوری منفی کار خود را شروع کرد و با این که اولین سروده‌هایش مثل "افسانه" و "ای شب" فقط تفاوت‌های اندکی با شعر کلاسیک داشت، سیل اعتراض از هر سو سرازیر شد. وزن عروضی "ای شب" همان وزن عروضی "دماوند" بهار است: "هان ای شب شوم وحشت انگیز" از نیما و " ای دیو سپید پای در بند " از بهار، هر دو بر وزن "مفعول مفاعلن فعولن".
نیما در پایان هر دو بیت یک بیت اضافه کرده است که قافیه‌ی دیگری دارد:
هان ای شب شوم وحشت انگیز
تا چند زنی به جانم آتش؟
یا چشم مرا زجای بر کن
یا پرده ز روی خود فروکش
یا باز گذار تا بمیرم
کز دیدن روزگار سیرم
افسانه هم موزون است. تنها در پایان بندهای دو بیتی‌وار به جای یک بیت کامل یک مصراع اضافه کرده است:
ای فسانه، فسانه، فسانه
ای خدنگ تو را من نشانه
ای علاج دل، ای داروی درد
همره گریه‌های شبانه
با من سوخته در چه کاری؟
و همین سرپیچی کوچک از استبداد عروض، متعصبان را چنان بر ضد او تحریک کرد که گویی مرتکب کفر یا گناه کبیره‌ای شده است. نیما در نامه‌ای به میرزاده‌ی عشقی مدیر مسؤول مجله‌ی قرن بیستم می‌نویسد: "افسانه‌ی مرا می‌خوانند، بالبدیهه به همان وزن یک شعر بدون معنا می‌سازند و می‌خوانند و می‌خندند..."

۲- انقلاب نیما بیشتر از آن که در شکل و فرم باشد در محتواست؛ او نمی‌پذیرد که آنچه می‌تواند سروده شود همین مفاهیم جاودانه‌ی عشق، مرگ، بهار، جدایی، جوانی، می، ساقی، زیبایی جسمانی معشوق، تنهایی، بی‌وفایی، رقیب، گریه و خنده است و تشبیهات برای همیشه قدسرو، موی میان، کمان ‌ابرو، صبح بناگوش، و... است و نمی‌پذیرد که انسان‌های شعر جز انسان‌های واقعی باشند. او شعر را از انحصار زیبایان، شجاعان، قدرتمندان، و موجودات آسمانی خارج می‌کند و به قلمرو انسانی می‌کشاند که در پیرامون خود می‌بینیم: در حال کار، در حال حرکت، شاد، غمگین، پیر، جوان، زشت، زیبا، و فضای شعر همان است که قابل مشاهده است: دریا، کوه، مزرعه، کوچه، خیابان، شهر، روستا، خانه، ساحل، جنگل. علاوه بر این‌ها عشق نیما نیز عشق یک ‌طرفه، نامشروع و همراه ناکامی و سوز و گداز نیست و اصلا مشخصات جسمانی معشوق توصیف نمی‌شود و می‌سراید:
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر،
به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یانه، من از یادت نمی‌کاهم
تو را من چشم در راهم.
و هیچ معلوم نمی‌کند کسی که شاعر چشم به راه اوست کیست؟ قدش بلند یا کوتاه است؟ زیباست یا نیست؟ پیر است یا جوان؟ هیچ اثری از فراق و هجران و ماتم گرفتن هم نیست و رابطه‌ی این دو نیز چنان صمیمانه و عاطفی است که چشم به راهی را توجیه می‌کند. آه و زاری و سوختن هم در میان نیست. احساس ساده و بی‌پیرایه و صادقانه‌ی انسانی است به انسان دیگر. زن و مرد بودن آدم شعر معلوم نیست. ما چون نیما را می‌شناسیم فکر می‌کنیم این شعر احساس یک مرد است به یک زن، اما متن شعر چنان است که می‌تواند احساس زنی باشد به یک مرد، یا پدری باشد نسبت به فرزند یا خواهری به برادر یا دو دوست نسبت به یکدیگر یا آدمی است منتظر برآورده شدن یک امید که "گرَم یاد آوری یا نه" آن را نفی می‌کند.
کار دیگر نیما پیوستگی و ارتباط تمامی محتوا و فضای شعر است با یکدیگر، برخلاف شعر کهن بجز (دوبیتی و رباعی) که هر یک یا چند بیت فضایی و تصویری و حرفی مستقل دارند بدون ارتباط با ابیات قبل یا بعد از خود، در شعر کهن علاوه بر این که هر کدام از ابیات مستقل هستند گاه در آنجا که وحدت موضوعی دارند یک مضمون که در همان بیت اول به صورت کامل بیان شده در ابیات بعدی به دفعات تکرار می‌شود. به این غزل که سروده‌ی یکی از شاعران معاصر و حی و حاضر است توجه بفرمایید:
طلوع باده چراغ شبان یاران نیست
به کوچه کوچه هیاهوی می‌گساران نیست
جوانه لب نگشوده‌است، غنچه گل نشده ست
کلام برگ به لب‌های شاخساران نیست
شکست بانگ چکاوک به باغ شیون زاغ
سرود زمزمه در ساز جویباران نیست
کتاب هستی ما را کدام دست نوشت
که شرح حال گل و فصل نوبهاران نیست
زلال آینه‌ی گل غبار آلوده است
صفای پاکی انگشت‌های باران نیست
تناوران همه دستان تهی ز تحفه‌ی برگ
خروش مرغ هزاری از آن هزاران نیست
نکرده پنجه به گیسوی باد دست چنار
که ظهر خلوت نمناک سایه‌ساران نیست
و پس از شش بیت دیگر در همین مضمون:
چه خوش که تاب سرزلف تو، نسیم گشود
قرار ما به‌جز آیین بی‌قراران نیست
در این غزل چهارده بیتی یک مضمون و فقط یک مضمون واحد چهارده بار تکرار شده، در عین حال با تغییر تشبیهات و استعاره‌ها هر بیت حرفی برای خودش دارد، و هرگز نمی‌تواند یک فضای واحد را القا کند. هر چند غزل نسبتا تازه است و تعبیرات خوب و نیرومندی مثل "کلام برگ"، "انگشت باران" و "خلوت نمناک ظهر" دارد و در یک کلیت می‌گوید همه چیز از دست رفته‌است . نکته‌ی دیگر این که نیما احساس خود را به شنونده و خواننده تحمیل نمی‌کند و در بیان احساسش هرگز مبالغه نمی‌کند، بلکه حالتی یا احساسی یا فضایی را مثل دوربین ثبت می‌کند و می‌گذرد و خواننده را به حال خود می‌گذارد.
هست شب یک شب دم کرده و خاک
رنگ رخ باخته است
باد نوباوه‌ی ابر از برکوه
سوی من تاخته است
هست شب همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا
هم از این روست نمی بیند اگر گم شده‌ای راهش را
با تنش گرم بیابان دراز
مرده را ماند، در گورش تنگ
به دل سوخته‌ی من ماند
به تنم خسته که می‌سوزد از هیبت تب
هست شب، آری شب.

۳- نیما فرم شعر را تغییر داده است، اما چگونه؟ او زیبایی منظم و قرینه‌ی یک پارک را با خیابان کشی‌های محاسبه شده، جدول‌بندی‌های کاملا موازی و قرینه‌سازی‌های زیبا به یک بیشه‌ی سبز یا زرد طبیعی تبدیل کرده است که با همه‌ی زیبایی بکرش دو بوته یا دو سنگ قرینه ندارد جوی آبی که روان است در بستری حرکت می‌کند و به تبع این بستر متغیر صدای آب جا به جا تغییر می‌کند . خودش در جایی نوشته است که عین جملاتش در دسترسم نبود ، نقل به مضمون چنین است که:
"در ساحل رودی آرام نشسته بودم. باد در سطح آب موج‌های کوچکی ایجاد می‌کرد که پی در پی به کناره‌های رود می‌رسیدند و در برخورد با آن ایجاد صدای دلنشینی می‌کردند. این موج‌ها کوچک و بزرگ بودند و منظم نبودند، گاه چند موج با فاصله زمانی بسیار کم پشت‌ سر هم به کناره برخورد می‌کردند و گاه سکونی رخ می‌داد و موجی به کناره نمی‌رسید. ناگهان از فکرم گذشت که موسیقی طبیعی شعر همین است. همین صدای نامنظم. من موسیقی شعر را یافته بودم.‌‌"
واقعا حقیقت آن است که نیما کشف کرده است. در موسیقی اگر یک ملودی را بدون هیچ تغییر و زیر و بمی پی در پی تکرار کنند، هر چند زیبا باشد، خسته کننده است. در یک ساز هم سیم‌ها زیر و بم دارند و زیبایی‌یی که ایجاد می‌کنند شدیدا نیازمند این زیر و بمی و تند و کند شدن است. شعر نیما دارای موسیقی بسیار زیبا و نیرومندی است، اما نظم و انضباط و یک‌نواختی موسیقی عروضی را ندارد واین بسیار دشوارتر است، همان قدر مشکل که مجسمه‌ای را با دست بسازند و بدون قالب و به اصلاح "سری سازی" تا این که قالب آماده‌ای وجود داشته باشد و خمیر مجسمه را در آن بریزند و به شکل آن درآورند.

 

منبع: سایت «دینگ دانگ»، www.dingdaang.com
 


* اگر عضو یکی از شبکه­های زیر هستید، می­توانید این مطلب را به شبکه­ی مورد نظر خود ارسال کنید:

Delicious delicious    Facebook facebook    Twitter twitter    دنباله donbaleh    Google google    Yahoo yahoo    بالاترین balatarin


كانون پژوهشى «نگاه»، www.negah1.com