ادبیات و کار

(نامه آلبر کامو به سردبیر یک مجله کارگری)

 

اگر شما می­پندارید که جمله من «من ادبیات کارگری را این گونه نمی­بینم» نیاز به توضیح داشته باشد، در این جا می­کوشم توضیح دهم. اما باید آن چه را شفاها گفتم در این جا هم تکرار کنم. من مطمئن نیستم که حق با من باشد. وانگهی خودم را در برابر کار شما کوچک احساس می­کنم. هنگامی که کسانی چون شما که روز خود را در کارگاه یا کارخانه­ای می­گذرانید اوقات فراغت خود را صرف بیان عقاید خود در مجله­ای می­کنند، کسی که در نوشتن و کار کردن از آزادی وسیعی برخوردار است حق ندارد شانه بالا بیندازد و اظهار لحیه کند. حتی اگر تصادفا چنین کسی حق داشته باشد چون از خودش مایه نمی­گذارد، همین کافی است که حرف­هایش مظنون جلوه کند. برای رضایت دادن به کاری چنین مضحک و چنین زشت باید از دوستان قدیم و ندیم بود و در بی خیالی محض. که اگر من چنین ادعا کنم، به شما جسارت کرده­ام. اما در عین حال گمان می­کنم که تا حدی سست عنصری یا نارفاقتی باشد اگر چیزی را که نظرم می­رسد رک و راست نگویم. با توجه به این که من هموراه حاضرم که اگر حق با من نباشد، بپذیرم.

پیش از هر چیز باید بگویم که به نظر من ادبیات کارگری خاص وجود ندارد. ممکن است ادبیاتی داشته باشیم که کارگران به وجود آورده باشند، اما اگر ادبیاتی خوب باشد از اثار بزرگ ادبی متمایز نیست. در مقابل معتقدم که کارگران قادرند به ادبیات امروز چیزی ببخشند که تو گویی در بخش عمده خود، از آن عاری است. منظورم را توضیح می­دهم. مثلا گورکی را می­توان از بهترین نمایندگان ادبیات کارگری دانست. اما به عقیده من، بین کتاب­های او و کتاب­های زمین­دار بزرگی چون تولستوی تفاوت نوعی نیست. برعکس، من قسمتی از کارهای آنان را به دلیل واحدی دوست دارم: زیرا اینان در زبانی هم ساده و هم زیبا، آن چه را در بشر بزرگ­ترین چیز است، اعم از شادی یا رنج، بیان می­کنند. برعکس، تفاوت بزرگی میان تولستوی و نویسنده بزرگی چون ژید که از خانواده­ای بورژوا است، وجود دارد. و از این دو، آن که فئودال است به شیوه خود برای مردم و با مردم می­نویسد.

تولستوی و گورکی، هر دو، معرف چیزی هستند که من از ادبیات می­فهمم و شما می­توانید بر حسب موقعیت، ادبیات کارگری بنامید. و من چون کلمه­ای که کمتر از این مضحک باشد نمی­یابم، ان را ادبیات حقیقی می­نامم. در این هنر، ساده­ترین دل­ها و با فرهنگ­ترین ذوق­ها به هم ملحق می­شوند. در حقیقت، اگر یکی از این دو نباشد، تعادل به هم می­خورد. در واقع ادبیات دوران ما که ادبیاتی برای طبقات تجارت پیشه است (دست کم در قسمت عمده آثارش) این تعادل را بر هم می­زند و این عدم تعادل نه تنها به سود ظرافت­کاری و تصنع در کلام است، چیزی که ان را به یک باره از دسترس خوانندگان دور می­کند، بلکه در ابتذال و حقارت هم هست، چیزی که تولستوی­ها از ان گریزانند. ولی در مورد کسی که می­خواهد خوش­آمد تجارت پیشگان باشد، امری طبیعی است (تولستوی می­گوید که سبک روزنامه­ای ژورنالیسم عشرت­کده روشنفکری است و ادبیات امروزی، بیشتر ژورنالیسمی است قیچی شده).

بنابراین، مجله­ای کارگری باید به تصنع و مغلق­گویی بعضی از اثار ادبی اعتراض کند تا این گونه اثار به نحوی اصلاح شود که بتواند به میان کسانی که به گونه­ای مختلف کار می­کنند راه یابد. و نیز، به نظر من، ضروری است که به شدت در برابر ابتذال بورژوایی نیز واکنش نشان دهد. برای این که به مثال خودم برگردم، تکرار می­کنم که تولستوی فقط از ان رو در نظر من بزرگ است که می­تواند کم سوادترین خوانندگان را به شور آورد. ادبیات کارگری هنگامی دارای معنی و دارای عظمت است که بر اساس حقیقت کار و حقیقت رنج و شادی، همان حقیقتی را که تولستوی با همه امکانات هنری و اندیشگی تعقیب کرده است با زبانی هرچه سر راست­تر بیازماید. اگر برعکس، این ادبیات خود را به آن چه در روزنامه می­خوانیم محدود کند. البته جالب توجه است، اما به دلیل موقعیت­هایی که ان را به وجود آورده و نه به دلیل حقانیت خودش.

آن چه گاهی در مجله شما مرا رنج می­دهد (مسلم است که نه همیشه) بعضی تعارف­ها و خوش­آمدگویی­هایی است که دنباله­اش به همان چیزی می­رسد که مایه رنج بردن من از ادبیات امروزی است. وقتی فلان فیلم­ساز بورژوا فیلم مزخرفی می­سازد که به علت سادگی و صمیمیت هنرپیشه­ای که شش ماهه آماده­اش کرده­اند، میلیون­ها به جیب می­زند چرا باید با گفتن این که این سادگی ها موجب رونق فیلم شده است، به او حق داد. من هم مثل همه مردم درباره سادگی، عقیده و سلیقه­ای دارم. اما سادگی چیزی است، فرهنگ طبقاتی چیزی، و کار منحط سینمای بورژوا چیز دیگر.

هم­چنین (و این پرداختن به جزئیات است، اما من بدان علت جزئیات را انتخاب می­کنم که بتوانم منظورم را بگویم و فقط برای این کار)، بلوت بازی کردن در کافه محله بهتر از کوکتل اعیانی است، اما، آن کوکتل­ها دقیقا به پشیزی نمی­ارزند. پس چرا با هم بسنجیم؟ بلوت چیز بدی نیست (برای این که موضوع روشن باشد باید بگویم که بلوت تنها بازی با کارتی است که من بلدم)، اما برای شهرت احتیاج به مجله ندارد. خودش از خود دفاع خواهد کرد.

مسلما مجله باید زنده باشد و من از نشریات «خشک» دفاع نمی­کنم. امروز مجله­های زیادی داریم که مخصوصا می­کوشند خوشایند باشند، اما حتی ناخوشایند هم نمی­توانند باشند، فقط ملال آورند و بس. همین طور من مخالف طنز نیستم و از نظر من یک نشریه کارگری ضمنا باید بخنداند. باید لحن و سبکی انتخاب کرد، همین و بس. و می­دانم که مخصوصا با نشر یکی دو شماره این کار آسان نیست. هم­چنین می­دانم که میان مجله شما و دو نمونه­ای که آوردم راهی دراز در پیش است. (مقاله کارگران معدن بلژیک خوب بود.) اما اگر آن چه نوشتم فایده­ای داشته باشد، این است که به شما امکان می­دهد تا تشخیص دهید که یک خواننده با حسن نیت تفاوت سبک­ها و لحن­ها را چگونه می­بیند و آن گاه انتخاب کنید یا نکنید.

مایلم بعضی چیزها را تکرار کنم، هرچند که ممکن است به نوبه خود ملال­آور باشد. من از مجله­ای که خواب می­آورد، یا با تکلف و تصنع می­نویسد خوشم نمی­آید. مثال­هایی که آوردم از ژید و کلودل یا ژواندو نیست، بلکه از ادبیاتی سخن می­گویم که قله­اش داستان­های کوتاه تولستوی است. چنان مسائل عامی مطرح است که در آن­ها هنرمند و کارگر هر دو مطلوب خود را می­یابند. والس، دابی، پولای، گی یو (راستی، رمان هم­راهان او را که شاهکاری است، خوانده­اید؟) ایستراتی، گورکی، روژهمارتن دوگار و بسیاری دیگر با تکلف و تصنع نمی­نویسند، اینان با همه مردم حرف می­زنند و از حقیقتی سخن می­گویند که ادبیات بورژوایی تقریبا به کلی از دست داده و جهان کارگری، به نظر من آن­ها را دست نخورده باقی گذاشته است.

دیگر به شما چه بگویم؟ باید گفت، و شاید روزی بدین کار بپردازم، که درباره این حقیقت باید اصرار ورزید که میان کارگر و هنرمند یک هم­بستگی اساسی هست. اما امروز متاسفانه میان­شان جدایی افتاده است. مستبدان، مانند دموکراسی­های پولی، می­دانند که برای ادامه حکومت باید میان کار و فرهنگ جدایی بیندازند. برای جدایی کار فشار اقتصادی تقریبا کافی است مخصوصا که هم­راه با ساختی شبیه فرهنگ باشد (کاری که معمولا در سینما صورت می­گیرد). برای فرهنگ، فساد و مسخرگی کار خود را می­کند. جامعه بازرگانی سرگرم کنندگان را با پول و امتیاز پاداش می­دهد. به اینان به نام هنرمند نشان می­دهد و افتخار می­بخشد همه گونه وسیله در اختیارشان می­گذارد. و اینان همین که آن امتیازها را پذیرفتند، وابسته بدان­ها می­شوند. امتیاز دشمن عدالت است و از کارگر جدا. (همین روش را در جامعه­های نوع استالینی می­بینیم. در آن جا هنرمند امتیازها و پول­ها می­گیرد صد برابر بیش از جامعه بورژوایی). ما و شما، هنرمند و کارگر، باید با اقدام­های جداسازی مبارزه کنیم. ابتدا با رد کردن امتیازها و سپس شما با وادار کردن ما به این که برای همه بنویسیم، هرچند که از این قله هنر دور باشیم و باز هم شما با تفکر درباره چیزهایی که ادبیات امروز فاقد است و آن چه شما به عنوان چیزهایی جانشین ناپذیر می­توانید برای ان به ارمغان آورید. و این کارزاری سخت است. مجموعه این­ها کاری است دشوار. می­دانم. اما روزی که با این جنبش دوگانه، ما به انتهای راه برسیم، دیگر هنرمند در یک سو و کارگر در سوی دیگر نخواهند بود، بلکه هر دو تشکیل یک طبقه خلاق و آفریننده، در همه معانی این کلمه، خواهند داد.

این­ها بود چیزهایی که سردستی برای شما نوشتم. سخت درهم شد و سخن به درازا کشید؛ زیرا در برابر شما عنان را به دست قلم دادم. اگر من در اشتباهم مرا ببخشید. تکرار کنم که در مقابل کار شما هیچ گونه اطمینانی به فکر خود ندارم.

 

۱۹۵۴

 آلبر کامو