چشمها در شهر پُر جمعیت*
کورت توخلسکی
مترجم: سهراب مختاری
هنگام که صبح زود
سر کار میروی
هنگام که با دلواپسیهایت
در ایستگاه ایستادهای:
نشانت میدهد شهر
به صافی قیر خیابان
میلیونها صورت
در کانالهای انسان
دو چشم غریب، یک نگاه کوتاه،
ابرو، مردمک، پلکها -
چه بود؟ شاید شانس زندگیت...
گذشت، به باد رفت، دیگر نمیآید.
از هزاران خیابان
میگذری در عمرت؛
میبینی در راه
که بردهاند از یادت.
چشمی سلام میکند،
جان به طنین میآید
پیداش کردی، اما
برای چند ثانیه تنها
دو چشم غریب، یک نگاه کوتاه،
ابرو، مردمکها، پلکها -
چه بود؟ کسی زمان را برنمیگرداند...
گذشت، به باد رفت، دیگر نمیآید.
باید در راهت
از شهرها بگذری؛
با هر تپش قلبت
غریبهای را میبینی.
شاید یک دشمن باشد،
شاید یک دوست باشد،
شاید رفیق
همرزمت باشد.
به روبهرو مینگرد
و پیشی میگیرد...
دو چشم غریب، یک نگاه کوتاه،
ابرو، مردمکها، پلکها -
چه بود؟
از هستی انسانی تکهای
گذشت، به باد رفت، دیگر نمیآید.
*Augen in der Großstadt, Kurt Tucholsky, Das große deutsche Gedichtbuch, S. 776, CONRADY, Karl Otto (Hers), Königstein/Taunus: Athenäum Verlag 1978