شاعر كولی
دربارهی زندگی و آثار فدریكو گارسیا لوركا
عظیم امیدی
فدریكو گارسیا لوركا در پنجم ژوئن 1898 در منطقة «فوئنته واكروس»[1] گرانادا به
دنیا آمد. وی كه فرزند
یك زمیندار لیبرال بود از همان كودكی نشانههای خلاقیت
بسیاری از خود بروز داد. لوركا را در كودكی به عنوان فردی میشناختند كه با موجودات
بیجان صحبت میكرد. او در كودكی شخصیتی برای اشیاء انتخاب میكرد و به گونهای با
آنها سخن میگفت كه گویی آنها موجودات زنده هستند و به حرفهای او پاسخ خواهند داد.
در دوران كودكی به فراگرفتن موسیقی پرداخت. این كار باعث شد كه حس طبیعی ریتم و وزن
در او تقویت شود. در اواخر دوران نوجوانی به سرودن شعر پرداخت و اشعار خود را در
یك
رستوران محلی مینواخت.
در جوانی به تحصیل فلسفه و قانون در دانشگاه گرانادا پرداخت اما خیلی زود ترك تحصیل
كرد و به تحصیل در رشتة ادبیات، هنر و تئاتر روی آورد.
در سال 1918 وی كتاب نثری نوشت كه الهام گرفته از سفری بود كه به شهر «كاستیل»[2]
داشت. در سال 1919 به دانشگاه مادرید نقل مكان كرد و در آنجا توانست نمایشهای خود
بر صحنة تئاتر سازماندهی كرده و اشعار خود را برای مردم بخواند. در طول این دوران
لوركا در جمع گروهی از هنرمندان وارد شد كه بعداً به نام «نسل 27»[3] معروف شد.
جمعی كه هنرمندانی چون «سالوادوردالی» نقاش، «لوییز بونئول» فیلمساز و «رافائل
آلبرتی» شاعر در آن حضور داشتند.
اولین اثر نمایشی لوركا به نام «كلام شیطانی پروانه (1920)»[4] در سالن تئاتر
«اسلاوا» شهر مادرید به روی صحنه رفت. اگر چه این نمایش تنها
یك شب به روی صحنه بود،
اما بدین شكل اولین تجربة لوركا رقم خورد.
لوركا نخستین كتاب شعر خود را در سال 1921 منتشر كرد. هفت سال بعد با دیوان شعر
«قصیدههای كولی»[5] در سراسر اسپانیا به شهرت دست
یافت. عامهی مردم بلافاصله به
لوركا لقب «شاعر كولی» دادند كه چندان مورد استقبال لوركا قرار نگرفت.
در سال 1929 به نیویورك مهاجرت كرد تا در دانشگاه كلمبیا زبان انگلیسی بیاموزد. در
آنجا با یك گروه آماتور تئاتر و مجامع حرفهای آشنا شد. این سفر هم چنین باعث شد كه
لوركا كتاب شعری به نام «شاعری در نیوریورك»[6] را بنگارد.
وی در 1931 به اسپانیا بازگشت و شركت تئاتری تأسیس كرد كه بیشتر دانشجویان را در
برمیگرفت. شركت «لا باراسا»[7] با سفر به سراسر اسپانیا نمایشهای مجانی از آثار
كلاسیك اسپانیا اجرا میكرد. نمایش هایی چون «لوپادی وگا»، «پدروكالدرون دی لا
بارسا» و «میگوئیل سروانتس» به اجرا در آمدند و شهرت فراوانی برای لوركا به ارمغان
داشت.
اولین تراژدی او، «عروسی خون»[8] (1933) براساس فرار
یك نو عروس در شب عروسی به
همراه معشوقة خود تدوین شد. لوركا در این نمایش نامه كشمكش عروس جوان را با قراردادن
وی در میان كینة خانوادگی نشان میدهد. عروسی خون به عنوان بخشی از داستان سه گانة
«زمین اسپانیا»[9]دیوان شعری تراژیك در نمایش اسپانیایی قلمداد میشود.
«یرما»[10] بخش دیگری از این داستان سه گانه زمین اسپانیا است و داستان زنی است كه
عاشق مادر شدن است ولی همسر وی توانایی صاحب فرزند شدن را ندارد و این زن به خاطر
رسوم اجتماعی نمیتواند شوهرش را ترك كند و میخواهد با مرد دیگری به خواستهاش
برسد و در نهایت شوهر عقیم خود را به قتل میرساند.
از یرما به اندازه عروسی خونین استقبال نشد، زیرا محافظهكاران اسپانیا این داستان
را توهین به ارزش های سنتی این كشور خواندند.
تراژدی خانة «برناردا آلبا»[11] دیگر داستان لوركا است كه به اشتباه از آن به عنوان
بخش سوم سهگانه «زمین اسپانیا» نام میبرند. اما واقعیت این است كه داستان سه گانه
لوركا هیچ گاه به پایان نرسید.
داستان خانة برناردا آلبا داستان پنج دختر است كه مادری ستم كار دارند كه از لحاظ
روانی فشار زیادی بر آنها وارد میآورد. این دختران بالغ و تشنة عشق بازی هر
یك
بصورت ناموفقی تلاش میكنند كه راهی برای گریز از خانه مادری پیدا كنند. در پایان
دختر كوچك خانواده به خاطر آن كه فكر میكند عشق مورد نظرش توسط مادر سختگیر وی كشته
شده است، دست به خودكشی میزند.
نقش برناردا برای بزرگ ترین بازیگر تراژیك زن اسپانیا
یعنی «مارگارتا ژیرگو»[12]
نوشته شد. اگر چه این نمایش نامه هیچگاه در زمان حیات لوركا به نمایش در نیامد، ولی
به عنوان بزرگترین اثر لوركا شناخته میشود.
اگر چه لوركا را با تراژدیهای معروفش میشناسند، ولی او داستان های خندهداری چون
«زن عجیب آقای كوبلر»[13] (1930) و «عشق دون پرلیمپرین»[14] در سال 1933 از آن جمله
هستند.
«ماریانا پنیهدا»[15] اولین موفقیت نمایشی وی است كه در سال 1929 خلق شد. طراحی
این نمایش با «سالوادوردالی»
یكی از نقاشانی انجام شد كه با وی همكاری میكرد. این
نمایش، داستانی تاریخی به نظم است كه ماجرای قهرمان قرن نوزدهم منطقة گرانادا را
تشریح میكند. وی به خاطر توطئه علیه حكومت ظلم فردیناند هفتم اعدام شد.
شاید بهترین آثار مطلوب لوركا دو اثر «وقتی
پنج سال گذشت»[16] و «مخاطب»[17] باشد كه
از آثاری سورئال هستند. هر دو اثر معیارها و نرمهای رئالیسم در تئاتر را مورد حمله
قرار میدهند.
لوركا كمی پیش از مرگ، این دو اثر را بیش از دیگر نوشتههایش به خود متعلق
میدانست.
متأسفانه لوركا از جمله افرادی بود كه در همان اوایل جنگهای داخلی اسپانیا كشته
شد. ژنرال فرانكو دیكتاتور اسپانیا، دانشمندان را خطر بزرگی میدانست و به این
ترتیب در بامداد روز
نوزده سال 1936 در سرزمینی در پای رشته كوه های سیرانوادا به ضرب
گلوله كشته شد و محل دفن وی معلوم نیست.
وی تنها توانست نسخة پیشنویس اول داستان خانة برناردآلبا را دو ماه قبل از مرگش به
رشته تحریر در آورد. وی پیش از مرگ خود به
یكی از روزنامهنگاران اسپانیایی گفته
بود:
«من هم چنان خود را
یك مبتدی میدانم و هنوز از حرفة خود میآموزم. باید در هر زمان
تنها یك قدم برداشت. نباید كسی در جستجوی ماهیت، روحیه و پیشرفت عقلانی من باشد.
این مسائل چیزی نیست كه نویسندهای بتواند تا مدتها به كسی عطا كند. كار من تازه
آغاز شده است.»
نوشتههای لوركا غیرقانونی اعلام شد و آثارش در گرانادا سوزانده شد و حتی ذكر نام
وی نیز ممنوع شد. این شاعر جوان به سرعت به شهید اسپانیا تبدیل شد و سمبل
بینالمللی سركوب سیاسی گشت. نوشتههایش تا دهة 1940 انتشار نیافت و حتی تا سال
1971 ممنوعیت آثارش ادامه داشت. امروزه از لوركا به عنوان بزرگترین شاعر و
داستانسرای اسپانیا در قرن بیستم
یاد میكنند.
گارسیا لوركا در آثار منظوم و داستانی خود میان سنت و مدرنیته و هم چنین میان
متولوژی و شیوههای فرهنگی موقت، توازن ایجاد كرده است.
«توبی كول»[18] در سال 1961 دربارة نمایشنامه نویسی و نمایش نامههای گارسیا لوركا
چنین بیان میكند:
«بسیاری از منتقدین مادریدی قابلیتهای دراماتیك و ادبی داستان «ماریانا پنیهدا»
را چنان ستودهاند كه باعث تعجب من است. به عبارت كلی آنها این اثر را چیزی بیش از
اثری امیدواركننده خواندهاند. این اثر نشان دهنده توان نمایش نامهنویس در گنجاندن
تكنیك ها به تئاتر با توجه به محدودیت های موجود در داسان های تاریخی است. این اثر ذكر
مداوم و طبیعی كلام شاعرانه نه تنها در شخصیتهای داستانی بلكه در محیط اطراف آنها
نیز هست. این موضوع را میتوان در قدرت احساسیای پیدا كرد كه به صورت واضحی در
عبارات «ماریانا پنیهدا» به خوبی مشاهده كرد. مفهوم «ماریانا پنیهدا» مفهومی است
كه مرا مجذوب میكند، زیرا اعتقاد دارم كه تئاتر چیزی جز احساس و شعر نبوده و
نمیتواند باشد.»
همسر بی وفا
پس او را به كرانه رود بردم
گمان كردم كه دوشیزه است
اما شوهر كرده بود.
شب و كنارهی سنت جیمز
و من مثل آدمی كه مجبور به كاری باشد.
فانوسها خاموش
و زنجرهها در آواز
در گوشهی دنج خیابان
سینههای لرزانش را بهدست گرفتم
ناگهان چون سنبل بر من شكفتند.
و صدای لغزش زیر دامنیاش
مثل تكهای حریر
در گوشم پیچید.
درختان كه نوری از شاخ و برگشان نمیگذشت
بزرگتر از معمول مینمودند
صدای پارس سگها از دوردست
و خرمن موهایش انبوه و بوته وار
كراواتم را درآوردم
او لباساش را
كمربندم را كه هفتتیری برآن بود كندم
او نیمتنهاش را.
هیچ صدف و مرواریدی
پوستی چنان دلپذیر نداشت
و هیچ بلور نقرفامی
چنان درخشندگیای.
رانهایش میگریختند از دستانم
چون ماهی جهنده
و تنش
نیمی آتش و
نیمی یخ.
آن شب من در بهترین جادهها راندم
سوار بر مادیانی چالاك
بی ركاب و بی لگام.
بسان یك مرد، تكرار نخواهم كرد
آن چه را كه او با من گفت.
آن روشنی ادراك را.
* * *
1- Fuente Vaqueros
2-Castile
3- Generacion del 27
4- Butterfly Evil spell (1920)
5- Gypsy Ballads
6- Poet in NewYork
7- La Barrace
8- Blood Wedding
9-Spanish earth
10- Yerma
11- The house of Bernarda Alba
12- Margarita Xirgu
13- Prodigious Cobbler’s Wife
14- The love of Don Perlimplin
15- Mariana Pineda
16- When five Years pass
17- Audience
18-Toby cole , 1967
برگرفته از: ماه نامهی اینترنتی فرهنگی، ادبی و هنری «ماندگار»، شمارهی یازدهم، دی ماه 1383، www.mandegar.info