پابلو نرودا، رودخانهای همیشه جاری
مترجم: مجتبا کولیوند
در روز دوازدهم ژوئن ١٩٠٤ در شهر پارال واقع در جنوب کشور شیلی، در خانواده یک
لکومتیوران و یک معلمه، نوزادی به دنیا آمد که او را "نفتالی ریکاردو ریس باسوالتو"
نام نهادند. هنوز بیش از شش هفته از تولد نوزاد نگذشته بود که مادرش به دلیل ابتلاء
به بیماری سل درگذشت.
مرد لکومتیوران بچه را نزد خود نگاه داشت و او را بزرگ کرد. این کودک کسی نیست جز
همان آوازهگر بعدی و نغمهخوان محرومان و ستمدیدگان که در نخستین قدمهای شاعری
نام "پابلو نرودا" را برای خود برگزید.
* * *
"نفتالی ریکاردو " خیلی زود شروع به نوشتن کرد و از
سن ١٤ سالگی برخی از آثارش در روزنامه ها و مجلات ادبی منتشر شدند. از آن جا که
پدرش با فعالیت شاعری و نویسندگی فرزندش به شدت مخالف بود، شعرهای خود را نمی
توانست به نام واقعی امضا کند. در نتیجه نام مستعاری برگزید که نه تنها حکم تخلص
شعری را بازی میکرد بلکه بعدها به نام حقیقی و شناسنامهای شاعر نیز تبدیل شد. او
در جایی خوانده بود که هزاران کیلومتر دورتر، در آن سوی اقیانوس در کشور چکسلواکی
نویسنده ای به نام "یان نرودا" آثاری دارد. چنین بود که با انتخاب نام کوچک پابلو و
نام فامیلی نرودا برای خود، شاعری پا به عرصه گذاشت که به سرعت و با خلاقیتی
حیرتانگیز با شعر خود زبان گویای مردم و بیان کننده ظریفترین احساسات انسانی، و
ترانهسرای لحظات شادیها و غمها و حرمان آنان شد.
پابلو نرودا بدون شک - به شهادت آثار و کتابهایش - یکی از معروفترین و
اثرگزارترین شاعران جهان در قرن بیستم بهشمار میآید. درست به همین خاطر و به دلیل
آفرینش شعری و خلاقیتش بود که در سال ١٩٧١ جایزه ادبی نوبل به او اهدا شد، و این
امر نام و آوازه او را در سراسر جهان بیش از پیش پراکند. از جمله دلایل تعلق گرفتن
جایزه نوبل ادبیات به پابلو نرودا چنین آمده است: "... برای شعری که با قدرت
اعجازگونهاش مانند یک نیروی قهار طبیعی، سرنوشت و رویاهای یک قاره را حیات دوباره
بخشیده است."
در این جا باید یادآور شد، که هرچند پابلو نرودا بیشتر به عنوان یک شاعر خوش قریحه
معروف و مشهور است. ولی وی همزمان به مثابه یک سیاستمدار، نویسنده و دیپلمات و
پیکارگر برجسته راه صلح نیز مطرح و شناخته شده است. او سالها در کشورش به عنوان یک
سناتور کمونیست از حقوق مردم و بهویژه زحمتکشان دفاع میکرد. پرداختن به دیگر
جنبههای مختلف زندگی، کار و مبارزه پابلو نرودا در این جا میسر نیست، و فرصت دیگری
را میطلبد. زیرا در این جا تنها قصد ما نشان دادن ویژگیهای شعری و معرفی چند شعر
از اوست. با این وجود فقط به شکل گذرا هم که شده باید به نقش پابلو نرودا در مبارزه
علیه فاشیسم و دیکتاتوری اشاره کرد. چرا که در جریان این مبارزه است که شخصیت شاعر
تکوین مییابد و طبعاً شعرش تحت تاثیر حوادث و وقایع سیاسی و اجتماعی زمان شکل
گرفته و نمو یافته است. علاوه بر این در جریان این مبارزه و حضور در جبهه معینی است
که او با چهرههایی مانند فدریکو گارسیا لورکا و بسیاری از نویسندگان و شاعران
اسپانیایی که هریک به نحوی بر او تاثیرگذار بودهاند، آشنا میشود و طرح دوستی
میریزد. فعالیت پابلو نرودا برضد فاشیسم به جنگ داخلی اسپانیا برمیگردد. او در آن
زمان کنسول شیلی در شهر مادرید پایتخت اسپانیا بود. آشنایی او نیز با بسیاری از
شاعران و نویسندگان اسپانیا و دیگر کشورها که داوطلبانه در صفوف جمهوریخواهان
مبارزه میکردند، به همین دوران برمیگردد. وی در جریان جنگ داخلی اسپانیا است که
به اندیشههای کمونیستی گرایش پیدا کرد و تا پایان عمر به آن وفادار میماند. پابلو
نرودا پس از شکست نیروهای جمهوریخواه و غلبه نیروهای فاشیستی فرانکو در اسپانیا و
همچنین رشد فاشیسم در آلمان و برخی دیگر از کشورهای اروپایی، دست به کار خطیری زد
و آن نجات جان عدهای از نویسندگان و هنرمندان آواره و فراری و بیپناه بود. پابلو
نرودا سازماندهنده فرار و انتقال شماری از مهاجرین توسط یکی کشتی از بندری در
اروپا و بردن آنها به آمریکای لاتین بود. مبارزهی پابلو نرودا علیه دیکتاتوری در
شیلی و پایداری او چه با زبان شعر و چه حضور عملی در صحنه سیاسی آمریکای لاتین از
وی یک چهره محبوب و مردمی ساخته است. زیرا که شعر و سرودش الهام بخش مردم بود.
شعر پابلو نرودا از تنوع زیادی - چه از نظر شکل و فرم و چه از نظر مضمون و محتوا -
برخوردار است. او شاعری است آفرینشگر که در طول بیش از پنج دهه به تجربههای زیادی
دست زده و به انحاء مختلف و با مضامین متنوع شعر سروده است.
مجموعهها و دفترهای شعر او سرشارند از: عاشقانهها، مرثیهها و اشعار خلقی و سیاسی
و وصف و ستایش طبیعت و... با نگاهی کاملاً انسانی و ستایشگر. از ویژگیهای شعری او
بیان حالات و روحیات مردم رنجدیده و سرکوفت خورده، آنهم از زبان خود آنهاست. از
آن جهت که نگاهی جهانی به انسان دارد و براین باور است که انسانها دردها و رنجها
و شادیهای مشترکی دارند که آنها را چون برادری بههم پیوند میدهد، شعرش جهانی و
به بیانی دیگر انسانی است. برای شاعر فرقی نمیکند که این انسان از چه دسته، قشر و
نژاد و ملتی است. این انسان میتواند از ساکنین بومی کوههای آند یا سرخپوست
آمریکای شمالی باشد، یا دهقانی در شالیزارهای ویتنام یا اینکه دانشجوی جوان و
مغمومی که برای تحصیل به پایتخت آمده است و پولش فقط برای یک سوپ ارزان کفایت
میکند. یا سخن از روسپیانی است "که توسط خیابانها بلعیده میشوند."
گاه خود سراینده در شعر حضوری همه جانبه دارد و در سرودش سخن ساز میکند و از
آمالها و آرزوهایش میگوید. یا اینکه گاه نظارهگر طبیعت شگرف است و بمانند نقاشی
چیره دست با قلمش تصویری بدیع و جاندار را رنگآمیزی میکند. با این حال این حضور
انسان و احساسات و خواستههای اوست که در همه سرودههایش موج میزند:
این دست ها را می بینی؟
آن ها زمین را اندازه گرفتند،
مواد معدنی را از هم جدا کردند، غله را ز غله،
این دست ها صلح کردند و جنگیدند
و فاصله همه دریاها و رودها را درنوردیدند.
[...]
یا در شعر دیگری با عنوان "شهادت" شاعر خود را در نقش سرکوب شده و در عین حال شاهدی
بر وقوع جنایتی هولناک میبیند که مصمم است، همه جا و در همه حال درباره آن گواهی
بدهد. یعنی بهمثابه پیامآور و شاهد در دادگاه انسانیت باشد، تا دیگر هیچ جنایتی
پنهانی و در خفا صورت نگیرد. و به "سروران" و حاکمان سراسر تاریخ "هشدار" می دهد که
هیچ ظلمی و ستمی پنهان نمیماند و "فراموشی" در کار نیست:
من شهادت می دهم!
من آن جا
بودم.
آن جا بودم
رنج بردم و آن چه را
که شاهد بودم،
در خاطر زنده نگه خواهم داشت.
[...]
هیچ فراموشی در کار نخواهد بود: سروران من
و از لای دهان له شده ام
آن دهان ها، سرود خواهند خواند
هم چنان!
یا این که حکایت انسان مبارز و عاشقی است که تنها به یک لبخند محتاج است و زمانی که
"لبخندی" دریافت میکند، از آن نیروی دوباره میگیرد. به همین خاطر نیز از معشوق
تنها یک خواهش دارد:
نانم را بگیر، اگر که می خواهی،
هوا را از من بگیر، ولی
لبخندت را از من دریغ مکن.
[...]
آثار پابلو نرودا همچنین از نظر فرم دارای تنوع هستند. شاعر گاه تنها با دو سطر (که
ما میتوانیم با قیاس و تعریف شعری خودمان آن را دو مصرع یا یک "تکبیت" بنامیم)
شعر خود را به انجام میرساند. یا اینکه با سرودن شعرهای بلند، "قصیده"هایی آفریده
است، با مضمونهای مختلف که در نوع خود منحصر بهفرد هستند. یا سوناتهای لیریک و
تغزلی گفته است که حکم "غزل"های عاشقانه را دارد.
پابلو نرودا در بیان شعری به تجربههایی نیز دست زده است و دارای ابتکارات و
نوآوریهایی است. برای نمونه در سرودن اشعار کوتاه آنهم تا حد دو یا چند سطر یک
نوع خاصی از شعر پرسشگرایانه و معمایی ایجاد کرده است. بدون تردید، قصد شاعر با
سرودن اینگونه قطعات نه تنها بهرهگیری از قوه تخیل و زیباییشناسی هنری است، بلکه
به تفکر وا داشتن و دنبال پاسخ گشتن از جانب خواننده نیز برایش اهمیت زیادی دارد.
این امر به نظر من خود نوعی از "شعر" را ایجاد کرده است که میتوان آنرا شعر "فعال"
نام گذاشت. بدین معنا که خواننده میتواند در شعر "حضور" داشته باشد. یعنی فعال
باشد و مثلاً با دادن پاسخ به پرسشی که مطرح شده است، شعر را کامل کند. یا حتا در
ذهن خود ادامه شعر را بسازد و برای خویش بازگوید.
برای نمونه شاعر در دفتر شعری به نام "کتاب پرسشها" و تعدادی از مجموعه شعرهای
دیگر با به کارگیری ابتکاری نو به طرح سوال با زبان شعر پرداخته است. این گونه آثار
که بیشتر به "فرد یا تکبیت" شبیه هستند جملگی به شکل پرسش مطرح میشوند. البته
این نوع پرسشگونهها الزاماً به پاسخی نیاز ندارند. زیرا خود سرشار از نکات فلسفی
و اجتماعی و غنایی هستند، و کاملاند و به زیبایی به جامه شعر درآمدهاند و خواننده
را به تعمق وا میدارند:
کفترها چهگونه دریافتند
دعوت درخت انگور را؟
□
آیا تو می دانی، کدامین دشوارتر است:
دانه را کاشتن یا برداشتن؟
□
راستی الان هیتلر توی جهنم با کدام کار اجباری
خونابه عرق می کند؟
□
ما خودمان هستیم
در میان چار دیوار پوست مان
در میانه دو شمشیر:
مرگ و زندگی.
شاعر گاه لحنی طنزآمیز دارد. و با زبانی تلخ یا شیرین در شعر خواننده را مخاطب قرار
میدهد. این طنز تلخ میتواند حتا انتقادی از خود شاعر باشد. آنهم شاید از روی
خستگی و درماندگی که گاه در زندگی بر انسان غلبه میکند، یا شاید هم از سر دلتنگی،
که با طرح پرسشی بی پاسخ همراه است:
آیا در زندگی، چیزی احمقانهتر از
پابلو نرودا بودن هست؟
چنانکه در بالا هم کوتاه اشاره شد، پابلو نرودا شاعر و نغمهسرایی است مردمی و
جانبدار و امر اخیر یکی از ویژگیهای بارز شعر او را از نظر محتوایی تشکیل میدهد.
آنهم با چنان کیفیت و جذابیتی که حتا مخالفین اندیشهها و گرایش سیاسی او نیز بدان
اعتراف دارند. بدین معنا که شاعر علاوه بر صید لحظههای ناب زندگی مانند: عشق،
سعادت، برادری و برابری و جامه شعر پوشاندن بر آنها، به توصیف شاعرانه احساساتی
چون: مرگ و زندگی، جنگ و کشتار و غیره سخنسرای صلح و برادری میان ملتها و کشورها
نیز هست و در همه این امور شعر سروده است.
اصولاً یکی از دلایل موفقیت شاعر در میان مردم سایر ملل با زبانها و فرهنگهای
گوناگون و متفاوت، همین اشتراکات جهانشمول است که در شعر او بازتاب دارد. یعنی
موضوعاتی که به یک منطقه به یک ملت به یک قشر خاصی محدود نیست و جهانی است.
اشاره به این موضوع در دوره و زمانهای که اکثر قلمها و زبانها موضوع جانبداری
هنر و هنرمند را به زیر سوال میبرند، و سعی میکنند این امر را یکی از نقاط ضعف در
هنر وانمود کرده و هنرمندی را که جانبدار میباشد، از این بابت محکوم میکنند،
دارای اهمیت است. هواخواهان "هنر برای هنر" و مبلغین "هنر ناب" فراموش میکنند که
همان گونه که هنرمند میتواند عاشق باشد و اثری عاشقانه بسازد. میتواند زمانی هم
که ستمی را شاهد است با کسی از بیعدالتی رنج میبرد، در مذمت آن واکنش نشان بدهد و
بهطبع آن اثری هنری بیافریند که احساسات و درون آتشگرفته او را نشان دهد. مگر
میتوان بین احساسات مختلفی که در انسان وجود دارد تمایزی قائل شد. بدین معنا که
انسان (در اینجا هنرمند) مجاز است دستهای از آنها را بکار برد، ولی دستهای دیگر
را نه؟ مگر نه این است که بدون حضور انسان و هرآنچه که به عواطف و احساسات او
مربوط است، مانند غم، شادی، ترس، عشق، احساس امنیت، حس همدردی و عدالتخواهی و غیره،
هیچ چیزی حتا "هنر ناب" هم دیگر معنی ندارد. زیرا "انسان" را نمیتوان از "هنر" جدا
کرد. پس شعار "هنر برای هنر" مفهوم مجردی است که برخلاف آنچه که هواداران آن علیه
جانبداری هنر و هنرمند سر میدهند خود درواقع بسیار جانبدارانه است.
اتفاقاً نمونه و الگوی فعالیت شعری و زندگی پرثمر پابلو نرودا درست عکس این موضوع
را نشان میدهد. یعنی شرکت هنرمند در حیات اجتماعی میهناش نه تنها باعث تضعیف هنر
و ارایه آثار درخشان او نمیشود، بلکه این موضوع میتواند الهام بخش دستهای از
آثار او نیز باشد.
بیجهت و اتفاقی نیست که بسیاری از شعرهای پابلو نرودا به صورت تصنیف و ترانه
درآمده و ورد زبانهاست و مردم آنها را زمزمه میکنند. دستهای از آثار او
بهویژه سوناتهای عاشقانهاش یا مرثیههایی که به مناسبتهای گوناگون سروده است،
هنوز هم توسط گروهای موسیقی آمریکای لاتین به آواز درآمده و اغلب اجرا میشوند.
پابلو نرودا که از نوجوانی شروع به شعر سرودن کرده بود، تا پایان عمر همانند
رودخانهای همواره جاری بود. تا زمانی که دولت منتخب شیلی بر اثر یک کودتای خونین
نظامی در سال ١٩٧٣ توسط ژنرالها وحشیانه سرنگون گشت.
پابلو نرودای شاعر دوازده روز پس از وقوع کودتا در شیلی و کشته شدن سالوادور آلنده
رئیس جمهور سوسیالیست و منتخب مردم در تاریخ ٢٣ سپتامبر درگذشت، یا همانگونه که
مردم آمریکای لاتین باور دارند، "دقمرگ" شد.
آثار پابلو نرودا:
پابلو نرودا شاعر پرکاری بود و دارای آثار متعددی است. دفترهای شعر او بارها و
بارها به اکثر زبانهای دنیا، ترجمه شده و انتشار یافته و هنوز هم منتشر میشوند.
عنوانهای برخی از آثار او با ذکر تاریخ نخستین چاپ، عبارتاند از:
* سپیدهدم (اولین دفتر شعر) ١٩٢٣
* بیست شعر عاشقانه و یک ترانه تردید (١٩٢٤)
*سکونت بر زمین (١) ١٩٢٥
* سکونت بر زمین (٢) ١٩٣٥
* سومین سکونت بر زمین (١٩٣٧- ١٩٤٧)
* سرودِ بزرگ (١٩٥٠)
* انگورها و باد (١٩٥٤)
* ابیات کاپیتان (١٩٥٢)
* قصیدههای ابتدایی (١٩٥٤)
* قصیدههای ابتدایی نو (١٩٥٥)
* لرزشهای دریایی (١٩٧٠)
* ...
علاوه براین تیتر برخی از آثار پابلو نرودا که بعد از درگذشت شاعر منتشر شدهاند،
بدین قراراند:
* دو هزار
* کتاب پرسشها
* دریا و ناقوسها
* نقایص (برگزیده شعرها)
* سونات عاشقانه
* قصیدههای پنجره آبی
* باغ در زمستان
* گُلسرخ قطع شده
* قلب زرد
* مرثیه
* ...
اضافه بر دفترها و مجموعههای شعری که در بالا ذکرشان رفت، تا کنون از پابلو نرودا
دو کتاب به نثر نیز منتشر شده است. یکی با عنوان "من زیستهام" در سال ١٩٧٤ که کتاب
خاطرات شاعر است و درست یکسال بعد از مرگش در خارج از شیلی به چاپ رسید. کتاب دیگر
هم پس از درگذشت شاعر منتشر شد و تیتر آن "برای زاده شدن" است. هر دوی این آثار با
نثری زیبا، غنایی و شاعرانه نگارش یافتهاند. این کتابها برای درک و شناخت از سیر
زندگی، آفرینش هنری و پیکار شاعر در عرصههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، بسیار مهم
هستند. همچنین باید یادآور شد که زندگی و مبارزه پابلو نرودا تا کنون دستمایه چند
فیلم و رمان بوده است. در این زمینه میتوان به اثر معروف آنتونیو اسکارمتا اشاره
کرد که برداشتی از سیر زندگی پابلو نرودا است، و بر اساس آن فیلم سینمایی ساختهاند
به نام "مرد پستچی".
در ادامه چند نمونه شعر از این شاعر بزرگ، که به جامه فارسی درآمدهاند، عرضه
میشود. این شعرها در دورههای مختلف شعری سروده شدهاند و نشاندهنده سیکلهای
متفاوت آفرینش هنری شاعراند. در انتخاب اشعار همچنین سعی براین بوده است که
شعرهایی با مضامین گوناگون از پابلو نرودا مانند: عاشقانه، اجتماعی، سیاسی و...
بهدست داده شود. با این باور و یقین که این نمونهها، تنها خوشههای کوچکی از یک
باغ بزرگ و شکوفا هستند.
شاخهی ربوده شده
به درون شب نفوذ خواهیم کرد،
تا شکوفان شاخه ای را
برباییم.
ما از دیوار بالا خواهیم رفت،
در تاریکی باغ بیگانه
دو سایه در هم و برهم.
هنوز زمستان به سر نرسیده است،
و درخت سیب به نظر می رسد
که جلوه ای دیگر دارد:
آبشاری از ستارگان معطر.
به درون شب نفوذ خواهیم کرد
تا آن بالا، نزدیک گنبد لرزانش
و دستان کوچک تو و دستان من
ستارگان را خواهند ربود.
و پنهان
در شب و تاریکی
به خانهی ما
نفوذ خواهد کرد با قدم های تو
گام های بی طنین عطر
و پاهای ستاره
پیکر مشعشع بهار.
□
شهادت
من شهادت می دهم!
من آن جا
بودم.
آن جا بودم
رنج بردم و آن چه را
که شاهد بودم،
در خاطر زنده نگه خواهم داشت.
اگر کسی نباشد
که به یاد داشته باشد،
من هستم، که شهادت بدهم.
حتا اگر که دیگر چشمی هم بر روی زمین نباشد
من هم چنان خواهم دید،
و نبشته برجای خواهد ماند، این جا
آن خون.
شعله آن عشق
هم چنان این جا خواهد سوخت.
هیچ فراموشی در کار نخواهد بود: سروران من
و از لای دهان له شده ام
آن دهان ها، سرود خواهند خواند
هم چنان!
□
بدرود!
[شعر "بدرود" آنگونه که از محتوای آن برمیآید،
با نگاه به زندگی "ارنستو چهگوارا"
مبارز انقلابی سروده شده است.]
١
در بطن تو و روی زانوانت
غمناک مثل من، کودکی به ما نگاه می کند.
برای آن زندگی که در رگ های او شعله خواهد زد
ما مجبور بودیم زندگی مان را با طنابِ دار پیوند زنیم.
برای آن دست ها، دختران تو،
دستان من روزی می بایست آدم بکشند.
برای چشم های بازش بر زمین
روزی من، در چشمهایت اشک خواهم دید.
٢
من نمی خواهم، محبوبم.
که چیزی ما را به هم وصل کند
که چیزی ما را به هم پیوند دهد.
نه آن واژه ای، که دهان ترا معطر کرد،
و نه آن چیزی، که واژه ها نگفتند.
نه آن سرور عشقی، که ما آن را جشن نگرفتیم،
نه هق هق گریهی تو در پنجره.
٣
(من عشق ملوانان را
دوست دارم،
که می بوسند و می روند.
آن ها فقط یک وعده به جای می گذارند
و دیگر هرگز بازنمی گردند.
در هر بندرگاهی
زنی منتظر است.
ملوانان می بوسند و می روند.
ولی یک شب، آن ها می روند تا بخوابند
با مرگ در بستر دریا.)
٤
من عاشقِ آن عشقم
که خود را در بوسه ها تقسیم می کند، در نان، در بستر.
عشقی که می تواند
جاودان و گذرا باشد.
عشقی که می خواهد آزاد باشد
تا دوباره عشق بورزد.
عشقِ مقدس، که می آید.
عشقِ مقدس، که می رود.
٥
دیگر گره نگاه من در نگاه تو، شوقی ایجاد نمی کند،
دیگر رنج من، در کنار تو آرام نمی گیرد.
به هرکجا که بروم، نگاه ترا با خود خواهم برد،
و تو نیز به هرکجا که روی، رنج مرا با خود همراه خواهی برد.
من مال تو بودم، تو مال من بودی.
دیگر چه؟
ما با هم بودیم.
خمِ راهی، که عشق از آن عبور کرد.
من مال تو بودم، تو مال من بودی.
تو به آن کس تعلق خواهی داشت که دوستت دارد.
و خرمنِ باغ تو همان است که من کاشته ام.
من می روم. من غمگینم.
ولی خب من همواره غمگینم.
من از آغوش تو می آیم.
نمی دانم اکنون به کجا می روم.
... کودکی درون قلب تو به من می گوید: بدرود
و من هم به او می گویم: بدرود!
□
از دفتر پرسشها
کفترها چهگونه دریافتند
دعوت درخت انگور را؟
و آیا تو می دانی، کدامین دشوارتر است:
دانه را کاشتن یا برداشتن؟
خیلی بد است، بی جهنم زیستن:
آیا نمی توانیم آن را دوباره بیآفرینیم؟
و نیکسون ماتم زده را
با نشیمنگاهش بر روی ذغال بنشانیم؟
او را با آتش آرام بسوزانیم
با ناپالم آمریکای شمالی؟
□
سئوال
راستی الان هیتلر توی جهنم با کدام کار اجباری
خونابه عرق می کند؟
آیا دیوارها را لمس می کند یا لاشه ها را؟
آیا او کشته هایش را از بوی گاز بازمی شناسد؟
آیا او برای صرف غذا، خاکستر دریافت می کند
خاکستر آن همه کودک سوخته؟
یا این که دندان های طلا در دهان او می کوبند
دندان های طلای شکستهی دیگران را؟
یا که برای خواب
او را روی سیم خاردار دراز می کنند؟
یا این که پوست او را خال می کوبند
برای روکش فانوس های جهنم؟
یا این که سگ های سیاهِ آتشین
مدام او را گاز می گیرند؟
یا او می بایست بدون وقفه- شب و روز -
سفر کند با اسیرانش؟
یا این که مدام بمیرد
- بی آن که اجازه داشته باشد، تا بمیرد –
برای همیشه زیر دوش گاز؟
□
بی پایان
این دست ها را می بینی؟
آن ها زمین را اندازه گرفتند،
مواد معدنی را از هم جدا کردند، غله را ز غله،
این دست ها صلح کردند و جنگیدند
و فاصله همه دریاها و رودها را درنوردیدند.
با این وجود:
وقتی که ترا لمس می کنند، دلبرکم
دانهی گندم، چکاوکم،
به پایان نمی رسند.
زمانی که به آن دو کفتر همزاد می رسند،
که بر سینه تو آرمیده و یا پرواز می کنند،
دست نگه می دارند، خنیاگرانه.
آن ها به شتاب امتداد پاهای ترا در می نوردند،
خود را در روشنایی کمرگاه تو پنهان می کنند.
برای من، تو پناهگاهی هستی پربارتر و بی پایان تر از دریا با شیفتگی اش
و تو مثل زمینی
سپید، آبی و دست نیافتنی،
زمانی که برای خوشه چینی فرا می خواند.
من در این محدوده
کاوشگرانه
در فاصله پاها و پیشانی تو می مانم
تا زنده هستم.
□
پانسیونی در خیابان ماروری
خیابانی در ماروری
خانه ها یک دیگر را برانداز نمی کنند، آن ها
هم دیگر را دوست ندارند.
با این وجود، آن ها پشت سرهم ایستاده اند.
دیوار به دیوار
پنجره هایشان
خیابان را نگاه نمی کنند، حرفی نمی زنند،
آنان سکوت کرده اند.
کاغذ پاره ای پرواز می کند، مثل برگ کثیفی
از درخت آسمان.
عصر آتش می زند یک غروب سرخ را.
آسمان، مدام آتش لرزانی را می گستراند
مه سیاه می انباند بالکن را
کتابم را باز می کنم، می نویسم،
فکر می کنم، که من
در معدن ذغال سنگ هستم، در رگه ای خیس
و متروک.
می دانم، که کسی این جا نیست،
در خانه، در خیابان، در شهر تلخ.
در آستانه در هستم
زندانی جهان باز
من آن دانشجوی غم گین و گم شده در غروبم.
به طبقه بالا می روم برای خوردن سوپ
و به پایین می آیم و به بستر می روم تا صبح روز بعد.
□
گمنام
من می خواهم بدانم، هر آنچه نمی دانم
درست به این خاطر اتفاق می افتد
که من به مقصد می رسم بی هدف،
بر در می کوبم و آن ها می گشایندم
داخل می روم و می بینم:
پرترهی دیروز را بر دیوار،
اتاق پذیرایی آن زن و آن مرد
صندلی راحتی، بستر، پیت های نمک
در این لحظه درمی یابم که
کسی آن جا با من آشنا نیست.
خارج می شوم و نمی دانم به کدام خیابان پا گذاشته ام،
و این که چه تعداد انسان را این خیابان بلعیده است،
چه تعداد زن فقیر و فاحشه را
و کارگرانی، از بی نهایت نژادها
که هرگز برای ادامه زندگی پول به اندازه کافی ندارند.
□
پرسش
آیا در زندگی، چیزی احمقانهتر از
پابلو نرودا بودن هست؟
منبع: سایت ادبی «دینگ دانگ»، www.dingdaang.com