قطعه­ی ساکو و وانزتی

 

جوان بائز

ترجمه: امین قضایی

 

1

خستگی و فقرت را به من ببخش

انبوه خلق­ات را که  در آرزوی استنشاق آزادی است

این  رنجور آواره از ساحل پر برکت تو را

این بی خانمان را، این طوفان زده را، به سوی من بفرست.

 

خوشبخت، ستم­دیده است

و خوشبخت، قلبی پاک دارد.

خوشبخت، بخشنده است.

و خوشبخت یکی از این سوگواران است.

 

سخت است از ریشه­ها  دل برکندن

و به دوستان و خانواده بدرود می­گوید.

پدران و مادران می گریند.

بچه ها سر در نمی­آورند.

اما وقتی سرزمین موعودی وجود داشته باشد

شجاع به پیش خواهد رفت و دیگران از پی او خواهند آمد.

زیبایی روح بشر، اراده­ای است برای تحقق رویاهایمان

و این چنین توده­ها از دل دریا می­گذرند.

به سوی سرزمین صلح و امید

اما هم­چنان که به سوی ساحل گام برمی­دارند.

هیچ کس صدایی نمی­شنود و نوری نمی­بیند

و هیچ صدای خوش آمدی نخواهد گفت:

"من بره­ی خویش را تا دروازه­ی طلایی برعرش  بردم".

 

خوشبخت، ستم­دیده است

و خوشبخت، قلبی پاک دارد.

خوشبخت، بخشنده است.

و خوشبخت یکی از این سوگواران است.

 

2

آری پدر، من یک زندانی­ام

هیچ ترسی از اقرار جرم خویش ندارم

جُرم من، عشق ورزیدن  به آن چیزی است که از دستش داده­ایم

تنها سکوت شرم آور است.

 

و اکنون به تو خواهم گفت چه چیزی دشمن ماست:

نیرنگی که قرن­ها دوام آورده و تو خواهی دید

که تمامی تاریخ بشر را لکه دار کرده است:

قانون دشمن ماست.

با قدرت و زور بی اندازه­اش

قانون دشمن ماست

پلیس  خوب می­داند که چطور از انسان­ها

مجرم و بی گناه بسازد

قدرت پلیس دشمن ماست

دروغ­های بی شرمی که انسان­ها گفته­اند

همیشه با پول جبران می­شود.

قدرت پول دشمن ماست

نفرت نژادی دشمن ماست

و این واقعیت ساده که ما فقیریم.

 

پدر عزیز من، من یک زندانی­ام

از گفتن جُرم من شرمگین نباش

جرم ِ عشق و برادری

و تنها سکوت شرم آور است.

 

عشق من، بی گناهی­ام، همراه من است.

و  نیز کارگران و فقرا

و به خاطر همه­ی این­ها، من ایمن و قوی هستم.

و امید مال من است

طغیان، انقلاب، به دلار نیازی ندارد.

بلکه به  تخیل، تحمل رنج، نور و عشق نیاز دارد

و به مراقبت از تمامی انسان­ها

تو هرگز دزدی نمی­کنی، تو هرگز آدم نمی­کشی

تو بخشی از نور و زندگی هستی.

انقلاب از انسانی به انسان دیگر سرایت می­کند

از قلبی به قلب دیگر

و وقتی به ستاره­ها نگاه می­کنم این را احساس می­کنم

که ما فرزندان زندگی هستیم

و مرگ کوچک است.

 

 3

پسرم در عوض گریه قوی باش

شجاع باش و مادرت را تسلی بده

گریه نکن چون اشک­ها بیهوده­اند

هم­چنبن نگذار سال­های عمرت تلف شود.

 

پسرم، مرا برای این مرگ ناعادلانه ببخش

که پدرت را از کنارت جدا می­کند.

رفقا همگی مرا ببخشید.

 

من با تو هستم، پس گریه نکن

اگر مادر از فرط اندوه و تنهایی

آشفته حال بود

او را به یک پیاده­روی در ییلاق آرام ببر

و زیر سایه­ی درختان بیارامید

گُل بچینید

موسیقی و آب

مصلحان طبیعت­اند.

او از آن بسیار لذت خواهد برد

و به یقین تو نیز.

اما پسرم، باید به یاد داشته باشی

تنها خود تو از این نیک­بختی بهره­مند نباشی

بلکه خودت را یک پله بیار پایین

و کمک کن تا ضعیف­تر نیز در کنار تو قرار بگیرد

 

پسرم، مرا برای این مرگ ناعادلانه ببخش

که پدرت را از کنارت جدا می­کند

برای من، از همه­ی رفقایم طلب بخشش کن.

من با تو هستم، پس گریه نکن.

 

ضعفایی که کمک می­خواهند

ستم­دیدگان و قربانیان

این­ها دوستان تو هستند

و رفقایی در نبرد

و آری، گاهی آن­ها سقوط می­کنند

درست مثل پدر تو

آری، پدر تو و بارتلو،

آن­ها سقوط کرده­اند.

آن­ها دیروز جنگیدند و سقوط کردند

اما برای خوشی و آزادی

در جریان این مبارزه برای زندگی

عشق را خواهی یافت و حتی چبزی بیشتر.

آری، در جریان مبارزه خواهی دید که

می­توانی عشق بورزی و به تو عشق ورزیده شود.

 

برای من از همه ی رفقایم طلب بخشش کن.

من کنار تو هستم،

از تو خواهش می کنم گریه نکن.

 

* * *

این شعر، ترانه­ای است از جوان بائز که برای ساکو و وانزتی دو آنارشیست معدوم سرود شده است. فارغ از نقدی که بر آنارشیسم وارد است، شعری است سرشار از احساسات و واقعیت. آن را تقدیم می­کنم به رفقای آنارشیستی که می­شناسم و نمی­شناسم.

امین قضایی