نشستن در کنار گود

یادداشتی برای شعر کارگری در ایران

 

عباس سلیمی آنگیل

 

درآمد

روزگار تازه‌ای بود. شعر، این هنر ویژه‌ی ایرانیان، می‌رفت که دگرگونی‌هایی اساسی بپذیرد. اگر چه شاهان عصر قاجار پس از چند قرن دوباره سنت ملک‌الشعرایی و اعطای القاب و صله را رواج داده بودند و خود هم گاهی چیزی شبیه شعر می‌سرودند!

در دوران صفویه و افشاریه و زندیه، پادشاهان هر کدام به دلیل و دلایلی، لطف همایونی‌شان را از شاعران دریغ می‌کردند. پادشاهان صفوی اگر چه شاهدبازی پیشه کرده بودند، اما برای استحکام پایه­های قدرت‌شان، اشعار مذهبی برای امامان شیعه را می‌پسندیدند و شاعران هم برای کسب صله و رسیدن به نان و نوایی راهی دربار هند می‌شدند که هنوز شاعران را می‌نواخت. نادر افشار هم وقت پیاده شدن از اسب و در آوردن زره و کلاه‌خودش را نداشت. تمام عمر پادشاهی‌اش را جنگید. زندیه هم کاری برای شاعران تن­پرور نکرد. اما دربار قاجار با آن حرم‌سرای عریض و طویل و برای پر کردن اوقات فراغت و بی خیالی شگفت‌شان، نه فقط نمایش‌های رو حوضی و آیینی را رواج دادند، بلکه سنت شاهان گذشته را احیا کرده و ممدوح شاعران شدند. اگر چه گاهی برای التذاذ هنری بیشتر، شاعران را در اصطبل هم می‌بستند!(1)

در همان وضعیتی که انقلاب مشروطه شکل گرفت، انقلاب ادبی هم نضج یافت. روزگار تازه‌ای بود. طبقه‌ی منورالفکران ایرانی به وجود آمده بود و سخنان نویی بر زبان می‌راند و خواسته‌های تازه‌ای داشت. چندی نگذشت که افکار چپی به تاثیر از انقلاب شوروی و جو روشن­فکری جهانی، جای افکار شبه لیبرالیستی روشنفکران آغازین را گرفت و جریان دگراندیشی ایرانی و به تبع آن، هنر و شعر فارسی را از خود متاثر ساخت.

در این جستار ما نه به ادبیات کارگری، بلکه فقط به شعر کارگری می‌پردازیم. در حوزه‌ی داستان و رمان و دیگر انواع ادبیات، فعالیت گسترده‌تری انجام شده است که در حوصله‌ی این گفتار نیست. کسانی هم­چون محمود دولت­آبادی، احمد محمود، علی اشرف درویشیان و… ادبیات کارگریِ داستانی را در مقاطعی به اوج رساندند.(2) اما قضیه‌ی شعر با انواع دیگر متفاوت است. همین ابتدا بگویم که شعر کارگری فارسی در قیاس و سنجش با دیگر انواع ادبیات کارگری، غنای چندانی ندارد. شاید در نگاه اول این گونه به نظر برسد که رویکرد آرمان­گرایی در ایران معاصر گفتمان غالب روشن­فکری بوده است، پس چطور چنین ادعایی روا و ممکن است؟! آری! ادبیات ایران نه فقط تا انقلاب پنجاه و هفت خورشیدی، که حتی تا سال‌هایی پایانی دهه‌ی شصت، به موازات اسلام گرایی، متاثر از نظریات سوسیالیستی بوده است.(3) اما شعر کارگری قابل توجه در آن بسیار کم است. آن چه جریان آرمان‌گرای معاصر سروده است، شعر «مبارزنواز» می‌باشد که در ادامه به آن خواهیم رسید. شعری که بی گمان در مقاطعی به حد اعلا رسید و شکوه هنری‌اش را بلندنظران و بی غرضان درک می‌کنند.

در این جا باید تکلیف خود را با تعدادی پرسش مشخص کرد. شاید در پایان بتوان به تعریفی از شعر کارگری رسید. پرسش‌ها از این جنس‌اند؛ شعر کارگری چگونه شعری است؟ آیا شعر کارگری تئوری محور است؟ به عبارتی، آیا هر نوع دل­سوزی برای کارگر و یا سفارش به کارفرما و سرمایه‌دار برای رعایت حال کارگر، شعر کارگری است؟ یا نه، شعر کارگری باید به آگاهی بخشی پرداخته و کارگر را برای رهایی از بهره‌کشی دیگران برانگیزد؟ آیا ادبیات کارگری را طبقه­ی کارگر به وجود می‌آورد؟ آیا کسی از طبقه‌ی فرادست که رنج کار و بهره‌کشی را درک نکرده است، می‌تواند از شعر کارگری سخن بگوید؟ آیا شعر کارگری شعری است به زبانی ساده‌تر و کمتر فلسفی که باید کارگران آن را بفهمند؟ و ده‌ها پرسش دیگر از این دست.

شاید هیچ‌ گاه تعریفی جامع و مانع به دست نیاید. من هم در پی تعریف شعر کارگری نیستم. اما داشتن چند مولفه را در شعر کارگری مهم می‌دانم؛ سادگی، ارائه‌ی تصویری زنده از فضاهای عینی زندگی کارگری، بازتاب غیر کلیشه‌ای آرزو و شکست و خشم، دوری از هر گونه معصوم نمایی و کلی گویی درباره‌ی قشر کارگر و تمجیدهای دهان پر کن و خر رنگ کن از او و… با این تفاسیر، وقتی ناظم حکمت معشوق (وطن؟) اش را چنین توصیف می‌کند؛

تو دختر چهارده ساله‌ی فیلیپینی هستی

من تو را از چنگال دریانورد آمریکایی می‌رهانم

در این جا شعر کارگری را می‌بینیم، اما و قتی ملک الشعرای بهار می‌گوید:

برو کارگر باش و امیدوار

که از یاس، جز مرگ ناید به بار

هیچ مولفه‌ای از شعر کارگری حاضر نیست.

بسیاری از شاعران نامدار معاصر اگر چه آرمان­گرا بوده و اجتماعی سروده‌اند، اما شعرشان شعر کارگری نیست. آیا فرخی یزدی، میرزاده عشقی، نیما یوشیج، نادر نادرپور، سیاوش کسرایی، احمد شاملو، فروغ فرخزاد و… شعر کارگری سروده اند؟ از نظر من، بدون شک خیر!

آیا این شعر حمید سبزواری - شاعر متعهد- که در شب شعر خانه کارگر! سروده است، شعری کارگری است؟

کارگر ای پر توان سخت کوش

ای چو دریا موج خیز و پرخروش

دست تو با کار و زحمت آشناست

چهره‌ات امیدبخش و پر صفاست

پس با این توضیحات باید گفت که شعر کارگری فارسی از غنای کافی برخوردار نیست. حتی ترانه‌ها و آوازهای کارگری موفق‌تر از شعر کارگری بوده‌اند.

من دو شاعر را در این زمینه سرآمد دیگران می‌دانم. ابوالقاسم لاهوتی، منوچهر نیستانی. اولی آغازگر است و دومی کامل‌تر.

ابوالقاسم لاهوتی را می‌توان نخستین شاعری دانست که در شعرش، رنج‌ها و شکست‌های کارگران نمود یافته است. پیش از او سخنی از کارگر و طبقه‌ی ضعیف جامعه نبود و یا اگر بود، توصیه‌ای از باب خیرخواهی به حاکمان و ولی نعمتان خلق بود تا کمی به فکر رعایای خود باشند و به این وسیله پایه­های حکومت خود را استحکام بخشیده و در دیار باقی هم از لطف حور و غلمان بی نصیب نمانند.(4) اما در شعر ابوالقاسم لاهوتی، کارگر برای رسیدن به خواسته‌هایش اندیشه انقلابی دارد و اهل تضرع نیست.(5)

با جرم عشق کارگر

روی سوی زندان می‌روی

می‌بینمت می‌بینمت

با یاد دهقان می‌روی

و یا

به جمعی گفت دهقانی ستم­کش

که بدبخت و پریشان روزگارم

تمام عمر خود زحمت کشیدم

ولیکن حاصلی جز غم ندارم

یا نخستین شعر هجایی لاهوتی که در سال ۱۳۰۴ هجری شمسی در شهر دوشنبه سروده است:

من فرزند یک دهقانی بودم

در قشلاق‌های تاجیکستان

یکی دیگر از کارهای لاهوتی، ترجمه‌ی او از سرود انترناسیونال است که برای اولین بار فارسی زبانان با این سرود آشنا شدند.

همان گونه که گذشت، لاهوتی نخستین شاعری است که این شیوه را در شعر فارسی آغاز می‌کند، اما شعر او فقط آغاز است و فاقد تصویری زنده از زندگی کارگری.

منوچهر نیستانی در سال ۱۳۱۵ در کرمان زاده شد. همانند نیما و بسیاری از اثرگذاران شعر و ادب معاصر، مدتی را در دارالفنون تهران تحصیل کرد. نیستانی در قلمرو محدود شعر کارگری نامی بلند است. شعر «کارخانه»ی او نمونه‌ی یک شعر کارگری موفق است. م. آزاد در مصاحبه‌ای گفته است: «کارخانه شاید تنها شعر موفق کارگری در شعر امروزی فارسی باشد که شعر «درهای کارخانه» کارل سندبرگ را به یاد مخاطب می‌‏آورد؛ اما این شباهت موضوعی است. امتیاز شعر کارخانه در زبان بیان­گر و اثرگذار آن است زبانی که فضایی خشن، سرد، بی رحم و پر هیاهوی کارخانه را بی‌‏سوز و گذار و خالی از مبالغه القا می‌‏کند. البته کارخانه خالی از حس همدردی نیست و گرنه یک شعر مکانیکی از کار در می‌‏آمد»:

بی گمان م. آزاد درست گفته است. کافی است سطرهایی از این شعر را بخوانیم:

کارخانه

این جا

هر دکمه‌ای به منبع برقیست متصل

کار تلاش آهن و بازوست

هر گوشه پیلواری پولاد

روی زمین چوب

خفته‌ست و دود عالم با اوست

با سینه‌ها رفاقت دیرین صبر و سل

این جا

گل‌های لفظ‌های شما را

-           نارسته از لبان-

توفان پرغریو هزاران چرخ

از دودکش به خارج انبار می‌برد.

اینجا

انبار انفجار مدامی پر از صداست

بازی بی صدای لبان پیک قلب‌هاست

هر سینه کوره‌ای و ز صد یاد مشتعل

یاد غروب

درهای آهنی بر روی پاشنه می‌چرخند

مردان چرب خسته

بی حرف

دسته دسته بیرون می آیند

در کنار این دو شاعر می‌توان از منوچهر شیبانی، نصرت رحمانی، خسرو گلسرخی، سعید سلطان­پور و چند تن دیگر نام برد. اما هیچ کدام شعری کارگری در حد و اندازه‌ی «کارخانه»­ی نیستانی نسروده‌اند.

 

ویژگی‌های شعر کارگری در زبان فارسی

اگر شعر «کارخانه‌»­ی نیستانی را استثنا بدانیم، مجموعه‌ی شعرهای موسوم به کارگری را می‌توان در سطوح مختلف بررسی کرد و همانندی‌های معنی‌دارشان را نشان داد.

 

نخستین و آشکارترین نقطه ضعف شعر کارگری زبان فارسی این است کارگر در این شعرها ابژه‌ای بیش نیست. شاعر با تمام صداقتش یک گوشه‌ای می‌نشیند و از کارگر انتزاعی و تخیلی خود چهره‌ای مقدس و اسطوره‌ای می‌سازد. تصویری معصومانه همراه با کلی گویی درباره‌ی رنجبران. هر چند عنصر صمیمیت گاهی چاشنی کار می‌شود. شعر آرمان‌خواه معاصر هر گاه که از مبارزان انقلابی و آگاه و از انسان‌های پویا و از خود گذشته سخن می‌گوید، به اوجی کم مانند می‌رسد. شعری نخبه‌گرا می‌شود، پیامد منطقی جریان شعر فارسی و آموزه‌ها و نظریه‌های روز می‌شود و شعری مدرن. به همین دلیل است که مخاطب شعرِ دگرگونی طلبِ فارسی در طول چندین دهه‌ی اخیر، قشر تحصیل کرده، آگاه و دانشگاه دیده است. مخاطب این شعر کارگری نبود که پایان روز و هفته و ماه، برای گرفتن دست‌مزدش و پرسه زدن در خیابان لاله‌زار و کاباره‌ی سوسن و آزیتا و یا سرک کشیدن به خیابان جمشید لحظه شماری می‌کرد و هنوز هم مخاطبی نیست که حقوق سر ماهش را قسط یخچال ساید بای ساید و نمایش­گرهای(LCD)  می‌دهد. لب کلام: شعر کارگری فارسی شعری ناموفق، اما شعر «مبارزنواز» شعری موفق است؛ شعری که از کاشفان فروتن شوکران سخن می‌گوید.

پس از آن که احمد شاملو به زبان و نگاه ویژه‌ی خود دست یافت، شعر فارسی و مخصوصا شعر شاعران اجتماعی را تحت تاثیر قرار داد. برخی از زیباترین شعرهای شاملو در ستایش قهرمانان مبارزی است که در این راه جان خود را از دست داده بودند. البته نیما یوشیج و شاعران پیش از او نیز اشعاری در این زمینه دارند. شعر «سرباز فولادین» نیما قابل تامل است. اما نه نیما و نه هیچ شاعر دیگر نتوانست در این مورد خاص سبک و سیاقی تازه بیافریند. این شاملو بود که چنین کرد. پیش از او شعرهایی که برای این قهرمانان خلق سروده می‌شد، در حد یک یادواره بیشتر نبود. این ویژگی شعر شاملو و به ویژه شاعران پیرو او را عده‌ای شعر چریکی نامیده‌اند که به گمانم نام­گذاری مناسبی نیست. چرا که بیشتر این اشعار از منظر زیبایی شناختی و معنا شناختی، اشعاری ماندگاراند و ارزش هنری والایی دارند. من آن‌ها را اشعار «مبارزنواز» می‌نامم و به گمانم گویاتر باشد. این نوع شعر با تمام قدرت و زیبایی‌اش و پیام‌های رادیکال اجتماعی‌اش - بنا بر دلایلی که گفتیم- در حیطه‌ی شعر کارگری قرار نمی‌گیرد.

زبان شعر شاملو که بازآفرینی زبان ادبی کهن است و لحن حماسی و روابط بینامتنی شعر او با ادبیات کلاسیک ایران و معاصر جهان، از شعر او و پیروانش شعری نخبه‌گرا ساخته است. این نوع شعر با تمامی زیبایی‌اش، شعری نیست که دنیای تراژیک کارگری را بتواند نمایان کند. البته بعضی از ترجمه‌های شاملو از شاعران دیگر و ترجمه­ی او از سرود انترناسیونال در قلمرو شعر کارگری می‌گنجند.

اشعار شاعرانی هم­چون خسرو گلسرخی و سعید سلطانپور هم بیشتر «مبارزنواز» است. اشعار خسرو گلسرخی حداقل این ویژگی را داشت که تا اندازه‌ای بر روی کام و زبان عامه بماند. ساده و صمیمی است. هنوز خیلی‌ها «یک با یک برابر نیست» را زمزمه می‌کنند. سعید سلطان­پور آمیزه‌ای از زبان و نگاه شاملو و فروغ فرخزاد بود.  او هم یک «مبارزنواز» بود. اگر چه گاهی به دنیای کارگری نزدیک می‌شد؛

این مرد خفته کیست؟

این مرد روستایی

این مرد کارگر

این مرد نعره بسته‌ی در خون نشسته کیست؟

(6)

اگر مبانی نظری من تاکنون درست بوده باشد، از وجهی سلبی به تعریف شعر کارگری نزدیک شده‌ایم و دست کم می‌دانیم که شعر کارگری چه چیز نیست. این را هم می‌دانیم که شعر کارگری لزوما سروده­ی کارگر و یا آفریده‌ی ذوق طبقات فرودست نیست. وگرنه مجبوریم که بسیاری از ترانه‌های محلی، اشعار اروتیک عامیانه و حتی شعارهای رد و بدل شده در ورزشگاه‌های فوتبال را هم شعر کارگری بدانیم. ممکن است که این ترانه‌ها و شعارها برای شناخت روحیات و سلایق هنری طبقات زحمت­کش بسیار مهم ارزیابی شود، اما شعر کارگری نیست.

در این جا بد نیست به نقش حزب توده هم اشاره‌ای بکنیم. حزب توده در طول دوره‌ی فعالیتش تاثیری دوگانه بر شعر کارگری گذاشت. از طرفی نشریات و چاپخانه و عوامل مادی این حزب در خدمت شعر کارگری و شاعران همسو بود و عاملی برای حضور شعر در سطح جامعه و از دیگر سو، این حزب که پشتوانه‌ی تئوریک‌اش از ماکسیست روسی و در عرصه‌ی هنر از چهارچوب‌های ژدانفی فراتر نمی‌رفت، شعر کارگری را از پویایی و تجربه‌ی ساحت‌های متفاوت محروم کرد. دو تن از شاعران جوان در ستایش از کیانوری، دبیرکل این حزب، این گونه شعر می‌سرودند؛

پدرم کیا

آفتاب از گریبان تو برمی‌آید

و از درون حزبت

که شاید!

این پس که تو دهان بگشایی

و زمستان هزیمت کند

و شاعری دیگر در مدح کیانوری می‌سراید:

پدرم کیا

حرف بزن

سکوت تلخ را بشکن

تو سیاوش مائی

پیشوا پرستی - به ویژه در دوران‌های متاخر این حزب- امکان طرح نظریات تازه در عرصه‌ی شعر کارگری را از جوانان این حزب گرفته بود.

پس از ابژه بودن کارگر و نامعلوم بودن چهره‌ی او، شعارگرایی دومین ویژگی این اشعار است. همه جا سخن از زحمت‌کشان و تهی‌دستان است، اما کمتر شعری است که دنیای از خودبیگانه‌ی کارگران به ویژه پس از اصلاحات ارضی و سرازیر شدن کارگران به شهرها و زاغه نشین شدن آن­ها و شکل‌گیری طبقه‌ی کارگر در کارخانه‌های صنعتی را نشان دهد.

شعرهای موسوم به کارگری به غایت کلیشه‌ای هستند و از فقر تکنیک و تئوری رنج می‌برند. تکرار تصاویر و مضامین به آسانی رُخ می‌دهد و گویی که خود شاعران این گونه اشعار را جدی نمی‌گرفتند و پذیرفته بودند که شعر کارگری نمی‌تواند پیشرو باشد. بسیاری از شعرها قطعه‌های ادبی بی‌بنیه و دکلمه‌هایی بود که در نشست‌های حزبی و اجتماعات کارگری خوانده می‌شد و ارزشی فراتر نداشت.

می‌توانم بگویم شعر کارگری فارسی فاقد نگاه و هستی شناسی است. در این یکصد سال اخیر و مخصوصا پس از راه‌اندازی کارخانه‌های صنعتی مونتاژی در دهه‌ی چهل و گسترش کارگران صنعتی، کمتر شاعری توانسته است به کُنه جهان رنگ و رو رفته‌ی کارگران ایرانی نفوذ کند و تخیل آشوب زده، احساسات سرکوب شده و پیرامون از تهی سرشارشان را بنمایاند.

* * *

 

پانوشت‌ها:

1- به اصطبل فرستادن شاعران و حتی وزرا در دربار قاجار به عنوان یک شیوه‌ی تنبیهی-تعلیمی رواج داشته است.

2- محمد بهارلو از نویسندگان با تجربه و فعال ایرانی، در مصاحبه‌ای گفته است در ایران ادبیات کارگری نداریم. او با مقایسه‌ای میان ادبیات کارگری داستانی در ایران و هم‌نوع آن در آمریکا چنین نظری داده است. اما به نظر من، ادبیات داستانی فارسی در این زمینه چندان ضعیف نیست. دست­کم در مقایسه با شعر کارگری فارسی بسیار موفق است. شاید آقای بهارلو از زوایای دیگری به موضوع نگریسته باشد و معیارها و سنجه‌های ایشان با ما متفاوت باشد.

3- تنها در سال‌های پایانی این دهه است که ادبیات انقلابی در ایران سعی در ساختن پشتوانه­ی تئوریک برای خود و ایجاد فاصله با مفاهیم چپی دارد و می‌کوشد تفاوت «مستضعف» و «پرولتاریا» و مفاهیمی از این دست را پر رنگ‌تر کند.

4- در کتب کلاسیک بسیاری هم­چون سیاست­نامه و قابوس نامه و گلستان به پادشاهان توصیه می‌شود که رعایا را پاس بدارند.

5- در اشعار ابوالقاسم لاهوتی، تصویری از کارگر ارائه می‌شود که می‌توان آن را طبقه نامید. اما در ایران آن روزگار، کارگران فاقد آگاهی بودند و اصولا کارگر صنعتی و کارخانه‌های بزرگ وجود نداشت که آن­ها را یک طبقه بنامیم. شاید به این خاطر است که لاهوتی بیشتر از واژه­ی «دهقان» استفاده می‌کند و کمتر نام کارگر را می‌برد. او خود از خانواده‌ای فقیر به دنیا آمده بود و از جریان چپ تاثیر پذیرفته بود و سیه روزی قشر فرودست ایرانی و تاجیک و… را از نزدیک دیده بود و می‌دید.

6- مجموعه‌ی آوازهای بند. شعر «اگر از خواب برآید بیمار».

* * *

 

منابع:

در این مقاله علاوه بر کتاب «تاریخ تحلیلی شعر نو»، اثر شمس لنگرودی (جلد اول)، از دفاتر اشعار شاعرانی هم­چون فرخی یزدی، ابوالقاسم لاهوتی، میرزاده عشقی، نیمایوشیج، منوچهر شیبانی، نادر نادرپور، مهدی اخوان ثالث، منوچهر نیستانی، نصرت رحمانی، سیاوش کسرایی، احمد شاملو، خسرو گلسرخی، سعید سلطانپور، و چند شعر از شاعران احتمالا جوان و بی نام و نشان عضو حزب توده -که در نشریات دهه‌ها پیش به چاپ رسیده است- استفاده کرده‌ام.

 


* اگر عضو یکی از شبکه­های زیر هستید، می­توانید این مطلب را به شبکه­ی مورد نظر خود ارسال کنید:

Delicious delicious    Facebook facebook    Twitter twitter    دنباله donbaleh    Google google    Yahoo yahoo    بالاترین balatarin


كانون پژوهشى «نگاه»، www.negah1.com