برای انسان این قرن

 

سیمین بهبهانی

 

برای انسان این قرن

چه آرزو می­توان کرد

که در نخستین فراگشت

خراب و خون ارمغان کرد.

ببین که در مغز پوکش

چه فتنه­یی شعله انگیخت

ببین که در دست شومش

چه کوهی آتشفشان کرد

ببین که با خون و وحشت

عجین به چرک و عفونت

به هر کلان شهر عالم

چگونه سیلی روان کرد

تنوره­ی آتشین­اش

شراره­ها بر زمین ریخت

خراش در عرش افکند

خروش در آسمان کرد.

گرسنه­ی نیمه جان را

گلوله­ها در شکم ریخت

گروه لب تشنگان را

گدازه­ها در دهان کرد.

نه ساقی و جام عدلی

نه غیرتی با گدایی.

یکی ستم از جهان برد

یکی ستم بر جهان کرد

هجوم رایانه­ها را

به فال فرخ نگیرم

که در پساپشت هر یک

نحوستی آشیان کرد.

به فتح نیروی ذرات

چگونه خرسند باشم

بسا که معموره­ها را

خرابه و خکدان کرد

خدای من! این چه قرنی ست

که بخش دیباچه­اش را

به خون و زرداب زد مهر

به ننگ و نفرت نشان کرد.

به عرصه ی جنگ و وحشت

فکنده سجاده بر خون

برای انسان این قرن

چه آرزو می­توان کرد؟