پرستاران
ناصر آغاجری
من یک زنم، یک مادر، یک پرستار. فروشندهی نیروی کار، کار فکری و فیزیکی. ساعات روز را با درد و دارو و بیمار، با رنجها و نالهها، با چرک و عفونت، با میکروبهای کشندهای که هنوز راه درمانی ندارند، در چالشم. با اعصابی فرسوده، پس از ده ساعت کار (با زمان رفت و آمد و ترافیک)، از درب بیمارستان بیرون میآیم. هوای آلودهی تهران با بوهای سنگین و پُر دوده به استقبالم میآید. با شتاب و افکاری پراکنده به سوی ایستگاه اتوبوس میروم؛ در حالی که فکر کودک دو سالهام، قلبم را میفشارد. حالا دارد چه کار میکند؟ بازی میکند یا خوابیده، شاید گریه میکند. غذا چی؟ خورده؟ مادربزرگ مجبور است هم از رکسانای من و هم از کودک دخترش، که او هم کارمند است، نگهداری کند. مهد کودکی کوچک و پُر از مهر است، هر چند پوست از سر مادربزرگ کنده است. نیروهای درونی مادری مرا به سوی اتوبوسی کشاند، که به سمت خانه میرفت. ولی نه، باید یک ساعت دیگر در بیمارستان… برای شیفت دوم کار باشم. شاید تعجب کنید، که یک مادر به جای رسیدگی به فرزندش راهی کار دوم میشود.
حقوق یک کارشناس پرستاری در حدی نیست، که با آن بتواند حتا یک آپارتمان کوچک یا یک سوییت را اجاره کرد. با توجه به تورم روزافزون، چگونه امکان دارد با یک شیفت کار زندگی کرد؟ من در این بیمارستان در اتاق عمل کار میکنم. پایهی حقوقم برای هشت ساعت کار، بدون در نظر گرفتن وقت رفت و آمد، 330 هزار تومان است. بابت کاری که من و امثال من به دفعات و طی روز انجام میدهیم، روزانه میلیونها تومان به حساب بانکی دکترهایی واریز میشود که دیگر پزشک نیستند، بلکه مشتی دلال دانشگاه دیدهاند که گُزیدهتر میبُرند.
در صورت گرفتگی عروق یک فرد، بستگی به محل گرفتگی رگ بیماران برای فرستادن یک بالن به محل گرفتگی، کار مزدی معادل ده میلیون تومان از بیمار دریافت میکنند و روزانه بین ده الی پانزده بالن زده میشود. ولی سهم پرستاران از این گرانی درمان، انجام یک کار تکنیکی- علمی و یک حداقل حقوق است بدون حق مسکن وسرویس رفت و آمد… این یک نمونه از نرخهای نجومییی است، که قدرت پرداخت آن را تنها میلیاردرهای نوکیسه دارند؛ چرا چون ما در شرایطی زندگی میکنیم، که اصل 44 قانون اساسی را تحریف و وارونه میکنند تا منافع طبقاتی و ارتجاعیترین مناسبات سرمایهداری، یعنی سرمایهداری تجاری یا همان واسطهگری و دلالی، تامین گردد.
آری، قوانین باید به گونهای تغییر و تحریف و مسخ شوند تا بنا به میل دلالهای بازار معنا و تفسیر شود، تا همهی درآمدها و منابع مملکت - که به ما و نسلهای آینده تعلق دارد- در کیسه ی گشاد سودطلبان ریخته شود. از این رو، اکثر و شاید همهی بیمارستانهای دولتی هم، استخدام پرستاران را به صورت «شرکتی» (اصطلاح استخدام موقت و بدون پرداخت حقوق واقعی این زحمتکشان، توسط شرکتهای پیمانکاری) به انجام میرسانند. کار پرستاران باید جزء کارهای بسیار خطرناک محسوب شود. در صنایع، بعضی از شغلها جزء کارهای خطرناک شناخته شدهاند؛ زیرا یک خطا یا کم توجهی، به قیمت جان یا از کار افتادگی کارگر منجر میشود. در حالی که احتمال خطر در کار پرستاری به گونهای است، که پرستار و خانوادهاش را هدف قرار میدهد. اگر پرستار در اثر خستگی دچار یک بریدگی ناچیز شود، ممکن است به قیمت جان پرستار و خانوادهاش تمام شود .
دود انبوهی، که از اگزوز اتوبوس خارج میشود، نفسم را بند میآورد و رشتهی افکار رنج بارم را از هم میگسست. اتوبوس آمد، ولی حتا برای سرپا ایستادن هم جایی نبود. اما من وقت زیادی نداشتم و میبایست به موقع به شیفت بیمارستان بعدی برسم. در حالی که نیاز شدیدی به خواب داشتم و خستگی، اندامم را کمانی کرده بود، با یک دست به دستگیرهی سقف اتوبوس آویزان شده بودم. بوی نفسها، هوای آلوده و پُر دود تهران، همراه با تکانها و ترمزهای اتوبوس و خستگی، مرا دچار حالت تهوع کرده و رودههایم تحت فشار قرار گرفته بود. خانمی که روبروی من ایستاده بود، با نگرانی گفت: خانم، رنگات پریده، حاملهای؟ چی شده؟ نمیتوانستم پاسخی بدهم. میترسیدم با باز کردن دهان، اتوبوس را به گند بکشم. او متوجه حال بحرانی من شد. از خانمهای دیگر خواهش کرد تا به من جایی برای نشستن بدهند. دختر جوانی با عجله از جای برخاست و ازمن خواست بنشینم… با هر بدبختی بود، به بیمارستان رسیدم.
در این بیمارستان، من در بخش سی سی یو کار میکنم. آن شب یک بیمار با حالی بحرانی داشتیم. مواظبتها و تلاش پزشکان و پرستاران نتوانست بیمار را نجات دهد. نیمههای شب، قلب بیمار توانش را از دست داد و برای همیشه از تپیدن بازایستاد. شوکهای الکتریکی هم نتوانست قلب خسته را به زندگی بازگرداند. دکتر و پزشکیاران و پرستاران، خسته و افسرده، بیمار را ترک کردند و من میباید مرده را برای بردن به سردخانه آماده میکردم. ساعت سه شب بود. وسایل را از بیمار جدا کردم و رویش را انداختم. خستگی مفرط و خواب، نیرویی در من باقی نگذاشته بود. اتاق و تخت و مرده، دور سرم میچرخیدند. با زحمت یک صندلی را جلوی کشیدم و سرم را روی تخت مرده گذاشتم. دیگر نفهیمدم چه شد. کسی شانههایم را تکان میداد و میگفت: «دختر، روی مرده خوابیدهای، پاشو. زودتر او را به سردخانه ببر، وگرنه بو میگیرد.» شهلا بود. دوست، همکار و هم دانشکدهایم.
- مگر در خانه ات نمیخوابی؟
هنوز کاملا هوشیار نشده بودم و نمیدانستم چه بگویم. پس از کمی سکوت عُذرخواهی کرد. شهلا، با محبت و دلسوز است و مجرد.
- شهلا جان پس از بیست و چهار ساعت کار بیمارستانی با این استرسهایی که مختص کار ماست، وقتی به خانه میروی هم میبینی کُلی کار و مسئولیت روی دستت مانده، که باید انجام شود. بچه را باید تر و خشک کنی. باید برایش وقت بگذاری. آدم معمولا غذا هم باید بخورد. مگر نه؟ با این درآمد و با این همه گرانی، بیرون هم نمیشود یک غذای درست و حسابی خورد. پس غذا هم باید پخت. درسته؟ تازه برای یک کودک دو ساله باید غذای مخصوص تدارک دید و بقیهی کارهای خانه هم که روی هم انباشته شده است. فکرش آدم را دچار اضطراب می کند، حتا گاهی آدم آن قدر خسته است که حال ندارد پایش را هم بشوید و ترجیح میدهد با بوی ناخوش استراحت کند.
- بابا من که معذرت خواستم.
در حالی که با هم جسد را به سوی سردخانه میبردیم، دوباره شروع کردم:
- آخ از این همه کار! دارم میمیرم. جُرم من این است، که یک زنم. یک مادر، که در روزگاری زندگی میکند که دلالهای سودپرست و مردسالار بی توجه به حقوق زنان، همه کارهاند. در ساختاری که انسان را نمیفهمد و برای هر فرد تنها ارزشی معادل حداقل حقوقاش قایل است. بعد از سالها درس و کنکور و کاری پُر مشقت، حقوقی که میگیریم کفاف زندگی بخور و نمیر را هم نمیدهد.
شهلا، ساکت و متفکر، تخت را هُل میداد.
- آخر یک چیزی بگو!
او با خستگی گفت:
- عزیز من! دیگر بهتر است از منبر پایین بیایی. بس است. در ضمن، تو دیگر نه دانشجویی و نه این جا دانشگاه است. فکر آن دختر قشنگت باش.
- حتما تا گربه شاخم نزنه؟
- هر چی دلت میخواهد فکر کن.
شهلا فرزند بزرگ خانواده است. او هم مثل من در دو بیمارستان کار میکند و نانآور خانوادهای بزرگ با چندین خواهر و برادر است. پدرش سالهاست خانواده را تنها گذاشته و در دل خاک آرام گرفته و مرده ریگ پدر تنها خانوادهای پُر جمعیت از دو همسر است، که سرپرستاش شهلاست. چون اوست، که بر خلاف برادر(مردسالار خانواده) احساس مسئولیت میکند. از این رو، نمیتواند به فکر خود باشد یا به فکر ازدواج و… عشق خواهرها و برادرهایی که یکی پس از دیگری سر از دانشگاه آزاد در میآورند، جایی برای فکر کردن به خودش را باقی نگذاشته است. وقتی به این مسایل میاندیشم و ارزش و جایگاهمان را در این سیستم جستوجو میکنم، میبینم ما همه تنها کالایی حقیر هستیم در بازار کار که واسطههای دانشگاه دیده، شیرهی جانمان را دست به دست می کنند تا با آن میلیاردر شوند.
دکتر کشیک که متوجه تاخیر من شده بود، به سویم آمد و با پرسشهایش اعصاب فرسودهی مرا به چالش گرفت:
- چرا کارهایت را درست انجام نمیدهی؟
و با قاطعیتی که برآیند تصویب بند «ز» مجمع مصلحت نظام است( اخراج نیروی کار توسط کارفرمایان بدون هیچ عوارض قانونی به بهانهی بحران اقتصادی)، گفت:
- این جا بخش خصوصی است، اگر نمیتوانی کار کنی برو تسویه حساب .
گویی همهی خون بدنم به سرم هجوم آورده بود. نیاز به کار را از یاد برده بودم و همهی فریادهای فروخوردهام را بر سر او خالی کردم:
- تو کی هستی؟ (با تحقیر) یک سهامدار؟ اگر امثال من کار نکنند، این بیمارستانها هرگز نمیتوانند این درآمدهای میلیاردی را داشته باشند. در دو بخش این جا روزی هفتاد آنژیوگرافی صورت میگیرد، با کارمزدی معادل 800 تا یک میلیون و سیصد هزار تومان برای هر آنژیو، که ما پرستاران اکثر کارهایش را انجام میدهیم. آن وقت من بروم تسویه حساب؟ با این چندرغاز حقوق که برابر با حقوق دربان بیمارستان است، من بروم تسویه حساب؟ برای یک بالن زدن تا دوازده میلیون تومان کارمزد دریافت میشود، که بیشتر کارهایش را ما انجام میدهیم، آن وقت مرا از اخراج میترسانی؟ کدام سیستم ارتجاعی به تو این قدرت را داده؟…
شهلا به سرعت مرا به کناری کشاند و با بوسیدنم مرا وادار به سکوت کرد. آهسته در گوشم زمزمه کرد:
- درسته که کارت خیلی خوبه و همه جا استخدامت میکنند، ولی تو که نمیخواهی از پیش من بروی؟
دکتر با خستگی و عصبانیت محل مشاجره را ترک کرد. او خوب میدانست که دو شیفت کار در دو بیمارستان، آن هم با بچهداری، این گونه بحرانهای روحی را به دنبال دارد. ولی نمیتوانست به خود بقبولاند که کوتاه بیاید.
شهلا ادامه داد:
- ببین، عاقل باش. کار پیدا کردن روز به روز سختتر می شود. قراردادها در این جا برای ما که کارشناس هستیم چند ماهه است، برای دیپلمهها و نظافتچیها سفید سفید است…
من مثل دیوانهها به یک نقطه خیره شده بودم. حرفهای شهلا قلب مرا به درد آورده بود. او واقعیت را میگفت. شهلا شانههای مرا در دستانش گرفته و تکان میداد:
- هی دختر، چی شده؟ آرام شدی؟ دارد صبح میشود. برو دست و رویت را آبی بزن، تا سرحال بیایی. رکسانا منتظر مامان خسته و عصبانی است.
با شنیدن نام دخترم، موجی از عشق و محبت سراپای وجودم را در بر گرفت.
- شهلا، باید حال این دکتر بعد از این را میگرفتم.
* * *
آرام کلید را چرخاند. میخواست در را بی صدا باز کند، ولی یک تقهی کوچک را نمیشود خفه کرد. حسن صبح زود به اداره رفته بود و دخترک تنها در اتاق خواب غرق خواب بود. ولی او وابستگی شدیدی به مامان دارد، لذا با همان تقه از خواب پرید. نیروهای درونیاش، نوید آمدن مامان را داده بود. در حالی که چشمانش را میمالید، تلوتلو خوران به سوی در آمد :
- مامان! مامان! …
مادر و کودک در آغوش هم فرو رفتند. کودک دو دستاش را دور گردن مادر حلقه کرده بود و با همهی وجود مادر را به خود میفشرد. اشک از چشمان مادر روی شانههای دخترک می ریخت.
* * *
مدتهاست بیمارستانهای دولتی هم استخدام رسمی پرستاران را کنار گذاشتهاند و با قراردادهای کوتاه مدت به استخدام موقت آنان اقدام میکنند. و بدین شیوه، با شدت بیشتر و کمیت زیادتری از پرستاران کار میکشند. مثلا در کرمانشاه خصوصی در خصوصی شده، بیمارستانها حتا به صورت موقت هم مستقیما کسی را استخدام نمیکنند. دلالها، واسطهی استخدام بین نیروی کار و بیمارستان شدهاند. از این رو، درصدی از آن حداقل حقوق به جیب مشتی انگل و واسطه سرازیر میشود. علاوه بر درصدی که دلالها صاحب میشوند، عیدی و پاداش پرستارها به وسیلهی پیمانکاران پرداخت نمیشود و اگر پرستاری عیدی مطالبه کند، طبق بند «ز» دیگر نمیتواند کار گیر بیاورد؛ چون پیمانکاران او را وارد لیست سیاه میکنند.
واقعیت موجود بیانگر این قانون نانوشته است، که یک پرستار کار چند پرستار را انجام میدهد. این بی قانونیها و مصوبات ارتجاعی، که تنها حقوق سرمایهداران را تامین میکند (معاف شدن کارگاههای زیر ده نفر از قانون کار و بند «ز»)، دستاورد همبستگی اقتصادی با بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول است. از آن دورهی ریاست جمهوری که اقتصاد ایران به پابوس اقتصاد امپریالیستی صندوق بینالمللی پول رفت و با دریافت وام، موظف به اجرای بدون چون و چرای سیاستهای مالی غرب (نولیبرالیستی) گردید، روند پایمال شدن حقوق زحمتکشان سریعتر شد. با تعدیل ساختاری (اجرایی شدن اقتصاد امریکایی) سردار سازندگی، پروسهی حذف سوبسیدها، بدون هماهنگی حداقل حقوق با روند تورم و گرانی، به جریان افتاد و همهی مزایا و امتیازات پرستاران به نفع چند دکتر در بخش خصوص بلعیده شد و حمایت از زحمتکشان و مستضعفان به رویایی دست نیافتنی تبدیل شد. سرمایهگذاران پیشانی داغ کرده با استثمار نیروی کار میلیاردر میشوند و نیروی کار تحصیل کرده روز به روز فقیرتر.
نمونههایی از نرخهای نجومی، که طبقهی کارگر و زحمتکش قادر به پرداخت آن نیستند: نرخ آنژیو در اصفهان 600 هزار تومان و در تهران حداقل 800 هزار تومان بود، که در سال 87 تا سقف یک میلیون و سیصد هزار تومان بالا رفت. معلوم نیست با کدامین منطق و معیار این اختلاف قیمت به وجود آمده است. ابزار کار هر دو بیمارستان یکی است. نیروی کار هم که پرستاران هستند، با حقوق آن چنانی! لوکسی ظاهری بیمارستان هم در درمان بیمار هیچ تاثیری ندارد، پس اختلاف نرخ بابت چیست؟ ICD قلبی بیماران در این بیمارستانها با حداقل 12 تا 13 میلیون تومان بود، که در سال 87 تا سقف 23 میلیون صورت گرفته است. با این گرانی درمان، تصور کنید حال آن کارگرانی که در کارگاههای زیر ده نفر کار میکنند و از پوشش قانون کار خارج شدهاند؟ این زحمتکشان اگر حقوق همهی عمرشان را هم جمع کنند، قادر به پرداخت این کارمزدها نیستند. در صورت داشتن چنین بیماریهایی، چارهی آنان چه خواهد بود؟ هر چند در تبلیغاتی گسترده، نوید همه گیر شدن بیمهی خدمات درمانی برای همهی مردم سر داده شده است. ولی چطور و با کدامین درون مایه؟ خیلی ساده، طبق برنامهی پیشنهادی بانک جهانی، این کارگران باید با هزینهی شخصی خود بیمه شوند. با توجه به حداقل حقوق، که هیچ هماهنگی منطقی با هزینههای تصاعدی یک خانواده ندارد، یک کارگر چگونه میتواند 27 درصد از حقوقاش را بابت بیمه پرداخت نماید؟
این مردم آن چنان در گرفتاریهای رنگ وارنگ و غم نان زندگی مسخ شدهاند، که نه باور دارند و نه حتا به فکرشان میرسد که منابع و ثروتهای کشور و ذخایر بیتالمال به آنها تعلق دارد. در حالی که آنها، آری آنها، حق دارند و وظیفه دارند بر چگونگی هزینه کردنش نظارت و دخالت داشته باشند؛ عملا حتا در تعیین حداقل حقوقشان هم هیچ نقشی ندارند... در بیمارستانهای تامین اجتماعی، که به کارگران تعلق دارد و با پول آنان ساخته شده است، وقتی عمل جراحی پیش میآید، کارگر بیمه شده و بیمار به جای معالجهی مجانی باید به دکتر جراح مبلغ کلانی - که خارج از توان اوست- به صورت زیرمیزی پرداخت نماید تا عمل را دکتر متخصص انجام دهد. برخی از آقایان پزشکان سوگند معروف و تاریخی را که برایشان مسئولیت و اعتباری جهانی ایجاد کرده، به خاطر پول بیشتر، به سطل زباله ریختهاند. و چون دلالان میدان بارفروشان، حقالعملهای میلیونی مطالبه میکنند؛ در حالی که عمل هم توسط دانشجویان صورت میگیرد.
کار پرستاری همراه با فشار روحی بالا و استرسهای بی شمار است. زمانی که خطر ابتلا به بیماریهای لاعلاج و مسری و عفونی را در نظر میگیرم، که میتواند جان پرستاران و خانوادههایشان را با خطر جدی مواجه کند، میبینم که این شغل کاری است با درصد بالای خطر و سختی و با خستگی عصبی زیاد. از این رو، باید حقوق آنان هماهنگی ویژه با مخاطرات این کار داشته باشد؛ از نظر درآمد، دارای آن کمیتی باشد که بتواند مسکن نیروی کار را تامین کند؛ و برایش اوقات فراغتی را که بتواند فشارهای روحی بیمارستان را تخلیه کند و حداقل زمانی را هم برای خانوادهاش باقی بگذارد؛ درآمد نباید آن قدر ناچیز باشد، که پرستار مجبور شود دو شیفت کار کند. این چنین شیوهی کاری، سلامت نیروی کار را به صورت جدی به خطر میاندازد.
اما سیستم سودمحور، تنها امتیاز و حقی که برای این نیروی کار قایل است، عرضهی کارش در بازاری است بدون قانون یا با قوانینی بدون ضمانت اجرایی تا اورا به صورت مضاعف استثمار کند. دلیل به اصطلاح اقتصادی این سیستم ضد بشری، «تشویق سرمایهداران به سرمایهگذاری است»، ولی به چه قیمت؟ به قیمت ندیده گرفتن کُلیهی حقوقی، که حتا قانون اساسی هم آن را مجبور شده به رسمیت بشناسد. به قیمت ندیده گرفتن حق مسکن، حق خدمات بهداشتی، حق اوقات فراغت، حق آموزش رایگان و…
سیستمهایی که سیاستهای اقتصادی ویرانگر صندوق بینالمللی پول را به خاطر عضویت در سازمان تجارت جهانی و یا به دلیل بدهکاری به نهادهای امپریالیستی دنبال میکنند، برای مردم هیچ حقی قایل نیستند و ماهها حقوق و کارمزد کارگران را پرداخت نمیکنند. و بدین گونه، زندگی کارگران را با بحرانهای جدی مواجه میکنند. و از سوی دیگر، کارشناسان پرستاری را با حداقل حقوق و به صورت موقت استخدام میکنند و به عوارض وخیم اجتماعی این مناسبات ضد بشری نمیاندیشند.
تنها راه برون رفت از این نابهنجاریها، ایجاد تشکلهای مستقل (سندیکا و اتحادیههای صنفی، شوراهای پرستاران) در هماهنگی با تشکلهای مستقل کارگری است. این تشکلها، یعنی قدرت جمعی و یک پارچهی نیروی کار. یعنی قدرتی انسانی در مقابل قدرت پول کارفرما وقانون شکنیهای او. قدرتی که میتواند با بستن قراردادهای جمعی، منافع پرستاران را تا حدودی پاس بدارد. تشکل با قدرت جمعیاش، جای قانون کاری را پُر میکند که دیگر در سرزمین ما وجود خارجی ندارد و یا بهتر بگویم، آن قدر با تبصرههای نمایندگان مجلس و… سر و دم بریده شده که دیگر درون مایهی خود را از دست داده است.