جنبش کارگری ایران و جمهوری اسلامی

 

 ناصر پایدار 

 

وقتی که توده­های کارگر ایران نتوانستند در سنگر کارزار ضد سرمایه­داری علیه کل بورژوازی و دولت جنایت­کارش بشورند، قطب­های قدرت سرمایه بودند که وارد میدان شدند و در چهارچوب مناقشات کرکس­وار درون طبقاتی خود، حول تعیین مرزهای قدرت، سهام سود و مالکیت و حوزه میدان­داری، خواسته­های دیرینه خود را بر جمهوری اسلامی تحمیل نمودند!! آن­ها با اعمال تحریم­های فراگیر و خرد کننده اقتصادی، چرخه ارزش افزایی و بازتولید سرمایه اجتماعی ایران را در سطحی وسیع مختل ساختند. بحران سرکش و دیرپای سرمایه­داری کشور را عمیقا تشدید نمودند و تا مرز انفجار پیش راندند. این کار را سکوی تسویه حساب­های تعیین کننده درون طبقاتی کردند. کل بورژوازی ایران را به وحشت انداختند، همه بخش­های این طبقه و به ویژه همه جناح­های درون و حاشیه قدرت سیاسی روزش را در موقعیت تعیین تکلیف و اتخاذ تصمیم قرار دادند. در این باره و در رابطه با عواقب آن چه رخ داده است پائین­تر گفتگو خواهیم کرد، اما پیش از آن بسیار موجز به این پردازیم که چرا طبقه کارگر ایران، نه در این دوره و نه در هیچ دوره دیگر، نه فقط هیچ جبهه جنگی علیه سرمایه نگشود، که حتی قادر به دفاع از معیشت هزاران بار سلاخی شده موجود خویش در مقابل تعرضات وحشیانه طبقه سرمایه­دار و جمهوری اسلامی نیز نگردید. بحث بر سر چند ده میلیون کارگر ایرانی در طول چند سال یا چندین دهه نیست، سخن از چندین میلیارد توده­های کارگر دنیا در طول یک قرن و نیم است. چرا؟ وضع جنبش کارگری جهانی این است و این مهم­ترین سئوال روز تاریخ است. پرسشی که خاطر هیچ حزب و محفل و جمعیت مدعی پرچم­داری «کمونیسم» و رهایی پرولتاریا را نمی­آزارد، اما هیچ کارگر دارای حداقل شعور طبقاتی ضد بردگی مزدی نمی­تواند برای ثانیه­ای از هجوم رعب انگیزش در امان باشد. در این گذر ما سال­هاست که مستمرا حرف زده­ایم، اما اولا تا سرمایه­داری هست باید این حرف­ها را گفت و ثانیا باید همواره سخن­ها را تعمیق نمود، کامل­تر ساخت و در صورت لزوم تصحیح کرد.

مارکس در نامه­ای به دوستش، «پاول واسیلوویچ آننکف» درباره «پرودن» نوشت: « به جای حرکت بزرگ تاریخی ناشی از مبارزه میان نیروهای مولده حاصل شده به وسیله انسان­ها و مناسبات اجتماعی­شان که دیگر با این نیروهای مولده مطابقت ندارند، به جای جنگ­های وحشت­ناک و اجتناب ناپذیر بین طبقات مختلف در یک کشور و بین کشورهای مختلف، به جای حرکت واقعی و قهرآمیز توده­ها که تنها از آن طریق، این تضادها و مخاصمات قابل حل می­باشند و بالاخره به جای این حرکت عظیم، طولانی و پیچیده، آقای پرودن حرکت خیال انگیز مغز خودش را ارائه می­دهد. بنا بر این انسان­های متفکر و آن­هایی که می­دانند افکار پنهانی پروردگار را چگونه بربایند سازنده تاریخ هستند و مردم عادی تنها باید الهامات آن­ها را به کار بندند.»(مارکس و انگلس. درباره تکامل مادی تاریخ - ترجمه خسرو پارسا صفحه ٧۵) اگر طیف احزاب و محافل پرچم­دار کمونیسم در صد سال اخیر می­توانستند ولو برای لحظه­ای تعصبات مکتبی دگماتیک را کنار بگذارند و تاریخ، جنبش کارگری و مبارزه طبقاتی را با چشم مارکس نظر اندازند، آن گاه اعتراف می کردند که حداقل در نوع نگاه خویش به توده­های کارگر و مبارزه طبقاتی، با پرودن، با کل بورژوازی و اساسا با سرمایه کارنامه مشترکی دارند. برای روشن شدن مساله، نخست ببینیم که سرمایه در این قلمرو معین با کارگران و طبقه آن­ها چه می­کند؟ در پروسه استثمار و انفصال آن­ها از کار خود، چه چیز اساسی، حیاتی و سرنوشت­ساز را از آن­ها می­گیرد و از وجودشان جراحی می­کند.

برای این که طبقه کارگر آهنگ جنگ واقعی علیه هستی سرمایه­داری ساز کند باید ضرورت این جنگیدن و ظرفیت سازماندهی و تجهیز قوا برای این جنگ را در خود احساس و شناسائی نماید. یک جنبش کارگری واقعا ضد سرمایه­داری دقیقا به اعتبار همین شاخص خود را از جنبش رفرمیستی متمایز می­سازد. در رویکرد دوم، کارگران تعیین تکایف با بورژوازی بر سر بود و نبود مناسبات بردگی مزدی و محو طبقات را نه فقط مساله خود نمی­دانند که اساسا آن را غیرممکن، غیرلازم و بی ربط به زندگی و مبارزه خود تصور می­کنند. یک تفاوت میان رفرمیسم و سرمایه ستیزی خودجوش کارگران نیز در همین است. دومی آگاهی، تدارک و سازمان یافتگی لازم برای شروع جنگ سرنوشت ساز علیه سرمایه را ندارد، اما بر خلاف اولی استثمار طبقاتی، حاکمیت بورژوازی و نظم تولیدی، سیاسی، حقوقی و اجتماعی سرمایه­داری را مقدس نمی­شمارد و پیکار علیه آن­ها را امر نامربوط به زندگی طبقه خویش نمی­بیند. شاید خواست­های خود را در سطحی بسیار نازل و چه بسا نازل­تر از رویکرد رفرمیستی و سندیکایی طرح کند، اما این کار نه از باور او به حقانیت بردگی مزدی که از فروماندگی و ضعف وی ناشی می­گردد. یک سندیکالیست حتی اگر به هر دلیل شعار ضد سرمایه­داری سر دهد - کما این که خیلی از فعالین کارگری اروپا در گذشته­های دور و شماری از سندیکالیست­های امروزی ایران همین حالا، دست به این «ناپرهیزی» می­زدند و می­زنند- در بهترین حالت اصلاح این نظام را مد نظر دارد، اما جنبش سرمایه ستیز خودجوش کارگران چنین نیست. نقشه و تدارک و آهنگ یا حتی شعار و ادعای ضد کار مزدی در دست یا بر سر زبان ندارد، اما سرتاسر وجودش از نفرت به استثمار، زورگویی، حاکمیت و آن چه سرمایه اعمال می­کند، آکنده است.

گفتیم که طبقه کارگر برای جنگ واقعی علیه سرمایه­داری باید ضرورت این پیکار و امکان سازماندهی آن را در خود احساس نماید. شالوده کار سرمایه کشتن و آتش کشیدن همین احساس است. مقدم بر هر چیز کارگر را در ورطه چنان شکلی از محرومیت و نیازمندی قرار می­دهد که با همه وجود خویش احساس زبونی و هیچ بودن کند. او را به موجودی تبدیل می­نماید که سراسر جهان را از انواع غیرقابل شمارش تولیداتش پر می­سازد، در حالتی که قادر به تهیه کم­ترین و لازم­ترین همین تولیدات نمی­باشد، به جای داشتن و یافتن آن­ها حس مرگ­بار فروماندگی و ناتوانی از حصول­شان بر هستی او مستولی می­گردد. به معجونی مبدل می­شود که یک پارچه، نیاز و محرومیت است. کارش تباه شدن در پروسه آفرینش بدون هیچ مرز و محدوده اشیاء در یک سوی و غلطیدن به نیازمندی و زبونی ناشی از عدم دسترسی به آفریده­های رنگارنگ خود در سوی دیگر است. به سخن مارکس: «هر چه کارگر بیش­تر تولید کند باید کم­تر مصرف نماید. هر چه ارزش بیش­تری تولید می­نماید، خود بی ارزش­تر و بی بهاتر، هر چه محصولاتش پروانده­تر خود کژدیسه­تر. هر چه محصولش متمدن­تر، خود وحشی­تر، هر چه کار قدرت­مندتر خود ناتوان­تر، هر چه کار هوشمندانه­تر خود کودن­تر و بیش­تر برده طبیعت می­گردد.» مارکس ادامه می­دهد: «کار برای ثروت­مندان اشیایی شگفت انگیز تولید می­کند، اما برای کارگر فقر و تنگ­دستی می­آفریند. کار به وجود آورنده قصرهاست، اما برای کارگر آلونکی می­سازد. کار زیبایی می­آفریند، اما برای کارگر زشتی آفرین است. ماشین را جایگزین کار دستی می­کند، اما بخشی از کارگران را به کار وحشیانه­ای سوق می­دهد و بقیه کارگران را به ماشین تبدیل می­کند. کار تولید کننده شعور است، اما برای کارگران بی شعوری و خرفتی به بار می­آورد.»(کار الینه شده)

سرمایه ماراتن اجباری فرساینده­ای را برای دست­یابی به بخور و نمیری از تولیدات کهکشانی پر تنوع کارگران پیش پایشان قرار می­دهد. ماراتن بدفرجامی که هر قدم کارگر در آن قدمی به سوی تباهی هول­ناک­تر، احساس حقارت و ضعف بسیار انبوه­تر و در همان حال گامی به سوی افزایش همه نوعی قدرت سرمایه است. «موضوع سر آن نیست که آدمی نیازهای انسانی ندارد، بلکه نیازهای حیوانی او نیز دیگر وجود ندارند. ایرلندی دیگر نیازی به جز نیاز خوردن نمی­شناسد، در حقیقت فقط نیاز به خوردن سیب زمینی - آن هم گندیده­ترین سیب زمینی­- را می­شناسد. اما انگلستان و فرانسه در هر یک از شهرهای صنعتی خود یک ایرلند کوچک دارند. وحشیان و حیوانات دست­کم در خود نیاز به شکار کردن، غریدن و دوستی را احساس می­کنند. کار ماشینی را ساده کرده­اند تا از آدمی کارگری را به وجود آورند که خود دست اندر کار به وجود آوردن موجود کاملا نارسی به نام کودک است. حال آن که کارگر خود کودکی فراموش شده است. ماشین خود را با ضعف­های آدمی تطبیق می­دهد تا انسان ضعیف را به ماشین تبدیل سازد.»(دستنوشته­های اقتصادی - فلسفی، صفحه ١٩٢)

سرمایه به صورت بسیار جنایت­کارانه­ای نطفه اندیشیدن و احساس لیاقت و شایستگی برای تغییر وضعیت موجود، جامعه و جهان را در کارگر خفه می­سازد. به او القاء می­کند که فقط یک ماشین تولید کالا و سود است و از هیچ شایستگی و توان برای برنامه ریزی کار و تولید و زندگی اجتماعی خود برخوردار نیست. کارگر را از کارش جدا می­کند و عملا این تلقی را در سلول، سلول وجود وی کشت می­نماید که اندیشیدن درباره این که چه تولید شود و چه نشود، چه مقدار تولید گردد، سرنوشت تولیدات چه باشد، محصولات تولید شده اعم از آن چه به مصرف روزمره افراد می­رسد یا صرف انباشت مجدد می­گردد با سلامتی انسان­ها و محیط زیست آن­ها و طبیعت چه می­کند، آن چه تولید می­شود چگونه مصرف گردد. حدود و ثغور و نوع و کم و کیف مصرف و در یک جمله هر آن چه به کار و تولید و مصرف آدمیزاد مربوط است هیچ کدام در حوزه اختیار، اراده و تصمیم گیری وی نخواهد بود. به کارگران می­گوید که هر برنامه ریزی و تشخیص و تصمیم در این قلمرو صرفا در صلاحیت سرمایه است. مصالح بازتولید، ارزش افزائی و سود حداکثر سرمایه است که سنگ بنای هر دخالت، اراده و تنظیم نقشه در این زمینه­ها را تعیین می­کند، سرمایه به توده­های کارگر اخطار می­دهد که حتی خیال اثرگذاری در این امور و فکر کردن به این موضوعات مستوجب عقوبت­های سهمگین خواهد بود و کارگر باید وجود خویش را از چنین تصورها و افکاری به طور کامل دور دارد.

سرمایه به طبقه کارگر اعلام می دارد که قانون، حقوق، ملاک­ها و ارزش­های اجتماعی، چگونه زیستن و چه شکلی مردن، در کجا زادن و کجا جان دادن، نوع پوشش، سلیقه­های زندگی، عادات، رسوم، سنت ها، فرهنگ، اخلاق، عواطف، علائق، مرزهای رشد، تکلیف تعلقات جنسیتی و نژادی و قومی و فرهنگی، این که چه درست است و چه غلط، چه چیز حق است و چه چیز ناحق، حریم حق کجاست و قلمرو ناحق از کجا آغاز می­گردد، تعیین معنا و مصداق آزادی، مفهوم اختیار، حصار اندیشه، مجازات عبور از این حصار، معنا و موضوعیت و عدم موضوعیت خانواده، زاد و ولد و کل آن چه مربوط به زندگی است، بدون هیچ قید و شرط توسط رابطه تولید اضافه ارزش تقریر و تعیین می­گردد. سرمایه به توده کارگر اخطار می­دهد که فصل الخطاب یکه تاز و بدون هیچ چون و چرای تمامی این­هاست و هر تمایل هر کارگر به هر ابراز رای یا دخالت در این امور، مستحق بدترین مجازات­ها است. فراموش نکنیم که بحث مطلقا بر سر دیکتاتوری و دموکراسی و شکل اجرای نظم سرمایه نیست. در تمامی این موارد و در رابطه با کل آن چه به جداسازی طبقه کارگر از کار و محصول کار و سرنوشت زندگی اجتماعی­اش برمی­گردد، متعالی­ترین دموکراسی­های دنیا، با درنده­ترین و فاشیستی­ترین دیکتاتوری­ها هیچ تفاوتی ندارند. اگر در دومی­ها، کارگران آوار عظیم مصیبت­های حاصل جدایی از کار خود را جنایت و ستم حاکمان سرمایه می­دانند، در اولی­ها حتی همین احساس را هم از دست می­دهند و به بیان دیگر، سرمایه همین حس را نیز از آنان دزدیده و به تاراج برده است.

در این زمینه­ها و درباره آنچ ه سرمایه بر سر کارگر می­آورد، سخن­ها بی پایان است. اما قصد من از بازگویی تیتروار حرف­های مارکس در این زمینه معین، چیز دیگری می­باشد. بسیار صریح، بدون هیچ احتیاط و تعارف می­خواهم بگویم که آن چه از سال­های آخر قرن نوزدهم تا امروز، ابتدا سوسیال دموکراسی انترناسیونال دوم، سپس کمونیسم خلقی و بعدها وارثان «لنینیسم» با جنبش کارگری نموده­اند، از سنخ همین کارکرد سرمایه بوده است. این حرف مسلما خیلی­ها را عصبانی و آشفته خواهد ساخت، اما اگر دانستن آن نیاز جنبش ضد سرمایه­داری طبقه کارگر است نباید از این آشفتگی­ها دچار نگرانی شد. لب کلام کائوتسکی و سپس لنین به توده­های عظیم کارگران جهان این بود که شما به اعتبار کارگر بودنتان، به اعتبار هستی اجتماعی خویش و به اعتبار ستیز خودجوش طبقاتی که با سرمایه دارید چیز چندانی نیستید!! شما با این موجودیت و با این شاخص­ها از هیچ شایستگی و کفایتی برای رهایی خویش و بشر، حتی برای تحمیل حداقل آزادی­ها و حقوق اجتماعی خود بر بورژوازی برخوردار نبوده و نمی­توانید بشوید!! هر دو رویکرد «سوسیال دموکراسی» بین­الملل دوم و «کمونیسم خلقی» با شیرازه­ای مشترک و بن­مایه­ای واحد نقطه عزیمت خود را هیچ انگاری و نیست پنداری توده کارگر دنیا قرار دادند. آن­ها و به ویژه احزاب لنینیست صد البته که این اقدام خود را زیر بیرق پای بندی به آموزش­های مارکس و سر دادن شعار بسیار زیبای «رهایی طبقه کارگر تنها توسط خود طبقه کارگر امکان­پذیر است» پنهان ساختند. اما افکار و باورهای آدم­ها یا احزاب و رویکردها آن نیست که در فرمول­بندی­ها می­آید، بالعکس چیزی است که در پراکسیس اجتماعی و نقش آن­ها در مبارزه طبقاتی ظاهر می­گردد. بیان اندیش­وار این نقش در مورد هر دو رویکرد بالا، همان عبارت آشنای لنین بود، آن جا که گفت: «تاریخ تمام کشورها گواهی می­دهد که طبقه کارگر با قوای خود فقط می­تواند آگاهی تردیونیونیستی حاصل نماید. یعنی اعتقاد حاصل کند که باید تشکیل اتحادیه بدهد، بر ضد کارفرمایان مبارزه کند، دولت را مجبور به صدور قوانینی بنماید که برای کارگران لازم است وغیره... ولی آموزش سوسیالیسم از آن تئوری­های فلسفی، تاریخی و اقتصادی نشو و نما یافته است که نمایندگان دانش­ور طبقات دارا و روشن­فکران تتبع نموده­اند.»(چه باید کرد)

دقت کنید که لنین از طبقه کارگر حرف می­زند، نه از این و آن کارگر، نه از این و آن بخش کارگران، او می­گوید اساسا این طبقه به اعتبار ظرفیت خودش راه مبارزه کمونیستی پیش نمی­گیرد و جدال علیه اساس سرمایه­داری را باید حتما از نمایندگان فکری و دانش­وران طبقات دارا، از بورژوازی یاد بگیرد!!! این سخن لنین از مدت­ها پیش توسط خیلی­ها، منجمله توسط خود ما و غالب فعالین جنبش ضد سرمایه­داری طبقه کارگر مورد انتقاد عمیق قرار گرفته است. اما نقدها جملگی بر نادرستی روایت لنین از آگاهی طبقاتی متمرکز بوده است. نقدی که در صحت و اهمیتش جای شکی نیست، اما این فقط یک رویه مساله است. اهمیت موضوع بیش­تر از این­هاست و هدف من در این جا نیز پرداختن به رویه دیگر ماجرا است. لنین در این جا بر هیچ و پوچ بودن، خرفت و کودن بودن، فقدان قدرت میدان­داری طبقاتی و بی بهره بودن توده­های کارگر از ظرفیت لازم برای تشکیل صف مستقل کمونیستی خویش، بر تردیونیونسم و رفرمیسم ذاتی طبقه کارگر جهانی انگشت تاکید می­گذارد!! او تصریح می­کند که طبقه بردگان مزدی به اعتبار هستی اجتماعی خود نه ماهیت و نه لیاقت آهنگ نابودی سرمایه­داری را دارا نیستند. لنین به لحاظ آرمان خواهی­های انسانی، پای بندی به امر رهایی بشر و صداقت و خلوص متعالی انسانی نه فقط از جنس فرصت طلبان و دلالان و شعبده بازانی مانند کائوتسکی نیست، که با هیچ دار و دسته لنینیست هم قابل قیاس نمی­باشد. او مظهر تمامیت شور، عشق، فداکاری، جسارت، تدبیر، خلاقیت و دوراندیشی در راه پیش­برد اهدافی است که بر پایه شناخت خود، آن­ها را آرمان­های سترگ کمونیستی و انسانی می­داند!! او از این لحاظ دقیقا موجودی متضاد با کائوتسکی و شرکا است، اما از یاد نبریم که سخن نه حول آرمان­خواهی­های پر شکوه و اخلاقیات و صداقت­های کم بدیل بشری که بر سر مبارزه طبقاتی و نقشی است که افراد، احزاب یا رویکردها در این زمینه معین بازی می­کنند. این جاست که باید تصریح کرد آن چه لنین با کارگران در میان می­گذارد، بدبختانه همان پندار، ایدئولوژی و شناختی است که سرمایه به کارگر و طبقه او القاء می­کند. سرمایه به او می­گوید تو هیچ نیستی، کل شایستگی تو در تولید اضافه ارزش و سرمایه خلاصه می­شود، تو اصلا لیاقت فکر کردن درباره کار و تولید یا برنامه ریزی کار و محصول اجتماعی کار خود را نداری، تو شایسته آن نیستی که درباره سرنوشت زندگی خود تصمیم بگیری. در همه این امور باید مطیع بلااراده و منقاد محض سرمایه باشی، تو مجبور به جدایی خویش از کارت هستی. لنین و پیش از وی سران انترناسیونال دوم و بعدها کل سوسیال دموکراسی و لنینیسم نیز دقیقا همین اندیشه و پندار را به کارگران دنیا تزریق کردند. هر چند که کائوتسکی­ها و سران احزاب لنینیست هر چه با طبقه کارگر نمودند، پژواک واقعی هستی اجتماعی آن­ها بوده است، اما در مورد لنین بسیار بیش از آن که چنین باشد وارونه بینی و کژانگاری فاجعه بار مسائل مبارزه طبقاتی را بانگ می­زد. هر چه بود، نیت­ها شر بودند یا خیر، آن چه رخ داد این شد که همگی به توده کارگر گفتند که شما لیاقت قائم به خویش و قدرت پیکار خود بودن را ندارید. برای این که از وضعیت روز خلاص گردید باید به دانش­وران طبقات دارا آویزان شوید و به حزبی که آن­ها برایتان برپا می­سازند دخیل بندید. در تاریخ جنبش کارگری بین­المللی این مهلک­ترین بدعت ضد کمونیسم مارکسی و لغو کار مزدی بود که زیر نام ادامه راه مارکس معماری شد!! لنین بر روی نقش طبقاتی و تاریخی پرولتاریا یک­راست «چهار تکبیر» زد و کل ظرفیت و رسالت این طبقه را در اطاعت پذیری از یک حزب بالای سر خود تنزل داد. درست همان چیزی که جوهر پیام سرمایه به نیروی کار را تعیین می­کند و بورژوازی برای بقای بردگی مزدی علیه توده کارگر انجام می­دهد. رویکرد همگن لنین و سران بین­الملل دوم در زمینه تحریف نقش تاریخی پرولتاریا، ریشه در روایت کاملا هم نهاد و مشترک آن­ها از سرمایه­داری و سوسیالیسم داشت. هر دو به اندازه هم نظام سرمایه­داری را با آنارشی تولید توضیح می­داند، به اندازه هم سرمایه­داری انحصاری تحت مدیریت و برنامه ریزی یک دولت حزبی مدعی نمایندگی طبقه کارگر را سوسیالیسم می­نامیدند. هر دو مثل هم راه رهایی طبقه کارگر از اسارت سرمایه­داری را در تبعیت از دستورات حزب ماوراء خود و به قدرت رساندن این حزب جستجو می­کردند. هر دو برای رسیدن به آن چه سوسیالیسم می­نامیدند، شکل­گیری و سازمانیابی جنبش نیرومند ضد کار مزدی توده­های وسیع طبقه کارگر را فاقد موضوعیت و در مورد کائوتسکی و شرکا سد راه می­دیدند. هر دو مثل هم دموکراسی­جویی و رژیم­ستیزی فراطبقاتی را تقدیس و سرنگونی­طلبی سوسیالیستی را هیچ می­انگاشتند. هر دوتا مالکیت بورژوایی را در تملک انفرادی سرمایه­ها خلاصه می­کردند و لغو دومی را مترادف الغاء اولی می­دیدند!! هر دو در همین راستا در هیچ دیدن و هیچ انگاشتن طبقه بردگان مزدی هیچ کم نگذاشتند. آن­ها در همه این باورها و راهبردها به رغم آرمان­خواهی انسانی یکی (لنین) و سرمایه سالاری کاسب­کارانه کمونیسم ستیزانه و ضد کارگری دیگری (کائوتسکی) با هم تفاوتی نداشتند. اختلافات در حوزه­های دیگر بروز نمود. یکی راه رسیدن حزب به قدرت سیاسی را در قهر و سرنگونی­طلبی قهرآمیز می­دید و دیگری پارلمانتاریسم و صندوق راأی را بهترین نسخه حل مشکل می­یافت. یکی جنبش کارگری را به رفرمیسم راست سندیکالیستی، به پارلمانتاریسم بورژوازی، به دست کشیدن علنی و رسمی از مبارزه طبقاتی، به کمونیسم ستیزی و قبول جاودانه طوق بردگی مزدی، به هم­دستی خفت­بار و جنایت­کارانه با بورژوازی حاکم کشورهای خویش در جنگ علیه رقبا، به تقسیم برده­وار کل طبقه کارگر بین­المللی میان بخش­های­های مختلف وحوش بورژوازی و جنگ علیه هم­دیگر به نفع سرمایه حوالت می­داد. دیگری تمامی این جنایت­ها را شماتت می­کرد، بر طبل کمونیسم می­کوبید، از سرنگونی­طلبی قهرآمیز دفاع می­نمود، شعار ضد سرمایه­داری بر سپهر زندگی بشر می­کوبید. اما کل این­ها را باز هم ساز و برگ جایگزینی نوعی از برنامه ریزی نظم سرمایه با نوع دیگر سازماندهی این نظام، تبدیل پرولتاریا به پیاده نظام ناسیونال چپ بورژوازی علیه امپریالیست­ها، رژیم­ستیزی خلقی، ضد امپریالیسم بورژوایی و در یک کلام دور و دورتر ساختن پرولتاریا از مبارزه طبقاتی ضد کار مزدی می­کرد.

لنین هر چه بود و هر نیت خیری داشت، لنینیسم با رویکرد فوق، ضربه سوسیال دموکراسی سران انترناسیونال بر جنبش کارگری را تکمیل نمود. در پرتو افکار و راهبرد و پراکسیس این رویکرد، احزابی در دنیا شکل گرفت که کل رسالت خود را به صف نمودن توده­های کارگر در پشت سر خویش و تبدیل طبقه کارگر به پیاده نظام بدون اراده و سر به زیر حزب، برای جایگزینی سرمایه­داری نوع غربی با بردگی مزدی اردوگاهی و دولتی دیدند. باز هم تاکید می­کنم که در بحث ویژه حاضر تاکید من بر نقش لنینیسم در گمراه بردن جنبش کارگری و کشاندن این جنبش به برهوت تعویض شکلی از مناسبات بردگی مزدی با شکل دیگر همین مناسبات نیست، تاکید بر مساله­ای پایه­ای­تر، موضوع نفی بورژوایی نقش و اعتبار تاریخی پرولتاریا در مبارزه طبقاتی علیه سرمایه است. منظر، پراکسیس و رویکردی که از بیخ و بن ضد شناخت ماتریالیستی مارکس از تاریخ، پرولتاریا و مبارزه طبقاتی بود. در هیچ کجای نوشته­های مارکس در هیچ دوره عمر وی سخن از این نبود که طبقه کارگر در هستی اجتماعی خود و به اعتبار کارگر بودنش، تردیونیونیست است!! آگاهی طبقاتی خود را باید از افاضل طبقات دارا به عاریه گیرد!! پیاده نظام حزب نخبگان شود، حزب را به قدرت سیاسی رساند، در فرایند وقوع این رویدادها خودش به عنوان توده وسیع یک طبقه هیچ و پوچ باشد، هیچ نقشی در تعیین راهبرد و ساز و کار و اهداف و دورنمای مبارزه طبقاتی ایفاء ننماید، توسط بالانشینان حزبی، فاقد ظرفیت سرمایه ستیزی قلمداد گردد و بالاخره بعد از عبور از کل پیچ و خم­ها نهایتا هم برده مزدی باقی ماند. مارکس بالعکس خود توده­های کارگر را همه چیز می­انگاشت و مرکز ثقل کل رخ­دادها به حساب می­آورد. او همه جا از جنبش کارگری سخن می­راند وبه ذهنش هم خطور نمی­نمود که نقش این جنبش را با شاخص تبعیت از حزب و گوش به فرمان نخبگان متحزب بودن توضیح دهد. آگاه شدن طبقه کارگر را مطلقا در تبعیت توده­های این طبقه از این و آن حزب ولو با بیرق کمونیسم جستجو نمی­نمود، بلکه در جنبش واقعی ضد سرمایه­داری آن­ها می­کاوید. منشا این آگاهی را به هیچ وجه افاضات مغز دانش­وران بورژوا نمی­دانست، بالعکس خود طبقه کارگر می­دید.

«طبقه­ای که از جامعه رانده شده و ناگزیر از داشتن شدیدترین تضادها با سایر طبقات می­شود. طبقه­ای که اکثریت اعضای جامعه را تشکیل می­دهد و منشا آگاهی به ضرورت یک انقلاب بنیادی، آگاهی کمونیستی است. آگاهی­ای که طبعا می­تواند در میان سایر طبقات نیز با تعمق در وضعیت این طبقه پدید آید.»(ایدئولوژی آلمانی) مشاهده می­کنیم که در این جا، در نظر مارکس، همه چیز متضاد با روایت لنینی است. طبقه کارگر نه فقط متهم به تردیونیونیست بودن نیست، که منشا شعور کمونیستی است. آگاهی کمونیستی مشتی کشفیات علمی، آموزش­های آکادمیک یا حاصل تتبعات عقلی اندیش­مندان نیست، بلکه دقیقا مبارزه ضد کار مزدی و کمونیستی طبقه کارگر است. این آگاهی را فقط در جنبش پرولتاریا علیه سرمایه و برای محو بردگی مزدی می­توان مشاهده نمود، علمی نیست که در دانشگاه­ها آموخته شود.

مارکس، بسیار صریح کمونیسم پرولتاریا را فعالیت این طبقه می­خواند و پیداست که منظورش فعالیت آگاه و متحد ضد سرمایه­داری توده کارگر بود. او این فعالیت یا این کمونیسم را بدون هیچ کم و کاست امر درونی جنبش کارگری می­دید، پدیده­ای که وجودش با وجود پرولتاریا آمیختگی داشت و بالیدن و بلوغ و شفافیت و قدرت خود را در همین جا و فقط در همین جنبش ظاهر می­ساخت. «پرولتاریا فقط به شکل تاریخی - جهانی می­تواند وجود داشته باشد، هم­چنان که فعالیت وی یعنی کمونیسم تنها می­تواند موجودیتی «تاریخی - جهانی» داشته باشد.»(همان کتاب) نگاه مارکس به جنبش کارگری جهانی نگاه به جنبشی است که قرار است جامعه­ای فارغ از کار مزدی و فارغ از هر نوع تقسیم کار مبتنی بر تفویض فعالیت­های فکری و بدنی، به افراد مختلف، بر پای دارد. «کاملا علی­السویه است که آگاهی به خودی خود دست به چه کارهایی می­زند. از میان همه این مهملات، ما تنها به این استنتاج کار داریم که این سه لحظه، یعنی نیروهای مولده، وضع جامعه و آگاهی می­توانند و باید با یک­دیگر به تضاد رسند. زیرا که تقسیم کار متضمن این امکان، بلکه بیش از آن متضمن این واقعیت است که فعالیت فکری و بدنی، برخورداری و کار، تولید و مصرف، به افراد مختلف تفویض شده و نیز این که تنها امکان به تضاد نرسیدن آن­ها به نوبه خود در نفی تقسیم کار است.»(ایدئولوژی آلمانی) در این نگاه و برای کسانی که با شعور مارکس به جنبش کارگری نظر می­اندازند، نقطه تقسیم این جنبش به آگاهان و سیاست­گذاران و برنامه ریزان و امران و ناهیان حزب نشین در یک جا و توده کثیر بر کنار از همه این­ها در جای دیگر، دقیقا نقطه مرگ جهت­گیری کمونیستی و ضد کار مزدی، نقطه انحلال جنبش کارگری در رفرمیسم منحط بورژوایی است. ولو این که همه این کارها زیر پر طمطراق­ترین شعارهای کمونیستی صورت گیرد. جنبشی که بناست در فردای غلبه بر بورژوازی راه امحاء تقسیم کار متضمن تقسیم انسان ها به سیاست­گذاران و سیاست پذیران، اندیشه­ورزان و راهروان اندیشه­ها، رهبران و توده­ها، افاضل و بی فضلان، فرادستان و فرودستان را پیش گیرد چگونه می­تواند خود تجسم تمامی زشتی­ها و پلیدی­های این تقسیم کار در درون خود باشد. این جنبش برای ایفای آن نقش مجبور است میدان دخالت آزاد، آگاه، خلاق و برابر آحاد هر چه وسیع­تر و پرشمارتر کارگران باشد، مجبور است بساط حزب سازی و آویزان بودن توده کارگر به رهبران حزبی را درهم پیچد، در غیر این صورت زمانی که شیپور پیروزی می­نوازد، وقتی که خودش را در حال برنامه ریزی و استقرار کمونیسم می­پندارد، دقیقا وجود خود را در گورستان سرمایه و شکل دیگری از برنامه ریزی نظم اقتصادی و سیاسی و اجتماعی سرمایه­داری کفن و دفن می­کند.

مارکس جنبش کارگری و کمونیسم طبقه کارگر را این گونه می­دید، او کمونیسم را صرفا در جنبش جاری توده­های این طبقه می­کاوید، نطفه بندی آن را در تضاد ماهوی میان کار و سرمایه رویت می­نمود، رشد، پرورش، بالندگی و بلوغ آن را در مبارزه طبقاتی جاری توده کارگر علیه سرمایه دنبال می­کرد. کمونیست­ها را در دل این فرایند دیدار می­نمود. در همین جا با آن­ها به گفتگو می­نشست، کمونیست را کسی می­دانست که در همین دریای بیکران جنب و جوش علیه سرمایه شنا می­کند. گروندریسه، کاپیتال، دستنوشته­ها، ایدئولوژی آلمانی و کل آثارش را در همین جا باز می­کرد، آن­ها را چراغ دست توده­های این جنبش و چشمه جوشان آبیاری و شکوفا شدن و ثمر دادن کمونیسم در همین جا، همین مبارزات جاری می­ساخت. او زمانی که هنوز در گام­های نخست راه خویش بود، در نقد فلسفه حق هگل، از پرولتاریا و فلسفه به عنوان سر و تنه سخن راند، اما فقط یک گام این طرف­تر در ایدئولوژی آلمانی هر چه دید پرولتاریا بود که باید سرمایه ستیزتر، آگاه­تر، نیرومندتر و آماده نابودی سرمایه­داری گردد. آموزش­های مارکس بدبختانه میان پرولتاریا مهجور ماند. وقتی که توده­های کارگر اروپا گسترده­ترین نیازها را به این آموزش­ها داشتند، یک باره با سناریوی بسیار فاجعه آفرینی سر و کار پیدا کردند. آن­ها درک مادی تاریخ و نقد اقتصاد سیاسی مارکس یا هر چه نیاز بالندگی، تنومندی و شکوفایی کمونیستی مبارزه طبقاتی روزشان بود را یک­راست با قرائت کائوتسکی و سران انترناسیونال دوم دریافت نمودند. این حادثه در شرایطی رخ می داد که بورژوازی اروپا با کوه­ساران عظیم اضافه ارزش­های حاصل استثمار پرولتاریای سراسر جهان از آمادگی لازم برای دادن برخی امتیازات به قشرهای نازکی از طبقه کارگر قاره در عرصه­های معیشت و پارلمان بازی برخوردار بود. جنبش کارگری در لای فشار این دو تیغه قیچی تعرض بورژوازی، راه مبارزه ضد سرمایه­داری را گم کرد و چند صباح این طرف­تر در بخش دیگری از جهان کمونیسم خلقی لنینی و سپس اردوگاهی برهوتی به همان اندازه تیره و تار را با علم و کتل بازیابی و ادامه راه گم­شده بر سر توده­های کارگر دنیا خراب ساخت.

نسل حاضر طبقه کارگر بین­المللی میراث­دار چنین تاریخی است. این نسل بدون درک این تاریخ و عوارض و تاثیراتش بر جنبش روز خود قادر به برون رفت از وضعیت موجود نخواهد شد. طبقه ما و جنبش ما بیش از یک قرن، از برون و درون درس وارونه­بینی، گم­راهه فرسایی، فرار از مبارزه طبقاتی ضد سرمایه­داری، درس آویختن به احزاب و قیم­ها، گوش به فرمان رهبران بودن، جهاد پشت سر مراجع حزبی و ایدئولوژیک، درس کمونیسم خواندن سرمایه­داری، کفن و دفن جنبش خود در ساختار حقوقی و مدنی سرمایه، درس رژیم ستیزی فراطبقاتی، امپریالیسم ستیزی بورژوایی، درس هیچ انگاری و هیچ پنداری خود، درس ایمان به عدم لیاقت و کفایت خویش برای مبارزه علیه بردگی مزدی آموخته است. سرمایه از زمین و آسمان این وارونه بینی­ها، گم­راهه رفتن­ها، غلط اندیشی­ها، زبون و فرومانده بودن­ها را بر سر و رویش تلنبار کرده است و احزاب گوناگون زیر بیرق رهبری و آگاه ساختن و سازمان دادن و به قدرت رساندن او، به شکلی دیگر همین کار را انجام داده­اند. بیش از صد سال است به ما می­گویند تو ناآگاهی، حزب نداری، از «سوسیالیسم علمی» چیزی نمی­فهمی، زرادخانه این آگاهی و سوسیالیسم حزب است، کلید خروج از این وضعیت و رهائی از استثمار و ستم سرمایه در دست حزب است. بدون حزب محکوم به شکست هستی با داشتن حزب پیروز خواهی شد!! در همین راستا و با قرائت همین اوراد و ادعیه، در نقطه، نقطه جهان و در گام به گام تاریخ فعالانش را، آگاهان اندرونی جنبش او را، عناصر اثرگذار و میدان­دارش را، سلسله جنبانان پیکارش را از بدنه طبقه و مبارزه جاری طبقاتی­اش جدا نموده­اند؛ این فعالان، آگاهان، اثرگذاران را ساز و کار هیچ و پوچ سازی توده­های طبقه خود و آویختن آن­ها به دار حزب کرده­اند. نتیجه مستقیم همه این­ها چیزی است که مشاهده می­کنیم. طبقه­ای که لحظه، به لحظه، آماج وحشیانه­ترین شبیخون­های سرمایه­داری به معیشت محقر خویش است، اما دست به کار هیچ مبارزه اساسی حتی برای دفع این تهاجم­ها نیست. در سراسر جهان در حال مبارزه است، اما در هیچ کجا قادر به هیچ سطح از نمایش قدرت واقعی طبقاتی خود علیه سرمایه نمی­باشد. سرمایه ستیزی رادیکال و خودجوش توده­هایش از همه سو در محاصره احزاب و جریانات رفرمیستی راست یا چپ است. سراسر جامعه­ای مانند یونان را در خروش قهر سرمایه ستیزی خودپوی خود غرق می­کند، اما مهار این تعرض و شورش را یک­راست به دست رفرمیسم می­سپارد. در فرار از این امام­زاده فریب رفرمیسم به امام­زاده دیگر دخیل می­بندد و آن چه انجام نمی­دهد. تلاش ریشه­ای برای برپایی صف مستقل پیکار خود علیه سرمایه است. شاهد غرش کوبنده­ترین بحران­های سرمایه­داری در شش گوشه جهان سرمایه است، اما به جای این که او سرمایه را راهی گورستان سازد، سرمایه است که کل بار بحران را بر سر او سرریز می­نماید. وضع روز جنبش کارگری دنیا این است و آن چه باید شیرازه، خون­مایه و فلسفه هستی هر کارگر را تعیین کند تلاش جامع الاطراف برای تغییر این وضع است. هر قدم، سخن، دخالت و نفس ما در رابطه با مبارزه طبقاتی باید تقلایی در این راستا و برای نیل این هدف باشد. در غیر این صورت، عوام­فریبانی بیش نیستیم که به جای شفا دادن کور می­کنیم و موقعیت فرسوده و مضمحل جنبش کارگری را از این که هست هم بدتر و زمین­گیرتر و منکوب­تر می­سازیم. توده­های کارگر ایران سال­های طولانی است که فاجعه­بارترین سلاخی­های سرمایه را در تمامی قلمروهای حیات اجتماعی خود تحمل کرده است. در چند سال اخیر فشار بار تحریم­ها هم بر همه آن چه از پیش بود، اضافه گردید، کل بورژوازی ایران و رژیم درنده جمهوری اسلامی در بدترین موقعیت­ها قرار گرفتند، اما جنبش کارگری زیر فشار سهمگین آن چه تاریخا بر سرش و بر سر طبقه جهانی او رفته است، نتوانست در دل طوفان بحران و شرائط وخیم دامن­گیر سرمایه و دولتش، وارد هیچ میزان صف­آرایی سرمایه ستیز گردد، نتوانست هیچ گامی برای بهبود وضع حاضر خود یا هیچ قدمی در جهت تحمیل کم­ترین مطالبات خود بر سرمایه­داران و دولت آن­ها بردارد، جامعه از جدال رادیکال پرولتاریا علیه سرمایه خالی ماند و در عوض بخش­های مختلف بورژوازی بودند که برای خروج سرمایه از بحران و سرشکن­سازی باز هم انبوه­تر هزینه­های چالش بحران بر زندگی کارگران به همه کارها دست زدند. ببینیم که آن­ها این چالش را چگونه برنامه ریزی کردند، واکنش بورژوازی ایران در قبال فشار سهمگین رقبای طبقاتی و بین­المللی خود چه بود، آخر و عاقبت این واکنش چه خواهد شد و در این گذر چه بر سر توده­های کارگر ایران خواهد آمد.

فشار سهمگین تحریم­ها، کل جناح های حاکم و اپوزیسون بورژوازی را به ورطه هراس راند، هراس از فروپاشی اقتصادی، هراس از طغیان موج اعتراضات توده­های عاصی کارگر، هراس از تشتت افزو­تر درونی و در یک کلام هراس از وقوع حوادثی که پایه­های ثبات سرمایه و حاکمیت این طبقه را تهدید می­کرد. ارتجاع بورژوازی زیر مهمیز این فشارها و تهدیدها، مجبور به چاره­اندیشی شد. همه جناح­های مسلط و غیرمسلط­اش از سپاه پاسداران و دار و دسته اصول­گرا تا اصلاح­طلب و اعتدال­گرا، با تمامی راه حل پردازی­های متفاوتشان، نشستن پشت میز مذاکره با دولت­های رقیب از جمله امریکا و تن دادن به عقب نشینی­ها را امر گریزناپذیر خود یافتند. این حرف که نظامیان، جبهه پایداری، محافلی در درون فراکسیون رهروان ولایت و نوع این­ها از وجود تحریم­ها سود می­بردند و مخالف مذاکره با دولت­های غربی به ویژه آمریکا بودند، مسلما حامل رگه­هایی از واقعیت است، اما در کل سخن درستی نیست. سپاه پاسداران و گروه­های بالا مالک عظیم­ترین بخش سرمایه اجتماعی ایران هستند. این ادعا که مالکان هار این حجم سهمگین سرمایه در جامعه­ای با ده­ها میلیون نیروی کار شبه رایگان از فروپاشی کل صنایع و بخش اعظم سرمایه اجتماعی کشور سود می­برند و خواستار تعمیق این فروپاشی هستند، ادعایی آشفته و از همه لحاظ متناقض است. در متلاطم­ترین بحران­های اقتصادی هم ممکن است این یا آن سرمایه­دار، صاحبان یک تراست بزرگ مالی و صنعتی یا حتی سرمایه­داران یک قلمرو خاص تولیدی، سودهای کلان درو کنند، اما از دل این احتمال، تنها چیزی که نمی­توان بیرون آورد آن است که طبقه سرمایه­دار بیش­تر از دوره رونق، سود و سرمایه بر هم می­انبازد!! سرمایه­های سر به فلک کشیده تحت مالکیت سرمایه­داران سپاهی، آستان قدس رضوی، بنیاد مستضعفان، بیت رهبری یا شرکای کثیر خصوصی و دولتی آن­ها در حوزه­های مختلف مثل هر سرمایه دیگر در هر کجای دنیا، باید مراحل مختلف سامان پذیری خود را پشت سر نهند. باید بخش عظیمی از کل سرمایه ثابت خود، را به صورت کالا - سرمایه از بازار جهانی سرمایه­داری خریداری کنند. فرض کنیم که غول­های اقتصادی متعلق به سپاه و سایر نهادهای فوق کل تحریم­ها را دور زنند- چیزی که ممکن نیست­- این فرض را هم اضافه کنیم که مثلا درصد قابل توجهی از این کالا - سرمایه­ها از کشورهای چین، روسیه، هند و مانند این­ها خریداری می­شد، حتی با قبول همه این فرض­های درست و نادرست باز هم با واقعیت­های زمخت زیر مواجه می­گردیم.

1-     تحریم­ها هزینه تامین و تشکیل اقلام کهکشانی کالا - سرمایه­های مورد نیاز چرخه ارزش افزائی سرمایه­داری ایران را سرسام­آور بالا می­برد. حادثه­ای که نرخ سود بخش­های مختلف سرمایه اجتماعی و از جمله سرمایه­های تحت مالکیت سرمایه­داران سپاهی و شرکا را تهدید می­کند و می­فرساید.

2-     قیمت تولیدی جمع هزینه­های بخش ثابت و متغیر مصرف شده در کالا به علاوه سود متوسط یا سهمی از اضافه ارزش­ها است که در سیطره قانون رقابت و تشکیل نرخ سود به آن تعلق یافته است. روال متعارف تشکیل قیمت­ها در بازارهای جهانی این است، اما آن چه در دوره هجوم تحریم­ها و سرکشی بحران در جهنم سرمایه­داری ایران حاکم بود و کماکان حاکم است، فقط این نیست. طبقه سرمایه­دار در همه لایه­های مختلف اجتماعی خود، هزینه­های اضافی دور زدن­ها، رشوه دادن­ها، جریمه شدن­ها، ضایعات انبوه، اقلام عظیم پرداخت­های بدون حصول هیچ محصول و مانند این­ها را بر قیمت تولیدی کالاها می­افزاید. بورژوازی کل هزینه­های مذکور را از مجرای افزایش انفجاری قیمت­ها بر زندگی توده­های کارگر سرریز می­کند. نتیجه مستقیم این کار، کاهش فاجعه بار دستمزدهای واقعی همه آحاد طبقه کارگر است. کارگری که تا پیش از تحریم­ها، نیروی کار خود را به طور مثال با هفتصد هزار تومان آماده فروش یک ماهه می­نمود، با شروع محاصره اقتصادی، برای بازتولید همان نیرو، نیازمند سه برابر رقم بالا می­گردید. فرض کنیم که او در پرتو اعتراض و پیکار چند تومانی بر مزد روز خود بیافزاید، باز هم دستمزد واقعی وی به کم­تر از نصف سقوط می­کند. تا این جا همه چیز بر وفق مراد سرمایه­دار است. اما کل این مفروضات بخشی و البته بخش اصلی ماجرا است. باید به زوایای دیگر موضوع نیز نظر انداخت. سرمایه­داران کالاهای تولید شده خود را فقط به کارگران نمی­فروشند، از قضا عظیم­ترین بخش آن را با صاحبان سرمایه یا شرکا، رقبا و کلاً آحاد طبقه خود داد و ستد می­کنند. دلیل مساله آنست که اصلی­ترین قسمت این تولیدات کالا- سرمایه است و باید به صورت اجزاء سرمایه ثابت توسط سرمایه­داران دیگر در پروسه انباشت به کار افتد. کالا- سرمایه لازم نیست حتما مدرن­ترین ماشین­آلات صنعتی با آخرین دستاوردهای تکنولوژی و دانش بشر باشد، کتان و پارچه و میله گرد و مهره و ورقه فولاد هم به عنوان اجزاء تشکیل دهنده سرمایه ثابت مصرف می­گردند. به این ترتیب وقتی از فشار تحریم­ها صحبت می­کنیم، دامنه این فشار به سرمایه­داران وارد کننده کالا – سرمایه­ها، از بازار جهانی محدود نمی­ماند، کل طبقه سرمایه­دار کشور و کل تولیدات داخلی را هم در گردباد خود می­پیچد. در چنین شرایطی کل محصول اجتماعی سالانه با بهائی بسیار بالا تهیه و عرضه می­شود، این تولیدات باید به فروش رود، حاصل این فروش باید به صورت پول - سرمایه در آید. پول - سرمایه مذکور باید مجدداً وارد بازار جهانی و داخلی گردد، یک بار دیگر راه دور زدن تحریم­ها را پیش گیرد و تمامی جزء به جزء ماجرای پیشین را از سر بگذراند!! این بار بهای تمام شده تولیداتش جهشی جدید را آغاز کند و کل آن چه را که گفته شد، در هر دور واگرد و بازتولید سرمایه اجتماعی تکرار نماید!!! نتیجه محتوم چنین وضعی سقوط سرمایه­داری کشور به چالش ناپذیرترین شکل بحران خواهد بود. شاید عده­ای بگویند که اگر چنین است، پس سرمایه­داری کوبا و کره شمالی چگونه طی دهه­های متمادی کوبنده­ترین تحریم­ها را تحمل نموده­اند، پاسخ این پرسش محتاج شرح تفاوت­های میان سرمایه اجتماعی ایران با ممالک یاد شده است، کاری که در حوصله این نوشته نیست؛ اما یک نکته را اشاره کنم، طول و عرض مبادلات سالانه سرمایه اجتماعی ایران با بازار بین­المللی سرمایه­داری هیچ تشابهی با کوبا و کره شمالی ندارد.

3-      بن­مایه وجود سرمایه است که تمامی بار بحران و عوارض تحریم­ها را تا هر کجا که امکان دارد، با توسل به هر سلاح، به بشرستیزترین شیوه ممکن بر زندگی توده­های کارگر سرشکن سازد. بورژوازی حتما چنین می­کند، اما درنده­ترین باندها و دولت­های این طبقه نمی­توانند از پی­آوردهای اقتصادی و اجتماعی پر مخاطره این گونه «راه حل­ها» غافل مانند. طبقه کارگر ایران تاریخا، به طور بی امان، آماج وحشیانه­ترین تهاجمات سرمایه به بهای شبه رایگان نیروی کار و سطح نازل معیشت خود بوده است. بورژوازی هزینه­های اضافی تهیه و تشکیل بخش ثابت سرمایه­های خود به گاه مواجهه با فشار تحریم­ها را هم بر این تعرضات افزود. اما داربست پاره، پاره معیشت و مزدهای محقر این طبقه هیچ گنجایشی برای تحمل این شبیخون­ها دارا نیست. سرمایه­داران سپاهی، شرکا و کل رژیم اسلامی نه از سر اعتنا به حق زنده بودن کارگران - چیزی که مطلقا در سرشت طبقاتی آن­ها و هیچ سرمایه­داری نیست - بلکه صرفا از زاویه بقای حاکمیت و حیات خود، سایه سنگین این خطر را می­دیدند، رخساره­های طوفان انفجار آتی را هر چند از دور نظاره می­نمودند و با مشاهده آن دچار هراس می­شدند. مسائلی از قبیل این که جنبش کارگری ایران زیر تازیانه قهر سرمایه و شلاق رفرمیسم به اندازه کافی زمین­گیر است، یا دولت سرمایه تمامی توان لازم برای حمام خون این جنبش و مقابله با خیزش توده­های کارگر را دارد، با آن که ضریب وحشت رژیم را پائین می­آورد، اما خطر طغیان سراسری گرسنگان کارگر و فروپاشی باز هم بیش­تر نظم تولیدی و سیاسی سرمایه­داری را از پیش چشم آن­ها به کنار نمی­زد.

4-      تحریم­ها با تعمیق بی مهار بحران اقتصادی و فروپاشی چرخه ارزش افزائی سرمایه اجتماعی تشتت درون بورژوازی را افزایش می­داد. این امر به نوبه خود امکان بهره­گیری اپوزیسیون­های حاشیه قدرت سیاسی از موج نارضائی و قهر توده­های کارگر را به صورت یک خطر در مقابل چشم سکان­داران سفینه قدرت می­آورد.

5-      این سخن که سرمایه­داران سپاهی و شرکا سرمایه­های خود را از قلمرو تولید به حوزه تجارت بردند و به جای تحمل هزینه­های اضافی انباشت، سودهای نجومی به دست آوردند، بیش­تر به آه و ناله ناسیونالیست­های داغ­دار کم و کسر «صنعت مستقل ملی» می­ماند. این­ها سرمایه تجاری دوره سرمایه­داری را جزء مکمل و ملحق سرمایه صنعتی نمی­بینند، هر جا به جایی اندک سرمایه اجتماعی از حوزه تولید به بازرگانی را یگانه فاجعه بشری می­دانند، از دل این پندارها، تئوری «سرمایه­داری تجاری» استخراج می­کنند!!! چنین القاء می­نمایند که گویا نرخ استثمارهای ١٢٠٠ درصدی سی میلیون نیروی کار شبه رایگان جامعه، اصلا چنگی به دل سرمایه­داران ولایی و سپاهی نمی­زند!! و گویا اینان اقتصاد سیاسی خود را از آیه «احل الله البیع» استخراج می­کنند!! این جماعت به گاه گفتن این اوراد به اطراف نظر نمی­اندازند. اگر چنین نمی­کردند، می­دیدند که در همین لحظه حاضر باز هم عظیم­ترین واحدهای صنعتی، کشاورزی، نفت، گاز، معدن، پتروشیمی و سایر بنگاه­های تولیدی متعلق به سپاه، بنیاد مصتضعفان، آستان قدس رضوی و بنیادهای دیگر، با بیش­ترین ولع در حال استثمار میلیون­ها نیروی کار شبه رایگان جامعه­اند. بخش اعظم پروژه­های دور زدن تحریم­ها و سرشکن نمودن هزینه­های کهکشانی آن­ها بر زندگی توده­های کارگر هم به خاطر ادامه کار همین شرکت­های پر شمار تولیدی و استمرار استثمار وحشیانه طبقه کارگر توسط آن­ها لباس اجرا پوشیده است.

6-      عده­ای تمرکز جمهوری اسلامی و بخش مسلط تر بورژوازی ایران بر گسترش مبادلات اقتصادی با چین، روسیه، هند، برزیل و جوامع مشابه را راه موفق فرار رژیم از تحمل هزینه­های اضافی انباشت و سد مؤثری بر سر راه کاهش سودها قلمداد کرده­اند. این چاره­گری­ها و جایگزین سازی­ها نتایجی به بار می­آورده است، اما ابعاد تاثیر آن­ها در قیاس با ویرانی­ها و اختلالات ناشی از فشار تحریم­ها هیچ چشم­گیر نبوده است. قبل از هر چیز بخش مهم داد و ستد جمهوری اسلامی یا سرمایه­داران خصوصی، با این کشورها به ویژه در زمینه کالا- سرمایه­های مورد احتیاج بورژوازی ایران، خود نیز زیر مهمیز تحریم­ها قرار داشته است و نقش مهمی در کاهش هزینه­های اضافی چرخه ارزش افزائی سرمایه اجتماعی ایفا نمی­کرده است. از این که بگذریم در بسیاری موارد، امکان چنین جایگزین سازی وجود نداشته است. ریشه بیش­تر این نظریه پردازی­ها در عدم شناخت درست از سرمایه قرار دارد. صاحبان این نظریه­ها مبادلات جاری میان سرمایه اجتماعی یک کشور و بازار جهانی را تا سرحد معاملات میان دوتا تاجر فرش پائین می­آورند. چنین می­پندارند و القاء می­کنند که گویا حل و فصل مشکلات درهم تنیده و گاه غیرقابل حل اولی هم به اندازه دومی آسان است. گویا سرمایه­داران یک کشور می­توانند بسیار سهل و ساده، طومار روابط اقتصادی خود با یک کشور را درهم پیچند و جایش را به کشور دیگر بسپارند.

7-      به آن چه تا این جا گفتیم، تاثیر تحریم­های نفتی با توجه به نقش واقعی اضافه ارزش­های این حوزه در چرخه ارزش افزائی و بازتولید سرمایه اجتماعی را اضافه کنیم. این اضافه ارزش­ها اولا منبع تأمین سهم قابل توجهی از سرمایه الحاقی و انباشت سالانه در قلمروهای مختلف است و توسط دولت بورژوازی برای احداث و تکمیل تأسیسات پایه­ای سرمایه­داری پیش­ریز می­شود. ثانیا در شکل ارز و به صورت پول - سرمایه، دست­مایه بورژوازی ایران و دولتش برای تهیه اجزای تشکیل دهنده سرمایه ثابت سالانه می­باشد. اضافه ارزش­های نفتی با داشتن چنین نقشی به هر میزان که کاهش یابد تاثیرات خود را بر چرخه بازتولید و سودآوری کل سرمایه اجتماعی وارد می­سازد.

نکات بالا را آوردیم تا روشن شود که تحریم­ها نه این یا آن بخش طبقه سرمایه­دار، بلکه کل طبقه و تمامیت رژیم سیاسی حاکم را از زوایای گوناگون به طور کوبنده زیر فشار قرار می­داد. سرمایه­داران سپاهی و صاحبان بنیادهای عظیم صنعتی و مالی طیف آن­ها از دایره شمول این تاثیرات بی نصیب نبودند. به همین دلیل تمایل آنان برای گفتگو با دولت آمریکا و متحدانش از بخش­های دیگر بورژوازی کم­تر نبود. در همین راستا، تن دادن به عقب نشینی­های لازم در قبال رفع محاصره اقتصادی نیز نه فقط خواست اصلاح­طلبان یا دار و دسته رفسنجانی، که خواست تمامی حاکمان و چیره­ترین بخش ارتجاع بورژوازی بود. در دل اوضاعی که توصیف شد، سرمایه­داران سپاهی، مالکان کارتل­های سرمایه­داری، ساختار سیاسی سرمایه با ولی فقیه و مافیاهایش، چاره کار را در نبش قبر جنازه مدفون شریکان دیدند. تابوت چهارمیخ اصلاح­طلبی بورژوازی از مدت­ها پیش زیر آوار حوادث می­پوسید. این تابوت باید یک بار دیگر ساز و کار رمالی می­شد تا لاشه نظام بردگی مزدی و رژیم روزش را از پیچ و تاب گرداب بیرون آرد.

سناریوی اصلاح­طلبی کارش این است. در جامعه­ای که حوزه استثمار نیروی کار شبه رایگان و سلاخی هست و نیست کارگران است، اصلاح­طلبی بورژوازی تاکتیک خروج از بحران و رفع خطر انفجار توده­های کارگر از سر سرمایه است. سر و کله­اش زمانی ظاهر می­گردد که سرکوب و کشتار، کارایی خود را از دست داده است. می­آید تا توهم توده عاصی را دست­مایه چالش بحران کند با این دست­مایه کالای فریب «دموکراسی»، «فضای باز سیاسی»، «آزادی مطبوعات» جعل و راهی بازار می­سازد. از این طریق آتش قهر توده ناراضی مستاصل را مهار می­نماید، برای چالش بحران فرصت می­خرد و به کمک این فرصت کل بار بحران را بر زندگی کارگران سرریز می­کند. وقتی این رسالت را پایان برد از سوی شرکای رقیب منتظر خدمت می­شود و راهی چاه غیبت می­گردد. این بخش بورژوازی در اجرای رسالتش یک ویژگی هویتی دیگر هم دارد. در هر دور طلوع و افول، فرسنگ­ها بیش از دور پیش هستی خود را در هستی رقیب منحل می­سازد. از آغاز، کل وجودش در نوعی مشروطه طلبی چندش بار شاهنشاهی دین­مدار خلاصه می­گردید. چند سال بعد در فاصله ٣٠ تا ٣٢، وقتی که سکان قدرت سیاسی سرمایه را به دست گرفت سوای کارگرکشی، دهقان­کشی و تلاش برای تقسیم بالمناصفه­تر اضافه ارزش­های نفتی میان بخش­های مختلف بورژوازی ایران و جهان چیز دیگری از چنته بیرون نکشید. تازه هنوز آغاز راه بود. با طغیان جنبش سراسری سال­های ۵٦ و ۵٧ توده­های کارگر، هر چه داشت ساز و کار شکست این جنبش و استقرار فاشیستی­ترین دیکتاتوری دینی سرمایه کرد. دو دهه این طرف­تر، روی همه دوره­های سیاه گذشته را سفید ساخت. در سال ٧٦، اصلاح­طلبی بورژوازی دیگر توسط مصدق و جبهه ملی یا بازرگان و نهضت آزادی هم نمایندگی نمی­شد. این بار معماران واقعی فاشیسم اسلامی سرمایه جلودارش بودند. بانیان کوره­های آدم­سوزی دهه ٦٠، شرکای بدسگال آمران کشتار ٦٧، قاتلان صدها هزار انسان مجبور به جان دادن در جنگ رژیم­های ایران و عراق و دست اندرکاران قتل عام کارگران بودند که دار و دسته دوم خرداد را تشکیل می­دادند. بورژوازی اصلاح­طلب ایران چنین تاریخی دارد و دو سال پیش نیز عقبه این جماعت بود که برای چالش بحران به میدان آمد. خیلی­ها چنین نمی­پندارند، آن­ها چینش مصدق و جبهه ملی، خاتمی و دوم خردادی­ها یا اصلاح­طلبان امروزی به مثابه حلقه­های یک زنجیر را نادرست و هتک حرمت ناسیونال لیبرال­های دهه سی می­بینند. در این که این­ها با هم تفاوت­هایی دارند شکی نیست، اما ریشه تفاوت­ها نه در افراد یا احزاب، بلکه در پویه تاریخی سرمایه قرار دارد. همه این­ها نمایندگان نسخه واحدی از نظم تولیدی، سیاسی و مدنی سرمایه­اند. این سرمایه است که زیر فشار تناقضات ذاتی خود با سرعت سیر نور بربریتش را تکامل بخشیده است و این بربریت را در ایدئولوژی و سیاست نمایندگانش به اوج برده است. بحث را پی گیریم. سناریوی اصلاح­طلبی مجددا ساز شد و این بار هم عین دوره پیش، از بطن همان بخش هولوکاست پرداز بورژوازی زائید. اختاپوس عجیبی که خود را نیازمند دروغ بافی درباره «آزادی زندانیان سیاسی»، « مطبوعات آزاد»، دموکراسی و این قبیل مسائل هم ندید. کل اصلاح­طلبی خود را در تلاش برای چالش بحران و پیش شرط­های آن تفسیر کرد. چیزی که حرف دل کل بورژوازی بود، اما حصول آن آسان به نظر نمی­آمد. هر میزان چالش بحران در گرو کاهش تحریم­ها هم بود. این دومی بدون مذاکره با آمریکا و بهبود مناسبات فیمابین میسر نمی­گردید. برای این که مذاکره ثمر دهد، عقب نشینی رژیم اسلامی از زیادت خواهی­ها و تسلط جویی­های خود اضطراری می­شد. چهارمی پای تغییر پاره­ای سیاست­ها و رویکردها را در منطقه و جهان پیش می­کشید. این یکی، جدال جاری درون کل بورژوازی و ساختار قدرت سیاسی حاکم را تشدید می­کرد. رشته­ای که سر دراز دارد.

 بورژوازی اصلاح­طلب و این بار «اعتدال­گرا» برای اجرای آن چه کل طبقه­اش می­خواست پای پیش نهاد، اما هم­زمان به خاطر سپرد که تیر از پی سودآوری و بقای سرمایه می­زند و نمی­تواند حتما نوکر حلقه به گوش هر تک سرمایه­دار باشد. در همین راستا، بساط مذاکره با دولت آمریکا و کل قطب­های غربی و شرقی سرمایه جهانی پهن کرد، تن به فراوان عقب نشینی­ها داد و اگر زورش رسید، عقب راند. انبوه امتیازها را داد و تا جایی که توانست امتیاز گرفت. خط قرمزها را دور انداخت و چراغ­ها را سبز کرد. عظیم­ترین بخش شروط و قیود و انتظارات آمریکا در رابطه با پرونده هسته­ای و برخی مسائل جاری منطقه­ای را پذیرا شد و در عوض به وعده کاهش تحریم­ها و رفع تدریجی آن­ها دست یافت. سناریوی «اصلاح و اعتدال» در هموارسازی راه چالش بحران سرمایه و رفع خطر شورش­های توده­ای تا این جا پیش رفت. دستاوردی که برای سرمایه اجتماعی ایران و کل بورژوازی کشور اهمیت حیاتی داشت، اما درست در همین جا بود که اعتبارنامه اش وارد فاز تازه­ای از غائله در ساختار قدرت جمهوری اسلامی می­گردید. غائله­ای که در روزها و ماه­های آتی روند تشدید خواهد پیمود. ماجرا این است که از منظر سرمایه و نظم نسخه پیچی سرمایه­داران سپاهی و ولایی برای بقای بردگی مزدی، رسالت اعتدالیون حکومتی به نقطه فرجام رسیده است. این دار و دسته، کار خود را انجام داده­اند. مطابق سنت سرمایه­داری ایران باید راهی چاه غیبت شوند، تا هر گاه دوباره بحران غیرقابل چالش شد، به حکم سرمایه برای فریب توده­های عاصی و آرام سازی طوفان انفجار آن­ها به علاوه رتق و فتق مسائل دیگر به سر کار باز گردند. در غیر این صورت، هر گونه تمایزجوئی و تفاوت طلبی را از هستی خود جراحی کنند و کاتولیک­تر از پاپ مجری اوامر سپاه و بیت رهبری باشند. آن چه سرمایه و حاکمان قاهرش دیکته می­کنند، این است. سیره بورژوازی اصلاح­طلب و به نحو اولی فرمات اعتدال­گرای آن نیز پیروی «عاقلانه» از همین حکم است، اما این پیروی تاریخا ویژگی­هایی داشته است و این بار شاید ضمائمی هم پیدا کند. اصلاح­طلبان از هر سنخ به دلیل موقعیت خاص خود در تقسیم سهام قدرت و مالکیت سرمایه معمولا با ساز و برگ­های نظامی به عرشه حاکمیت پرتاب نمی­شوند. نیاز قهری سرمایه و ورشکستگی رقبا در پاسخ به این نیاز در یک سوی و کوه­سار توهم توده­های ناراضی در سوی دیگر است که آن­ها را از حواشی قدرت یا حتی بیرون از ساختار حاکمیت به مسند سفینه بانی سرمایه پمپاژ می­کند. این مساله در مورد افول و بازگشت آن­ها به حاشیه هم مصداق دارد. باید کوه توهم موجود در جامعه به آنان، با یاس جایگزین گردد تا حکم انتظار خدمت آن­ها صادر شود. به بیان دیگر، قرائت مدام آیه­های «نمی­گذارند»، «اجازه نمی­دهند» آن­ها به اندازه لازم مدافعان طبقاتی و توده متوهم را ملول کند تا بستن پرونده خدمتشان دردسری به دنبال نیارد. در گذشته دور، رجعت اینان به انزوا نیازمند کودتا بود، کودتا نه علیه خودشان که با هر تلنگری قابل سقوط بودند و به مجسمه استیصال می­ماندند، کودتا علیه جنبش کارگری که ممکن بود از فروماندگی و درمانده بودن آن­ها برای بالندگی و بلوغ خود بهره گیرد، یا علیه اپوزیسیون نیرومند بورژوازی اردوگاهی که برای امپریالیست­های غربی مشکل ساز بود، نمونه آن چه در سال ٣٢ رخ داد. این وضع اما بعدها تغییر کرد. از زمانی که اصلاح­طلبی والدین مومن فاشیست پیدا نمود و از بطن چپ هولوکاست سازان متولد گردید، دیگر بازگرداندن آن­ها به خانه بسیار سهل و بی هزینه شد. تنها پیش شرط­اش، نه واجب، بلکه استصوابی آن است که کوه توهم توده­های عاصی به آن­ها فرو ریزد. کاری که به طور معمول در همان سال نخست زمام­داری این باند به وقوع می­پیوندد. این سهولت البته افزون­تر شد، وقتی که اصلاح­طلبی زاد و ولد فاشیسم اسلامی لباس اعتدال هم تن کرد. در تایید همین واقعیت­ها بود که دولت روحانی به محض تعیین تکلیف مقدماتی پرونده هسته­ای، به محاق سلب اعتماد غیررسمی و رسمی رقبا فرو گردید. این کار البته دلیل دیگری هم داشت، دار و دسته اعتدال به رغم ظرفیت تاریخا فرسوده و اصل و نسب فاشیستی خود و با این که قرار نبود وجودی متمایز از قالب بندی ولایی از خود نشان دهند، این فکر را داشتند که با استفاده از اوضاع روز جامعه، منطقه و جهان خواستار نقش بازی «عاقلانه­تر» در تضمین بیش­تر ثبات سرمایه­داری گردد. در همین راستا، سرمست از دستاورد خویش در مساله هسته­ای، شروع به پهن کردن بساط چانه­زنی نمودند. سخن از جایگزینی نقش «شورای نگهبان» با دولت در مساله انتخابات مجلسین به میان آورد، از بازی گرفتن نقش دولت توسط سپاه پاسداران گفتند. چیز مهم دیگری گفته نشد، اما پیش کشیدن همین حرف­ها هم برای آغاز تهاجم رقبا کفایت می­کرد. این کشمکش اکنون جریان دارد و در رابطه با انعقاد قراردادهای اقتصادی با دولت­ها، ورود شتابان سرمایه­های خارجی، تنظیم مناسبات دیپلوماتیک در سطح بین­المللی، ایفای نقش در خاورمیانه و جاهای دیگر، برقراری انتخابات مجلس اسلامی و خبرگان و موارد دیگر احتمالا تشدید نیز خواهد شد. تا جائی که به طبقه کارگر مربوط می­شود، آن چه واجد هیچ ارزشی نیست سرنوشت این جدال است و آن چه بسیار فاجعه­آمیز است دل بستن کارگران به آخر و عاقبت این مناقشات می­باشد. با همه این­ها و اتفاقا برای فرار از این فاجعه باید چند و چون اختلافات و راه حل­های طرفین را با نگاهی طبقاتی و مارکسی زیر نظر داشت. ریشه اختلاف در تشخیص راه تامین و تضمین موقعیت مطلوب­تر سرمایه­داری ایران در چرخه ارزش افزائی سرمایه جهانی نهفته است. هر دو سوی ماجرا بدون هیچ تفاوت و بدون هیچ کم و کاست، اهداف واحدی را آرزو و دنبال می­کنند. افزایش هر چه عظیم­تر سهم سرمایه اجتماعی و طبقه سرمایه­دار ایران در کل اضافه ارزش­های حاصل استثمار طبقه کارگر ایران و جهان، گسترش طول و عرض مالکیت سرمایه­داری ایران در کل سرمایه بین­المللی، توسعه ابعاد قدرت، اثرگذاری و نفوذ دولت بورژوازی اسلامی در دنیا، قتل­عام هر چه سبعانه­تر معیشت توده­های کارگر به نفع افزایش سود سرمایه­ها، ساقط نمودن نامتناهی کارگران از هستی، سرکوب هولوکاست گونه هر میزان اعتراض و مبارزه کارگران. بستن سد آهنین بر سر هر تلاش توده­های کارگر برای متشکل ساختن خود علیه سرمایه و مسائلی از این قبیل لیست هدف­های از همه لحاظ واحد هر دو دار و دسته است. تا این جا، باندها و مافیاهای سکان­دار درون ساختار حاکمیت جمهوری اسلامی روحی صد در صد واحد در کالبدهای کثیر هستند. به این دلیل روشن که پیگیری کل این اهداف، بن­مایه هستی سرمایه است و سرمایه­دار سوای سرمایه در قالب جعلی و تصنعی آدمیزاد هیچ چیز دیگر نمی­باشد. اما ببینیم اختلافات بر سر چیست.

سرمایه­داران ولائی و سپاهی کارکرد تا کنونی رژیم اسلامی را یگانه راه حصول هدف­های فوق می­بینند. داشتن پوشش صوری ستیز با دولت آمریکا، هم­پیوندی اقتصادی، سیاسی و دیپلوماتیک با دولت­های روسیه و چین، میدان­داری حداکثر در عراق و سوریه و یمن و لبنان و بحرین و هر کجای دیگر که ممکن باشد، پیگیری سیاست­های هسته­ای به مثابه یک اهرم موثر نمایش قدرت، در یک کلام آن چه تا امروز انجام داده­اند، همه راه­برد و راه­کار این جماعت است. جناح دیگر این راه حل­ها و راه­کارها را قبول دارد، اما برای هر کدام تبصره­ها یا ملاحظاتی را هم مطرح می­سازد. از جمله این که مجرد اتکاء به قدرت نظامی کافی نیست، باید یک قدرت سترگ اقتصادی منطقه و دنیا شد، برای این کار باید با آمریکا و دولت­های غربی مناسبات اقتصادی، سیاسی، دیپلوماتیک، علمی، تکنیکی و تحقیقاتی داشت. این کار پیش شرط­هایی دارد، باید در خاورمیانه و خلیج از پیگیری برخی کارها چشم پوشید. با کشورهای عربی اقمار آمریکا مراودات بهتری برقرار نمود، حمایت از برخی دولت­ها را تعدیل کرد. باز هم تاکید می­کنیم که در دائره مشاجرات روز جناح­ها نه فقط هیچ اثری از هیچ نوع اختلاف بر سر چگونگی سرکوب جنبش کارگری و مین گذاری دهشت­ناک قلمروهای مختلف ابراز هستی طبقه کارگر وجود ندارد، که حتی بر سر نوع نگاه به ساختار حقوقی و مدنی نظم سرمایه مثلا فشار بر احزاب و مطبوعات اپوزیسیون­های بورژوازی غیرخودی هم ردپایی دیده نمی­شود. با همه این­ها تا آن جا که به احراز سهم بیش­تر و ماندگارتر در قدرت و مالکیت برمی­گردد، پیداست که باند نخست بر طبل کنار زدن حریف می­کوبد و باند دوم برای گرفتن، حفظ و افزایش اهرم­های نفوذ خود تلاش خواهند کرد. این که دو گروه همگن و هم نهاد قدرت سیاسی از چه مکانیسم­هایی در مقابل هم استفاده می­کنند نیز محتاج بحث چندانی نیست. سرمایه­داران سپاهی و ولایی به محض احساس بی نیازی به سناریوی اعتدال، تمامی آن چه را که ساز و کار بقای رقبا است از آن­ها می­گیرند. با برداشتن پرده از فرومادگی تام آنها، پرونده بی خاصیتی عالم شمس آنان را جلو چشم همگان باز می­کنند، به متوهمانشان نشان می­دهند که بی ارزش­تر از آنند که شایسته توهم باشند. از طریق شورای نگهبان هر مقدار صلاحیت آن­ها حتی برای رفتن به مجلس تشریفاتی سرمایه را سد می­سازند. با نیروی بسیج نامشان را از صندوق های رای می­پالایند. با ادامه فعال استراتژی منطقه­ای رژیم اسلامی سرمایه، با حمایت بی دریغ از دولت اسد و حزب­الله لبنان و حوثی­ها یا تقویت روزافزون هشت شعبی و سپاه قدس و حزب­الله بحرین و نیروهای مشابه، با سر دادن شعارهای مریخی نابودی اسرائیل و داد و قال علیه حاکمان عربستان راه گسترش مناسبات دیپلوماتیک آن­ها با کشورهای غربی را سد می­سازند. در مورد ساز و کارهای این بخش برای مفاصا حساب همه چیز شفاف است. شاید سئوال این باشد که حربه رقیبان چیست.

چشم امید این جماعت فقط به نقشی است که سرمایه بازی خواهد کرد. اینان قطره، قطره توان و لحظه، لحظه فرصت­های خود را به کار می­گیرند تا مناسبات سرمایه­داری ایران و ممالک غربی را بهبود بخشند، قراردادهای اقتصادی هر چه بیش­تر و عظیم­تری منعقد کنند، زمینه­های ورود سرمایه­های خارجی را تا می­توانند گسترش دهند، سرمایه گذاری­های مشترک را هر چه فزون­تر سازند. حتی­الامکان تراست­های مهم صنعتی روز را شریک انحصارات غول پیکر خارجی نمایند. بانک­ها و موسسات مالی مختلط تاسیس کنند. این کارها را در همه حوزه­ها از نفت و گاز و صنعت و معدن و بانک­داری گرفته تا ساختمان و کشت و صنعت و تسلیحات و فن آوری هسته­ای و امور دانشگاهی انجام دهند. باور این بخش بورژوازی آن است که برداشتن هر گام در این گذر گامی در تحکیم موقعیت و مواضع خویش است. در یک کلام، شیرازه راه­برد آنان این است که در نقطه، نقطه دنیای سرمایه­داری و از جمله در ایران، سرمایه است که سخن می­گوید، سرمایه است که محتوای سخن را تعیین می­کند، جهت سیاست را مشخص می­سازد، نوع استراتژی را معماری می­نماید، تار و پود دیپلوماسی را کنار هم می­چیند. ملاک گذار تعیین دوستی و دشمنی می­شود. به صف بندی­ها معنا می­بخشد. این طیف بورژوازی به قدرت و نقطه شروع و رجوع و ختم بودن سرمایه نظر می­اندازد. عین همان کاری که سرمایه­داران سپاهی و ولایی و هر سرمایه­دار یا هر دولت و حزب و نیروی بورژوازی در هر کجای دنیا می­کند. نتیجه­گیری سناریوی اعتدال از این واقعیت آن است که برای مقابله و تسویه حساب با شرکای رقیب هم­نهاد، هم­خون و هم سنخ نیز آرایش سرمایه­ها را باید دست­کاری کرد. باید حجم هر چه عظیم­تر سرمایه­های آلمانی، فرانسوی، ایتالیایی، انگلیسی، آمریکایی، کانادایی و کلا غربی را شریک اندرونی و مالک حقوقی و حقیقی سرمایه اجتماعی ایران ساخت. اگر این کار انجام گیرد، آن گاه آرایش جدید سرمایه ها هستند که شروع به سخن گفتن، تعیین استراتژی، انتخاب سیاست، چیدن تاکتیک، رد و تأیید رویکردها، تشخیص دوست و غیردوست و همه موضوعات دیگر خواهند کرد. باور دار و دسته رفسنجانی و روحانی این است و این درست همان باوری است که کل اصلاح­طلبان حاضر و غایب در ساختار قدرت سیاسی و کل اپوزیسیون­های رسمی داخل و خارج کشوری بورژوازی ایران دارند و برای تحقق آن می­کوشند. اما طیف عاشقان و سینه چاکان این باور فقط همین دار و دسته نیستند. مساله ابعاد کاملا بین­المللی دارد. بیش­ترین بخش بورژوازی ایالات متحده، بورژوازی اروپا و دولت­های غربی، برخی ممالک خاورمیانه و حوزه خلیج و در راس همه آن­ها دولت اوباما نیز دقیقا همین عقیده را دارند و بسیار سرسختانه برای حصول این هدف برنامه ریزی و تلاش می­کنند. درباره این که کدام بر دیگری پیشی خواهد گرفت حرف­های زیادی می­توان گفت، اما این مسأله برای هر که مهم باشد برای توده­های کارگر بی ارزش­ترین و بی معناترین بحث­ها است. با همه این­ها باز هم چند نکته را باید گفت. اول این که هر میزان موفقیت هر جناح بورژوازی سرآغاز تعرضی جدید و جنایت­کارانه علیه هستی توده­های کارگر در تمامی حوزه­های زندگی اجتماعی خواهد بود. برای یک کارگر هیچ چیز شرم­آورتر و سفاهت­آمیزتر از آن نیست که احتمال بهبود وضع زندگی خود، حتی احتمال حفظ همین لقمه نان موجودش - اگر چنین چیزی داشته باشد- را به دار فریب این یا آن مافیای بورژوازی بیاویزد. دوم آن که کل شواهد موجود اقتصادی در ایران و در دنیا فریاد می­زند که احتمال موفقیت جمهوری اسلامی در چالش بحران جاری حتی با فرض کاهش و رفع تدریجی تحریم­ها بسیار بیش از آن که واقعی باشد، خواب و خیال­های هذیان آلود بیمارگونه است. بحران اقتصادی توفنده دامن­گیر سرمایه­داری ایران با تحریم­ها آغاز نشده است که با رفع آن­ها پایان یابد. تحریم­ها بحران را تشدید کرده است، اما کاهش آن­ها لزوما تخفیف موثر بحران را هم به دنبال نخواهد آورد. چهارم، شکی نیست که بخش­های مختلف سرمایه جهانی برای برداشتن تحریم­ها، عقد قراردادها و ورود به حوزه­های مختلف انباشت در ایران صف کشیده­اند؛ این که سرنوشت این کار چه شود، جای حرف است، اما آن چه جای هیچ حرف ندارد، آن است که حتی ورود و پیش­ریز کهکشانی سرمایه­ها نه اشتغال خواهد آورد، نه مزد بیش­تر کارگران را خواهد زائید، نه هیچ بهبودی در هیچ حوزه زندگی توده­های کارگر هم­راه خواهد داشت، نه موجب کم­ترین کاهش در ابعاد تهاجم و تعرض سرمایه به همین سطح کنونی معیشت کارگران خواهد شد. اگر کارگری جز این می­پندارد، قطعا دچار اشتباه است. پنجم، با فرض این که حتی بورژوازی در عرصه چالش بحران گام­هایی بردارد، مضمون صریح هر گام صرفا تعرض دهشت­ناک جدیدی است که علیه وضعیت زندگی روز توده­های کارگر برداشته خواهد شد. آحاد طبقه ما باید باور کنند که نه فقط برای رهایی از چنگال استثمار و توحش سرمایه­داری، نه فقط برای حداقل بهبود در شرایط کار و زندگی خود که حتی برای دفع تعرضات لحظه، به لحظه سرمایه علیه خویش نیز هیچ چاره­ای نداریم جز این که به قدرت متحد، متشکل، شورایی و ضد کار مزدی توده­های وسیع طبقه خود اتکاء کنیم. یا ما این کار را آغاز می­نمائیم، پیش می­بریم، پیروز می­شویم و بساط هستی سرمایه­داری را درهم می پیچیم، یا راه گذشته را ادامه می­دهیم و هر روز بیش از روز پیش به ورطه فقر، گرسنگی و خفت فرو می­غلطیم. بیائید در راه نخست گام برداریم. بیائید بر سینه تمامی کسانی که هر روز بساط کاسب­کاری تازه­ای در مسیر مبارزه طبقاتی ما پهن می­کنند و می­کوشند تا شماری از فعالین جنبش ما را از پیکر طبقاتی ما جراحی نمایند و وصله و پینه حزب بازی خویش کنند، دست رد کوبیم. بیائید به جای بستن دخیل به امام­زاده­های دروغین مخلوق حزب­سازان و سندیکاچیان دست در دست هم گذاریم، خودمان، آحاد کارگران، همه افراد توده طبقه بردگان مزدی، شورایی، ضد کار مزدی و سراسری متشکل گردیم. همه از متشکل نمودن ما می­گویند!! از رسالت خود برای رهایی ما سخن می­رانند!! ادعای نمایندگی ما را بر طاق آسمان می­کوبند!! بیائید به آن­ها بگوئیم لطفا بس است! به اندازه کافی ما را متشتت و متفرق و فرسوده نموده­اید، بسیار بیش­تر از آن که چشم کار کند، ما را از میدان جنگ واقعی علیه سرمایه دور ساخته­اید، زیر لوای نمایندگی، کل وجود تاریخی و تاریخ­ساز ما را انکار کرده­اید!! بگذارید خود، با ظرفیت لایزال ضد سرمایه­داری خویش بلند شویم، روی پای خود ایستیم، قدرت سترگ طبقه خود را بشناسیم، این قدرت را متشکل سازیم، در مقابل سرمایه به صف کنیم و برای نابودی سرمایه­داری به کار گیریم.

اکتبر ٢٠١۵