تریدیونیونیسم

 

آنتون پانه کوک

مترجم: مهران امیری

 

طبقه­ی کارگر چگونه باید با سرمایه­داری مبارزه کند، تا پیروز شود؟ این مهم­ترین سئوالی است که امروزه در برابر هر کارگری قرار دارد. برای تسخیر قدرت و شکست دشمن، از چه تاکتیک­هایی و از چه ابزار موثری برای پیکار می­توانند استفاده کنند؟ هیچ علمی و هیچ تئوری­ای نمی­تواند به آن­ها بگوید که دقیقا چه کنند. آن­ها فقط به طور خودانگیخته، و غریزی، با حس کردن، با حس امکانات، شیوه­های کنش خود را یافتند. با رشد سرمایه­داری و تسخیر کره­ی زمین، و افزایش قدرت آن، قدرت کارگران نیز افزایش یافت. اسلوب نوین پیکار، وسیع­تر و موثرتر، در کنار شیوه­های قدیمی­تر به وجود آمدند. بدیهی است که با تغییر شرایط اشکال نبرد و تاکتیک­های مبارزه­ی طبقاتی نیز باید تغییر کنند. تریدیونیونیسم* شکل اولیه­ی جنبش کارگری در سرمایه­داریِ پایدار بود. کارگر منفرد در برابر کارفرمای سرمایه­دار ناتوان است. برای غلبه بر این ناتوانی، کارگران در اتحادیه­ها سازمان می­یابند. اتحادیه، با اعتصاب به عنوان سلاح خود، کارگران را به یک­دیگر در اقدامی مشترک پیوند می­دهد. سپس بالانس قدرت نسبتا متوازن، یا بعضی وقت­ها در سمت کارگران حتا سنگین­تر می­شود، چرا که کارفرماهای منفرد کوچک در برابر اتحادیه­ی قوی ضعیف هستند. از این رو، در سرمایه­داری پیش­رفته، اتحادیه­های کارگری و اتحادیه­ی کارفرماها (مجامع، تراست­ها، شرکت­ها، و غیره) به عنوان نیروهای نبرد در برابر یک­دیگر صف­آرایی می­کنند.

تریدیونیونیسم نخست در انگلستان، جایی که سرمایه­داری ابتدا توسعه یافت، به وجود آمد. سپس به عنوان همراه و ملازم صنعت سرمایه­داری به کشورهای دیگر اشاعه پیدا کرد. ولی شرایط در ایالات متحده بسیار ویژه بود. در آغاز، وفور زمین­های آزاد و اشغال نشده که برای مهاجرین باز بود، موجب کمبود کارگر در شهرها، دست­مزدهای نسبتا بالا و شرایط نسبتا خوبی گشت. فدراسیون کارگری آمریکایی (A.F.L) در این کشور قدرتی شد، و در کل قادر بود استاندارد زندگی نسبتا بالایی را برای کارگرانی که در اتحادیه­هایش سازمان یافته  بودند حفظ کند.

روشن است که تحت چنین شرایطی، اندیشه­ی سرنگونی سرمایه­داری نمی­توانست در آن مقطع به اذهان کارگران خطور کند. سرمایه­داری برای آن­ها زندگی نسبتا شایسته و امنی فراهم می­كرد، و احساس نمی­کردند که طبقه­ی جداگانه­ای هستند که منافع­اش دشمن نظم موجود است. آن­ها بخشی از آن (نظم) بوده و نسبت به شرکت در تمام امکانات در کشوری شکوفنده در قاره­ای نوین هشیار بودند. برای میلیون­ها نفری که اکثرا از اروپا می­آمدند، جا بود. برای این میلیون­ها کشاورز فزاینده، یک صنعت به سرعت توسعه­پذیر ضروری بود، که با انرژی و خوش شانسی، مردم کارکن بتوانند به صنعت­گران آزاد، کاسب­کاران کوچک، و حتا سرمایه­داران ثروت­مند فرابرویند. طبیعی است که در این جا یک روح حقیقی سرمایه­دارانه بر طبقه­ی کارگر حاکم بوده باشد.

در انگلستان وضعیت هم­سانی وجود داشت. در این جا به علت انحصار انگلستان بر تجارت جهانی و صنعت بزرگ، و کمبود رقیبان در بازار جهانی، و نیز به علت تملک استعمارات غنی بود که ثروت عظیمی برای انگلستان به ارمغان آورد. طبقه­ی سرمایه­دار نیازی نداشت که برای سودهایش بجنگد و می­توانست امکان زندگی معقولی به کارگران بدهد. البته، در آغاز، برای قبولاندن این حقیقت به سرمایه­داران، نبرد ضروری بود؛ اما در آن صورت آن­ها می­توانستند اتحادیه­ها را مجاز دارند و اجرت­هایی در مبادله با صلح صنعتی بدهند. پس در این جا نیز طبقه­ی کارگر از روح سرمایه­دارانه رنگ گرفته بود.

اکنون این وضعیت کاملا در هماهنگی با ژرف­ترین خصلت تریدیونیونیسم است. تریدیونیونیسم اقدامی از سوی کارگران است، که از محدوده­های سرمایه­داری فراتر نمی­رود. هدفش جایگزینی شکل دیگری از تولید به جای سرمایه­داری نیست، بلکه تامین شرایط خوب زندگی در چهارچوب سرمایه­داری است. خصلت آن نه انقلابی، بلکه محافظه­کارانه است.

فعالیت اتحادیه­ای البته مبارزه­ی طبقاتی است. در سرمایه­داری تضاد طبقاتی وجود دارد – سرمایه­داران و کارگران منافع متضادی دارند. نه فقط در مورد مساله­ی حفظ سرمایه­داری، بلکه هم­چنین درون خود سرمایه­داری در رابطه با تقسیم محصول کل تضاد منافع وجود دارد. سرمایه­داران تلاش می­کنند که سودشان، ارزش اضافی، را با کاهش دست­مزدها و افزایش ساعات کاری یا تشدید کار، حتاالمقدور افزایش دهند. در سوی دیگر، کارگران می­کوشند تا دست­مزدشان را افزایش داده و ساعات کاری را کاهش دهند.

قیمت نیروی کار، با این که باید از یک حداقلی از گرسنگی فراتر رود، کمیت ثابتی نیست؛ و این نیز از طرف سرمایه­داران با خواست آزادانه خودشان پرداخت نمی­شود. از این رو، این تضاد موضوع ستیز می­شود، یک مبارزه­ی طبقاتی واقعی. وظیفه و کارکرد اتحادیه­های کارگری دنبال کردن این ستیز است.

تریدیونیونیسم در ابتدا مکتب تمرین قابلیت پرولتری بود، مکتب هم­بستگی به مثابه روح مبارزه­ی سازمان­یافته بود. در اتحادیه­های کارگری اولیه­ی انگلستان و آمریکا، این کسب قابلیت پرولتری اغلب در یک بنگاه صنفی- پیشه­ای متحجر شد و انحطاط یافت؛ یک وضعیت ذهنی سرمایه­دارانه­ی واقعی. اما، آن جا که کارگران برای حیات خود می­جنگیدند، آن جا که بیش­ترین تلاش از سوی اتحادیه­هاشان به سختی می­توانست استاندارد زندگی­شان را حفظ کند، آن جا که نیروی کاملِ سرمایه­داریِ پُر توان، مبارز، و انبساط یابنده به آن­ها حمله­ور شد، وضعیت متفاوت بود. در آن جا بود که باید این معرفت را می­آموختند، که فقط یک انقلاب می­تواند آن­ها را به طور قطع نجات دهد.

از این رو، بین طبقه­ی کارگر و تریدیونیونیسم ناهم­خوانی به وجود می­آید. طبقه­ی کارگر باید فرای سرمایه­داری بنگرد؛ در حالی که تریدیونیونیسم کاملا درون سرمایه­داری زندگی می­کند و نمی­تواند فرای آن بنگرد. تریدیونیونیسم فقط می­تواند نماد بخشی، یک بخش ضروری اما بسیار محدود، در مبارزه­ی طبقاتی باشد.

هم­راه با رشد سرمایه­داری و صنعت بزرگ، اتحادیه­ها نیز باید رشد کنند. اتحادیه­ها با هزاران عضو که در سراسر کشور گسترده است و با شاخه­هایی در هر شهر و هر کارخانه، بنگاه­های بزرگی می­شوند. به منظور این که چه به طور منطقه­ای، و چه به طور مرکزی امور را بگردانند و امور مالیه را اداره کنند، مقامات باید منصوب شوند: روسا، دبیران، خزانه­داران. آن­ها رهبرانی هستند که با سرمایه­داران مذاکره می­کنند، و با این پراتیک، تخصص ویژه­ای کسب می­کنند. رئیس یک اتحادیه شخص مهمی است، همان قدر مهم که خود کارفرمای سرمایه­دار؛ و آن­ها هم­ردیف با هم، بر سر منافع اعضای خود بحث می­کنند. مقامات (اتحادیه) متخصصین در کار اتحادیه­ای هستند. کاری که اعضایی که کاملا با کار در کارگاه مشغولند، نمی­توانند در موردش قضاوت کنند یا خود را هدایت کنند.

بنگاه چنان بزرگی مثل اتحادیه به سادگی اجتماعی از کارگران تکی نیست؛ یک ارگان سازمان یافته  می­شود مثل یک ارگانیسم زنده با سیاست خودش، خصلت خودش، ذهنیت خودش، سنت­های خودش و کارکردهای خودش؛ ارگانی است با منافع خودش، که از منافع طبقه­ی کارگر مجزا شده است و میل به زندگی و نبرد برای وجود خودش دارد. اگر چنان شود که اتحادیه­ها برای کارگران دیگر ضروری نباشند، آن وقت به سادگی ناپدید نمی­شوند. وجوه مالی­شان، اعضاشان، مقامات­شان، تمام این­ها واقعیاتی هستند که یک مرتبه ناپدید نخواهند شد، بلکه به وجودشان به عنوان عناصر سازمان ادامه می­دهند.

مقامات اتحادیه­ای، رهبران کارگری، حامل منافع خاص اتحادیه هستند. این­ها که در اصل مردم کارکنِ کارگاه هستند، با پراتیک طولانی­شان در راس این سازمان قرار می­گیرند که یک منش نوین اجتماعی است. هر گروه اجتماعی وقتی به اندازه­ی کافی بزرگ شد که گروه اجتماعیِ خاصی را تشکیل دهد، سرشت کارش قالب دهنده و تعیین کننده­ی خصلت اجتماعی­اش، شیوه­ی تفکر و عمل­اش می­شود. کارکرد مقامات (اتحادیه) کاملا از کارکرد کارگران متفاوت است. آن­ها در کارگاه­ها کار نمی­کنند، توسط سرمایه­دار استثمار نمی­شوند، حیات­شان به طور مستمر توسط بیکاری تهدید نمی­شود. در دفاتر می­نشینند و در مناسبی نسبتا امن. آن­ها باید امورات این بنگاه را اداره کنند، در جلسات کارگران سخن­رانی کنند، و با کارفرماها بحث کنند. البته، آن­ها باید برای کارگران بپاخیزند و از منافع  و امیال­شان علیه سرمایه­داران دفاع کنند. ولی به هر حال، این کار چندان متفاوت از موضع یک وکیل نیست که به عنوان دبیر یک سازمان منصوب شده و با تمام توان خود برای اعضای سازمانش و دفاع از منافع­شان به پا می­خیزد.

اما تفاوتی وجود دارد: از آن جا که بسیاری از رهبران کارگری از صفوف کارگران می­آیند، این تجربه را برای خود آموخته­اند که بردگی مزدی و استثمار به چه معنی است. آن­ها خود را اعضای طبقه­ی کارگر احساس می­کنند، و روح پرولتری اغلب به عنوان سنتی قوی در آن­ها عمل می­کند. اما واقعیت نوین در زندگی­شان به طور مستمر این سنت را در آن­ها تضعیف می­کند. از نظر اقتصادی، آن­ها دیگر پرولتاریا نیستند. با سرمایه­داران در کنفرانس­ها می­نشینند، بر سر دست­مزد و ساعات کاری چانه می­زنند و منافع را در برابر منافع قرار می­دهند؛ درست همان طور که منافع مخالف شرکت­های سرمایه­داری در برابر یک­دیگر قرار می­گیرند و سبک سنگین می­شوند. آن­ها فرا می­گیرند که درست همان طور که وضعیت کارگر را درک می­کنند وضعیت سرمایه­دار را درک کنند؛ یک چشم به «نیازهای صنایع» دارند و می­کوشند تا میانجی شوند. استثنائات فردی البته رخ می­دهد؛ اما به عنوان قاعده، آن­ها احساس مقدماتیِ طبقاتیِ کارگران- که منافع سرمایه­داران را درک نمی­کنند و در برابر منافع خودشان سبک سنگین نمی­کنند- را نمی­وانند داشته باشند؛ بلکه می­خواهند برای منافع خودشان مبارزه کنند. در نتیجه، آن­ها با کارگران در تضاد قرار می­گیرند.

رهبران کارگری در سرمایه­داری پیش­رفته به قدر کافی متعدد هستند که گروهی خاص یا طبقه­ای با خصلت و منافع ویژه را شکل دهند. آن­ها به عنوان نمایندگان و رهبران اتحادیه­ها، خصلت و منافع اتحادیه­ها را در خود دارند. اتحادیه­ها عناصر ضروری سرمایه­داری هستند، چنان که رهبران نیز این ضرورت را به عنوان شهروندان مفید جامعه­ی سرمایه­داری احساس می­کنند. کارکرد کاپیتالیستیِ اتحادیه­ها این است که ستیزهای طبقاتی را تعدیل نموده و صلح صنعتی را تضمین کنند. چنان که رهبران کارگری به عنوان شهروندف وظیفه­ی خود می دانند که برای صلح صنعتی عمل نموده و در تضادها میانجی­گری کنند. آزمون اتحادیه کاملا در چهارچوب سرمایه­داری است، لذا رهبران کارگری فرای آن نمی­نگرند. غریزه­ی حفظ خود و میل اتحادیه­ها به زندگی و نبرد برای حیات، در تمایل رهبران کارگری در پیکار برای حیات اتحادیه­ها تجسم یافته است. حیات خودشان به طور تفکیک ناپذیری در ارتباط با حیات اتحادیه­ها است. این امر، به این معنی محدود نیست که آن­ها وقتی برای اتحادیه­ها مبارزه می­کنند، به کار شخصیِ خودشان می­اندیشند؛ بلکه به معنی آن است که اعتقادات را ضروریات اصلیِ حیات و کارکردهای اجتماعی رقم می­زنند. کل حیات (اجتماعی) آن­ها در اتحادیه متمرکز شده است، و فقط در این جا است که وظیفه­ای دارند. لذا ضروری­ترین ارگان جامعه، و تنها منبع امنیت و قدرت برای آن­ها، اتحادیه­ها هستند؛ بنابراین، اتحادیه­ها باید با تمام ابزار ممکن حفظ شده و از آن­ها دفاع گردد، حتا وقتی که واقعیات جامعه­ی سرمایه­داری چنین موضعی را رد کند. این وقتی به وقوع می­پیوندد، که با بسط سرمایه­داری تضادهای طبقاتی شدیدتر می­شود.

تمرکز سرمایه در شرکت­های قدرت­مند و ارتباط­شان با سرمایه­ی مالی عظیم، موقعیت کارفرماهای سرمایه­دار را بسیار قوی­تر از موقعیت کارگران می­کند. توان­مندان قدرت­مند صنعتی مثل سلاطین بر توده­های وسیع کارگر حکم فرمایی می­کنند؛ و آن­ها را تحت استیلای مطلق قرار داده و به آدم­های «خودشان» اجازه نمی­دهند، تا در اتحادیه­ها شرکت جویند. هرازگاهی بردگان به شدت استثمار شده­ی مزدی با اعتصابی بزرگ دست به شورش می­زنند. امید دارند که شرایط بهتری را تحمیل کنند: ساعات کاری کم­تر، شرایطی انسانی­تر، حق سازمان­یابی. سازمان دهندگان اتحادیه­ای به آن­ها کمک می­کنند. اما آن وقت سروران سرمایه­دار از نفوذ اجتماعی و سیاسی خود استفاده می­کنند. اعتصابیون از منازل خود بیرون کشیده می­شوند، و توسط نیروهای شبه نظامی، چاقوکشان و آدم­کشان حرفه­ای کشته می­شوند؛ سخن­گوهاشان با پاپوش به زندان انداخته می­شوند؛ اقدامات برجسته­شان توسط احکام دادگاه ممنوع می­شود. مطبوعات کاپیتالیستی مرافعه­ی آن­ها را به عنوان بی نظمی، قتل و انقلاب تقبیح می­کنند و افکار عمومی را بر علیه­شان می­شورانند. سپس بعد از ماه­ها مقاومت سرسختانه و رنج قهرمانانه، خسته از تهی­دستی و نومیدی، ناتوان از صدمه زدن به ساختار زره­پوش مانند سرمایه­داری، باید تسلیم شوند و مطالبات خود را تا زمانی مناسب­تر به تاخیر بیاندازند.

در اصناف، جایی که اتحادیه­ها به مثابه سازمان­های قدرت­مند وجود دارند، موقعیت اتحادیه­ها توسط همین تمرکز سرمایه تضعیف می­شود. منابع مالی وسیعی که برای حمایت از اعتصاب جمع­آوری کرده بودند، نسبت به قدرت پولی دشمنان­شان کافی نیست. بستن چند کارخانه ممکن است آن منابع را کاملا تهی سازد. کارفرماهای سرمایه­دار با کاهش دست­مزدها و تشدید ساعات کاری هر چقدر هم سخت به کارگران فشار بیاورند، اتحادیه­ها نمی­توانند بجنگند. وقتی که توافقات با یک­دیگر تجدید شد، اتحادیه خود را در موضع ضعیف­تر احساس می­کند. باید شرایط بد پیشنهادی سرمایه­داران را بپذیرد؛ هیچ تردستی­ای در این مذاکرات و چانه زدن­ها فایده­ای ندارد. اکنون اما مشکل با اعضای عادی شروع می­شود. این اعضا می­خواهند بجنگند؛ نمی­خواهند پیش از نبرد تسلیم شوند؛ و چیزی زیادی در این پیکار برای باختن ندارند. رهبران اما، چیزهای زیادی دارند که از دست بدهند: قدرت مالی اتحادیه و شاید وجود خود اتحادیه. آن­ها می­کوشند تا از نبردی که به نظرشان نومیدانه می­رسد، پرهیز کنند. باید اعضا را متقاعد سازند، که بهتر است سازش کنند. در نتیجه، در تحلیل نهایی، باید به عنوان سخن­گویان کارفرماها عمل کنند تا شرایط سرمایه­داران را به کارگران تحمیل کنند. وقتی که کارگران بر خلاف تصمیمات اتحادیه بر مبارزه پافشاری کنند، وضع از این هم بدتر می­شود. آن وقت باید از قدرت اتحادیه به عنوان سلاحی برای مطیع ساختن کارگران استفاده شود.

در نتیجه، رهبر کارگری با این که قصدش خدمت به کارگران بود، حالا به هزینه­ی کارگران برده­ی وظایف سرمایه­دارانه­اش مبنی بر حفظ صلح صنعتی شده است. او نمی­تواند به فرای سرمایه­داری بنگرد و در چهارچوب این افق کاپیتالیستی با بینشی سرمایه­دارانه حق دارد که تصور کند مبارزه سودی ندارد. انتقاد به او صرفا می­تواند به معنی آن باشد، که تریدیونیونیسم در این جا در مرز قدرتش است.

آیا مفر دیگری وجود دارد؟ آیا کارگران می­توانند با مبارزه چیزی به دست آورند؟ احتمالا به مطالبه­ی بلاواسطه­ی نبرد نخواهند رسید، ولی چیز دیگری به دست خواهند آورد. آن­ها با تسلیم نشدن بدون مبارزه، روحیه­ی شورشی علیه سرمایه­داری را بالا برده­اند. مطالبه­ی نوینی را اعلام می­کنند. اما در این جا باید کل طبقه­ی کارگر شرکت جوید. آن­ها باید به تمام طبقه­شان، به تمام هم­کاران کارگرشان نشان دهند که در سرمایه­داری هیچ آینده­ای برایشان وجود ندارد، و فقط با نبرد، نه به عنوان اتحادیه­ی کارگری، بلکه به عنوان طبقه­ای متحد است که می­توانند پیروز شوند. این به معنی آغاز مبارزه­ی انقلابی است. و وقتی کارگران هم­کارشان این درس را می­آموزند، وقتی اعتصابات هم­زمان در اصناف کارگری دیگر به وقوع می­پیوندد، و وقتی که موج شورش سراسر کشور را در بر می­گیرد، آن وقت در قلب­های متکبر سرمایه­داران ممکن است در مورد قدرت تام و تمام­شان تردیدی به وجود بیاید و خواستار سازش­هایی شوند.

رهبر اتحادیه­ی صنفی این نقطه نظر را نمی­فهمد؛ چرا که تریدیونیونیسم نمی­تواند به فراسوی سرمایه­داری دست یابد. او با این نوع مبارزه مخالفت می­کند. مبارزه بدین طریق با سرمایه­داری به معنی شورشِ هم­زمان علیه اتحادیه­ها است. رهبر کارگری در کنار سرمایه­دار در وحشت مشترک­شان از شورش کارگران می­ایستد.

وقتی اتحادیه­های کارگری برای شرایط بهتر کاری علیه طبقه­ی سرمایه­دار مبارزه کردند، طبقه­ی سرمایه­دار از آن­ها متنفر بود، اما قدرتی نداشت، که آن­ها را کاملا نابود سازد. اگر اتحادیه­های کارگری بکوشند تا تمام نیروی طبقه­ی کارگر را در مبارزه­شان بسیج کنند، طبقه­ی سرمایه­دار با تمام وسایلی که در اختیار دارد آن­ها را به ستوه خواهد آورد. آن­ها ممکن است ببیند که اقدامات­شان به عنوان اقدامات شورشی سرکوب شود، دفاترشان توسط نیروهای شبه نظامی تخریب شود، رهبران­شان به زندان افکنده و جریمه شوند، منابع مالی­شان مصادره شود. از سوی دیگر، اگر اعضاشان را از مبارزه بازدارند، طبقه­ی سرمایه­دار شاید آن­ها را به عنوان نهاد مفیدی در نظر بگیرد که باید حفظ و حمایت شود و رهبرانشان به عنوان شهروندانی شایسته پذیرفته شوند. لذا اتحادیه­های کارگری خود را بین ابلیس و دریای کشنده می­یابند؛ از سویی، تحت تعقیب قرار گرفتن، که برای کسانی که قصد داشتند شهروندان صلح­جویی باشند، چیز سختی است؛ و از سوی دیگر، شورش اعضا که ممکن است اتحادیه­ها را نابود کند. طبقه­ی سرمایه­دار، اگر عاقل باشد، تشخیص می­دهد که برای حفظ نفوذ رهبران کارگری بر اعضای خود، باید یک مبارزه­ی جزیی قلابی مجاز باشد.

تضادهایی که از این جا برمی­خیزد، تقصیر هیچ کس نیست؛ این­ها یک نتیجه­ی گریزناپذیر توسعه­ی سرمایه­داری هستند. سرمایه­داری وجود دارد، اما در همان زمان، در مسیر تباهی است. باید با آن به عنوان چیزی زنده، و هم­زمان، به عنوان چیزی گذرا جنگید. کارگران باید یک نبرد مداوم برای دست­مزدها و شرایط کاری را بهتر به پیش ببرند، حال آن که هم­زمان ایده­های کمونیستیِ کمابیش روشن و آگاهانه در اذهان­شان بیدار می­شود. به اتحادیه­ها می­چسبند، احساس می­کنند این­ها هنوز ضروری­اند؛ و هرازگاهی می­کوشند آن­ها را به نهادهای مبارزاتی بهتری تبدیل کنند. اما روح تریدیونیونیسم، که در شکل خالص­اش روح سرمایه­داری است، در کارگران نیست. واگرایی بین این دو گرایش در سرمایه­داری و در مبارزه­ی طبقاتی، اکنون به عنوان یک شکاف بین روح اتحادیه­ی صنفی، که عمدتا در رهبران تجسم یافته، و احساس فزاینده­ی انقلابیِ اعضا تظاهر می­یابد. این شکاف در مواضع مخالفی که در مسایل مهم اجتماعی و سیاسی می­گیرند، آشکار می­شود.

تریدیونیونیسم وابسته به سرمایه­داری است. برای به دست آوردن دست­مزدهای بهتر، زمانی بهترین شانس را دارد که سرمایه­داری در شکوفایی است. لذا در زمان­های رکود، باید به این امید ببندد که دوره­ی رونق باز خواهد گشت و باید بکوشد تا به این رونق بیافزاید. اما برای کارگران به عنوان یک طبقه، رونق سرمایه­داری تمام اهمیت را ندارد. وقتی که سرمایه­داری با بحران یا رکود تضعیف می­شود، آن­ها بهترین شانس را برای حمله به آن دارند تا نیروهای انقلاب را تقویت کرده و نخستین گام­ها را بسوی رهایی بردارند.

سرمایه­داری سلطه­اش را به قاره­های دیگر بسط می­دهد و ثروت طبیعی­شان را تصاحب می­کند، تا سود کلان به چنگ آورد. مستعمره­ها را فتح می­کند، اهالی عقب مانده را مطیع خود کرده و استثمارشان می­کند و اغلب با بی رحمی وحشت­ناک. طبقه­ی کارگر استعمار را تقبیح کرده و با آن مخالفت می­کند؛ اما تریدیونیونیسم اغلب از سیاست­های استعماری به عنوان راهی برای رونق سرمایه­داری حمایت می­کند.

با افزایش عظیم سرمایه در عصر جدید، مستعمرات و کشورهای خارجی به عنوان اماکنی که می­توان انبوه بزرگی از سرمایه را در آن­ها سرمایه­گذاری کرد، مورد استفاده قرار می­گیرند. آن­ها به عنوان بازارهایی برای صنایع بزرگ و به عنوان تولیدکنندگان مواد خام، ثروت با ارزشی می­شوند. بین دولت­های بزرگ سرمایه­داری مسابقه­ای برای مستعمره داشتن، و یک تضاد بی رحمانه­ی منافع بر سر تقسیم جهان سر بر می­آورد. در این سیاست امپریالیستی، طبقات متوسط به سوی ستایش مشترک از عظمت ملی می­گرایند. آن گاه اتحادیه­ها در کنار طبقه­ی حاکم قرار می­گیرند؛ چرا که رونق سرمایه­داری ملی خودشان را منوط به موفقیت آن در مبارزات امپریالیستی می­بینند. برای طبقه­ی کارگر، امپریالیسم به معنی افزایش قدرت و وحشی­گریِ استثمارگران­شان است.

این تضاد منافع بین سرمایه­داری­های ملی کشورها با جنگ­ها منفجر شد. جنگ جهانی تارک سیاست امپریالیستی است. برای کارگران، جنگ نه تنها تباهیِ تمام احساس اخوت بین­المللی­شان است، بلکه به معنی خشن­ترین استثمار طبقه­شان برای سود سرمایه­دارانه می­باشد. طبقه­ی کارکن، به عنوان متعددترین و سرکوب شده­ترین طبقه­ی جامعه، باید وحشت جنگ را به دوش بکشد. کارگران باید نه تنها نیروی کار خود، بلکه سلامت و زندگیِ خود را بدهند.

اتحادیه­های کارگری اما، در جنگ باید در کنار سرمایه­داران بایستند. منافع آن­ها با سرمایه­داری ملی گره خورده است و باید با تمام وجود پیروزی آن را آرزو کنند. از این رو، به برانگیختن احساسات شدید ملی و نفرت ملی کمک می­کنند. به سرمایه­داران کمک می­کنند، تا کارگران را به جنگ بکشند و تمام مخالفین را شکست دهند.

تریدیونیونیسم از کمونیسم تنفر دارد. کمونیسم اساس وجودی آن را از بین می­برد. در کمونیسم، در غیاب کارفرماهای سرمایه­دار، جایی برای اتحادیه و رهبران کارگری وجود ندارد. صحت دارد که در کشورهای با جنبش سوسیالیستی قوی، جایی که توده­ی کثیری از کارگران سوسیالیست هستند، رهبران کارگری نیز، چه به لحاظ خاستگاه و چه از نظر محیطی، باید سوسیالیست باشند. اما آن وقت آن­ها سوسیالیست­های راست هستند و سوسیالیسم آن­ها محدود به ایده­ی یک جامعه­ی مشترک­المنافع است که به جای سرمایه­داران آزمند، رهبران کارگریِ صادق تولید صنعتی را اداره می­کنند.

تریدیونیونیسم از انقلاب متنفر است. انقلاب تمام روابط معمول بین سرمایه­داران و کارگران را مختل می­سازد؛ تقابل خشونت­بار است؛ تمام آن مقررات تعرفه­ای را از بین می­برد؛ و در کشاکش نیروهای غول پیکرش، مهارت محقر چانه زدنِ رهبران کارگری ارزش خود را از دست می­دهد. تریدیونیونیسم با تمام قدرتش با ایده­ی انقلاب و کمونیسم مقابله می­کند.

این مقابله­ای بی اهمیت نیست. تریدیونیونیسم نیرویی در خود است. منابع مالی قابل ملاحظه­ای به عنوان عامل مادی قدرت در اختیار دارد. نفوذ روانی­اش را دارد، که آن را به عنوان عامل ذهنی قدرت با نشریات دوره­ای­اش برمی­انگیزد. این قدرتی در دست رهبران است، که هر گاه منافع ویژه­ی اتحادیه­ها در تضاد با منافع انقلابی طبقه­ی کارگر قرار بگیرد از آن استفاده می­کنند. تریدیونیونیسم، با این که توسط کارگران برپا شده و دربرگیرنده­ی کارگران است، تبدیل به نیرویی بر فراز کارگران شده است؛ درست همان طور که حکومت قدرتی است بر فراز و بالای مردم.

اشکال تریدیونیونیسم در کشورهای گوناگون متفاوت است، که مدیون اشکال گوناگون توسعه­ی سرمایه­داری می­باشد. این اشکال همیشه نیز در هر کشوری ثابت نمی­مانند. وقتی که به نظر می­آید، که به آهستگی در حال احتزارند، روحیه­ی مبارزاتی کارگران می­تواند بعضی وقت­ها آن­ها را دگرگون کند یا نوع جدیدی از اتحادیه­گرایی به وجود بیاورد. از این رو، در انگلستان، در سال­های 90-1880 «اتحادیه­گرایی نوین» از میان توده­های فقیر بارانداز و کارگران دیگر غیرماهر با دست­مزد نازل بیرون آمد که روح نوینی به اتحادیه­های صنفی دمید. این نتیجه­ای از توسعه­ی سرمایه­داری بود که در برپایی صنایع جدید، و در جایگزینی نیروی ماشین به جای کارگر ماهر، گروه­های کارگری غیرماهر وسیعی انباشت می­کند که در بدترین شرایط زندگی می­کنند. آن­ها که بالاخره به موج شورش و اعتصاب بزرگ کشیده شدند، راهی برای وحدت و آگاهی طبقاتی یافتند. آن­ها اتحادیه­گرایی را در قالب نوینی که با سرمایه­داری پیش­رفته­تر سازگار بود شکل دادند. البته وقتی که بعدا سرمایه­داری به اشکال بازهم قدرت­مندتری رشد کند، اتحادیه­گرایی نوین نیز نمی­تواند از سرنوشت تمام اتحادیه­گرایی­های دیگر بگریزد و آن وقت همان تضادهای درونی را به وجود می­آورد.

قابل توجه­ترین شکل در آمریکا در «کارگران صنعتی جهان» (I.W.W) پدید آمد. I.W.W ریشه در دو شکل از بسط سرمایه­داری داشت: سرمایه­داری در مراتع و جنگل­های عظیمِ غرب آمریکا ثروت­های طبیعی را با استفاده از شیوه­ی حریصانه و سبعانه­ی استثماریِ غرب وحشی درو کرد؛ و ماجراجویان کارگر با دفاعی خشن و حسودانه بدان پاسخ دادند. در ایالات شرقی آمریکا، بر پایه­ی استثمار میلیون­ها مهاجر فقیری که از کشورهای با استاندارد نازل زندگی آمده و تسلیم کار مشقت­بار و یا بدترین شرایط کاری شده بودند، صنایع نوین برپا شده بودند.

بر خلاف روحیه­ی محدود و صنفیِ اتحادیه­گرایی سنتی A.F.L که کارگران یک مجتمع صنعتی را به تعدادی از اتحادیه­های جداگانه تقسم می­كرد،I.W.W  اصلی را بر پا نمود: تمام کارگران یک کارخانه، به عنوان رفقای علیه یک ارباب، باید یک اتحادیه تشکیل دهند تا به مثابه یک واحد قوی علیه کارفرما عمل کند. بر خلاف اتحادیه­های متعدد، و اغلب نسبت به یک­دیگر حسود و پرخاش­گر، I.W.W  این شعار را برپا داشت: یک اتحادیه­ی بزرگ برای تمام کارگران. مبارزه یک گروه کارگری، موضوع منازعه­ی همه کارگران است. هم­بستگی به تمام طبقه بسط می­یابد. بر خلاف رفتار متکبرانه و تحقیرآمیز کارگران قدیمیِ ماهر آمریکایی در قبال مهاجرین سازمان نیافته، این پرولتاریاهای با دست­مزد بدتر از همه بودند که I.W.W آن­ها را به مبارزه کشاند. آن­ها بیش از حد فقیر بودند که بتوانند حق عضویت بالایی بپردازند، تا اتحادیه­ای معمولی برپا دارند. اما زمانی که در اعتصابات بزرگ به شورش دست زدند، این I.W.W بود که به آن­ها آموخت چگونه مبارزه کنند؛ در تمام کشور برایشان وجوه امدادی جمع­آوری کرد، و در نشریاتش و در دادگاه از مطالبات­شان حمایت کرد. توسط یک رشته نبردهای بزرگ باشکوه، روح سازمانی و تکیه برخود را به قلب­های این توده­ها برد. بر خلاف تکیه کردن به منابع مالی زیاد از سوی اتحادیه­های سنتی، کارگران صنعتی جهان به هم­بستگی زنده و نیروی استقامت، که با شور و شوق فراوان برپا نگه داشته می­شد، تکیه نمود. به جای ساختارهای سنگی بزرگ اتحادیه­های سنتی، آن­ها اصل سازمانی سیال را به نمایش گذاردند با عضویت نوسانی که در دوره­های صلح منقبض می­شد و در خود نبرد منبسط. بر خلاف روح محافظه­کارانه و سرمایه­دارانه­ی تریدیونیونیسم، کارگران صنعتی جهان ضدسرمایه­داری و مدافع انقلاب بودند. از این رو، از سوی کل جهان سرمایه­داری با نفرت شدید مورد تعقیب قرار گرفتند. با اتهامات دروغین به زندان افکنده و شکنجه شدند؛ حتا جرم جدیدی برایشان اختراع شد: «سندیکالیسم بزهکار».

اتحادیه­گرایی صنعتی، به تنهایی به عنوان روشی برای مبارزه با طبقه­ی سرمایه­دار، جهت سرنگونی جامعه­ی سرمایه­داری و فتح جهان توسط طبقه­ی کارگر، کافی نیست. با سرمایه­داران به عنوان کارفرماها در حوزه­ی تولید اقتصادی مبارزه می­کند، اما ابزاری برای سرنگونی دژ سیاسی­شان، قدرت دولتی، ندارد. با این وجود I.W.W تاکنون انقلابی­ترین سازمان در آمریکا بوده است؛ و بیش از هر سازمان دیگری به بیداری آگاهی طبقاتی و بینش، هم­بستگی و اتحاد در طبقه­ی کارگر کمک کرده تا نگاهش را به سوی کمونیسم بگرداند و نیروی مبارزاتی­اش را بسیج کند.

درس تمام این نبردها این است که در پیکار علیه سرمایه­داری بزرگ، تریدیونیونیسم نمی­تواند پیروز شود. و اگر در مقاطعی پیروز شود، چنین پیروزی­هایی، فراغتی موقتی هستند. و با این وجود، این نبردها ضروری­اند و باید انجام شوند. تا انتهای دردناک؟ نه، تا انتهای بهتر.

دلیل آن روشن است. نیروی یک گروه منزوی کارگران ممکن است در مبارزه­ای علیه یک کارفرمای منزوی هم­وزن باشد. اما یک گروه منزوی کارگران علیه کارفرمایی که از طرف کل طبقه­ی سرمایه­دار حمایت می­شود، ناتوان است. و در این جا چنین است: قدرت دولتی، قدرت پولی سرمایه­داری، افکار عمومی طبقه­ی متوسط که با مطبوعات بورژوایی به تهییج در می­آید، همه به گروه کارگران مبارز حمله می­کنند.

اما آیا طبقه­ی کارگر از اعتصابیون حمایت خواهد کرد؟ میلیون­ها نفر از کارگران این نبرد را به عنوان مساله­ی خودشان در نظر نمی­گیرند. البته سمپاتی دارند و شاید اغلب کمک مالی برای اعتصابیون جمع­آوری کنند، و این ممکن است کمی تسکین بخش باشد به شرطی که توزیع آن توسط حکم دادگاه ممنوع نشده باشد. این اما سمپاتی آسانی است، که مبارزه­ی واقعی را فقط به خود گروه اعتصابی محول می­کند. میلیون­ها نفر منفعلانه (از آن نبرد) کناره­گیری کرده­اند. لذا این مبارزه نمی­تواند پیروز شود (مگر در مواردی خاص، یعنی زمانی که سرمایه­داران، بنا به علل بیزنسی، ترجیح می­دهند امتیازاتی بدهند)، چون طبقه­ی کارگر به مثابه یک واحد غیرمنقسم نمی­جنگد.

توده­های کارگر اگر واقعا چنین نبردی را به عنوان مبارزه­ای ببینند که مستقیما معطوف به خودشان است، و وقتی دریابند که آینده­ی خودشان در خطر است، آن وقت البته موضوع فرق می­کند. اگرخودشان به نبرد دست بزنند و اعتصاب را به کارخانجات دیگر و حتا به شاخه­های دیگر صنعتی گسترش دهند، آن وقت قدرت دولتی و قدرت سرمایه­داری باید منقسم شود و نمی­تواند به طور یک پارچه علیه گروه­های مجزای کارگران مورد استفاده قرار گیرد. باید با نیروی مشترک طبقه­ی کارگر روبرو شود.

توسیع اعتصاب، هر چه بیش­تر، تا بالاخره اعتصاب عمومی، اغلب به عنوان وسیله­ای برای پیش­گیری از شکست توصیه شده است. اما مطمئنا این نباید به عنوان یک طرح مقتضیِ حقیقی که تصادفا به وجود می­آید و متضمن پیروزی است، فهمیده شود. اگر چنین بود، اتحادیه­های کارگری البته به عنوان تاکتیکی معمولی از آن به کرات استفاده می­کردند. این نمی­تواند به طور دل­بخواهی توسط رهبران اتحادیه به عنوان یک اقدام ساده­ی تاکتیکی اعلام شود. باید از عمیق­ترین احساسات توده­ها، به عنوان بیان ابتکار خودانگیخته­شان فرا بروید؛ و فقط زمانی فرا می­روید، که  موضوع نبرد فراتر از یک منازعه­ی ساده بر سر دست­مزد یک گروه باشد یا بشود. فقط در آن زمان است، که کارگران تمام نیرو، شور و حال، هم­بستگی  و قدرت پایداری­شان را در این اقدام می­گذارند.

آنها تمام این نیروها را لازم خواهند داشت؛ چرا که سرمایه­داری نیز نیروهای قوی­تر از قبل به میدان خواهد آورد. سرمایه­داری ممکن است شکست بخورد و با نمایش قدرت پرولتری غافل­گیر شده و لذا امتیازاتی بدهد. اما آن وقت، بعد از آن، نیروهای نوینی از عمیق­ترین ریشه­های قدرتش گرد خواهد آورد و برای کسب مجدد موقعیت خویش اقدام خواهد نمود. پس، پیروزی کارگران نه پایدار است و نه مطمئن. هیچ مسیر روشن و بازی برای پیروزی موجود نیست؛ خود مسیر باید از میان جنگل سرمایه­داری به هزینه­ی کوشش­های گزاف تراشیده و ساخته شود. 

اما حتا با چنین وضعی، این به معنی پیش­رفتی عظیم خواهد بود. موجی از هم­بستگی در توده­ها به وجود آمده است، قدرت گزاف وحدت طبقاتی را احساس کرده­اند، به اعتماد به نفس آن­ها افزوده شده است، و از شر خودخواهی محدود گروهی خلاص شده­اند. از طریق نیازهای خودشان معرفت نوینی کسب کرده­اند، از این که سرمایه­داری یعنی چه و چگونه می­توانند به عنوان یک طبقه علیه طبقه­ی سرمایه­دار بپاخیزند. آن­ها چشمه­ای از مسیر رهایی­شان را دیده­اند.

در نتیجه، میدان محدود مبارزه­ی اتحادیه­ای، به مبارزه­ی وسیع طبقاتی گسترش ­ابد. اما اکنون خود کارگران باید تغییر کنند. آن­ها باید منظر وسیع­تری به جهان داشته باشند. ذهن­شان باید از صنف خودشان، از کار خودشان در چهاردیواریِ کارخانه، فراتر رفته تا جامعه در کل را در بر بگیرد. روحیه­شان باید فرای چیزهای کوچک دور و برشان برود. باید با دولت مواجه شوند، وارد قلمرو سیاست می­شوند. باید به مسایل انقلاب پرداخت.

 

 Trade unionism *تریدیونیونیسم به معنی اتحادیه­ی صنفی­گرایی و سیستم اتحادیه­ای است، که مختصرا به آن unionism نیز می­گویند و به همین علت، در متن unionism به اتحادیه­گرایی ترجمه شده است. م.

 

منبع: سایت «کاوشگر»