درد مشترك
محمد شمس
هر سال روز بين المللى كارگران شور و شوق تازه اى را در من به وجود مىآورد. از زمانى كه در اروپا زندگى مىكنم، تلاشم بر اين بوده كه هر سال اول ماه مه را در شهر متفاوتى جشن بگيرم و از نزديك شاهد اين روز جهانى كارگرى در جوامع مختلف باشم.
امسال قرعه به نام دانمارك خورد. بعداز دوازده ساعت مسافرت شبانه با اتوبوس با شور وشوق به همراه خانواده دوستم به طرف مركز شهر كپنهاك پايتخت دانمارك محل تجمع برگزارى تظاهرات و جشن بين المللى كارگران رفتيم.
كارگران دانمارك رسم آموزندهاى دارند. اتحاديهها و سازمان هاى كارگرى، احزاب و سازمان هاى سياسى چپ و سوسياليست هر كدام در مقابل دفتر مركزىشان جمع مىشوند و صف تظاهرات اول ماه مهشان بطرف يك پارك و ميدان مركزى به راه مىافتد. همه اين صفوف تظاهرات از نقاط مختلف شهر، با پرچم و شعارهاى مختلف، مانند جويبارهائى از انسان هاى شاداب و جوينده در يك جا گرد مىآيند و به يك درياى خروشان و پرتنوع حيات مىبخشند. زن، مرد، پير، جوان، كودك، از هر نژاد، رنگ و محل تولدى براى تجديد عهد با انگيزه اصلى اول ماه مه، اعتراض كارگرى به تضييقات سرمايهدارى و اتحاد بينالمللى براى بهبود شرايط كار و برقرارى يك زندگى انسانى بدون تبعيض در خور انسان امروزى را تدارك بينند.
پارك مركزى شهر در يك چشم به هم گذاشتن مملو از انسان هاى شاد و سر زنده مىگردد. محيط، صميمى، پر محبت، رفيقانه، سرزنده و جوان است. جوان گرائى اين روز جهانى كارگران، بغض خوشحالى مرا صد چندان مىكند.
غالب شركت كنندگان را جوانان زير بيست و پنج سال تشكيل مىدهند، هر كدام چترى و تكه پلاستيكى همراهشان است تا باران و كم لطفى طبيعت را مهار كنند، تا نگذارند متفرقشان كند و جشنشان را بهم بزند. براى يك لحظه به مكان و زمان ديگرى كشيده مىشوم. اين همبستگى بينالمللى مرا به ياد ساليان طولانى در گذشته در ايران مىاندازد. در آن سالها اول ماه مه را همراه همكارانم و ديگر انسان هاى همدل و همگام، با وجود همه ناملايمتها و دشوارىهائىكه سرمايهداران و حاميانشان بر سر راه برگزارى اين روزجهانى كارگران فراهم مىآوردند، جشن مىگرفتيم.
اولين سال اقامتم در آلمان، اول ماه مه را در نورنبرگ بودم. تظاهرات كارگران همراه موزيك و مارش انترناسيونال به طرف مركز شهر در حركت بود كه عده اى از مردان سرتراشيده با آرايش و پوششى كه ياد آور تعلق شان به دوران «رايش سوم» را تداعى مىکرد، دركنار خيابان كه فرياد مىكشيدند «خارجى برو بيرون!» پليس هم از آنها حفاظت مىكرد، كه مبادا كارگرانى كه در صف تظاهرات قرار دارند بر سر آنان بريزند و حسابشان را كف دستشان بگذراند. اما كارگران با متانت بىنظيرى ياوهگوئى آنان را در فرياد خروشانشان و مشتهاى گره كرده، همراه با سرود انترناسيونال، غرق مىكردند.
به فكر اول ماه مه در ايران مىافتم: آيا امسال هم باز عدهاى شعار «كارگر افغانى و خارجى را بيرون كنيد» را سر داده و فضاى اين جشن عزيز و بينالمللى را آلوده كردهاند؛ يا آن كه فعالين كارگرى و كارگران آگاه توانستهاند مانع شعارهاى ضد كارگران «غير وطنى» گردند؟
بعد از سيزده سال اقامت و كار در آلمان، عمق گزندگى و ضدكارگرى و غير انسانى بودن اين شعار ناسيوناليستى را با تمام وجودم احساس كردهام. ديدهام كه چطور عده اى از ارازل و اوباش نژادپرست از تاريكى و سكوت شب استفاده كرده و عابر تنهاى «غير وطنى» را كه بعد از پايان كار روزانه بطرف خانه اش مىرود، كه در كنار خانواده دمى نفس تازه كند و نيروى از دست رفته را براى فردا باز سازى كند تا رضايت كارفرمايش را به دست آورد - تا در شريط ركود كار جزو اولين نفرهاى اخراخى قرار نگيرد - را مورد تهاجم و ضرب و شتم قرار داده، او را لت و پار كرده و در گوشهاى رهايش مىكنند و عربده كشان در تاريكى شب ناپديد مىشوند؛ يا چطور با مواد آتش زا، خانههاى «غير وطنىها» را به آتش مىكشانند و ساكنين بيگناه آن خانهها را در آتش كباب مىكنند. با روح و روانم، با پوست و گوشت تنم، بعنوان يك كارگر «غير وطنى» در آلمان، شرايط كارگر «غير وطنى» در ايران را درك مىكنم و باور دارم كه اكثر كارگران نيز شرايط اين كارگران «غير وطنى» را به خوبى مىشناسند و مىدانند كه آنان چطور مورد سوء استفاده مضاعف سرمايه داران و كارفرمايان قرار مىگيرند و بى قانونى شرايط كار چه اجحافهايى را نسبت آنان روا مىدارد.
بايد انصافا متذكر شوم كه وضع من، و منها، در آلمان ابدا قابل مقايسه با كارگران «غير وطنى» در ايران نيست. من در اتحاديه مىتوانم عضو شوم؛ قانون كار و قرارداد دسته جمعىاى كه اتحاديه با كارفرما بسته، بدون تبعيض شامل من، و همه كارگران، است. من هم مثل هر كارگر متولد آلمان اگر مريض شوم، مرخصى استعلاجى با حقوق مىگيرم. اگر بيكار شوم، بيمه بيكارى شامل حالم مىشود. براى رعايت ايمنى در محيط كار كسى نمىپرسد كه متولد كجا هستم. دكترم همان دكتر كارگر آلمانى است و فرزندم به همان مدرسه فرزندان كارگران آلمانى مىرود. و همه اينها به يمن مبارزه و پيگيرى و از خودگذشتگى نسل اندر نسل كارگران به دست آمده است.
اما امروزه سرمايهداران و حاميانشان به هر حيله و وسيلهاى متوسل مىشوند تا بار بحران اقتصاد سرمايهدارى را به گردن كارگران و مردم بياندازند، كارگران زياردى را بيكار كنند، و دستآوردهاى فوق را ذره ذره، و بعضا تماما، از كارگران و مردم پس بگيرند.
به گفته دوست مطلعى در همين دانمارك چند ماه پيش يك دولت ائتلافى دست راستى سر كار آمده كه حزب رسمى نژادپرست «مردم دانمارك» هم جزوش است. بيكارى و تمام مشكلات جامعه را به گردن «غير وطنى» و پناهندهها انداختهاند و نسخهشان هم كاهش و اخراج پناهجويان و «غير وطنى» هاست. البته اين شروع كارشان بود و همان طور كه انتظار مىرفت هنوز دو ماه از حيات اين دولت نگذشته بود كه شمشير كاهش بيمههاى اجتماعى را بالاى سر بازنشستگان، كارگران و مردم دانماك گرفت. به همين دليل هم تظاهرات امسال پرجمعيتتر از سالهاى قبل بود و يك موضوع اصلى و واحد همه سخنرانان و شعارهاى تظاهرات، افشاگرى از اين دولت، خواست بركنارى آن و حمايت از همه كارگران و شهروندان خارجى تبار و هم چنين حمايت از مردم فلسطين و عليه دولت راسيست و نژاد پرست اسرائيل بود. روى كار آمدن محافظه كاران و راسيستها هشدارى به كارگران و مردم بوده كه از دخالت گرى در مسائل اجتماعى و سياسى كنار نكشند و كوچكترين ميدان و فرجهاى به نژادپرستى و راسيستها ندهند.
نخست وزير قبلى دانمارك، رهبر حزب سوسيال دموكرات، در سخنرانىاش در همين محل عليه دولت ائتلافى فعلى ادعا كرد كه حكومت اينها زياد دوام نخواهد داشت و من به زودى برمىگردم. بدون آن كه بگويد چرا مردم به او و حزب او راى نداده اند؟ آيا دليل اين نبوده كه بجاى توضيح و نشان دادن ريشه تمام بحران و بيكارى، يعنى خود سيستم سرمايهدارى، گناه را به گردن توليدات خارجى و هر چيز ديگر انداختند؟
در اين فضا و جشن، احساس غرور، امنيت و همبستگى واقعى مىكردم و در ذهنم باز هم اين سئوال مرتبا مىچرخيد: امسال همكارانم در اول ماه مه در ايران چكار مىكنند، چطور جشن مىگيرند، تظاهراتشان به كجا مىانجامد، آيا مانع شعار ضدكارگر «غير وطنى» مىشوند؟ يا مثل سالهاى پيش، اين گونه شعارهاى مضر و غيرانسانى باز هم تفرقه و رقابت در صفوف كارگران در ايران را ادامه مىدهد؟ آيا كارگران در ايران به اين نتيجه رسيدهاند كه تنها راه جلوگيرى از رقابت و كار توسط كارگران »غير وطنى«، حمايت بىقيد و شرط از آنان بعنوان جزوى از طبقه كارگر ايران است. و آيا كارگران «غير وطنى» تمايلى نشان داده اند كه عليرغم شعار تظاهرات سال گذشته در جشن بينالمللى كارگرى اول ماه مه امسال شركت كنند و خود را هم طبقه و هم درد و هم صدا و هم گام با بقيه كارگران بدانند؟ آيا كارگران «غير وطنى»، بخصوص كارگران افغانستانى، در اين روز به صحبت نشستهاند كه قبول شرايط سختتر كار و مزدهاى پائينتر به ضرر همه كارگران، و از جمله و بيش از همه خودشان، است؟ آيا به اين نتيجه رسيدهاند كه دردشان را بايد با ساير كارگران در ميان بگذارند و چاره را در اتحاد و همبستگى كارگرى جستجو كنند؟
در اوضاع كنونى نمىتوان و نبايد ايراد زيادى به كارگران در ايران، چه آنها كه متولد ايران هستند و چه آنها كه متولد سرزمينهاى ديگر، گرفت. ديكتاتورى و استثمار سرمايه داران و حاميانشان در طى اين ساليان دراز، به استثناى دورههاى كوتاه و غير متعارف آزادى نسبى، امكان فعاليت و ابراز وجود بى دغدغه را به كارگران در ايران نداده است. متاسفانه عادت بر اين بوده است كه زير فشار زورگوئى، تمكين به زور و فراموش كردن سنن بينالمللى كارگران، عقلانىترين و ممكنترين كار در جنبش كارگرى قلمداد شود. حال آن كه فقدان آزادى بيان و تشكل براى كارگران، اتفاقا هشيارى بيشتر و رجوع به سنن بينالمللى و طبقاتى كارگران در ايران را مىطلبيده است.
با اميد به اين كه در جشن اول ماه مه آينده، هم صدا با يك ديگر، حقيقت «نه تو و نه من خارجى هستيم!» را در يك اتحاد بين المللى كارگرى فرياد كنيم.
دوازدهم مه 2002
برگرفته از: نشريهى «انديشه جامعه» (چاپ ايران)، شمارهى بیست و هشتم و بیست و نهم، اسفند و فروردین 1383