لغو بی درنگ کار کودک، یک ضرورت از منظر سوسیالیسم!

 

سوسن بهار

 

بیش از دو دهه از در شیپور دمیدن­های شادمانه­ی جهان سرمایه­داری و بشارت نامیمون نظم نوین جهانی می­گذرد، مدینه­ی فاضله گلوبالیسم و قیل و قال­های نئولیبرالیستی به زوزه کشیدن­های خفیف و گاه و بی گاه در توجیه شکست پروژه­ی نظم نوین جهانی تبدیل می­شود و تعاریف گاوین مک کینزی از دنیای پساسرمایه­داری هم رنگ می­بازد. رایزنی­های تئوریسین­ها و توجیه­گران قسم خورده­ی این نظام پوشالی هر چه قدر هم که بخواهند چون پرده­ای ضخیم و آهنین، ستر عورت این برهنگی وقیحانه و عُریان نابرابری­ جهان بشری شود و به انقیاد کشیده شدن اکثریت جامعه، که همان فروشندگان نیروی کار باشند، را پنهان کند، بی ثمر می­ماند. سرمایه­داری چنان مهلکه­ای از فقر و بیکاری، جنگ و آوارگی، بی حقوقی و محرومیت به وجود آورده و چنان بار مصایب خود را بر سر کارگران و فرودستان جامعه­ی بشری آوار کرده است، که دیگر حنای سفسطه­ی دموکراسی، حقوق بشر و... رنگ باخته است و دیگر حتا تلاشی هم برای لاپوشانی افزایش تصاعدی فاصله­ی روزافزون طبقاتی و نابرابری، و از دست رفتن میلیون­ها جان عزیز در جنگ­ها، در معادن، در دخمه­های­ نمور کار و رنج، صورت نمی­گیرد.

بیست و پنجم مارس 2014، حقیقتی تلخ در برابر چشمان خفته و یا ناباور جهانیان با گزارش Thembi Karigeni، در یک مجله­ی بهداشتی، در "کارلتون ویل"، یکی از بزرگ­ترین معادن آفریقای جنوبی، به تصویر در آمد. بیماری سل در معادن آفریقای جنوبی بیداد می­کند؛ در همان جایی که چندی پیش در حضور روسای دولت­های سرمایه­داری جهان، یکی از بزرگ­ترین و با شکوه­ترین مراسم ترحیم را به مناسبت مرگ ماندلا برگزار کردند. اما آیا کسی بر مرگ کارگران براثر ابتلا به سل هم اشک می­ریزد، بدان گونه که بر مرگ ماندلا ریخته شد؟ خبر غم­انگیز و تکان دهنده این بود: مرگ حتمی چهار هزار کارگر مهاجر هندی  و نپالی که در وضعیت برد­گی توام با خشونت و آزار جسمی و روحی قبل از سال 2022 و شروع بازی­های جهانی خواهند مرد! و این تنها خبر از این نوع اخبار نیست. بنا به اطلاع سفارت خانه­های دو کشور نپال و هندوستان، در سال 2012، پانصد کارگر هندی در قطر به دلیل شرایط سخت کار جان باخته­اند. و در همین حال، اتحادیه­ی کنفدراسیون تجارت بین­المللی می­گوید، که قرار است دویست میلیارد دلار برای تاسیسات و تدارکات جام جهانی در این پروژه خرج شود!

مرگ کارگران نساجی در بنگلادش، مدفون شدن کارگران در معادن چین، زجرکش شدن کارگران در کارگاه­ها و کارخانه­ها و مزارع، حملات مداوم به سطح معیشت کارگران نه فقط در کشورهای آسیایی و آفریقایی، که در خود سرمایه­داری اروپا و آمریکا، استثمار شدید و سرکوب بی امان کارگران در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، رواج یافتن دورکاری، کار خانگی و... که میلیون­ها کارگر را در بدترین شرایط جسمی و روحی و با دست­مزدهای ناچیز و یا حتا بدون دست­مزد در وضعیت برد­گی مفرط در لابلای چرخ دنده­های مناسبات سازمان یافته­ی سرمایه خُرد و خاکشیر می­کند، فقط و فقط مشتی نمونه­ی خروار و نمایان­گر واقعیتی وحشت­ناک در جهان معاصر است، که دیگر هیچ قسمی به سر «نظم نوین جهانی» و «گلوبالیزاسیون ناجی­گر» نمی­تواند دُم این خروس بیرون زده از زیر ردا­ها و عبا­ها را پنهان کند و پرده­ی ساتر بر این همه مصیبت و فلاکت و تعفن جامعه­ی سرمایه­داری بکشاند.

در چینن وضعیتی، یکی ز روش­های مرسوم سرمایه برای کاهش هزینه­های کار و سودآوری بیش­تر، بهره کشی از کودکان طبقه­ی کارگر و جایگزین کردن کار آن­ها، به مثابه نیروی کار ارزان­تر و قابل کنترل­تر و بی دردسرتر، با کار والدین آن­هاست. دور تسلسل شوربختی کار کودکان، اما به مثابه عامل فقر بیش­تر کُل طبقه، باز ماندن از تحصیل و بی سوادی و محرومیت این کودکان از رشد طبیعی، بیماری و از کار افتادگی کُل طبقه از طریق کاهش سن کار و مرگ زودرس کارگران، گسترش پدیده­ی بیکاری، کاهش سطح دست­مزدها، پایین آمدن سقف بیمه­های اجتماعی و... ده­ها و صدها عارضه­ی دیگر عمل می­کند. و در این میان، «فقر به مثابه عامل به کار کشیده شدن کودکان»، که در رسانه­های گروهی بورژوایی به عنوان دلیل کار کودکان به خورد جامعه داده می­شود تا از زشتی این پدیده بکاهد، آن را امری مربوط به خود خانواده­های کارگری بنمایاند، و سرمایه­داری را زیر بار نکوهش و انزجار افکار عمومی برهاند، در واقع یک سیاست کثیف اربابان سرمایه­ برای به کار کشیدن کودکان خانواده­های کارگری، جهت سودآوری بیش­تر است، که فقط به گسترش روزافزون خود «فقر» می­انجامد. تراژدی کار کودکان در جهان سرمایه­داری، و بر متن امکانات غیر قابل تصوری این جهان سرشار از نعمت و ثروت، چنان عمق و گسترشی یافته و چنان فلاکتی را بر کودکان سراسر جهان و خانواده­های آنان آوار کرده، که نظیرش را در عصر بربریت هم نمی­توان یافت. امروزه، شوربختانه، بر هیچ کالایی در هیچ کجای جهان نمی­توان اشاره کرد، که رد پا­های کوچولوی کوفته و دستان کوچک زخمی بر آن نباشد. اما آيا همه­ی مشتريان این کالاها هم مىدانند؟ آيا در متن قالىهاى زيبا، لباسهاى شيک و مُد روز، کفشهاى ورزشى، وسایل الکترونيکى، جواهرات خيره کننده، وسایل بازى و تفريحى، ساختمانهاى مسکونى، و همه­ی آن چه که مورد استفاده­ی بشريت امروز است، چهرههاى خسته و تنهاى لهيده­ی ميليونها کودک کارگر را مىبينند؟

علی­رغم وجود جنبش زنده و جوان و پُر توان «رژه­ی جهانی علیه کار کودک» و دستاوردهای چشم­گیر آن در زمینه­ی لغو کار کودکان و جایگزینی  آن با آموزش و تحصیل مناسب، از سال 2000 تا به حال، و به رغم آن که تعداد کودکان کار در عرض دوازده سال گذشته، یعنی از سال 2000 تا به امروز، به حدود یک سوم گذشته رسیده است،  اما کماکان هنوز تخمین زده می­شود که در حدود 168 میلیون کودک در سراسر جهان، یعنی در حدود یازده درصد جمعیت جهان، به کار مزدی اشتغال دارند. از این تعداد، یازده و نیم میلیون کودک، که هفتاد و دو درصد آن­ها را کودکان دختر تشکیل می­دهند، در عرصه­ی کار پُر مشقت خانگی، کار می­کنند و اغلب جزو آسیب پذیرترین کودکان به حساب می­آیند.این کودکان (اغلب دختران) پشت درهای بسته، خارج از میدان دید جامعه، از حق تحصیل، بهداشت، آزادی و تحرک شادمانه­ی کودکانه و حتا دیدار با خانواده­هاشان محرومند. مورد تبعیض و آزار جنسی و جنسیتی و جنسی قرار می­گیرند، اغلب قربانیان تجارت انسان می­شوند، و به طور فزاینده­ای مورد استثمار جنسی در عرصه­ی صنعت سکس قرار می­گیرند. کار کودکان در کشاورزی یکی دیگر از عرصه­های است، که کم­تر به چشم می­آید. پنجاه و هشت و شش دهم درصد کودکان کار در این عرصه استثمار می­شوند. در این صنعت پِر سود، از کشت و برداشت کاکائو گرفته تا کار در مزارع تنباکو، مزارع پنبه و... کودکان از صبح تا شب کار می­کنند و بی بهره از بهداشت و تحصیل و آزادی کودکانه از جان خود می­کاهند.

اجازه بدهید پس از این مقدمه­ی کوتاه در ارائه­ی تصویری نه چندان کامل از کار کودکان، بر مساله­ی کار کودکان در ایران تمرکز کنم.

 

تاریخچه­ی مختصر کار کودکان در ایران

بی تردید می­توان گفت، که پرده برداری از راز جان کاه بردگی کودکان در دهه­های اخیر با مرگ دل­خراش اقبال مسیح و ترور او به دست صاحبان سرمایه صورت گرفته است. اقبال نه تنها در زمان زندگی خود، با مبارزه­ی بی امان علیه بردگی کودکان، سخن­گوی اسپارتاکوس­های معاصر شد، بلکه مرگ­اش نیز نهال نورس مبارزه علیه بردگی کودکان را به درختی تناور تبدیل کرد. با مرگ اقبال و پس از آن بود، که «یونیسف» و «اتحادیه­ی بین­المللی و آزاد کارگران» در دو سند یکی به نام «گزارشی از وضعیت کودکان جهان» و دیگری تحت عنوان «کار کودک، پوشیده­ترین راز جهان» به عیان ساختن پدیده­ی شوم کار کودک و انواع آن از جمله بردگی قرض، سرفی و کار خیابانی پرداختند.

افشای پدیده­ی کار کودک در ایران نیز از همان سال­ها، و هم­گام با حرکت جهانی برای لغو کار کودک، پا گرفت. این تلاش، که شوربختانه در قدم­های اول خود با مقاومت­هایی حتا در میان توده­ی مردمی مواجه بود که نمی­خواستند یا نمی­توانستند بپذیرند که کودکان در جامعه­ی آن­ها به کار کشیده می­شوند، تحقیر می­شوند و آزار می­بینند، به تدریج با گسترش روزافزون پدیده­ی کار کودک که دیگر حتا در خیابان­ها و معابر عمومی شهرها هم قابل مشاهده بود و هم­چنین افزایش تلاش­ها برای دفاع از حق کودکی، هم­راهی و هم­دلی حداقل بخشی از توده­ی مردم جامعه را به دست آورد. به گونه­ای که امروزه دیگر پدیده­ی کار کودک در ایران قابل پرده­پوشی نیست.

محمد تقی حسینی، قائم مقام وزارت تعاون کار و رفاه اجتماعی در امور بین­المللی جمهوری اسلامی، در روزهای آغازین سال 1393 ضمن پذیرش وجود کودکان کار در ایران، برعکس یک نماینده مجلس، خانم اولیا که منکر وجود کودکان کار شده بود، تاریخچه­ی وجود کار کودک در ایران به سال 1380، یعنی سیزده سال پیش، نسبت داد.

اما به طور واقعی سابقه­ی بهره­کشی از کودکان در ایران، به سال­های پیش از این برمی­گردد. حداقل می­توان به اولین خبر رسمی در  مورد کار کودکان در مطبوعات، در سال 1375، اشاره کرد که روزنامه­ی «همشهری» یک استادکار قالی­بافی هفت ساله را که جایزه­ی قالی­بافی دریافت کرده بود، معرفی کرد؛ پدیده­ی شومی که پیش از این هم وجودش به وسعت تمامی خاک ایران، از کاشان گرفته تا خراسان، کرمان، آذربایجان و جاجیم بافی­ها و حصیر بافی­های شمال، حتا به صورت شعر و نقاشی و اشکال گوناگون دیگر بیان شده بود، بی آن که به  فاجعه­آمیز بودن کار کودک اشاره­ای شود و نه تنها این، بلکه کار کودک به عنوان یک امر عادی و طبیعی و حتا هنرمندانه و با ستایش از انگشتان ظریف او هم­راه می­شد. راستی می­توانید تصور کنید، استادکار کوچولوی هفت ساله­ای که جایزه­ی قالب­بافی می­گیرد، از چه سن و سالی و با چه مشقتی این کار را شروع کرده و در سن هفت سالگی به مقام «استادی» رسیده است؟ سنی که آغازگاه آموزش و تحصیل دبستانی است!

با توجه به این که ایران هنوز هم در حدود 35 درصد فرش جهان را تولید می­کند، اهمیت کار کودکان در این عرصه دو چندان می­شود، اما بهره کشی از کودکان در ایران تنها به این عرصه و یا وجه علنی و قابل مشاهده­ی کار آن­ها، یعنی کار خیابانی، محدود نمی­شود. اجازه بدهید با هم نگاهی به اشکال گوناگون کار و رنج کودکان توسط سوداگران جان­های شیفته و کوچک آن­ها بپردازیم.

در سال 2005، معاون وزیر کار ایران، ضمن اعلام ممنوعیت کار کودکان، اما از وجود کار کودکان در 26 عرصه­ی تولید کوچک و بزرگ و انواع کارهای سخت نام برد. چنین اطلاعی از جانب معاون وزیر کار قطعا ناآگاهانه بود؛ چرا که او بی شک قصد او جلوگیری از بهره­کشی کودکان نبود، بلکه پرده­پوشی قانونی آن و بی گناه جلوه دادن نهادهای رسمی و متولی جمهوری اسلامی در این مورد بود. اما در هر صورت، اطلاع او نشان داد که کودکان در چه عرصه­های پُر مخاطره­ای به کار مشغولند و چگونه سودآوری سرمایه را با کار ارزان خود تامین می­کنند.

 

تعداد کودکان کار از نگاه آمار

دولت جمهوری اسلامی سال­هاست، که بر مبنی «قیمت یک کلام، چانه زدن ممنوع» در مورد تعداد کودکان کار در این کشور عمل می­کند و آمار می­دهد. جدا از این، تناقضات فاحشی در آمارهای نهادها و مسئولین مختلف جمهوری اسلامی در بیان آماری کودکان کار وجود دارد. زمانی از وجود بیست هزار کودک کار، که البته به تاز­گی و بنا به اطلاع خانم اولیا به هفده هزار کودک کار تقلیل پیدا کرده، اطلاع داده شده بود. اما در سال 2003، و فقط سه سال بعد از اعلام وجود بیست هزار کودک کار خیابانی، رقم یک میلیون کودک کار خیابانی از سوی تلاش­گران عرصه­ی دفاع از حق کودکی و نهادهایی مثل «یونیسف» و حتا بهزیستی عنوان شد. در آن زمان، با بیان این که ایران اگر دیرتر از برزیل با پدیده­ی کودکان پرسه و کار خیابانی شروع کرده است، اما به سرعت نور در مقایسه­ی آماری از آن پیشی گرفته است، به سهم خود سعی کردم پرده از روی حقیقت تلخ کار کودکان و وسعت آن در ایران بردارم.

در سال 2000، خبر نامیمون اجاره دادن کودکان در میدان­های شهرهای مختلف از جمله وادی­السلام شهر قم در ازای بیست و پنج تا صد و بیست و پنج هزار تومان و کودکان هشت تا شانزده ساله در روزنامه­ی «صبح امروز» به چاپ رسید. از آن زمان، به تدریج تنوع کار کودکان در عرصه­های مختلف کار خانگی، کشاورزی، قطعه کاری، خشت زنی، آجرپزی، شیشه گری، باربری، سنگ شکنی، سبزی خشک کنی، بسته بندی، سری دوزی، مکانیکی، وصل کردن قطعات الکترونیکی، ساختن واکی تاکی و... اطلاع داده شد. در سال 2005، خبر وجود تنها 56 هزار  کودک در کردستان، که به  کار وصل کردن واکی تاکی می­پردازند، آن هم با مرز سنی شش تا چهارده ساله، نشان داد که کار کودک مختص تهران و شهرهای بزرگ نیست و در سطح کُل ایران پراکنده است و وسعت دارد.

در میان دریای دروغ و پنهان کاری نهادها و مسئولین جمهوری اسلامی درباره­ی کار کودک و تعداد کودکان کار، به یک باره «سازمان بین­المللی کار»، در دسامبر سال 2013 تعداد کودکان کار در ایران را بیش از پنج میلیون تن اعلام کرد. و این در حالی است، که تحقیقات من از مقایسه­ی آماری کودکان کار و اطلاعات به دست آمده در سال­های پیش، مرا به رقم ناباورانه­ی وجود نه میلیون کودک کار می­رساند.

یک ترفند جمهوری اسلامی برای پرده­پوشی کار کودکان در عرصه­های مختلف کار، قبول وجود کار کودکان در خیابان است. آن هم به این دلیل، که این نوع کار کودکان قابل مشاهده است و در جلوی چشمان میلیون­ها توده­ی مردم رهگذر در خیابان­ها صورت می­گیرد و در نتیجه قابل پرده­پوشی نیست. از طرف دیگر، قبول این جنبه از کار کودک به نهادهای دولتی امکان می­دهد، که کار کودک در عرصه­های دیگر را تا آن جا که می­شود پنهان کنند و از آن­ها حرفی به میان نیاورند.

البته موضوع کار کودکان در خیابان، به دلیل جنبه­ی علنی و قابل رویت بودن آن و حساسیتی که در جامعه برمی­انگیزاند و به طور طبیعی می­تواند بیش­تر مورد گفت­وگو در سطح جامعه قرار گیرد، هم دغدغه­ی سردم­داران و نهادهای جمهوری اسلامی هست و هم نیست؛ هست به این دلیل، که ایجاد حساسیت از دیده شدن کودکان کوچولو و معصوم در سرما و گرما در خیابان، با تمام خطرهای که دارد، به نفع آن­ها نیست و آن­ها را مورد غضب و تنفر بیش­تر حداقل بخشی قابل توجهی از جامعه قرار می­دهد. برای همین هم با اطلاق ایجاد «شغل کاذب»، که گویا گناه کودکان است و آن­ها هستند که بازارشکنی کرده­اند و مجرمند یا با چاپ عکس­های کودکان کار خیابان (در مجله­ی «نشاط»، سال 2000) و نوشتن این که «گدایان ژولیده چهره­ی شهر را آلوده ساخته­اند» یا اطلاق مهاجر و بیگانه و بی سرپرست به این کودکان - البته همان زمان بررسی­های «یونیسف» اعلام کرد، که نود و هشت درصد کودکان کار خیابان با خانواده­هاشان زندگی می­کنند و به دلیل بیکاری والدین، بالا بودن مخارج، برای کار به خیابان می­آیند تا کمک خرج خانواده­های خود باشند و تنها دوازده درصد آن­ها را کودکان مهاجر یا شهرستانی تشکیل می­دهند. به علاوه یک عضو اتاق بازرگانی ایران نیز تاکید کرد، که: 90 درصد این کودکان شب­ها به منازل خود برمی­گردند، اما در عین حال برای این که نقاب از چهره­ی دولت­ برنیفتد، اضافه کرد 99 درصد این کودکان بزه­کار می­شوند!- سعی در سایه انداختن بر روی این پدیده­ی رنج آور دارد. سوءتبلیغات نهادهای جمهوری اسلامی تنها به این نمونه­ها ختم نمی­شود. در آخرین نمونه از این سوءتبلیغات، این کودکان را «طاعونی» لقب داده­اند؛ زیرا که دچار «اچ آی وی» هستند. به این سوءتبلیغات بی شرمانانه توجه کنید: ما نمی­توانیم تمامی بدن بیمار جامعه را شناسایی کنیم، اما می­توانیم گلوگاه آن را در دست بگیریم! و این گلوگاه، یعنی گردن­های نحیف و نازک کودکان کار خیابانی. هر چند از یک سو این حرف­ها به نوبه­ی خود نشانه­ی اعتراف به وجود کودکان کار در خیابان و آسیب پذیری آنان است، اما از سوی دیگر بهانه­ی جدیدی هم برای حمله به این کودکان، آزار بیش­تر آنان، و دست­برد به دست­رنج­ ناچیزشان می­باشد.

و نیست به این دلیل، که نهادهای مسئول و متولی جمهوری اسلامی در این زمینه کوچک­ترین مسئولیتی احساس نمی­کنند، و شوربختی کودکان را صرفا و صرفا به سنت و فرهنگ خانواده­ها یا فقر آن­ها که گویا امری طبیعی و بدیهی است و مناسبات سرمایه­داری و دولت حافظ این مناسبات نقشی در آن ندارند، ارجاع می­دهند و در این زمینه از هیچ تلاشی هم فروگذار نمی­کنند. و علاوه بر این، با چاپ عکس کودکان کار در نشریات خانه­ی کارگر و وزارت کار با سوتیتر «آفرین کودکان شما آموخته­اید: برو کار می کن، مگو چیست کار!» گرفته تا سیاه نمایی از وجود بیمارهایی مثل ایدز در میان کودکان، هم از یک طرف (هر جا که به نفع آن­ها باشد) کار کودک را تشویق می­کنند و هم از طرف دیگر (هر جا که به ضرر آن­ها باشد) با آسیب اجتماعی خواندن وجود این کودکان، آنان را مورد آزار بیش­تر قرار می­دهند و در عین حال، با این دوز و کلک­ها و ضد و نقیض­های تبلیغاتی تلاش می­کنند جامعه را هم مستاصل کنند، تا حرکتی جدی در دفاع از حق کودکی و علیه بهره­کشی از آنان توسط سرمایه­داری صورت نگیرد.

 

قوانین ناظر بر کار کودکان در ایران

ایران تمامی کنوانسیون­های مربوط به ممنوعیت کار کودکان را پذیرفته و امضا کرده است، اما با توسل به شرط تطبیق دادن آن­ها بر «فرهنگ» مردم، مفاد این کنوانسیون­ها را زیر پا گذاشته یا اجرا نمی­کند. البته این تناقض و کمبودی است، که در کُل در تمامی کنوانسیون­های پیشنهادی «سازمان بین­المللی کار» و نهادهای از این دست وجود دارد. به بهانه­ی تشویق کشورها به پیروی از امور مربوط به حقوق بشر و از جمله زنان و کودکان، «نسبیت فرهنگی» را می­پذیرند و در عمل دست کشورهایی از جمله ایران را در جا زدن قوانین ارتجاعی خود به حساب «فرهنگ» مردم باز می­گذارند. در واقع، کنوانسیون­ها و مقاوله نامه­های این گونه نهادهای بین­المللی در زمینه­ی حقوق کارگری و شهروندی، به مردم کشورهای غیر پیش­رفته به مثابه شهروند درجه­ی دوم جهان برخورد می­کنند و به این ترتیب، خود اصول و قوانین نوشته­ شده­ و به اصطلاح جهان شمول خویش را نقض می­نمایند. به عنوان مثال، حداقل سن کودکان برای انجام کار سفید (کار آموزشی، کاری که به زندگی و سلامت و درس کودکان آسیب نمی­رساند و برای آموختن مهارت­های زندگی لازم است) را برای کودکان کشورهای غربی چهارده سال، اما برای کودکان ما دوازده سال قرار داده­اند.

به هر تقدیر، در پناه چنین تبصره­هایی، و در زیر سایه­ی شوم قوانین اسلامی در کشوری مانند ایران که «باب اجاره» را مرسوم می­کند، دولت جمهوری اسلامی کنوانسیون 182 «گلوبال مارش» در ممنوعیت کار پُر مخاطره برای کودکان زیر پانزده سال  را زیر پا می­گذارد.

بندهای 79 تا 84 قانون کار جمهوری اسلامی به کار کودکان اختصاص دارد. در این بندها، بدوا کار کودک ممنوع اعلام می­شود، اما با آوردن تبصره­ی 188، یعنی معاف شماردن کارگاه­های خانوادگی از این امر و شرط اجازه­ی والدین برای رفع ممنوعیت از کار کودکان، ممنوعیت کار کودک را نقض می­کند. گویا این تبصره کافی نبود، تازگی­ها تبصره­ی 169 هم به آن اضافه شده، که کارگاه­های کوچک و خصوصی را هم از این امر معاف شمرده­اند. و اجازه تام و تمام به پدرها و جد پدری و پدر بزرگ­ها داده­اند تا بتوانند کودکان خود را از سنین پایین­تر هم «واگذار» کنند یا «اجاره» دهند. این که تا چه اندازه در عمل بدون وجود این گونه قانون­ها و تبصره­ها هم بهره­کشی کودکان جهت سودجویی سرمایه صورت می­گیرد، ذره­ای در این واقعیت مذموم تغییر نمی­دهد که وجود این گونه قانون­ها و تبصره­ها خود به عامل مناسب و بی دردسری برای افزایش بهره­کشی کودکان تبدیل می­شود.

 

اشکال گوناگون بهره­کشی از کودکان

بارها در طول این سال­ها در مورد اشکال گوناگون بهره­کشی از کودکان و چگونگی وضع قوانین در ایران گفته و نوشته­ام: غیر قابل تصورترین اشکال سودجویی از کار کودکان در این کشور ابداع می­شود. و سردم­داران آن ید بیضایی در قانون سازی­های عجیب و رندانه و به کارگیری آن­ها به نفع خود دارند. کافی است مساله­ی قانونی کردن ازدواج سرپرست با فرزند خوانده را به یاد بیاوریم. در زمینه­ی انواع بهره­کشی از کار کودکان هم همین طور است. جدا از نوع کار، شکل بهره­کشی از کودکان کار هم در این جا پا به پای شرایط روز سرمایه و نیازهای سودآوری بیش­تر آن تغییر می­کند و وحشیانه­تر می­شود. طرح استاد- شاگردی که پایین­تر به آن خواهم پرداخت، یک نمونه از هنر جمهوری اسلامی و قوانین آن در تطبیق دادن بهره­کشی از کار کودکان متناسب با شرایط روز سرمایه است. 

 

کار در کارگاه­های وابسته به ارگان­های دولتی

فاطمه دانشور، فعال حقوق کودک، در دسامبر 2013 ، در این باره اعلام کرد، که شرایط کودکانی که در کارگاه­های وابسته به ارگان­های دولتی کار می­کنند، بسیار وخیم است. به گفته­ی وی: «این کودکان در شرایطی غیر انسانی و غیر بهداشتی، نیروی کار خود را در برابر دریافت دست­مزدی ناچیز به فراموشی می­رسانند.»

کار در کارگاه­های وابسته به ارگان­های دولتی برای کودکان بسیار خطرناک است و سوانح کار، تنبیه بدنی و تجاوز در این کارگاه­ها امری تکراری و عادی است. فاطمه دانشور می­گوید، که به عنوان مثال کودکان در کارخانه­های آجرپزی، بارهایی را حمل می­کنند که می­تواند باعث جراحت و یا تغییر شکل اعضای بدن آن­ها شود.

در سال­های اخیر خبرهایی مانند «سه انگشت کارگر چهارده ساله زیر پرس قطع شد» و... بارها و بارها در روزنامه­های مختلف درج شده است. بنا به آمار رسمی، بیش از دوازده درصد سوانح کار به کودکان ده تا چهارده ساله اختصاص دارد و سالانه بیش از سه هزار کودک دچار سانحه می­شوند. البته روشن است، که این آمار در کشوری که مسئولین آن هیچ گاه آمار واقعی کودکان کار را اعلام نمی­کنند، فقط گوشه­ای از حوادث کار در مورد کودکان کار را نشان می­دهد. و آمارهای واقعی بسیار بیش از این است، هر چند که همین آمار نیز گویای فاجعه­ای است که کودکان کار در ایران با آن دست و پنجه نرم می­کنند.

 

کودکان در کارگاه­های زیرزمینی

کودکان کار در کارگاه­های زیرزمینی به صورت غیر قانونی مورد وحشیانه­ترین بهره­کشی­ها قرار می­گیرند. آن­ها فاقد قرارداد کاری مشخص­اند، با حقوق بسیار نازلی مشغول به کارند، مورد آزار و اذیت قرار می­گیرند، و بسته به میل کارفرما مجبورند ساعات بیش­تری کار کنند یا اخراج شوند. پُر واضح است، که کودکان کار در این گونه کارگاه­ها، که خارج از دایره­ی شمول هر قانونی جز قانون سودآوری سرمایه قرار دارند، از هر گونه بهداشت و وسایل ایمنی کار نیز بی بهره هستند. شاید لازم باشد، همین جا به مساله­ی بیمه­ی کودکان کار هم اشاره­ای کنم. متاسفانه شاهد بوده­ام که برخی از مدافعان حقوق کودکان کار، بدون تعمق کافی، بر لزوم بیمه شدن کودکان کار انگشت می­گذارند. بیمه کردن کودکان زیر پانزده سال، به معنای زیر پا گذاشتن کُل مقاوله نامه­ی 182 است، که سیصد کودک کار به نمایندگی از بردگان ارزان سراسر جهان با هشتاد هزار کیلومتر راه­پیمایی شورانگیز آن را به تصویب «سازمان بین­المللی کار» رساندند.

 

کار سیاه

بنا به گزارش­های متعدد تلاش­گران حقوق کودکان، و حتا آمارهای رسمی، کودکان بی شماری در کارگاه­ها و کارخانه­های کوچک و خصوصی به کار سیاه با درآمدی تقریبا مساوی «هیچ!» به کارهای پُر مشقت می­پردازند. این کودکان، که اغلب زیر چهارده سال سن دارند، مورد انواع اذیت و آزارها قرار می­گیرند و از آن جا که به طور سیاه کار می­کنند و به قول معروف هیچ فریادرسی ندارند، شرایطی فوق تصور از شدت و خشونت بهره­کشی را تجربه می­نمایند؛ تجربه­ای که بی شک روند رشد طبیعی و منطقی آنان را مختل می­کند و تا آخر عمر، آنان را با مشکلات جسمی و روانی درمان نشدنی تنها می­گذارد.

از انواع دیگر اشتغال به کار کودکان، حضور آن­ها در کارهای کنتراتی و موقت به عنوان نیروی کار ارزان به جای والدین­شان است. بنا به  گفته­ی آرش فراز، فعال حقوق کودکان، در فاصله­ی سال 2006 تا 2014، یعنی از زمانی که معاون وزیر کار به اشتغال کودکان در 26 عرصه­ی کار اقرار کرد،  این رقم به 36 عرصه­ی کاری افزایش یافته است. افزایش عرصه­های کار برای کودکان از جمله به دلیل گسترش کارهای موقتی و کنتراتی هم هست، که از جمله کودکان را هم در مقیاسی وسیع­تر و در عرصه­هایی بیش­تر از گذشته به استثمار می­کشاند.

 

طرح استاد- شاگردی

سرانجام به نوعی جدید و دهشت­ناک از بهره­کشی کودکان کار در ایران می­رسیم که این نگارش را در ضرورت پرداختن به آن شروع کردم و پیش از آن، ناگزیر به ارائه­ی تصویری کُلی و کوتاه از چرایی و چگونگی اشتغال به کار کودکان، انواع این کارها، و قوانین ناظر بر آن در ایران شدم. طرح استاد- شاگردی، که مستقیما از سوی وزارت کار ارائه و در چهارده ماده و یک تبصره در تاریخ 22/8/1390 به تصویب رسیده است،  به تمام معنا زیر پا گذاشتن و ندیده گرفتن تمامی دستاوردهای جنبش لغو کار کودک و تلاش­های صورت گرفته برای ممنوعیت کار کودکان است. و نه تنها این، بلکه بر اساس این طرح استثمار کودکان در ابعادی بی سابقه، تحت تنظیمات قانونی، و بدون هیچ مانعی امکان­پذیر می­شود و بدین ترتیب، شرایط فوق تصوری در اختیار سرمایه­داران برای سودآوری بیش­تر قرار می­گیرد. در این طرح، کارفرمایان ملزم به رعایت هیچ قانونی در قبال شاگردان خود نیستند. و اساسا صحبتی از پرداختن دست­مزد در قبال کاری که از شاگردان کشیده می­شود، در میان نیست؛ چرا که گویا کار بر اساس این طرح، به معنای یادگیری و پرورده شدن برای زندگی آینده­ی این شاگردان است!

خوب است ابتدا بندهایی از این طرح را با هم مرور کنیم. در ماده­ی ۲، بخش تعاریف، شاگرد چنین تعریف می­شود: «۲ـ۱ـ شاگرد فردی است که برای کسب مهارتهای لازم در یک شغل با رضایت و اختیار کامل خود، و در مورد اشخاص زیر هجده سال با اطلاع و رضایت کتبی، ولی با نظارت سازمان و مطابق مقررات آموزشی آن در کارگاه مربوطه (که به عنوان کارگاه آموزشی تحت نظارت سازمان میباشد) بر اساس شیوهنامه­ی اجرایی این طرح مشغول آموزش میشود.» تا همین جا روشن می­شود، که شاگرد می­تواند زیر هجده سال هم باشد.

در ادامه، در ماده­ی ۳، در توضیح شرایط شاگرد، آمده است: «۳ـ۲ـ سن شاگرد حداقل پانزده سال باشد.» و «۳ـ۴ـ توانایی لازم متناسب با آموزش مورد نظر را داشته باشد.» تناقض روشن این بندها در این نکته نهفته است، که شاگرد برای آن که «توانایی لازم متناسب با آموزش مورد نظر را داشته باشد» قاعدتا می­باید بسیار زودتر از سن پانزده سال، که «سن حداقل شاگرد باید باشد»، کار را آغاز کرده باشد تا به «توانایی­های لازم» دست یافته باشد. در واقع، اگر شعبده بازی مرسوم جمهوری اسلامی و دروغ گویی­ها و فریب­کاری­های ذاتی ان را ندیده بگیریم و به اصل مطلب توجه کنیم، متوجه می­شویم که بر اساس این طرح راه برای به کارگیری بردگان ارزان با سنین حتا کم­تر از پانزده سال از طرق قانونی به وجود می­آید و زحمت تاکنونی کارفرمایان سودجو، اگر که زحمتی بود، برای دور زدن گاه و بی گاه قانون و بهره­کشی از کار کودکان یک­سره حذف می­شود.

البته کار همین جا تمام نمی­شود. در ماده­ی ۵، مربوط به شرایط آموزش به روش استادـ شاگردی نوین، به مدت زمان اجرای طرح نیز اشاره می­شود: «۵ـ۳ـ زمان آموزش بایستی حداقل دو برابر زمان مندرج در استانداردهای آموزشی و تا سقف دو سال باشد.» و «۵ـ۷ـ بدیهی است شاگردان در مدت زمان آموزش از شمول قانون کار و قانون تامین اجتماعی خارج بوده و موضوع در قرارداد طرح تصریح میگردد.» و نیز «۵ـ۱۰ـ به جهت آموزشی بودن طرح، هیچ مبلغی تحت هر عنوان از جمله مزد و حقوق توسط استادکار به شاگرد پرداخت نمیشود.» اوج هنر جمهوری اسلامی به ویژه در این بندها مشخص می­شود. برای مدت «دو سال»، شاگرد بدون برخورداری از «قانون کار و قانون تامین اجتماعی» و بدون دریافت «هیچ مبلغی تحت هر عنوانی از جمله مزد و حقوق» به کار گمارده می­شود. در واقع به بیگاری و بردگی کشانده می­شود. تصور سختی نیست، که چگونه سرمایه­داران در ایران از قبل این طرح و به کارگیری نه هزارها، بلکه میلیون­ها کارگر کودک زیر هجده یا حتا زیر پانزده سال، به مدت دو سال، آن هم بدون هیچ گونه تامینات اجتماعی، بدون هیچ گونه دست­مزد، و بدون هیچ گونه حقوقی، چه آسان و بی دردسر می­توانند به سودهای میلیاردی دست پیدا کنند. جمهوری اسلامی با این طرح، بهشت سرمایه­داران و هم­زمان جهنم کودکان کارگر و کُل طبقه­ی کارگر را ساخته است؛ چون تصور این هم سخت نیست، که در این شرایط، سرمایه­داران هر چه بیش­تر به استخدام شاگردان ترغیب می­شوند و استخدام شاگردان هم هیچ معنایی جز بیکار کردن کارگران بزرگ­سال، یعنی والدین این شاگردان، و جایگزینی آنان با فرزندان­شان ندارد. نتیجه­ی ناگزیر این وضعیت، بیکاری و فقر بیش­تر خانواده­های کارگری و مصایب دیگری مثل بی سوادی، بیماری­های جسمی و روانی، کاهش طول عمر، و به ویژه تباه شدن زندگی کودکان است.

در بررسی­های «کنگره­ی دوم جهانی کودکان کار»، در دهلی هندوستان، سپتامبر 2005، و هم­چنین در بحث «دوازده اسطوره درباره­ی کار کودک»، پس از انجام یک کار تحقیقی گسترده بر روی بسیاری از کودکان کار در کشورهای گوناگون توسط محققین هم­کار «گلوبال مارش»، این امر اثبات گردید که به کارگیری کودکان از سنین پایین به بهانه­ی کسب مهارت کاری، نه تنها از آن­ها انسان­های موفق یا پُر درآمد در آینده نمی­سازد، بلکه به دلیل محرومیت­ از تحصیل و جدایی از روند طبیعی رشد، آن­ها به افرادی ناموفق با مشکلات متعدد جسمی و روانی تبدیل خواهند شد.  

در ایران، به علت تاثیرات مخربی که طرح استاد- شاگردی به بار می­آورد، حتا سر و صدای بعضی از  مسئولین نهادهای کارگری وابسته به دولت هم بلند شده است. در این میان، دبیرکُل نهادی تحت عنوان «مجمع عالی نمایندگان کارگران ایران» نیز تصریح کرده است، که: «طرح استاد شاگردی نوین که در سال­های گذشته از سوی وزارت کار مطرح شد، یکی از زمینه­هایی است که اجرای قوانین حمایت از کودکان کار را محدود می­کند و در زمانی که ما برای ساعت کار، سن کار، و کار شبانه­ی کودکان و نوجوانان محدودیت و  ممنوعیت قائل می­شویم؛ طرح استاد شاگردی  و خروج از شمول قانون کار و تامین اجتماعی این اقدامات را زیر سئوال می­برد و حقوق کودکان را در نهایت تضییع می­کند.»

آن چه جمهوری اسلامی در سر می­پروراند و در تمامی این سال­ها برای تحقق آن از هیچ جد و جهدی هم فروگذار نکرده است، اسلامیزه کردن تمامی روابط انسانی و اجتماعی است. تلاش برای «طلبه سازی» از کودکان کار هم درست مثل آن که کودکان نوزاد و دبستانی و دبیرستانی را به عضویت بسیج در می­آورند، از پروژه­های نسل برانداز جمهوری اسلامی است. باید علیه تمامی سیاست­های جمهوری اسلامی، که زندگی و سرنوشت کودکان ما را در معرض تباهی و نیستی قرار می­دهد، دست به مبارزه­ای بی امان زد و در کنار خواست  لغو بی درنگ کار کودکان، و لغو کُلیه­ی قوانین کودک آزار و کودک ستیز این رژیم، «دست مذهب از زندگی کودکان کوتاه» را هم فریاد زد!

با ارائه­ی این تصویر مختصر و احتراز آگاهانه از تکرار سایر ابعاد بی حقوق کودکان، سوءاستفاده از آنان در تجارت  انسان، مواد مخدر، صنعت سکس، کودک همسری، اعدام کودکان زیر هجده ساله، و قصه­ی پُر غصه­ی کودکان مهاجر افغانستانی، می­خواهم به نکته­ی پایانی و در واقع، به تاکید بر یک بحث قدیمی­ام بپردازم:

ممنوعیت کار کودک نه تنها بذر فردای سوسیالیسم است، بلکه شرط اول بیان مطالبات سوسیالیستی است. اگر همین امروز بدون یک حرکت دسته جمعی آگاهانه و از منظر منافع طبقه­ی کارگر قدمی جدی برای لغو بی درنگ کار کودکان برنداریم؛ اگر اجازه بدهیم، که کودکان­مان نه تنها در خیابان­ها، بلکه هم­چنین در کوره پزخانه­ها، کارگاه­های صنایع دستی، قالی­بافی­ها، آهنگری­ها، کفاشی­ها، چاپ­خانه­ها، کارخانه­های بلور سازی و شیشه گری، کارخانه­های ملامین سازی، کارهای ساختمانی، کارهای دستی و پیش­خدمتی، تولیدی پوشاک، کار در معادن، کار خانگی و کشاورزی و قاچاق مواد مخدر، کار در عرصه­ی پُر سود صنعت سکس و فحشای اجباری، به جان کوچک کاهیدن ادامه دهند، و به اعتبار همه­ی این­ها کُل طبقه­ی کارگر نیز در درد و رنج و فقر بیش­تر فرو رود، پس آینده و فردای سوسیالیسم را برای که و چه می­خواهیم؟

برای از بین بردن مالکیت خصوصی و لغو کار مزدی، برای ریشه­کن کردن هر گونه تبعیض و نابرابری، برای رسیدن به آزادی و برابری انسان­ها، برای سازمان­دهی تولید از پایین و اجتماعی شدن آن در وسعت کُل جامعه، می­بایست قدم­های محکم و هر چند کوتاه را از همین الان برداشت. می­بایست یک به یک موانع را از سر راه جنبش کارگری کنار زد تا جنبش کارگری بتواند هم­بسته و هم­صدا به رسالت تاریخی و اجتماعی خود عمل کند. در این راه، پدیده­ی کار کودکان یکی از جدی­ترین موانع جنبش کارگری است. در تعجب و تاسف­ام، که به رغم تلاش­های با ارزش بسیاری از فعالین کارگری، اما هنوز این مانع از سوی کُل جنبش کارگری جدی گرفته نمی­شود؛ هنوز مبارزه­ی بی امانی علیه کار کودکان و برای الغای آن در دستور قرار نمی­گیرد. ما در «مرکز ادبیات کودک، داروگ» و «جمعیت الغای کار کودکان در ایران» کمپینی بین­المللی را علیه بی حقوقی کودکان در ایران به راه انداخته­ایم. لغو بی درنگ قوانین کودک ستیز، و از جمله الغای کار کودک، را در دستور کار خود قرار داده­ایم. از شما می­خواهم به این کمپین بپیوندید و صف مبارزه علیه بی حقوق کودکان در ایران را متحدتر و قوی­تر کنید! این تنها راه پایان دادن به بی حقوقی کودکان است!

 

توضیح: در دفتر بیست و هشتم «نگاه»، مارس 2014، درج شده بود.