دادخواهی، روزنه‌ای به سوی بازیابی سلامت روانی جامعه

 

نورایمان قهاری

 

متن سخن­رانی نورایمان قهاری، دکتر روان­شناس، در نشست کارزار تدارک دادگاه بین‌المللی برای محاکمه­ی جمهوری اسلامی ایران به جرم جنایات علیه بشریت، یک­شنبه بیست و یکم ماه مه ۲۰۱۱ در استکهلم، سوئد

* * *

 

طرف جلاد را گرفتن کار دشواری نیست، زیرا او تنها چیزی که از شاهدان می‌خواهد این است که در مقابل قساوتی که می‌بینند، دست به عملی نزنند. او روی تمایلات افراد به سکوت، نابینایی و ناشنوایی نسبت به “بدی‌ها” حساب می‌کند. قربانی جلاد، اما نیازمند است تا نظاره‌گران با درک وضعیت او به مسئولیت خویش در قبال درد و رنجی که او می‌کشد، عکس‌العمل نشان دهند؛ با او هم­دردی کنند و قصاوت انجام گرفته را به خاطر بسپارند. ولی تمایل تماشاگران اغلب بر این است که به سویی دیگر نگاه کنند، انگار که قربانیان نامریی‌اند.

بازماندگان سرکوب دهه­ی شصت و فرزندان آنان سال‌هاست که از جایگاهی نامریی در چشمان مردم ایران و جهان قرار داشته­اند. از سویی دیگر، فرزندان قتل‌عام‌شدگان تابستان ۱۳۶۷ هنوز نه تنها برای آن چه که از دست داده‌اند، بلکه برای آن چه که هیچ وقت ازآنشان نبوده است تا از دست دهند، عزاداری می‌کنند: کودکی‌ای که از آن­ها به سرقت رفته و جایگزین‌ شدنی نیست.

آن چه را که نتوان به زبان آورد، نمی‌توان رهایش کرد. و اگر توانایی رهایی از آن نباشد، زخم‌های ناشی از آن چرکین شده و از پیکره­ی یک نسل به پیکره­ی نسلی دیگر انتقال می­یابد. به جان‌به‌دربردگان و بازماندگان گفته می‌شود: گذشته‌ها گذشته‌اند؛ ببخشید، ولی فراموش نکنید! گذشته‌ها را دفن کنید و به زندگی خود ادامه دهید. چنین واکنش‌هایی از سوی جامعه، سکوت بازماندگان در مورد تجارب خود را تضمین می‌کند و آن­ها را به این نتیجه‌ گیری می‌رساند که هیچ کس به آنان اهمیت نمی‌دهد و هیچ کس واقعا نمی‌تواند درک کند بر آنان چه رفته است، مگر کسانی که تجربه­ی مشابه‌ای داشته‌اند. این در نهایت منجر به ایجاد قراردادی نانوشته مبنی بر سکوت و خاموشی بین بازماندگان از یک‌سوی و جامعه از سوی دیگر می‌شود. واقعه‌ای که برای بازماندگان از لحاظ خانوادگی، فرهنگی - اجتماعی و روانی بسیار مضر است و احساس انزوا، تنهایی و عدم اعتماد نسبت به جامعه را در آن­ها تشدید می‌کند.

 

سرکوب سیاسی

علی­رغم این که رژیم اسلامی اِعمال خشونت و نقض حقوق بشرعلیه شهروندان و فعالین سیاسی را، از آغاز موجودیت­اش تا به امروز، به اشکال متفاوت ادامه داده، یکی از هول­ناک­ترین، گسترده‌ترین و همه‌ جانبه‌ترین سرکوب‌های سازماندهی‌شده علیه مخالفین در ایران را در دهه­ی شصت مرتکب شده است. رژیم اسلامی با اِعمال سرکوبی سیستماتیک و ایجاد وحشتی پیگیر در دهه­ی شصت، جامعه را به سوی خاموشی‌ای فلج‌کننده راند، و ترس و سکوت را بر جامعه­ی ایران حکم­فرما نمود.

 

ترس و سکوت

ترس و سکوت، ابزار ترور و سرکوب دولتی و عواقب جدایی‌ناپذیر آن هستند. ترس، سکوت را دامن می‌زند و سکوت ترس بیش­تری را بازتولید می‌کند. هدف، ایجاد فرهنگی است که در آن حفظ  موجودیت و جان فقط از راه سکوت امکان‌پذیر است. سکوت به عنوان یک استراتژی تطبیقی برای بقا، احساس انزوا در افراد را تشدید کرده، در رشد روابط اجتماعی و دست­یابی به پاسخ‌ها و راه‌حل‌های مشترک و جمعی اختلال ایجاد می‌کند. هدف، از بین بردن امیدواری فرد به ایجاد آینده­ای بهتر برای جامعه­ی خود است. تداوم و استمرار ترس و سکوت، روندی را دامن می‌زند که طی آن فرد با تجربه­ی مکرر ناامیدی، به مرحله‌ای از ناتوانی می‌رسد که تنها به بقای فردی خود می‌اندیشد. تداوم سکوت در جامعه، “داستان‌های رسمی” تحمی ل‌شده از طرف دولت را هر چه بیش­تر تقویت کرده و تشخیص آن چه در حال وقوع است را تقریبا برای مردم غیرممکن می‌سازد. و تداوم این روند، به ایجاد حس بی‌اعتمادی شدید در فرد، خانواده و جامعه می‌انجامد.  جنگ تحمیلی دولت­ها به مردم، ترس، بی ‌تفاوتی، یا عدم یک­سان شمردن سرنوشت خود با سرنوشت فعالین سیاسی، به سکوت مردم در برابر دستگیری‌ها و اعدام‌ها انجامید و در نبود اعتراضی منسجم و همگانی، روزانه بیش از صدها فعال سیاسی و دگراندیش در سال‌های اولیه­ی دهه­ی شصت، دستگیر، شکنجه، اعدام و سرانجام تنها در تابستان ۶۷ هزاران تن از آنان به دست رژیم اسلامی به طور دستجمعی قتل‌عام شدند. سرکوب مخالفین سیاسی در ابعادی چنین گسترده در تاریخ سیاسی معاصر ما بی‌ سابقه بوده است. اما تنها قربانیان مستقیم شکنجه، اعدام و قتل‌عام نبودند که تاثیرات ویران­گر این سرکوب سیاسی را تجربه کردند. خشونت عملی خنثی نیست، و خشونت دولتی عواقب دهشت­ناکی برای قربانیان مستقیم آن، خانواده‌ها و بالطبع جامعه­ی ایران به هم­راه داشته و باعث بروز آسیب‌دیدگی در ابعادی متفاوت گشته است.

آسیب‌دیدگی زمانی به وقوع می‌پیوندد که هر گونه اقدامی برای نجات از فاجعه­ی در حال وقوع بی ‌فایده است: زمانی که نه مقاومت و نه فرار امکان‌پذیر است. سرکوب سیاسی نوعی از تجربه­ی آسیب‌زای ویژه است، که با اِعمال تهاجمی مشخص برای نیل به هدف کنترل عمومی جامعه صورت می‌گیرد. و علی­رغم مقاومت و امکان واگشت‌پذیری (قابلیت دوباره روی پا ایستادن) افراد و خانواده‌ها و تمامیت جامعه متحمل ضرباتی هول­ناک و مخرب می‌شوند. سرکوب سیاسی و آسیب‌دیدگی اجتماعی به همین دلیل، موارد فردی آسیب‌دیدگی در چهارچوب تداوم خشونت سیاسیِ در ایران، هیچ گاه به تمامی نمی‌تواند بازگوکننده­ی چگونگی شکل‌گیری و بروز اختلالات در فرد و جامعه باشد، و باید از تقلیل مسایل پیچیده­ی سیاسی و تاریخی به حد عوارض فردیِ روانی خودداری کرد.

 

آسیب‌دیدگی مشترک یا آسیب‌دیدگی اجتماعی

یکی از ابعاد مهم تجربیات پیچیده­ی قربانیان، و بیان­گر تاثیرات ماندگار و شدید آسیب‌دیدگی‌های ناشی از آزار سیاسی است. بر خلاف ضربه­ی روانی، که پیآمد یک واقعه­ی فاجعه‌آمیز و غیرمنتظره است، آسیب‌دیدگی اجتماعی نتیجه­ی رویدادهای مشقت‌بار پی در پی است که ‌سیستم حاکم آن­ها را برنامه‌ریزی و هدف­مندانه بر جامعه تحمیل می‌کند. آسیب‌دیدگی اجتماعی نوعی از آسیب‌دیدگی حاد است، که ماهیتی فردی و جمعی دارد؛ ماهیتی که تداوم و شدت واقعه­ی آسیب‌زا و وابستگی میان ابعاد اجتماعی و روانی‌اش، مشخصه‌های اصلی  آن را تشکیل می‌دهند. بر اساس این تعریف، واقعه آسیب‌زا دارای خصلتی دیالکتیکی است که در آن فرد قربانی اصلی است، اما ماهیت واقعه­ی آسیب‌زا در روابط اجتماعی‌ای نهفته است که فرد تنها بخشی از آن است. پس، با این که آثار این آسیب‌دیدگی در فرد آشکار می‌شود، باید آن را به عنوان محصول روابطی غیرانسانی و ناشی از سیستم اجتماعی و سیاسی مبتنی بر استثمار، سرکوب و خشونت دولتی به شمار آورد و در همین چهارچوب مورد ارزیابی و بررسی قرار داد.

یکی از پیآمدهای این آسیب‌دیدگی تخریب حس تعلق فرد به جامعه و فعالیت‌های اجتماعی‌اش است. یکی دیگر از تاسف‌بارترین پیآمدهای آسیب‌دیدگی اجتماعی این است که در تداوم روند اِعمال خشونت و سرکوب دولتی، و تلاش افراد برای حفظ خود و بقا، پارامترهایی اعلام ‌نشده به طور خزیده و خاموش در اشخاص و جامعه درونی گشته و به جزیی از فرهنگ غالب تبدیل می‌شوند. پس در این جا می‌توان از آسیب‌دیدگی اجتماعی به عنوان پیآمد برخورد “طبیعی” فرد با وضعیت به اصطلاح “غیرطبیعی طبیعی ‌شده” صحبت کرد. یعنی افراد واکنش­هایی طبیعی نسبت به شرایطی نشان می‌دهند که به خاطرسیستم سرکوب­گر به وجود آمده‌اند و جزیی از زندگی طبیعی انسان‌ها نیستند و نباید باشند. چون روابط اجتماعی علت این نوع آسیب‌دیدگی هستند، حفظ این روابط منجر به انتقال آسیب‌دیدگی و افزایش تعداد افراد آسیب‌دیده از یک نسل به نسلی دیگر می‌شود.

 

وضعیت غیرطبیعی طبیعی‌ شده

در راستای چنین شرایطی برخی از وضعیت‌ها که در شرایط رشد عادی اجتماعی غیرطبیعی تلقی می‌شوند، طبیعی شده و به توده‌ها تحمیل می‌شوند. از جمله می‌توان از وضعیت‌های زیر به عنوان نمونه یاد کرد:

- مادر یا پدری برای حفظ نظام، جگرگوشه خود را به مقامات تحویل می‌دهند.

- کودکان در زندان بزرگ می‌شوند و شاهد زجر و تحقیر و شکنجه­ی مادران و پدرانشان می‌شوند. آنان در محیطی دوگانه رشد می‌کنند که در آن پدران و مادرانشان از یک طرف “نجس” و “منافق” و از طرف دیگر قهرمانند، و شخصیت­شان در محیطی دوگانه شکل می‌گیرد، که در آن نامریی بودن و سکوت، راز بقا است.

- معلمین به جای حفظ امنیت و تاثیرگذاری مثبت برای رشد شاگردان خویش، به عاملین آزار کودکانی تبدیل می‌شوند که پدران و مادرانشان زندانی‌اند و یا اعدام شده‌اند.

- هم­شاگردی‌ها به نام “امر به معروف و نهی از منکر” به رادارهای خبرچین برای “عاملین تربیتی” حکومت تبدیل می‌شوند.  پیآمدهای سرکوب پیآمدهای مستقیم و جانبی سرکوب بسیارند.

در زیر اشاره‌ای گذرا به برخی از این پیآمدها می شود:

- مادران و پدران زندانیان و اعدامی‌ها فلج و زمین‌گیر می‌شوند.

- کودکان بسیاری بی‌سرپرست می‌شوند.

- بسیاری دیگر برای حفظ امنیت جانی تنها یا هم­راه خانواده از کوه‌ها و جنگل‌های خطرناک عبور می‌کنند و به سرزمین‌های ناشناخته می‌روند، تا با رنج تبعید (بی‌ هویتی، فقر، بیکاری، بیگانگی با فرهنگ و زبان، بی ‌خانمانی، تحقیر، افسردگی،  سودای همیشگی بازگشت…) دست و پنجه نرم کنند.

- همسران زندانیان و اعدامی‌ها با فقر گریبان­گیر می‌شوند.

- همسایگان از ترس به خانواده‌های زندانیان و آنان که آزاد شده‌اند، سلامی نمی‌کنند.

پیآمدهای سرکوب و رشد کودکان کودکان و نوجوانانی که تحت شرایط ناامن و ترس‌آلود زندگی می‌کنند، ممکن است دچار آسیب‌دیدگی اجتماعی شده و دامنه­ی وسیعی از علائم آسیب‌دیدگی را از خود بروز دهند. چگونگی بروزعلائم  آسیب‌دیدگی در کودکان به ماهیت و نوع واقعه­ی آسیب‌زا، مرحله رشد، جنسیت، واکنش و درجه­ی حمایت و سلامت خانواده و شخصیت کودک بستگی دارند. اثرات وقایع آسیب‌زا در کودکان اغلب در واکنش فوری شدید عاطفی نمایان می‌شود. اما با وجود این واکنش اولیه­ی شدید، ممکن است شکلی از یک بی‌ احساسی عاطفی نسبتا ثابت در کودکان رشد کند که معمولا واکنش دفاعی آنان در پاسخ به هزینه­ی عظیم احساسی است که باید برای  تجارب خود بپردازند. این حساسیت‌زدایی دفاعی باعث می‌شود این کودکان در زندگی روزمره بی ‌تفاوت، سرد و حتا فاقد احساسات به نظر بیایند. از سوی دیگر، اثرات ناشی از وقایع آسیب‌زا ممکن است در کودکان و نوجوانان به صورت اضطراب دائمی، یا اختلالات رفتاری نمایان شود. در فضای تداوم خشونت سیستماتیک، مانند محدودیت آزادی‌های مدنی، کودکان می‌توانند دچار احساس ناامنی و عدم ‌اطمینان همه‌ جانبه شوند، که این خود باعث ایجاد احساس ناامیدی در مورد آینده می‌شود. سرکوب و بی‌عدالتی، تاثیراتی منفی بر روی رشد اعتماد به نفس و خودارزش‌گذاری، شجاعت رودررو شدن با خطر و قابلیت دیدن راه‌حل‌ها و امکانات در کودکان و نوجوانان دارد. ترس حاکم بر جامعه هم­چنین محدودیت‌هایی بر روی رشد سالم شخصیت کودک می‌گذارد؛ رشدی که بر اساس درونی کردن الگوهای موجود و انتخاب آزاد گزینه‌های اجتماعی و فردی صورت می‌گیرد.

به طور خاص، در مورد فرزندان اعدامیان و قتل‌عام‌شدگان دهه­ی شصت در ایران، می‌توان به دو شکل مشخص از تجربه آسیب‌زا اشاره کرد: تجربه­ی جدایی فیزیکی و شخصی از پدر و مادر و تجربه­ی دروغ‌ها و پنهان‌کاری‌هایی که در بطن سرکوب، ستم و وحشت جاسازی شده‌اند. برای نمونه، در دهه­ی شصت، اِعمال سکوت در مدارس از طریق دستگاه ترس و کنترل با استفاده از آمارگیری دوره‌ای در مورد این که چه کسانی پدر یا مادرشان را از دست داده‌اند، در پوششی به ظاهر دلسوزانه انجام می‌گرفت.

 

واگشت‌پذیری

با این که سرکوب سیاسی دنیای قربانی‌اش را در کلیت آن زیر و رو می‌کند، هنوز می‌توان نشانه‌های سلامت روان و باروری ذهن را در زندگی بسیاری از جان‌به‌دربردگان از شکنجه و بازماندگان کشتارهای جمعی مشاهده کرد. تحقیقات در حوزه­ی روان­شناسی آسیب‌دیدگی درباره­ی پیآمدهای ناشی از شرایط محدود کننده، وقایع ناگوار، و سرکوب نشان می‌دهند در جایی که برخی شرایط آسیب‌دیدگی را وخیم‌تر می‌کنند، همان طور هم می‌توانند بعضی انسان­ها را به سوی رشد سوق دهند. به عبارت دیگر، غالب آمدن بر بدترین چالش‌های زندگی می‌تواند راه­گشای موقعیت‌های جدیدی برای پیشرفت اجتماعی فرد بوده و باعث “رشد پس از وقوع فاجعه” گردد.  پدیده‌ای که این قابلیت رشد را توضیح می‌دهد، واگشت‌پذیری نامیده شده و تعریف مختصر آن توانایی فرد برای احیای خویش و دوباره روی پا ایستادن است. استفاده از مفهوم واگشت‌پذیری برای توضیح موفقیت افراد و مقابله­ی آنان با مسایل در نبود شرایط سخت و فشار بی ‌‌معنی و اشتباه است. هم­چنین باید تاکید کرد که این نه شرایط محدود کننده و سرکوب­گرانه، بلکه چگونگی برخورد فرد به آن شرایط، بر اساس خصوصیات، تجربیات، آرمان‌ها، باورها، و اهدافش است که او را واگشت‌پذیر می‌سازد. حضور واگشت‌پذیری لزوما به معنی عدم وجود آسیب‌دیدگی نیست. واگشت‌پذیری یعنی داشتن قابلیت رشد و پیدایش‌ منابعی جدید در پاسخ به موقعیت‌های طاقت‌فرسایی که انسان را محدود می‌کنند.

- واگشت‌پذیری یعنی قابلیت قدم گذاشتن به آن سوی محدودیت‌ها، در شرایطی که به فرد فشاری شدید وارد می‌آید.

- واگشت‌پذیری یعنی قابلیت مقابله با شکست‌های غیرمنتظره و چیره‌گی بر مصیبت‌های ناخواسته.

بسیاری از محققین، ریشه­ی واگشت‌پذیری را چندگانه دانسته و معتقدند عوامل متعددی در رشد واگشت‌پذیری در افراد موثرند. برخی از این عوامل عبارتند از: شخصیت فردی، عزت نفس، اعتماد به نفس، سرشت شخصی و نوع پیوند و دل­بستگی بین فرد در کودکی و کسی که او را بار می‌آورد، اعتقادات خانوادگی و آموزش‌های خانواده درباره­ی چگونگی حل و برخورد با مشکلات، و آرمان و باورهای فردی و گروهی. افراد بسیار واگشت‌پذیر می‌دانند که چگونه دوباره به روی پای خود بایستند، زیرا معمولا تلاش می‌کنند تا برای رسیدن به نتیجه‌ای مطلوب راهی پیدا کنند. آنان می‌توانند تغییرات را تحمل کنند، چون انعطاف‌پذیر بوده، به سرعت خود را با تغییرات وفق داده، و ضمن هم­کاری و هم­یاری با دیگران، از تجربیات سخت خود می‌آموزند. افراد بسیار واگشت‌پذیر بهتر از دیگران می‌توانند مشکلات بزرگ را تحمل کنند، چون می‌دانند چگونه از تجربیات مصیبت‌بار توانایی کسب کرده، و اغلب پس از واقعه‌ای مصیبت‌بار رشد یا موفقیت را تجربه می‌کنند. شناسایی و استفاده از قابلیت واگشت‌پذیری افراد در روند التیام و بازسازی فرد و جامعه از اهمیت ویژه ای برخوردار است.

فراروی واگشت‌پذیری از طریق تبدیل درد به روایات شخصی و ترویج عمل مثبت هنگامی دیده می‌شود که سختی‌ها نیز بتوانند مفید ارزیابی شده و به عنوان نیرویی ضروری برای رشد استفاده شوند. مفهومی که  این  حرکت “فراتر رفتن از یک درد شخصی” را توضیح می‌دهد، فراروی نام دارد. فراروی به عنوان یکی از شاخص‌های واگشت‌پذیری، رشد وجدان آگاه است که اغلب دغدغه‌های اخلاقی را گسترش داده، تعهد به عمل و حتا برگزیدن نوعی زندگی برای تحقق بخشیدن به حقوق دیگران را به هم­راه دارد.

 

فراروی

پیدا کردن رسالت فراروی می­تواند به شکل تعهدی اجتماعی از قبیل تمایل به سخن گفتن در مورد آن چه ناگفتنی است، یا قدم برداشتن در راه برقراری عدالت از طریق ایجاد تشکل­هایی برای احقاق حقوق جان‌به‌دربردگان و بازماندگان سرکوب سیاسی نمایان شود. برای نمونه، خانواده‌های قربانیان جنایات، هدف جدید زندگی خود را در به هم پیوستن برای حمایت از خانواده‌های دیگر یا جلوگیری از فجایع مشابه پیدا می‌کنند.  بازسازی فرد و جامعه فجایع آسیب‌زا، باعث ایجاد گسست در جریان طبیعی زندگی می‌شوند و درمان آسیب­دیدگی، به خصوص آسیب‌دیدگی ناشی از سرکوب سیاسی، دوران و روند درمانی طولانی مدتی را می‌طلبد. برای درمان آسیب‌دیدگی اجتماعی نه تنها درمان فرد آسیب‌دیده، بلکه برخورد به  شرایطی نیز لازم است که باعث بروز این آسیب‌دیدگی می­‌شود. بهبودی و بازسازی بازماندگان بسته به روند درمانی‌ای فردی و اجتماعی است.

 

واگشت‌پذیری

بررسی مجدد باورها، قرار گرفتن در معرض آسیب‌دیدگی، ممکن است به بررسی و ارزیابی مجدد درک فرد از خود، دیگران، باورهای مربوط به جهان و ارزش‌هایش دامن بزند. اگر چه تغییر در درک از خود، باورها، و ارزش‌ها می‌تواند منفی باشد؛ درصدی از افراد تغییرات مثبتی را در نتیجه­ی مقابله با واقعه­ی آسیب‌زا گزارش می‌دهند. سیستم‌های باوری، عوامل قدرت­مندی در واگشت‌پذیری هستند که به افراد کمک می‌کنند بر آثار تخریبی سختی‌ها فائق آیند. هنگامی که مردم انتظار دارند که هیچ یک از تلاش‌هایشان به جایی نرسد، درمانده خواهند شد و لذا در دست زدن به هر گونه اقدامی برای نجات خویش عقیم می‌مانند. در صورتی که افراد معتقد باشند همه­ی حوادث غیرقابل‌کنترل هستند، عجز آنان بیدار می‌شود و هر چقدر جریانات زندگی خود را بیش­تر خارج از کنترل خود ببینند، درمانده‌تر رفتار خواهند کرد. تنها راهی که بازماندگان می‌توانند از طریق آن کنترل کامل بازسازی خود را به دست گیرند، مسئولیت‌پذیری در قبال این بازسازی است.  بهبودی و بازسازی امکان‌پذیر است. ایجاد ارتباط مجدد و کشف توانایی‌ها، تجربیات محوری روند بازسازی هستند. این بازسازی مستلزم آن است که فرد به خود اجازه­ی کسب آگاهی، به خاطر آوردن و تصدیق آن چه که اتفاق افتاده است را بدهد. اجازه­ی لمس تمام احساسات مربوط به وقایع وحشت­ناکی که اتفاق افتاده‌اند، از جمله خسارات و نقصان‌های عظیمی که جزءِ جدایی ناپذیرتجربیات آسیب‌زا هستند. چنین روشی ممکن است به طور موقت عارضه‌های آسیب‌دیدگی را افزایش دهد، اما گزینش این رویکرد به جای پرهیز و دوری گزیدن از خاطرات دردناک، در نهایت برای بازماندگان  تسکین به هم­راه دارد.

نشانه‌های بهبودی در فرد آسیب‌دیده بسیارند. در این جا به این بهبودهای پایه‌ای اشاره می‌شود:

- اگر بازماندگان به طور فعال در جهت دست­یابی به بهبودی قدم بردارند، قادر خواهند شد پیش‌فرض‌های شخصی و فشارهای اجتماعی‌ای که در گذشته و حال آسیب‌پذیرشان کرده و آن­ها را در نقش قربانی محبوس نگه می‌دارند را شناسایی کنند.

- در روند بازسازی فردی، عوارض ناشی ار آسیب‌دیدگی به درجه­ی قابل کنترلی می‌رسند.

- بازمانده قادر به تحمل احساسات مربوط به خاطرات تلخ می‌شود.

- بازمانده بر خاطرات خود تسلط پیدا می‌کند.

- خاطرات، روایتی منسجم، روشن و قابل‌ فهم ترسیم می‌کنند.

- اعتماد به نفس مجددا بازمی‌گردد.

- روابط مهمی با دیگران برقرار می‌شوند.

- یک سیستم منسجم باوری و معنوی که داستان واقعه­ی آسیب‌زا را احاطه می‌کند، از نو ساخته می‌شود.

 

دادخواهی، برقراری عدالت و بازسازی

برقراری دادگاه و دادخواهی جزیی از مجموعه­ی راه‌حل‌های لازم در جهت بازسازی حس عدالت در بازماندگان و حرکت به سوی درمان جامعه است.  در حالی که توان­بخشی فردی ازعهده­ی دادگاه خارج است، دادگاه می‌تواند، با برقراری حس عدالت، بهبودی و بازسازی جامعه را تقویت کند. به رسمیت شناختن این اصل که جرمی به وقوع پیوسته و جنایاتی صورت گرفته‌اند، در روند بهبود، فرد و جامعه را به طور مثبت تحت تاثیر قرار می‌دهد. تجربه­ی کشورهایی که شاهد خشونت سیاسی بوده‌اند، نشان می‌دهد که مشارکت فعال در دادگاه یا طرح ابتکاری دیگری برای برقراری عدالت، به بازسازی حس توان­مندی دربازماندگان خشونت‌ها و جنایات جمعی کمک می‌کند. شهادت دادن در دادگاه و روایت شخصی خود را با دیگران در میان گذاشتن می‌تواند ضمن رسمیت بخشیدن به پذیرش جرمی که وقوع یافته، به ایجاد روایت منسجم جمعی کمک کند تا قطعات از هم گسسته­ی تجربه­ی یک نسل، به هم متصل شده و خاطرات  مشابه و در عین حال متفاوت از یک فاجعه­ی مشترک بازسازی شوند. با پیدا کردن صدای خود و ظهور و مریی شدن، بازماندگان می‌توانند تمرکزشان را بر روی رشد توان­مندی فردی خویش قرار دهند. باید اذعان داشت که ممکن است حتا با محاکمه­ی مجرمان، درد شخصی افراد هرگز التیام  نیابد. این درد مربوط به عدم حضور پدر و مادر یا فرزند اعدام‌شده است. این نشانه­ی درد درونی یک کودک است، در اشتیاق مهربانی پدر یا مادری، که به اعتقاد او اگر حضور داشت، او هیچ یک از سختی‌های تحمیل‌ شده بر خود را تجربه نمی‌کرد، یا درد مادر یا پدری است که پس از قتل فرزندش هرگز پشت راست نکرده است. اما صرف نظر از ماندگاری این درد یا حتا نتیجه­ی دادگاه، به زبان آوردن روایات خود، برای برخی حس افتخار می‌آفریند؛ زیرا توانسته‌اند درجهت افشای و پاسخ­گو نگه داشتن مجرمین، و احقاق حقوق خویش و جان­باختگان قدمی برداشته باشند.  این کمک در مورد پیگرد قانونی و آوردن مجرمان به سکوی عدالت، قدمی مهم و شجاعانه از سوی بازماندگان در جهت بهبودی خویش و جامعه‌شان است. بازماندگان حق قطعی و بی ‌چون و چرایی دارند تا جزییات داستان‌های شخصی پدر و مادر، همسران و فرزندان و دوستان و رفقای خود را بدانند، و به بخش‌هایی از معمایی پی ببرند که هر یک از جزییات و قطعات­اش بخشی از هویت به سرقت رفته­ی آنان را تشکیل می‌دهد.  این بازسازی هویت به سرقت رفته، یادآوری خاطرات ممنوعه، به سخن آوردن دردهای ماندگار و مبارزه با نادیده گرفته شدن می‌تواند در بهبودی فرد و جامعه موثر باشد.  شاید یکی از مهم‌ترین چالش‌هایی که بازماندگان، به ویژه بازماندگان جنایات عظیم، با آن روبرو می‌شوند، عدم امکان برگزاری مراسم و یادبود برای جان­باختگان و تخریبی که این گونه جنایات به بار می‌آورند است. اقدامات رسمی از سوی دادگاه برای پرداخت غرامت به بازماندگان می‌تواند به اشکال مختلف صورت گیرد؛ از جمله، در ثبت ابعاد کشتار و سرکوب در جمهوری اسلامی با همه­ی جزییات آن، در برپا کردن بنا و مراسم یادبود برای جان­باختگان، هم­راه با اعاده­ی حیثیت ازجان‌به‌دربردگان از شکنجه و زندان، اعدامیان، قتل‌عام‌شدگان و خانواده‌های آنان.

این اقدامات می‌تواند گامی باشد در جهت برقراری ذره‌ای از حس عدالت و قدم دیگری برای بهبودی و بازسازی فرد و جامعه. به خاطر سپردن یعنی در بیش از یک جهان زیستن، ممانعت از محو شدن گذشته، و فراخواندن آینده برای این که گذشته را روشن کند. حافظه­ی تاریخی به صورت فردی و مشترک، پایه­ی هویتی جمعی است که یادآور و حافظ خاطره­ی قربانیان خشونت سیاسی است. یادآوری و نگاه­داری از این خاطرات اجازه می‌دهد تا حقانیت مبارزه­ی قربانیان برای حقوق انسان‌ها و برقراری عدالت بازسازی شود. حافظه­ی تاریخی، بازسازی نام قربانیان و خانواده‌های آنان را‌ تسهیل کرده، بدین وسیله اعتبار و شرف آنان را دوباره به اثبات می‌رساند تا جامعه بتواند به طور همگانی به سوی ترمیم یافتن قدم بردارد. حافظه­ی تاریخی، برای حمایت از نسل‌های آینده، اشخاص و دستگاه‌هایی را که دست به نقض حقوق بشر و جنایت علیه بشریت زده‌اند، مسئول قرارداده و خواهان پاسخ­گویی آن­ها می‌شود.