دوازده افسانه درباره­ی گرسنکی

 

ترجمه: احمد سیف

 

افسانه­ی یکم: غذا به اندازه­ی کافی وجود ندارد.

واقعیت: فراوانی و نه کمیابی، بهترین توصیف برای عرضه مواد غذایی در جهان است. به اندازه­ی کافی گندم، و برنج و دیگر غلات تولید می­شود که به هر انسان روزی ۳۲۰۰ کالری بدهیم. و این تازه شامل شماری دیگر از مواد غذایی که در طول روز می­خوریم نمی­شود، مثل سبزیجات، نخود و لوبیا، محصولات ریشه­ای، انواع بادام­ها، میوه، حیوانات علف خوار، ماهی. در جهان به اندازه­ی کافی غذا داریم که هر انسان بتواند روزی ۴٫۳ پوند غذا داشته باشد، دو و نیم پوند غلات، نخود و لوبیا و بادام، یک پوند میوه و سبزیجات، و تقریبا یک پوند دیگر هم گوشت، شیر و تخم مرغ که حتی برای چاق کردن مردم کافی خواهد بود. مشکل اصلی این است که تعداد زیادی از آدم­ها فقیرترازآن هستند، که بتوانند موادغذایی موجود را خریداری نمایند. حتی بسیاری از «کشورهای گرسنه» برای سیر کردن شکم جمعیت خود مواد غذایی دارند، ولی خیلی­هاشان صادر کننده مواد غذایی و محصولات کشاورزی هستند.

 

افسانه­ی دوم: قحطی همیشه تقصیر طبیعت است.

واقعیت: سرزنش کردن طبیعت خیلی آسان است. واقعیت این است که نیروهای بشر ساخته، انسان­ها را به طور روزافزونی در برابر ناملایملات طبیعی آسیب پذیرتر کرده است. برای کسانی که پول داشته باشند، غذا همیشه هست. گرسنگی در زمانی که شرایط دشوار می­شود همیشه به سراغ فقیرترین آدم­ها می­رود. میلیون­ها انسان در آسیای جنوب شرقی، آفریقا و در نقاط دیگر، در مرز فاجعه زندگی می­کنند، چون به وسیله یک اقلیتی قدرتمند از مالکیت زمین محروم شده­اند و در تله­ی قرض گرفتارند و یا درآمد بسیار ناچیزی دارند. حوادث طبیعی به دشواری توضیح دهنده­ی مرگ­اند، بلکه در مورد کسانی که به مرگ نزدیک شده­اند، آن­ها به واقع آن فشار نهایی هستند. نهادها و سیاست­های انسان­هاست که تعیین می­کند در وقتی که وضعیت دشوار می­شود، کی غذا می­خورد و چه کسی گرسنگی خواهد کشید. به همین نحو، در آمریکا تعداد زیادی از بی خانمان­ها از سرمای زمستان می­میرند، ولی مسئولیت نهایی به گردن هوا و طبیعت نیست. مقصرواقعی، اقتصادی است که نتوانسته به همگان فرصت بدهد و مقصرواقعی جامعه­ای است که در آن کارآیی اقتصادی از شفقت و دل­سوزی انسانی مهم­تر است.

 

افسانه­ی سوم: تعدادمان زیاد است.

واقعیت: نرخ زاد و ولد در جهان به شدت کاهش یافته است و بخش­های باقی مانده­ی کشورهای جهان سوم هم دگرسانی جمعیتی­شان را آغاز کرده­اند، یعنی زمانی که نرخ زاد و ولد به کاهش در نرخ مرگ و میر عمل العمل نشان خواهد داد. اگرچه در بسیاری از کشورها رشد سریع جمعیت هنوز یک مساله­ی جدی است، ولی در هیچ کشوری غلظت جمعیتی گرسنگی را توضیح نمی­دهد. برای هر بنگلادشی که داریم - جایی که غلظت جمعیت زیاد است­-، ما نیجریه، برزیل و بولیوی را هم داریم که در آن­ها منابع عظیم مواد غذایی با گرسنگی هم­زیستی دارد. یا کشوری چون هلند را داریم که با زمین سرانه­ی بسیار ناچیز نه فقط گرسنگی را ریشه­کن کرده، بلکه یک صادر کننده­ی موادغذایی است. رشد سریع جمعیت نیز علت ریشه­ای گرسنگی نیست. همانند گرسنگی، رشد سریع جمعیت هم نتیجه­ی نابرابری­های موجود است که به مردم به خصوص به زن­های فقیر فرصت­های اقتصادی و امنیت کافی نمی­دهد. رشد سریع جمعیت و گرسنگی در جوامعی بومی شده است که در آن مالکیت زمین، شغل، آموزش، خدمات بهداشتی، و امنیت در کهن سالی در دسترس اغلب مردمان نیست. کشورهای جهان سوم، که در کاستن از نرخ افزایش جمعیت موفق شده­اند - چین، سیریلانکا، کلمبیا، کوبا، و ایالت کرالا در هندوستان- نشان داده­اند که زندگی فقرا به خصوص زنان فقیر باید ابتدا بهبود یابد یا کمتر بچه­دار بشوند.

 

افسانه­ی چهارم: بهداشت محیط زیست یا غذای بیشتر.

واقعیت: البته که ما باید هشدار باشیم، چون یک بحران محیط زیستی باعث کاهش منابع تولید موادغذایی ما شده است، ولی وجود یک بده بستان بین بهداشت محیط زیست و نیاز جهان به غذا اجتناب ناپذیر نیست. آن چه که موجب بحران در بهداشت محیط زیست شده، کوشش برای سیر کردن گرسنگان نیست. شرکت­های غول پیکر مسئول جنگل­زدایی هستند، چون با ایجاد تقاضا برای چوب­های خوش رنگ و جذاب مناطق گرمسیری در کشورهای غنی پس آن گاه از برآوردن همین تقاضا سود می­برند. بخش عمده­ای از سموم دفع آفات که در جهان سوم به کار گرفته می­شود، عمدتا روی محصولاتی است که برای صادرات تولید می­شوند که نقش زیادی در سیر کردن گرسنگان ندارند؛ در حالی که در آمریکا استفاده از این سموم فقط برای این است که ظاهر این محصولات را رها از مضرات نشان بدهد، بدون این که هیچ گونه اثر مثبتی برروی کیفیت تغذیه­ای این محصولات داشته باشند. بدیل وجود دارد و بدیل­های زیادی هم ممکن­اند. موفقیت کشت ارگانیک در آمریکا نشان می­دهد که چه امکاناتی هست. موفقیت کوبا در مقابله با بحران غذایی با تکیه بر خوداتکایی و پایداری یک کشاورزی تقریبا رها از سموم دفع آفات، نمونه­ی خوب دیگری است. در واقع، شیوه­های کشتی که بهداشت محیط زیست را رعایت نمایند در مقایسه با شیوه­هایی که منهدم کننده­ی محیط زیست­اند، بازدهی بیشتری دارد.

 

افسانه­ی پنجم: انقلاب سبز حلال همه­ی مشکلات است.

واقعیت پیشرفت­هایی که از طریق انقلاب سبز اتفاق افتاد، افسانه نیست. به خاطر استفاده از بذرهای جدید، میلیون­ها تن غلات هر ساله بیشتر تولید می­شود. ولی تمرکز انحصاری بر روی افزایش تولید نمی­تواند پاسخ­گوی گرسنگی باشد، چون این کار نمی­تواند نظام شدیدا متمرکز توزیع قدرت اقتصادی که خریداران مواد غذایی را تعیین می­کند را تغییر بدهد. به همین خاطر است که در چند کشور که نمونه­ی موفقیت انقلاب سبز هستند - برای مثال هندوستان، مکزیک، و فیلیپین­- تولید غلات و حتی در مواردی صادرات غلات افزایش یافته، ولی گرسنگی هم هم­چنان وجود دارد و ظرفیت تولیدی درازمدت خاک کاهش یافته است. ما اکنون باید با یک «انقلاب تازه­ی سبز» بر اساس بیو فن­آوری مقابله کنیم، چون این کار موجب افزایش نابرابری خواهد شد.

 

افسانه­ی ششم: ما به واحدهای تولیدی خیلی بزرگ نیازمندیم.

واقعیت: زمین­داران بزرگ که اغلب بهترین زمین­ها را کنترل می­کنند، بخش عمده­ی این زمین­ها را عاطل می­گذارند. نظام­های کشاورزی غیر منصفانه زمین­های کشاورزی را در اختیار غیر کارآمدترین تولید کنندگان باقی می­گذارد. بعکس، تولید کنندگان کوچک، به طور نمونه­وار از هر هکتار حداقل چهار یا پنج برابر محصول برداشت می­کنند، از جمله به این خاطر که زمین­شان را به طور فشرده­تری مورد استفاده قرار می­دهند. و به علاوه از نظام­های تولیدی پایدار و بهم پیوسته استفاده می­کنند. بدون امنیت مالکیت، چندین میلیون کشاورزان اجاره نشین در جهان سوم، انگیزه­ای برای سرمایه گذاری برای بهبود کیفیت زمین، آیش گذاشتن زمین برای حفظ بازدهی آن در درازمدت و کشت محصولات گوناگون، ندارند. به همین خاطر، تولید موادغذایی در آینده با خطر روبروست. از طرف دیگر، بازتوزیع زمین به نفع تولید است. به استناد تاریخ، پیآمد اصلاحات ارضی کامل و هم جانبه­ی افزایش چشم­گیر تولید در کشورهایی چون ژاپن، زیمبابوه و تایوان بود. یک بررسی بانک جهانی برآورد می­کند که اگر زمین­های شمال برزیل را به واحدهای کوچک­تر بین کشاورزان تقسیم کنند، تولید هشتاد درصد افزایش خواهد یافت.

 

افسانه­ی هفتم: بازار آزاد به گرسنگی پایان خواهد داد.

واقعیت: متاسفانه این دیدگاه «بازار خوب است و دولت بد»، هیچ گاه نمی­تواند به علل ریشه­ای گرسنگی بپردازد. این موضع گیری قشری باعث گمراهی ما می­شود که فکر کنیم یک جامعه می­تواند بین این دو انتخاب کند، در حالی که همه­ی اقتصادی­های روی زمین ترکیبی از بازار و دولت را برای تخصیص منابع و توزیع کالاها به کار می­گیرند. کارآیی بی نظیر بازار فقط در شرایطی می­تواند به حذف گرسنگی منجر شود که قدرت خرید به گسترده­ترین حالت بین مردم توزیع شده باشد. در نتیجه همه­ی کسانی که به مفید بودن بازار باور دارند و در ضمن ضرورت پایان بخشیدن به گرسنگی را هم می­پذیرند، باید به جای تشویق بازار بر روی مصرف کنندگان تمرکز نمایند. در این مهم، دولت نقش مهمی دارد تا از تمایل به تمرکز اقتصادی از طریق نظام مالیاتی، اعتبارات، اصلاحات ارضی برای توزیع قدرت خرید به نفع فقرا، جلوگیری نماید. روندهای کنونی در راستای خصوصی سازی و کنترل زدایی بدون شک پاسخ این مشکل نیستند.

 

افسانه­ی هشتم: تجارت آزاد جواب این مشکل است.

واقعیت: این فرمول بندی که تشویق تجارت از گرسنگی می­کاهد، به وضوح شکست خورده است. در اغلب کشورهای جهان سوم در حالی که صادرات رشد یافته، گرسنگی نه فقط ادامه یافت، بلکه بیشتر شده است. در حالی که صادرات لوبیای سویا از برزیل بسیار بیشتر شد - برای تغذیه­ی حیوانات در اروپا و ژاپن- گرسنگی به جایی رسید که به جای یک سوم جمعیت، اکنون دو سوم جمعیت برزیل گرسنه­اند. در شرایطی که اکثریت مردم به حدی مستمند شده­اند که برای خرید آن چه که بر روی زمین­های کشورشان تولید می­شود، پول به اندازه­ی کافی ندارند، تعجبی ندارد که کسانی که منابع تولیدی را در این جوامع کنترل می­کنند، این منابع را در راستای برآوردن نیازهای بازارهای پر سود خارجی به کار بگیرند. تولید محصولات برای صادرات، امکانات تولید مواد اساسی غذایی را کمتر می­کند. به اصطلاح قراردادهای تجارت آزاد، از جمله نفتا و سازمان تجارت جهانی، کارگران و تولید کنندگان کشورهای مختلف را دربرابر یک دیگر قرار می­دهند تا در یک رقابت «مرگ و زندگی» با هم رقابت کنند. در شرایطی که اساس اصلی رقابت هم این است که چه کسی حاضر است برای حقوق کمتر کار بکند، و یا شرایط بهداشتی کمتری داشته باشد، و یا در شرایطی با حداقل استانداردهای بهداشت محیط زیستی کار بکند. یک نمونه­ی روشن این وضعیت، آمریکا و مکزیک­اند. از زمان تشکیل نفتا، در آمریکا، ما با از دست رفتن یک میلیون فرصت شغلی روبرو شده­ایم، در حالی که مکزیک هم یک میلیون و سیصد هزار فرصت شغلی در کشاورزی را از دست داده است. و به علاوه، گرسنگی در ه ردو کشور افزایش یافته است.

 

افسانه­ی نهم: مردم گرسنه­تر از آن هستند که برای حقوق­شان مبارزه کنند.

واقعیت: وقتی با تصاویر مردم فقیر که ضعیف و گرسنه­اند بمباران می­شویم، ما از درک بدیهیات وا می­مانیم که برای کسانی که منابع کمی دارند، حتی بقا هم به واقع کوشش زیادی می­طلبد. اگر فقرا به واقع منفعل بودند، تعداد کمی از آن­ها قادر به بقا می­شدند. در سرتاسر جهان، از زاپاتیستا در چیاپاس مزیک، تا نهضت مردم بی زمین در آفریقای جنوبی، یعنی هر جا که مردم بدون دلیل عذاب می­کشند، نهضت­هایی برای تغییر وجود دارد. مردم می­توانند اگر به آن­ها امکان داده شود، شکم­شان را سیر کنند. این وظیفه­ی ما نیست که «همه چیز را برای دیگران مهیا کنیم». وظیفه­ی ما این است که موانع را از سر راهشان برداریم. موانعی که معمولا به وسیله­ی شرکت­های غول پیکر و دولت آمریکا، و سیاست های بانک جهانی و صندوق بین­المللی پول، ایجاد می­شوند.

 

افسانه­ی دهم: کمک بیشتر آمریکا، گرسنگی را تخفیف خواهد داد.

واقعیت: بخش عمده­ی کمک­های آمریکا مستقیما به ضرر گرسنگی عمل می­کند. کمک­های خارجی نه این که چیزی را تغییر بدهد، بلکه شرایط موجود را بیشتر تثبیت می­کند. در جوامعی که دولت­ها تنها به نخبگان پاسخ­گویی دارند، نه فقط کمک­های ما به گرسنگان نمی­رسد، بلکه دقیقا به نفع نیروهایی است که برعلیه همین مردم عمل می­کنند. کمک­های ما برای تحمیل سیاست­های تجارت آزاد و بازار آزاد، تشویق صادرات به زیان تولید مواد اصلی غذایی و هم­چنین تامین اسلحه برای دولت­های سرکوب­گر به کار گرفته می­شود تا در قدرت باقی بمانند. حتی کمک­های اضطراری، یعنی کمک­های نوع دوستانه که تنها هشت درصد کل کمک­هاست، عملا موجب ثروتمندتر شدن شرکت­های غلات آمریکایی می­شود، در حالی که به گرسنگان نمی­رسد. و حتی بخشی که می­رسد، به طور خطرناکی ارزان­تر از تولید موادغذایی داخلی در کشورهای دریافت کننده­ی کمک است. بهتر است تا از کمک­های خارجی برای کاستن از سنگینی بدون قید و شرط بدهی خارجی استفاده کنیم. چون در واقع، سنگینی بازپرداخت بدهی خارجی است که اغلب کشورهای جهان سوم را مجبور کرده است تا از هزینه­های اساسی بهداشت، آموزش، و دیگر برنامه­ها برای کاستن از فقر بکاهند.

 

افسانه­ی یازدهم: ما از فقر آن­ها استفاده می­بریم.

واقعیت: بزرگ­ترین خطری که رفاه اکثریت آمریکایی­ها را تهدید می­کند، نه پیشرفت، بلکه تداوم نداری گرسنگان است. مزدهای پایین- چه در کشورهای دیگر و چه درشهرهای بزرگ خودمان- ممکن است باعث شود که موز، پیراهن، کامپیوتر و غذاهای آماده برای اغلب مصرف کنندگان ارزان­تر باشد، ولی به شکل و صورت­های متفاوتی ما داریم هزینه­ی گرسنگی و فقر را می­پردازیم. فقر تحمیل شده بر جهان سوم، در واقع بزرگ­ترین خطری است که اشتغال، مزد و شرایط کاری آمریکایی­ها را تهدید می­کند؛ چون شرکت­های بزرگ می­کوشند در خارج از آمریکا کارگران ارزان­تری را به کار بگیرند. در یک اقتصاد جهانی شده، آن چه که کارگران آمریکایی در خصوص اشتغال، مزد، و شرایط کاری­ به دست آورده­اند، تنها در صورتی می­تواند ادامه یابد که کارگران در همه­ی کشورها از وضعیت لاعلاجی اقتصادی رها شده باشند. در این جا - در اقتصاد آمریکا- اصلاحات نظام رفاهی تعداد بسیار بیشتری از مردم را وارد بازار کار می­کند که بازار توان جذب­شان را ندارد - در خصوص برنامه­های اشتغال آفرینی، یعنی کار کردن با مزدی کمتر از میزان حداقل مزد- که روی میزان مزد کسانی که اندکی بیشتر مزد می­گیرند فشار می­آورد. شمار روزافزونی از کسانی که در حال اشتغال نیز هم­چنان فقیرند، آن­هایی هستند که با مزدهای خیلی پایین شغل تمام یا نیمه وقت دارند و نمی­توانند برای اعضای خانواده­ی خود غذای کافی و یا سرپناهی تهیه نمایند. اگر به خودمان درباره­ی منافع مشترک­مان با فقرای جهان سوم و با فقرایی که در کشور خودمان زندگی می­کنند، آموزش بدهیم، می­توانیم بدون این که به آن­ها ترحم نشان بدهیم با آن­ها هم­دردی کنیم. در کوشش برای آزاد کردن فقرا از فشارهای اقتصادی، ما در واقع خودمان را هم آزاد می­کنیم.

 

افسانه­ی دوازدهم: برای پایان بخشیدن به گرسنگی باید از آزادی­مان مایه بگذاریم.

واقعیت: هیج دلیل نظری و یا عملی وجود ندارد که بین آزادی، به معنای آزادی مدنی، و پایان بخشیدن به گرسنگی تناقضی وجود داشته باشد. اگر به جهان بنگریم، ما هیچ رابطه­ای بین آزادی­های مدنی و گرسنگی نمی­بینیم. و اما یک تعریف بسیار محدود از آزادی، یعنی آزادی انباشت نامحدود اموال ثروت افزا و به کارگیری آن دارایی به هر شکل و صورتی که می­پسندیم، با پایان بخشیدن به گرسنگی تناقض اساسی دارد. ولی تعریف دیگری از آزادی که با دورنمای اساسی که اساس این جامعه­ی ما را ساخته است، یعنی امنیت اقتصادی برای همه، به واقع تضمین کننده­ی آزادی ماست. این درک از آزادی برای پایان بخشیدن به گرسنگی اهمیت اساسی دارد.