توتالیتاریسم و فرهنگ
حمید موذنی
نظامهای توتالیتر از بدترین نوع حکومتهای سیاسی در طول تاریخ بوده و هستند. از ویژگیهای توتالیتاریسم حضور یک پیشوا در راس (هیتلر، موسولینی و…) و همچنین کنترل کلیهی رسانهها و عرصههای فرهنگی و هنری و اجتماعی است. در نظام توتالیتر، حاکمیت از شهروندان، راز زدایی کرده و در کوچکترین مسائل خصوصی آنها دخالت میکند. توتالیتاریسم حتا از اتاق خواب شهروندان نیز خبر دارد، اما خود از شفافیتسازی عرصهی حاکمیت جلوگیری میکند.
در هر جامعهای که تغییر و تحولات سیاسی به گونهای رقم بخورد که حاکمان وعدهی رساندن جامعه را به کمال داشته باشند و حتا قصد نمایند که جدا از جامعهی تحت سیطرهی خود، جهان را نیز به کمال رهنمون سازند، قدرت توتالیتری شکل گرفته که در آن جامعهی خودی از لحاظ حرمت انسانی، پایمال شده و جهان نیز با یک وضعیت خطرناک روبهرو گشته است.
این وعده و وعیدهای خطرناک، گفتمانی است که توتالیتاریسم قصد دارد آن را چون چادری بر سراسر جغرافیای تحت حاکمیت خود بکشد و تلاش میکند برای نیل به این خواسته، همهی ذهنیتها، احساسات و روحهای انسانی را یکسان سازد. توتالیتاریسم اصراری مستمر بر این دارد که سلطهی خود را چنان بگستراند که افراد جامعه از سر اضطراب مجبور باشند به دلیل دوری از رسوایی و سختی فردیت، همرنگ یک دیگر شوند. به تفسیر میلان کوندرا: «هر حکومت توتالیتر، در واقع ادارهای عظیم و واحد است؛ و از آن جا که در آن همهی مشاغل، ملی شده است، هر کس در هر شغل و حرفه [هنرمند، نویسنده، مهندس، نماینده] یک کارمند است. کارگر، کارگر نیست، قاضی، قاضی نیست؛ مغازهدار، مغازهدار نیست؛ کشیش، کشیش نیست؛ بلکه همه کارگزاران حکومتاند.» گفتمان همسانسازی توتالیتاریسم، معطوف به هژمونی نیست و در صورت لزوم، سلطهگون است. توتالیتاریسم تلاش میکند از اهل فرهنگ و ادبیات و هنر برای هژمونی حاکمیت خود استفاده نماید، اما در صورت مقاومت به سهولت به خشونت روی میآورد. «کوندرا»، توصیفی جالب از این رویکرد دارد و میگوید: «جامعهی توتالیتر، به ویژه در نوع افراطیتر، میخواهد مرز قلمروهای خصوصی و عمومی را بردارد. هر چه قدرت به کدورت میگراید، میخواهد که زندگی شهروندان شفاف باشد. آرمان زندگی بی راز با آرمان خانوادهی نمونه ارتباط دارد. شهروند حق ندارد چیزی را از حزب یا حکومت پنهان کند، درست همان طور که کودک حق ندارد چیزی را از پدر یا مادرش پنهان سازد. جوامع توتالیتر در تبلیغات خود لبخندی آرمانی را منعکس میکنند: مایلند که یک خانوادهی بزرگ قلمداد شوند.» در مجموع، توتالیتاریسم جامعه را مثل جایگاه آینهی پلیس مینگرد. در آینهی پلیس، متهم، افراد پشت آینه که به او خیره هستند را نمیبیند، اما پلیس او را به راحتی مشاهده میکند. این قانون توتالیتاریسم است.
ایوان کلیما در اثر خواندنی «روح پراگ» به وضعیت فرهنگ و هنر و همچنین کنش و واکنشهای اهالی فرهنگ و هنر در نظامهای توتالیتر نسبت به مقولهی آزادی و حرمت انسان میپردازد. به زعم کلیما: «در صورت و به ظاهر، قدرت توتالیتری میکوشید خودش را رهاننده و رهبر بشریت به سوی آیندهای بهتر میخواند (که همیشه از وضع موجود امور ناراضی است). بنابراین قدرت توتالیتری، مثل یک عامل فرهنگی، عمل میکرد و مدعی بود فرصتی بی سابقه برای پیشرفتهای فرهنگی فراهم آورده است. به دانشمندان وعدهی کار در آرامش میداد؛ به هنرمندان وعدهی موضوعات تازه برای الهامبخشی به آنان؛ و به تودهی گستردهی مردم وعدهی امنیت اجتماعی و حمایت مادی.»(1)
عرصهی فرهنگ نیز در نظامهای توتالیتر بسیار مورد توجه حاکمان تمامیتخواه قرار گرفته و کانال محتوایی اثر هنری در نظام تمامیتخواه چنان شکل گرفته که نظام توتالیتر را حافظ و مدافع آزادی نشان دهد. و همچنین مادام دشمنی فرضی مردم تحت انقیاد توتالیتر را تهدید کند تا برای مردم، تنها راه رهایی دست یازیدن به نظام توتالیتر باشد. اکثر جشنوارهها، مسابقات و رقابتهای فرهنگی و هنری، متاثر از خصلت تمامیتخواهی این نظام، موید و تاییدگر کنشها و واکنشهای نظام توتالیتر است و در نتیجه، هنرمندان واقعی به انزوا کشیده میشوند و در عوض هنرمندان خودی، مزدور و جیرهخوار به صدر میرسند. برخی نیز که در هنر هیچ تبحری ندارند، شعر میسرایند؛ عکاس میشوند؛ فیلم میسازند؛ کتاب منتشر میکنند و توسط داورانی چون خود به عرش میرسند. در چنین شرایطی است که هنرمندان و اهالی فرهنگ در صورت مخالفت چه بسا تهدید شده و یا به قتل برسند و یا باید گوشهای خزیده و آثار خود را در طاقچه گذاشته و یا به تبعید بروند. این وضعیت، عرصهی فرهنگ را توجیهگر قدرت میسازد و ناآزادی را ارج مینهد. ایوان کلیما به گونهای قابل تامل به این موضوع اشاره میکند که: «نخبگان فرهنگی، به جای دفاع از آزادی به عنوان چیزی که نمیتوانند بی آن زندگی کنند، به تخریب آزادی کمک میکردند. بسیاری به این گمان افتادند که شاعرند یا میراثدار ارشمیدس، و سعی کردند با همین گمان دنبالهی کار خویش گیرند. اما زمانی که قدرت توتالیتری ماهیت واقعیاش را آشکار کرد، وقتی نشان داد که نه تنها بیفرهنگ است، بلکه خصم فرهنگ واقعی است، شاعران واقعی و میراثداران واقعی ارشمیدس، حسابشان از آنهایی که سعی میکردند خودشان را با رژیم توتالیتر وفق دهند چون با سرشت درونیشان سازگار بود، جدا شد.»(2)
در نظام توتالیتر، هنرمندان و اهالی فرهنگ دو دسته میشوند. دستهای که تسلیم شرایط نظام حاکم شده و برای تداوم سیستم شعر میسرایند، فیلم تولید میکنند، نمایش به صحنه میبرند، رمان مینویسند و جشنوارههایی با موضوعات مورد تایید سیستم طراحی کرده و یا در چنین جشنوارههایی جوایز متعدد کسب کرده و به صدر عرصهی خود میرسند. در این دسته به جای کشف استعدادها و متخصصین، افراد خودی و متعهد هم به عنوان متخصص جا باز کرده و پیشقراول عرصهی فرهنگ میشوند. کتب این افراد به تعداد زیاد منتشر میشود. عکسهای غیرخلاق آنها به صورت مجموعه منتشر میشود و نمایشگاههای متعدد از کارهایشان برپا میشود، فیلمهایشان با رانتهای دولتی پرفروش میشود و اشعارشان چاپ شده و به زبانهای دیگر ترجمه میگردد و… برخی از اینان نیز مدیریتهای فرهنگی را تصاحب میکنند. مراکز اسناد، پژوهشی و فرهنگی به آنان سپرده میشود تا کار پژوهشگران و محققان واقعی سخت شود و کار خودیهای تایید شدهی سیستم، تسهیل گردد. با مدیریت «نظامی»! این افراد کار فرهنگ، به صورت پادگانی شده و هر که چاپلوستر، عزیزتر و هنرمندتر شمرده میشود و ارتقاء درجه پیدا میکند و هر که معترض شد به انزوا کشیده شده و محروم میشود. مدیریت فرهنگی و پژوهشی نظامی مورد تایید نظامهای توتالیتر است و بر همین مبنا مدیر پسینی، نظامیتر از مدیر پیشینی عمل میکند و بر اهالی واقعی فرهنگ هر روز بدتر از دیروز میشود و سال به سال دریغ از پارسال! در عرصهی رسانهای هم قضیه چنین است، اگر بر اساس فشارهای گذار چندسالهی طول عمر نظام توتالیتر، رسانههایی منتقد مجوز انتشار یافته و سبق و سیاق انتقادی خود را ادامه دهند، در صورتی که توقیف و تعطیل نشوند، آگهیهای آنها حذف شده و به واسطهی دولتی بودن تمام امور در نظام توتالیتر، به رسانه فشاری بیش از حد تحمل وارد میشود تا رسانه تیغ انتقادی را کُند نماید و خنثی شود.
دستهی دوم، دستهی روشنفکران و اهالی فرهنگ واقعی هستند. این افراد به دلیل استقلال و داشتن نگاه انتقادی مدام گر چه مسند کاری خود را از دست دادهاند و جایی برای عرضهی آثار فرهنگی، هنری و رسانهای خود ندارند، اما در عرصهی عمومی دارای اعتبار هستند و مورد اعتماد بدنهی اجتماعی هستند.
به زعم کلیما: «در سرزمینهایی که در طول قرنها سرکوب ملی و فرهنگی، فرهنگ و علیالخصوص ادبیاتی، به زعم این سرکوب، تولید شده است که بسیار مردمی و مورد احترام بوده است.» نظام توتالیتر با این اهالی ادبیات و فرهنگ سر خصم دارد و با خشم به آنها مینگرد. آنها افرادی را در این عرصه میخواستند که به آنها مشروعیت دهد، نه اینگونه افراد. به زعم کلیما: «قدرتهای بر سر کار نیازمند شاعران بودند تا بتوانند نیات و اعمالشان را در شعر بپوشند. آنها، حتا نیازمند ارشمیدسها بودند، که در دوایرشان بتوانند مردمان را به محاصره در آورند. آنها شاعران و ارشمیدسهای فرمانبردار میخواستند، یا حتا شکسته و خُرد شده، آنها نیازمند فرهنگی بودند که به تعبیر "واسلاوهاول" هرگز نتوانند از «چهارچوب یک آگاهی اجتماعی اساسا دروغین فراتر برود و از داد و ستد تجربهی اصیل از جهان فقط ظاهرش را داشته باشد. قدرتهای بر سر کار معمولا میتوانستند با وعده و وعید، با رشوه، با عطایا و بعضا حتا با زور، بخشی از نخبگان فکری را جذب کنند.» اما توتالیتاریسم با همهی این اعمال فشار فقط دستهی اول را توانست به خود جذب کند و دستهی دوم که اهالی واقعی فرهنگ بودند، منتقد ماندند و همین موجب اضمحلال توتالیتاریسم میشود. همان طور که کلیما در تجربهی کشور خود، چک، ذکر میکند: «موضع ضد انسانی و ضد فرهنگی، یک فروپاشی را به دنبال خواهد داشت.»
* * *
پینوشت:
1- کلیما، ایوان، روح پراگ، خشایار دیهیمی، تهران، چاپ اول 1388، صفحهی 131.
2- همان، صفحهی 132.
منبع: «مدارا»، www.modaara.blogfa.com