کشتار بزرگ

 

ناصر مهاجر

 

پیش گفتار

وقتى یكى از دوستان دست اندركار «نگاه» مرا آگاه كرد، نشریه بر آن شده كه در شماره‌ى ویژه‌ى سى‌امین سال انقلاب بهمن  ١٣٥٧، «كشتار بزرگ» را بازچاپ كند، بر خود دانستم نوشته را بازنگرم و در پرتو‌ داده‌‌ها و آگاهى‌هاى تازه، كژى‌ها و كاستى‌هایش را بزدایم.  

نخست باید یادآور شوم كه «كشتار بزرگ» در سال ١٣٧٥ به نگارش در آمد؛ در هشتمین سال­گشت آن فاجعه‌ى ملى. تا به آن هنگام، نوشته‌ى پژوهشى‌ درباره‌‌ى چند و چون كشتن چند هزار زندانى سیاسى-عقیدتى ایران در تابستان ١٣٦٧ در دست نبود. آن‌ چه بود، شهادت‌هاى انگشت‌شمار و پراكنده‌ى چند جان به در برده‌‌ى آن فاجعه  بود كه تازه به یكى از كشورها‌ى اروپایى و آمریكاى شمالى پناه آورده بودند. گسترش روزانه‌ى مهاجرت جان به در بردگان كشتار بزرگ در دهه‌ى هفتاد، افزایش شمار یادمانده‌هاى زندان و روایت‌هاشان از آن رویداد هول­ناك روزگار ما را در پى داشت و ژرفش پژوهش درباره‌ى آن  فاجعه­ی ملى را.

بر پایه‌ى این شهادت‌ها بسیارى از سویه‌هاى تاریك و نیمه‌ تاریك آن جنایت بزرگ اینك روشن شده، شمارى از گره‌گاه‌ها باز شده و پاره‌اى از نكته‌هاى مبهم، تا حدودى معلوم شده.اینك به یقین مى‌دانیم هیاتى كه از سوى آیت‌الله خمینى به بازپرسى نهایى مجاهد‌ین و چپ‌گرا‌ها گمارده ‌شد و به تفتیش عقیده­ی كسانى برآمد كه سال‌ها پیش محاكمه شده بودند و دوران محكومیت‌شان را مى‌گذراندند، از اوین آغاز به كار كرد؛ به روز پنجم مردادماه ١٣٦٧. نیز دیگر تردید نداریم كه پیش از چپ‌گرا‌ها، زندانیان مجاهد را به بازپرسى فرا‌خواند. مسلم شده است، كه چرخه‌ى كشتار در سحرگاهان روز ششم مرداد به راه ‌افتاد؛ در اوین. و بى ‌گمان هیاتى كه حُكم اعدام بیش­تر زندانیان اوین را داد (و محكومین، هیات مرگ نامیدندش) همانى‌ست كه در پایان دو روز تبه­كارى، راهى گوهردشت شد و این بار بساط بیدادگرى‌اش را در این زندان باز ‌گشود. در آن جا نیز كشتار را با مجاهدین سر گرفت. كمبود آگاهى درباره‌ى سازوكار «محاكمه‌»ى این گروه بزرگ زندانیان سیاسى را ایرج مصداقى از میان برداشته؛ در كتاب با ارزشش، «نه زیستن و نه مرگ» (١٣٨٣).

«زندانیان مجاهد بر اساس پایدارى در مواضع سیاسى و سابقه‌ى زندان اعدام مى‌شدند و اولویت به دادگاه بردن و انتخاب سوژه در تمامى روزها نیز بر همین اساس تنظیم مى‌شد... جدا از پرسش "اتهام" كه تنها براى مجاهدین موضوعیت داشت، زیرا از طرف رژیم "منافقین" شناخته مى‌شدند و مى‌توانست در اولین قدم ملاك تفكیك زندانیان مجاهد باشد. دیگر سئوال‌ها در رابطه با تمیز دادن زندانیانى بود كه از مواضع سیاسى بالاترى برخوردار بودند. زندانیان مجاهد را همیشه به هم­راه پرونده‌ى بازجویى و هم­ چنین پرونده‌ى زندان به دادگاه مى‌بردند؛ در صورتى كه در مورد زندانیان ماركسیست این گونه نبود...

زندانیان مجاهد در صورتى كه حتا نوشتن انزجارنامه را مى‌پذیرفتند، بارها به دادگاه برده مى‌شدند... من خود چهار بار به دادگاه برده شدم و وعده‌ام داده بودند كه دوباره به دادگاه فراخوانده خواهم شد...

...تلاش مى‌شد تا به افراد بقبولانند كه "هیات" مزبور براى عفو زندانیان آمده است... بر همین پایه، پاسداران دستور داشتند كه به هیچ روى به ضرب و شتم زندانیان نپرداخته و در مقابل زندانیانى كه اتهام خود را "مجاهدین" اعلام مى‌كنند، از خود خون­سردى نشان دهند. هدف‌شان این بود كه افراد هرچه روشن‌تر و بیش­تر نظرهاى‌شان را بیان كنند تا كار آنان را در تشخیص "سره" از "ناسره" راحت تر كند...»(1)

شمار زنان و مردان مجاهد و نیز مردان چپ‌گرایى را كه در مرداد و شهریور ١٣٦٧ سر به نیست كردند، هنوز به دقت و درستى نمى‌دانیم. اما برآوردها و گمانه زنى‌هاى زندانیان پیشینى كه كاوش در این زمینه را پى ‌گرفته‌اند، نشان مى‌دهد بین ٤٥٠٠ تا ٥٥٠٠ نفر را در آن «كشتار بزرگ» كشتند.(2) این برآورد، كشته شدگان زندان‌هاى اراك، ارومیه، اصفهان، تبریز، خرم ‌آباد، دزفول، رشت، سمنان، شیراز، قزوین، كرمانشاه و همدان را هم در بر مى‌گیرد.

اما ما تا چندى پیش از این آگاهى چندانى نداشتیم و تنها از كشتار چند زندان ایران خبرهایى داشتیم. و همین جا بگویم كه نگارنده در نوشته‌ى ده سال پیش، نام دو زندان را به سهو آورده‌: ورامین و ملایر. گزارشى از كشتار زندانیان سیاسى- عقیدتى در آن دو زندان در دست نیست و آن چه هست با اشاره است. نیز هنوز و هم­چنان آگاهى درستى از شمار كشته ‌شدگان زندان‌ شهرهاى پیش‌ گفته نداریم. اما حالا دیگر مى‌دانیم، كه در آن زمان شمار زندانیان گوهردشت نزدیك به ١١٠٠ نفر بود؛ نه چنان كه نگارنده آورد، ٣٠٠ نفر. از آن شمار حدود ٦٥٠ نفر مجاهد بودند، كه ٤٢٠ تا ٤٥٠ تن شان را سربه نیست كردند. نیز حدود ٢٥٠ تن از ٤٥٠ تن از زندانیان چپ‌گراى آن‌ زندان را.(3) سرنخ‌هایى هم به دست آمده، که چه بسا ما را به شمار كشته‌ شدگان اوین آن تابستان خونین رهنمون سازد.(4) و باز همین جا بگویم، این كه آوردم «تنها دو تن از بند محكومین ابد زندان اوین در "كشتار بزرگ" جان سالم به در بردند»، نیز نادرست است. چند تن از آن مردان جان سالم به در بردند؟ پاسخ دقیقى به این پرسش نیز نداریم. اما گمان بر این است، كه شمارشان بیش از  انگشتان دو دست نیست!

یك نمونه­ی دیگر از این بى ‌دقتى‌ها كه در فرهنگ كتبى و شفاهى ما ریشه‌اى دیرپا دارد، چه به شكل بزرگ ‌نمایى و چه به شكل كوچك ‌نمایى‌، در قولى هویداست كه از «بانگ رهایى» نقل كرده‌ام:

«مدت‌ها انتظار، نگرانى و در آخر یك تن با یك ساك. ساك دوم سهم یك پدر شد... ساك سوم... ساك چهارم... ٤٥٨ ساك با لباس تنها از یك كمیته، تنها در یك روز.»

 به این جمله اگر بیش­تر مى‌اندیشیدم، درمى‌یافتم كه پخش كردن ٤٥٨ ساك در یك روز و از یك كمیته، نقض یكى از ضابطه‌هاى اولیه‌ى امنیتى‌ست و هیاهوزا. واقعیت این است، كه از آغاز آذر ماه سال ٦٧، در روز‌هاى معین و در ساعت‌هاى معین، «مرد»­هاى خانواده‌ها را به یكى از كمیته‌هاى چندگانه‌ى تهران فراخواندند و ساك لباس‌ و وسایل اعدام شدگان را به دست‌شان دادند!         

 و اما درباره‌ى چگونگى اعدام­ها. بر پایه‌ى اندك ‌شمار گزارش‌هایى كه در دست بود، به نادرست نگاشتم:

«مسلخ گوهردشت، سالن آمفى ‌تئاتر و كارگاه توابین بود؛ و در اوین، حسینیه و سالن تمرین تیراندازى. هم از این رو در گوهردشت بیش­تر زندانیان را به دار آویخته‌اند، در حالى‌ كه در اوین تیرباران مبارزین شكل رایج كشتار بود.»

 درست این است، كه اعدام‌هاى گوهردشت و اوین در فضا‌هاى سربسته انجام شد. در گوهردشت، آمفى‌ تئاتر و سوله‌هاى كوچك پُشت موتورخانه را سلاخ‌خانه ساختند و در اوین، پاركینگ دادستانى زیرزمین ٢٠٩ را. نحوه‌ى اعدام هم به دار آویختن بود و نه تیرباران. دلیل شرعى‌اش در تبصره­ی ماده‌ى 14 آیین ‌نامه­ی نحوه‌ى اجراى احكام قصاص، رجم، قتل، صلب، اعدام و شلاق آمده: «در صورتى كه در حكم صادره نسبت به نحوه و كیفیت اعدام، قصاص نفس و قتل ترتیب خاصى مقرر نشده باشد، محكوم به دار كشیده مى‌شود.» و مى‌دانیم در «احكام صادره»­ی­‌شان، از نحوه‌ى كشتن سخنى‌ به میان نیآمد.

جز آن اشتباه بزرگ در برنمودن نحوه‌ى كشتار محكومین به اعدام، اشتباهات خُردى نیز كرده‌ام كه باید تصحیح شود. در نقل قولى آمده:

«در زمستان ٦٦، رژیم تصمیم خود را مى‌گیرد. داوود لشکرى و لاجوردى به اوین باز مى‌گردند.» داده‌هاى این جمله یك سره نادرست است. شهادت‌هاى كتبى و شفاهى‌اى كه در این چند سال گذشته نوشته و گفته شده، چنین مى‌نمایاند كه گرداندگان زندان در پاییز ٦٦ بود كه به ضرورت پاك‌ سازى زندان‌ها ‌رسیدند و نه در زمستان آن سال. از آن گردانندگان یكى هم داوود لشکرى بود كه بر خلاف آن چه از قول گزارش­گرى نقل كردم، هرگز از گوهردشت رخت نبست و به جاى دیگر نرفت تا كه بعدها، یعنى در زمستان ٦٦، به آن‌‌‌ دوستاق‌‌خانه بازگردانده شود. داوود لشکرى پس از بركنارى لاجوردى از ریاست اوین (١٣٦٣)، از نردبان پیش­رفت بالا رفت و از یك پاسدار ساده، مسئول انتظامى گوهردشت گشت و سپس سرپرست آن زندان. اسدالله لاجوردى نیز كه در سال ١٣٦٣ از دادستانى انقلاب کنار گذاشته شد، پس از كشتار بزرگ و به دوران ریاست آیت‌الله یزدى بر قوه­ی قضاییه­ی جمهورى اسلامى، به مدیریت سازمان زندان‌هاى جمهورى اسلامى رسید و سرانجام در دهمین سال­گشت كشتار بزرگ زندانیان سیاسى- عقیدتى ایران، به دست دو مجاهد مسلح و با شلیك دو گلوله از پاى درآمد؛ در اول شهریور ١٣٦٧.

به هر روى، هنوز بسیارى از سویه‌هاى كشتار بزرگ در هاله‌اى از ابهام است و چندین پرسش‌ مهم بى ‌پاسخ مانده؛ از جمله:

١- تاریخ بررسى دوباره‌ى پرونده‌ى اعدام شدگان.

٢- شمار دقیق و مشخصات اعدام شدگان.

٣- تاریخ اعدام هر یك از آنان.

٤- محل خاك ‌سپارى جان ‌باختگان.

٥- وصیت ‌نامه‌هاى آنان.

كلام آخر این كه «هیچ‌ یك از سران جمهورى اسلامى تاكنون پروا نكرده، كه پاسخ این پرسش‌ها را بدهد. و هنوز پرونده‌ى این جنایت، پرونده‌ى كشتار بزرگ زندانیان سیاسى ایران، پرونده‌اى گشوده است و هنوز حرف آخر گفته نشده است.»

پاریس، بهمن ١٣٨٧   

* * *

 

توضیحات:

1- نگاه كنید به ایرج مصداقى، «نه زیستن و نه مرگ»، جلد سوم، چاپ اول،آلفابت ماكزیما، سوئد، صفحات ٢٩٨ تا  ٣٠٨؛

2- در اطلاعیه‌ى عفو بین‌الملل به مناسبت بیستمین سال كشتار بزرگ زندانیان سیاسى ایران نیز همین شمار آمده است؛   

3- مهدى اصلانى، «كلاغ‌ها و گُل سرخ»، صفحه­ی ٤١٨، در دست انتشار؛      ‌    

4- ایرج مصداقى، «نه زندگى نه مرگ»، آلفابت ماكزیما، سوئد،، چاپ دوم ١٣٨٥، صفحات ٣٥٨ تا ٣٦٢؛

* * *

 

و اما ماجرای «کشتار بزرگ»

در سراسر زندان­های ایران، در چند ماه، چند هزار مخالف در بند را کشتند. بی سر و صدا و در نهان. و پنهان کاری را به آن جا رساندند، که حتا جسد قربانیان را به خانواده­های آن­ها بازپس ندادند و تنها نشانی گورها - گورهای دسته جمعی- را دادند، بی هیچ توضیحی. در آن تابستان- پاییز، پیرامون جنایت­شان اگر کلمه­ای گفتند، از زبان سرجنبانان حکومت بود و آن هم بیش­تر برای رد گُم کردن. از آن پس هم دیگر از این راز سر به مهر، از این «سر دولتی»، لام تا کام نگفتند.

هم از این رو، تا به امروز بسیاری از جنبه­های «کشتار بزرگ» در هاله­ای از ابهام است. از جمله این که هنوز به دقت و درستی دانسته نیست، که چند نفر - چند هزار نفر- در آن کشتار جان­شان را از دست دادند. و چگونه؟ و...

پاسخ دقیق به این پرسش­ها، چه بسا، تا جمهوری اسلامی پا برجاست، به دست نیاید و پرونده­ی این جنایت تنها زمانی بسته شود که دیگر جمهوری اسلامی در کار نباشد. اینک اما، با تکیه بر داده­های موجود، به ویژه نوشته­ها و گفته­های زندانیان پیشین که توانستند از آن قربان­گاه جان سالم به در برند، کم و بیش می­شود به بازسازی ماجرای کشتار بزرگ پرداخت و با بررسی بستر این رویداد، تا حدی به واقعیت دست یافت.

 

دست آویز

در بیست و هفنم تیرماه 1367، خبرگزاری­های جهان اعلام کردند که رئیس جمهور اسلامی ایران، آیت­الله خامنه­ای، در تلگراف به پرز دوکوئیار، دبیر کل سازمان ملل متحد، ابراز داشته ایران قطع­نامه­ی 598 را می­پذیرد و از سیاست ادامه­ی جنگ تا «فتح کربلا» و فرو انداختن صدام حسین دست می­شوید. درستی این خبر بُهت انگیز و چرخش صد و هشتاد درجه­ای، اما تنها زمانی مسجل شد که آیت­الله خمینی خود به سخن در آمد و واقعیت شکست و سازش را به زبان آورد، با گویاترین کلمات:

«... و اما در مورد قبول قطع­نامه که حقیقتا مساله­ی بسیار تلخ و ناگواری برای همه و خصوصا من بوده... این است که... به واسطه­ی حوادث و عواملی که از ذکر آن فعلا خودداری می­کنم ... با قبول قطع­نامه و آتش بس موافقت نمودم... بدا به حال من که هنوز زنده مانده­ام و جام زهرآلود قبول قطع­نامه را سر کشیدم.»(1)

و این به روز بیست و نهم تیر ماه بود. سوم مرداد، سازمان مجاهدین خلق ایران - که شکست در جنگ با عراق را آستانه­ی فروپاشی جمهوری اسلامی می­دانست - با گُسیل «ارتش آزادی بخش ملی» خود و تهاجم به مرزهای غرب کشور، حرکت «برای وارد آوردن ضربه­ی نهایی»(2) و «واژگونی» حکومت خمینی را آغاز کرد و به عنوان جزیی از این استراتژی، مردم تهران را به «قیام» فرا خواند.(3) اما نه در تهران و نه در هیچ کجای دیگر ایران، مردم به فراخوان مجاهدین اعتنایی نکردند و نیروی سرکوب­گر حکومت بی برخورد با بازدارنده­ای، در نهایت خشونت، آن­ها را در هم کوبید؛ 1263 نفر از رزمندگان­شان را از بین برد(4)؛ ده­ها مجاهد را اسیر گرفت و سه روزه این ماجراجویی را خنثی ساخت.(5) از پس این سرکوب، کین خواهی آمد. پایه­های حکومت -­ توده­ی بسیجی و امت حزب­الله­ - که از فرجام جنگ و واگشت سپاهیان اسلام سخت آزرده دل بودند و از «مجاهد» دلی پُر خون داشتند، آتش بیار معرکه شدند و تب «ضد منافق» را به اوج رساندند. و این چنین بود، که بسیاری از مجاهدین پیشین را - حتا آن­ها که پیش­تر محاکمه شده، محکومیت­شان را گذرانده، آزاد شده و سر در کار خود داشتند و با سیاست کاری نداشتند - دوباره گرفتند و به زندان انداختند(6)، شماری از اسرای «عملیات مرصاد»(7) را در جا و در همان باختران و اسلام آباد و کنگاور به دار آویختند(8) و شماری بزرگ­تر را روانه­ی زندان­ها کردند که بعدا محاکمه شوند. فضای آن روزها در سه نمونه­ی زیر روشن می­شود:

«از مقام مقدس رهبری درخواست می­کنیم، که با جنایت­کاران قاطع برخورد کرده و هر چه زودتر شر آنان را برای همیشه از سر ملت کوتاه کنند.»(9)

در سخن­رانی نماز جمعه­ی تهران، آیت­الله موسوی اردبیلی، رئیس دیوان عالی کشور:

«... این­ها آمدند، این­ها نمی­دانند مردم این­ها را از حیوان پست­تر می­دانند، مردم علیه این­ها چنان آتشی هستند، قوه­ی قضاییه در فشار بسیار سخت افکار عمومی که چرا این­ها اعدام نمی­شوند، یک دسته­ی­شان زندانی می­شوند... مردم می­گویند آقا باید از دم اعدام شوند، قاضی از آن طرف گرفتار یک سلسله مسایل... از این طرف فشار افکار عمومی، از همه بیش­تر من باید از این بدبخت تشکر کنم، که کار ما را آسان کرد. ما ده تا ده تا، بیست تا بیست تا محاکمه می­کنیم، پرونده بیار، پرونده ببر، متاسفم می­گویند خُمس­اش از بین رفته، ای کاش همه­ی­شان از بین بروند، یک مرتبه مساله تمام شود.»(10)

نمونه­ی آخر هم در طومار «هزاران تن از اقشار مختلف اراک» آمده:

«... از مسئولین قضایی کشور درخواست می­کنیم تا منافقین کوردلی را که بعد از عفو و بخشودگی از زندان­ها رها شده و به خارج از کشور پناه برده­اند و در آن جا به توطئه­ی جاسوسی علیه نظام ایران پرداخته­اند و گستاخی را تا به آن جا رسانده­اند که برای کشتار فرزندان این ملت اقدام به حمله­ی نظامی نموده­اند و در عملیات اخیر مرصاد در چنگال عدالت به دام افتاده­اند، به اشد مجازات برسانند و هیچ گونه اغماض و بخششی روا ندارند.»(11)

بدین ترتیب، برای اجرای طرح کشتار زندانیان سیاسی ایران - که از مدت­ها پیش ساخته و پرداخته شده بود - دست­آویز مناسب فراهم آمد.

 

زمینه­ها

اینک می­دانیم که تغییر و تحولاتی که از ماه­های آغازین سال 1364 در سیاست گذاری­های زندان پدید آمد و بانی­اش آیت­الله منتظری بود و بارزترین نمودش برکناری اسدالله لاجوردی از ریاست دادستانی انقلاب اسلامی و کاهش فشار بر زندانیان سیاسی، دل­پسند شماری از سران حکومت - به ویژه آیت­الله خمینی - نبود و دست کم از میانه­ی سال 1365، مخالفت خوانی به جاهای باریک رسیده بود. این راز اگر در آن زمان بر کسی جز کار به دستان حکومت آشکار نبود، پس از خلع آیت­الله منتظری از مقام «جانشین رهبری» از پرده بیرون افتاد. درست دو سال پیش از کشتار زندانیان سیاسی، آیت­الله خمینی به آیت­الله منتظری نوشته بود:

«تقاضا می­کنم با اشخاص صالح آشنا به امور کشور مشورت نمایید. پس از آن ترتیب اثر بدهید تا خدای نخواسته لطمه به حیثیت شما که برگشت به حیثیت جمهوری اسلامی است، نخورد. آزادی بی رویه­ی چند صد منافق به دستور هیاتی که رقت قلب و حُسن ظن­شان واقع شد، آمار انفجارها، ترورها و دزدی­ها را بالا برده است.»(12)

همین نکته از زبان اسدالله لاجوردی، جلاد اوین، هم به گوش رسید. در روزهای آشفته و دهشت­بار پس از تهاجم نظامی مجاهدین:

«... متاسفانه در طول چند سال اخیر، بر خلاف مصلحت اسلام با منافقین برخورد شده است. طبق اطلاعی که در دست است، اکثر کسانی که به نام تواب از زندان آزاد شده­اند، مجددا به سازمان منافقین پیوسته­اند که تعدادی از آن­ها نیز در عملیات مرصاد به هلاکت رسیدند. از سال 60 تا اواخر سال 63 که با منافقین به شدت برخورد شد، این­ها حتا نتوانستند ده نفر را هم جذب سازمان نمایند، اما بعد از آن با منافقین با سُستی و مماشات رفتار شد و اعضای آن­ها به اسم تواب از زندان آزاد شدند و نتیجه­ی این آزادی همین شد، که در حمله به شهر اسلام آباد و کرند دیدیم ... واقعا چه کسی مسئول خون­های به ناحق ریخته­ی بسیجیان مظلومی است، که به دست منافقین به لقاءالله پیوستند؟!»(13)

مورد نظر و خطاب اسدالله لاجوردی، منتظری بود که از نیمه­ی دوم سال 1366 موقعیت­اش در هرم قدرت سُست شد، در تصمیم گیری دیگر به بازی گرفته نشد و نقطه نظرات و پیشنهادات­اش از گردونه خارج شد(14) و این درباره­ی سیاست گذاری­های زندان نیز صدق می­کند و رو آوردن به سخت گیری و روی کار آوردن دوباره­ی لاجوردی. نیز به عمد و زیرکی، واژه­ی منافق را جای کلمه­ی مخالف نشاندند و به تب ضد منافق دامن زدند. چه، می­دانستند زیر این نام، تبه­کاری­شان سهل­تر می­شود و توجیه پذیر. چه، اسناد جای تردیدی نمی­گذارد که حکومت بر آن بود در صورت پیروز نشدن در جنگ و پذیرش صلح، خود را از شر زندانیان سیاسی مقاوم رها بکند تا در افق ناروشن پس از پذیرش صلح و گریزناپذیری بازبینی و واپس نشینی در رشته­ای از مسایل - از مسایل اجتماعی و فرهنگی گرفته تا سیاست خارجی - و برای این که در صورت روبرو شدن با وضعیتی بحرانی و پیش بینی ناشده، غافل­گیر نشوند و قافیه را نبازند.(15) چه، واقعیت­ها نشان می­دهد که تدارک طرح کشتار بزرگ، «منافق» و «غیر منافق»، هر دو، را شامل می­شد.

مراحل گوناگون پیش­رفت طرح را نیز اینک تا حدودی می­دانیم، به واسطه­ی زندانیان سیاسی­یی که کابوس بزرگ را زیسته­اند و آن را واگفته­اند.

«... در فاصله­ی آذر و دی 66، همه­ی زندانیان تک به تک دوباره بازجویی می­شوند: "گروهت را قبول داری؟"، "جمهوری اسلامی را قبول داری؟"، "نماز می­خوانی؟" و بنا به پاسخ­های داده شده، زندانیان به گروه­های مجزا تقسیم می­شوند. تغییر و تحولات در زندان با جا به­ جایی زندانیان ادامه می­یابد. در بهمن 1366، همه­ی کسانی را که حکم ابد دارند از گوهردشت به اوین منتقل و در آن جا نیز آنان را در یک بند جداگانه نگه داری می­کنند...»(16)

پس از آن:

«... تمامی زندانیان مجاهد و چپ را از یک دیگر جدا کردند. در واقع زندان را به دو قسمت تقسیم نمودند:

قسمتی را که شامل بندهای یک و دو بود، اختصاص به زندانیان مجاهد داده و طرف انتهای زندان را که شامل بندهای قسمت انتهایی (متصل به ساختمان آمفی تئاتر گوهردشت) بود، اختصاص به زندانیان چپ دادند و برای جلوگیری از اطلاع زندانیان از وضع و ترکیب بندها، شماره گذاری بندها را نیز مجزا کردند. بدین ترتیب که قسمت زندانیان مجاهد و زندانیان چپ را مجزا شماره گذاری کردند و هر یک از دو قسمت، زندانیان را بر حسب میزان حکم آنان از یک دیگر تفکیک کردند. یعنی زندانیانی را که حُکم­شان زیر ده سال بود در بندهای معین جا دادند. (در مورد زندانیان چپ، دو بند به زندانیان زیر ده سال اختصاص داشت، یعنی بندهای هفت و هشت که در قسمت انتهای زندان واقع شده بود، با حدود 85 تا 90 نفر در هر بند) و زندانیان محکوم به ده تا پانزده سال را در یک بند ... و زندانیان پانزده تا ابد را در بند دیگری از بقیه تفکیک کردند. هم­چنین آن دسته از بچه­هایی را که پاسخ مثبت به مصاحبه داده بودند، در بند چهارده جای دادند. هم­زمان با این واقعه، تمامی زندانیان «ملی کش» اوین - یعنی آن­ها که حُکم­شان به اتمام رسیده بود، ولی به دلیل عدم پذیرش شرط مصاحبه برای آزادی، هم­چنان در بازداشت بودند - به گوهردشت منتقل کردند و در بند ده زندان گوهردشت... جای دادند.»(17)

و سپس:

«چند روز قبل از اعلام پذیرش قطع­نامه­ی 598 توسط جمهوری اسلامی و سخن­رانی خمینی که در آن به سر کشیدن جام زهر اعتراف کرد، به هنگام مراجعه به اتاق بهداری آسایشگاه (اتاق 300) - که به بیماران بند انفرادی اختصاص داشت - ساک­های زیادی به چشم می­خورد که روی هم تلنبار شده بودند، روی یکی از ساک ها نام حسین قلمبر را دیدم و فهمیدم او و احتمالا سایر بچه­های زیر حُکمی(18) را از بند عمومی 216 به انفرادی آورده­اند. این با قطع 45 دقیقه وقت هواخوری روزانه هم­زمان بود. وضع کاملا غیرعادی شده بود.»(19)

 

حُکم امام

آری وضع کاملا غیرعادی شده بود. چه، آیت­الله خمینی فرصت را برای به اجرا گذاشتن برنامه­ای که مراحل تدارکاتی­اش به پایان رسیده بود، مناسب و مغتنم دیده و حُکم کشتار زندانیان سیاسی را داده بود. حُکمی که هرگز علنی نشد (این حُکم در کتاب خاطرات منتظری ذکر شده است. ویراستار) و هرگز هم کسی از کسان حکومت درباره­اش چیزی نگفت الا آیت­الله منتظری؛ او که کشتار زندانیان را به «مصلحت اسلام و انقلاب و کشور و حیثیت ولایت فقیه و حکومت اسلام»(20) نمی­دانست، در همان مرداد خونین و برای «رفع مسئولیت شرعی از خود»(21)، یعنی در اوج کشت و کشتار، سه نامه­ی خصوصی به «امام» نوشت که زود عمومی شد.

«... راجع به دستور حضرت عالی مبنی بر اعدام منافقین موجود در زندان­ها: اعدام بازداشت شدگان حادثه­ی اخیر را ملت و جامعه پذیراست و ظاهرا اثر سویی ندارد، ولی اعدام موجودین از سابق در زندان­ها: اولا در شرایط فعلی حمل بر کینه توزی و انتقام جویی می­شود و ثانیا...»(22)

نیز اولین بار با همین نامه­ها بود که آگاه شدیم آیت­الله خمینی، نیری - از سردم­داران هیات موتلفه - را به سمت قاضی شرع دادگاه­های فرمایشی گمارده و از او خواسته که به فوریت به امر «ضد انقلاب» رسیدگی کند و اعدامی­ها را تعیین و باز با همین نامه­ها بود که به هویت سایر اعضای هیات مسئولین این دادگاه­ها پی بردیم و هنگامی که هیچ خبری از درون زندان­ها به بیرون درز نمی­کرد، دریافتیم که اشراقی در سمت دادستانی، رئیسی در مقام معاونت دادستانی و پورمحمدی به عنوان نماینده­ی وزارت اطلاعات در اوین برای اجرای احکام اعدام تقلا می­کنند(23) و این که برای تعیین حکم، ملاک اتفاق نظر قاضی و دادستان و مسئول اطلاعات نبود و اکثریت آرا بود.(24) بعدها و پس از آن که تماس زندانیان با بیرون برقرار شد، به جزییات کارکرد آن بی دادگاه­ها هم پی بردیم و دانستیم به چه ترتیبی حُکم­های اعدام را صادر کردند.

«در تشخیص این که چه کسی باید اعدام شود، بازجوها، رئیس و معاون­ها و دادیاران زندان هم علاوه بر آن سه نفر نظر می­دادند. حتا پاسدارها هم می­توانستند در تفکیک افراد نافذ باشند. کافی بود که آن­ها گزارشی به رئیس زندان بدهند، تا او هم قبل از ورود به اتاق، نیری را بپزد تا حکم اعدام بنویسد.»(25)

درباره­ی جریان دادرسی، تنها نکته­ای که از همان آغاز روشن بود، این بود که قربانیان - چه چپ­ها و چه مجاهدین - جملگی کسانی هستند با پرونده­ی محکومیت قطعی، یعنی کسانی که پیش­تر محاکمه شده و حکم گرفته و دوران محکومیت خود را می­گذراندند که یا نزدیک به پایان بود و یا به پایان رسیده بود. این نکته هم در نامه­ی منتظری خطاب به قاضی شرع، نیری، آمده است:

«وانگهی اعدام آنان بدون فعالیت جدید، زیر سئوال بردن همه­ی قضات و همه­ی قضاوت­های سابق است. کسی را که به کم­تر از اعدام محکوم گردیده، به چه ملاک اعدام می­کنند...».

 

اجرای حُکم

ملاک و معیار البته در کار بود. گویا بنا را بر این گذاشته بودند، که هر زندانی مردی که استقلال شخصیت و اندیشه داشته و حاضر نبوده در برابرشان سر تسلیم فرود آورد و در خدمت­شان قرار گیرد را سر به نیست کنند. در مورد زنان، اما انگار به این نتیجه رسیده بودند که جز جان زن مجاهد را نگیرند و روح زن مرتد و مارکسیست را در هم شکستند و در این راستا، هم­زمان در زندان زنان و مردان - چه اوین و چه گوهردشت - مقررات یک­سانی را برقرار ساختند. در روز هفتم مرداد ماه، تلویزیون­ها را از اتاق­ها بردند، دیگر روزنامه ندادند، هواخوری را هم تعطیل کردند.(27) ملاقات­ها هم تا «اطلاع ثانوی» قطع شد. دیگر حتا بیماران را هم به بهداری نمی­بردند.(28) شنبه، هشتم مرداد ماه، دادگاه­ها به کار افتادند. با مجاهدین آغاز کردند. زن و مرد، آن­ها را با چشم بند از بند بیرون می­بردند. در راهروها به صف می­کردند. تک به تک به درون اتاقی هدایت می­کردند، که محل «دادگاه»­شان شده بود و قرارگاه نیری و اشراقی و رئیسی و پورمحمدی، سپس پرسش­های­شان را پیش می­کشیدند. از این دست: «منافقین را قبول دارید یا نه؟ حاضر به انجام مصاحبه در جمع زندانیان و محکوم کردن سازمان هستید یا نه؟» و غیره... نمونه­ای از پرسش و پاسخ­ها را آیت­الله منتظری در نامه­ی دومش به خمینی آورده:

«سه روز قبل، قاضی شرع یکی از استان­های کشور می­گفت: مسئول اطلاعات یا دادستان - تردید از من است - از یکی از زندانیان برای تشخیص این که سر موضع است یا نه، پرسید: تو حاضری سازمان منافقین را محکوم کنی؟ گفت: آری، پرسید: حاضری مصاحبه کنی؟ گفت: آری، پرسید: حاضری برای جنگ با عراق، جبهه بروی؟ گفت: آری، پرسید: حاضری روی مین بروی؟ گفت: مگر همه­ی مردم حاضرند روی مین بروند... گفت: معلوم می­شود تو هنوز سر موضعی و با او معامله سر موضع انجام داد...»(29)

کیفر سر موضعی­ها، اعدام بود. بی برو برگرد. اما پس از صدور حکم اعدام به آن­ها اجازه می­دادند وصیت نامه­ی­شان را بنویسند:

«... بعدازظهر، یکی از بچه­ها که سلول­های روبرو را چک می­کرده، متوجه شده که از پنجره­ی یکی از سلول­های مقابل، یک نفر در حال زدن مورس... می­باشد... پیام کوتاه بود و گویا... در بی دادگاه هیات عفو رژیم به اعدام محکوم شدم و تا چند دقیقه­ی دیگر اعدام می­شوم، مرا برای نوشتن وصیت نامه آورده­اند.»(30)

و طرفه این که، اعدام­ها را با اعدام زنان مجاهد آغاز کردند و «... در اولین قدم ... تمامی زنان مجاهد جز یک نفر را که در انفرادی به سر می­برد، اعدام کردند...»(31)

و کشتاری که در این روز هشتم مرداد آغاز شد و در فردای آن روز و در فرداهای دیگر ادامه یافت، مرداد را به ماه قتل عام مجاهدین در بند، بدل ساخت و:

«... زندانیان کمونیست که در بندهای جداگانه بودند، بی خبر از کشتار زندانیان مجاهد در پی راهی بودند تا بتوانند از اوضاع غیرعادی سر در بیاورند، زندانیان بند هفت گوهردشت از لای نرده­های بند، داوود لشگری را دیده بودند که با فورقون طناب­های زیادی را به ساختمان­های سوله محوطه­ی زندان حمل می­کند و روزی دیگر زندانیان بند هشت انبوهی دم­پایی را در محوطه دیده بودند که روی هم تلنبار شده و روز دیگری کامیونی را می­بینند که روی آن چادر کشیده شده و چند پاسدار برای محکم کردن طناب­های چادر روی کامیون راه می­روند و انگار که محموله­ی گوشتی زیر چادر باشد، زیر پای آنان لرزان بود. روزی، زندانیان بند شش از لای نرده­های هواخوری خود عده­ای زندانی را دیده بودند که به صف ایستاده­اند تا از دست­شویی هواخوری استفاده کنند. پنج پاسدار و داوود لشگری مسئول سرکوب زندان گوهردشت، به طور غیرطبیعی آن­ها را محاصره کرده بودند. از لای نرده­ها می­شد صورت زندانیان را از زیر چشم بندشان تشخیص داد. آن­ها با رنگ پریده و با سیمایی گرفته، به نوبت ایستاده بودند. در بین زندانیان بند شش زمزمه­هایی در گرفته بود: "اعدامی­ها هستند!" و تنها زندانیان فرعی بیست بودند که به خاطر موقعیت بندشان، از لای نرده­های مستراح­شان به وضوح دیده بودند که پاسداران اجساد زندانیان اعدام شده را به کامیون­ها حمل می­کنند.»(32)

و سرانجام نوبت به زندانیان کمونیست رسید، که «قلع و قمع» شوند و این در پنجم شهریور بود. اسم شماری را می­خواندند، از آن­ها می­خواستند چشم بندشان را بر چشم زنند، از بند خارج شوند و در راهروها به صف ایستند.

«تک تک بچه­ها را به درون یکی از اتاق­های فرعی بند روبرومان می­بردند، در آن جا داوود لشگری به هم­راه چند پاسدار نشسته و مشغول سئوال و جواب بودند. هر یک از بچه­ها را که اظهار می­کردند مسلمان نیستند و نماز نمی­خوانند، در سمت چپ راهرو می­نشاندند و هر یک از آن­ها را که اظهار می­کردند مسلمانند، در سمت راست راهرو می­نشاندند و آن­هایی را که در قسمت راست راهرو نشانده بودند در صورتی که حاضر به نماز خواندن نبودند، به فرعی­ها و یا انفرادی­ها می­بردند تا با زدن کابل آن­ها را وادار به نماز خواندن بکنند. برای هر وعده­ی نماز، 20 ضربه، صبح و ظهر و شب. و کسانی را که حاضر به نماز خواندن بودند، به بند هشت می­بردند و بچه­هایی را که در سمت چپ راهرو نشانده بودند، دسته دسته به قسمت طبقه­ی اول (قسمت اداری زندان گوهردشت، که در آن دفتر ریاست و دفتر مدیر داخلی زندان و... قرار داشت) می­بردند و در آن جا در یک اتاق در مقابل اشراقی همین سئوال و جواب را مجددا تکرار می­کردند...»(33)

و پرسش­های دیگری چون «سازمانت را قبول داری؟ مصاحبه می­کنی؟ هم­کاری اطلاعاتی می­کنی؟ و...» در این مرحله هم اگر پاسخ زندانی منفی بود، او را در سمت چپ در ورودی اتاق می­نشاندند و سپس هر چند نفر را با هم به مسلخ می­فرستادند. از هر گروه و سازمان و حزب دست چپی از پیکار، رزمندگان، اتحادیه­ی کمونیست­ها، رنجبران، کومه­له، اتحاد مبارزان کمونیست (سهند)، وحدت کمونیستی، فدایی (اقلیت)، راه کارگر، فدایی (اکثریت) و حزب توده، که وقتی:

«... به حسینیه برای دار زدن برده می­شوند، گروهی می­گریند، گروهی دشنام می­دهند و همه می­لرزند، اما لرزش خود را مخفی می­کنند. برخی لبخند می­زنند، نومیدانه، و انتظار لحظه­ی آخر را می­کشند. بعضی از نگهبان­ها در اجرای حُکم اعدام با هم رقابت می­کنند تا ثواب بیش­تری ببرند. گروه کم­تری از آن­ها از مشاهده­ی این همه جسد احساس بی تابی و درد می­کنند. برخی از زندانیان می­جنگند، حمله می­کنند و به شدت کتک می­خورند. مراسم اعدام به سرعت اجرا می­شود. آخرین ضجه­های مرگ خاموش می­شود.»(34)

مسلخ در گوهردشت، سالن آمفی تئاتر و کارگاه توابین بود. و در اوین، حسینیه و سالن تمرین تیراندازی. هم از این رو، در گوهردشت بیش­تر زندانیان را به دار آویختند، در حالی که در اوین تیرباران مبارزین شکل رایج کشتار بود.(35)

جسد مردان حلق آویز شده را پیش از بیرون فرستادن از زندان، برای شکنجه ی زنان چپ به کار گرفتند، با همان هدف خُرد کردن و درهم شکستن­شان.

«جواب نه برای نماز خواندن، حُکم تعزیر را داشت... همه را پنج بار در راهروی آسایش­گاه شلاق می­زدند. یک نفر خودکشی کرده بود و چند نفر هم اقدام به خودکشی کرده بودند، ولی موفق نشده بودند. هر کس نماز خواندن را می­پذیرفت، بعد از چند روز به بند برش می­گرداندند. جیره­ی شلاق برای کسانی که نمی­پذیرفتند نماز بخوانند، بیست و پنج روز ادامه داشت. همه به شدت زخمی شده بودند. گفته بودند همه­ی­شان را اعدام می­کنند... صدای شلاق خوردن بچه­ها در وعده­های نماز، دیوانه­ام می­کرد. یک بار من و چند نفر دیگر را برای اعدام نمایشی بردند. یک بار ما را به بیشه­ای در اوین بردند و گفتند چشم بندهای­مان را برداریم. تعداد زیادی را روبروی ما دار زده بودند و ما را مجبور می­کردند به آن­ها نگاه کنیم...

بلاتکلیفی و آشفتگی بند، چهار ماه ادامه داشت. تنها پس از برقراری مجدد ملاقات­ها و تماس با خانواده­ها بود، که عمق فاجعه برایمان روشن شد. تنها از بند ما حدود 1200 نفر اعدام شدند.»(36)

 

شمار کشته شدگان

همه­ی بندها، در همه­ی زندان­ها دچار چنین «خانه تکانی» و «تخلیه­ای» شدند. گزارش زندانیانی که از این مهلکه جان سالم به در برده­اند، حکایت از آن دارد که تنها دو تن از بند محکومین ابد زندان اوین در «کشتار بزرگ» سر به نیست نشدند و از سیصد زندانی بند سه گوهردشت، جز بیست نفری بر جا نماندند.(37) در زندان شهرستان­ها (مشهد، کرمانشاه، ورامین، شیراز، اصفهان، ملایر و...) هم همین قاعده کم و بیش حُکم فرما بود. می­گوییم کم و بیش، چه، سیاست سکوت مطلق حکومت در مورد این جنایت، سر باز زدنش از دادن هر گونه خبر و جلوگیری از ورود هر هیات بین­المللی برای بازرسی از زندان­ها و... بررسی آن چه بر سر زندانیان سیاسی آورده بودند و برآورد دقیق کشته شدگان... اگر نگوییم ناممکن، دست کم سخت دشوار ساخته؛ هم از این رو، برآورد ماندگان هر بند نسبت به شمار رفتگان، مناسب­ترین و معتبرترین شیوه­ی محاسبه می­شود. اما این شیوه، بری از بی دقتی و نارسایی نیست. ماندگان، در بهترین حالت، با حدس و گمان از حدود شماررفتگان آگاهی می­دهند. آن هم به تقریب، یا تخمین، و تخمین قربانیان «کشتار بزرگ» بسی گوناگون است. از پنج هزار نفر شروع می­شود و به دوازده هزار نفر می­رسد. چه بسا به دلیل همین اختلاف و آمارهای جسته و گریخته است، که عفو بین­الملل از «چندین هزار نفری که اعدام شده­اند» سخن گفته و از دادن آمار دقیق خودداری کرده است.(38) با این حال، «کانون حمایت از زندانیان سیاسی ایران -  داخل کشور»، که از دل مبارزه­ی خانواده­ی زندانیان سیاسی در ماه­های هول­ناک تابستان و پاییز سر بر آورد، درست یک سال پس از «کشتار بزرگ» و در مهر ماه 1368، فهرست نام 1345 قربانی «فاجعه­ی ملی» را فاش ساخت و اعلام داشت، که هنوز نتوانسته به نام «بسیاری از شهدای به خون خفته­ی خلق» دست یابد.(39) اندک زمانی پس از انتشار این فهرست، یکی از روزنامه­های اپوزیسیون در اروپا هم به انتشار فهرست 1387 نفره­ای از زندانیان جان باخته اقدام کرد. اما این روزنامه هم هشدار داد، که فهرست «هنوز بسیار ناکامل و ناکافی است و چه بسا به دلایل محدود بودن امکانات تحقیق، با نادرستی­هایی نیز هم­راه باشد.»(40)

اعدام مخفیانه، انتقال مخفیانه­ی جسدها به گورستان، دفن مخفیانه­ی به خون خفته­گان در گورهای جمعی، آن هم در شرایط حکومت که استبداد مذهبی، هر گونه کوششی را برای دست یابی به شمار دقیق و درست جان باختگان، ناممکن می­کند. نباید فراموش کرد، که حکومت ماه­ها کشتار زندانیان را از خانواده­ی آن­ها نیز پنهان کرد و محل گورهای جمعی را نیز.

 

پایان انتظار

روزها و هفته­ها و ماه­ها، خانواده­های زندانیان سیاسی پشت در زندان­ها در انتظار ایستادند، برای کسب خبر از جگرگوشه­هاشان. چه خواهش­ها و تمناها که نکردند، چه خفت و خواری­ها که نکشیدند و چه بیم­ها و امیدها که از سر نگذراندند. در کابوس مرگ و زندگی زیستند و به این دل خوش ساختند که مقامات زندان، پول و ثروتی که برای عزیزان­شان آورده بودند را بگیرند و رسید تحویل­شان بدهند.

آن چه تحویل گرفتند - یا به عنوان مثال آن چه اهالی سلطنت آباد تحویل گرفتند - یادداشتی بود به اندازه­ی پاکت سیگار باز شده، شبیه اسکناس ده تومانی. با این مضمون: «برادر... خواهش مند است در ساعت... روز... در کمیته­ی سلطنت آباد حضور به هم رسانید. کمیته­ی سلطنت آباد.»(41)

«اهالی تهران پارس، نازی آباد و سایر محله­های تهران، همین یادداشت را به امضاء و نشانی محله­ی خود دریافت کردند. و این در هفته­ی اول ماه آذر بود و به این ترتیب در روز موعود در جلوی کمیته­های گل صحرا (جاده­ی ساوه)، کمیته­ی زنجان (خیابان زنجان)، کمیته­ی خاوران ( نزدیک گلستان خاوران)، کمیته­ی نازی آباد، کمیته­ی تهران پارس و... از ساعت شش صبح غلغله بود. مراجعه از ساعت نه صبح آغاز شد. بعضی با خود سند خانه نیز آورده بودند، شاید که برای آزادی عزیزان­شان ضمانت باشد. ساعت نه در کمیته­ی گل صحرا اولین نام را خواندند. مدت­ها انتظار، نگرانی و در آخر یک تن. فقط یک تن با یک ساک، ساک دوم سهم یک پدر شد... ساک سوم... ساک چهارم...، 4500 ساک با لباس تنها از یک کمیته، تنها در یک روز ...»(42)

و از این جاست، که حرکت خانواده­های زندانیان سیاسی آغاز می­شود. تحصن در برابر کاخ دادگستری، گردهمایی در برابر دادستانی، برگزاری مراسم برای دادن طومار اعتراض با 370 امضاء به کمیته­ی حقوق بشر ملل متحد، تماس با خارج از کشور و... جامعه­ی مهاجرین و تبعیدیان ایرانی هم که نسبت به نیمه­ی دیگر وجود خود حساس است، پاسخ گوست: تماس با کمیته­های حقوق بشر، جامعه­های دفاع از زندانیان سیاسی، احزاب ترقی خواه و بسیج افکار عمومی و روشن­گری درباره­ی «فاجعه­ی ملی»، که در حال تکوین بود. سرانجام به واکنش اروپایی­ها و آمریکایی­ها منجر می­شود، در بیست و یکم مهر ماه، پارلمان اروپا با تصویب قطع­نامه­ای در مورد نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران، از دولت ایران می­خواهد که هیاتی به منظور بررسی وضعیت زندان­ها عازم ایران شود. هجدهم آذر ماه، پارلمان آلمان قطع­نامه­ای تصویب می­کند که در آن نقض حقوق بشر توسط جمهوری اسلامی به شدت مورد انتقاد قرار گرفته.

پاسخ سرجنبانان حکومت و دست اندرکاران جنایت بزرگ به موج اعتراض­ها چند پهلوست و فریب کارانه. چه، به شکلی می­پذیرند که جز اُسرای نظامی مجاهدین، دیگرانی هم اعدام شده­اند. اما آن دیگران را «منافق» قلمداد می­کنند. دو نمونه­ای که می­آوریم روشن­گر است: آیت­الله خامنه­ای در جلسه­ی پرسش و پاسخی در دانش­گاه تهران، در پاسخ دانش­جویی که گویا از هواداران آیت­الله منتظری است و می­پرسد: علت بی توجهی کامل جمهوری اسلامی به مسایل حقوق بشر و اجازه ندادن به کارشناسان حقوق بشر سازمان ملل برای بررسی این مساله چیست و علت اعدام­های مشکوک در ایران... می­گوید:

«این سئوال لحن همان سئوال رادیوهای بیگانه را دارد... و اما اعدام­ها، اعدام­های دسته جمعی در ایران، درست همان تاثیری را که رادیوهای بیگانه می­گذارد، البته رادیو منافق هم همین را می­گوید، ما در جمهوری اسلامی مجازات اعدام داریم... این آدمی که توی زندان، از داخل زندان، با حرکات منافقین که حمله­ی مسلحانه کردند به داخل مرزهای جمهوری اسلامی... ارتباط دارد، او را به نظر شما باید برایش نقل و نبات ببرند...؟»(43)

علی اکبر هاشمی رفسنجانی هم این چنین اظهار نظر می­کند:

«این تبلیغات کذب و عجیب و غریبی که در اروپا و کشورهای غربی، منافقین راه انداخته­اند که چند هزار نیروی این­ها در ایران اعدام شده است، برای این است که افرادی را که در جریان عملیات مرصاد از دست داده­اند، دنیا را توجیه کنند...

سرکوب باید مخصوص عناصر اصلاح ناپذیر باشد. در تمامی دنیا همیشه انسان­هایی هستند که هیچ راهی جز سرکوب آن­ها نیست. آن­ها را ما باید سرکوب کنیم. این حالت وحشت باید برای انسان­های خائن و ناصالح باشد.»(44)

و حالت وحشت را به خانواده­ی کشتار شدگان هم تعمیم دادند و ضرب و شتم این داغ دیدگان بی پناه را در دستور گذاشتند، که یک چندی کارگر نیفتاد. خانواده­های دردمند، حرف داشتند و پرسش­های بی پاسخ. حرف­ها و پرسش­های­شان را به این ترتیب در برابر رفسنجانی قرار دادند، در نامه­ای سرگشاده:

«بالاخره بعد از چند ماه انتظار، درهای زندان گشوده شده، ولیکن ما حتا نتوانستیم همسران، پدران، فرزندان و عزیزان خود را بر سر گورهاشان ملاقات کنیم. جمهوری قاتل شما نه تنها کمر به قتل همگانی زندانیان بسته، بلکه از اعلام محل دفن آن­ها خودداری کرد و در موارد متعددی با گرفتن تضمین و تعهد مالی از برگزاری مراسم یادبود و ختم برای قربانیان این فاجعه توسط بستگان­شان، یعنی ابتدایی­ترین حقوق هر انسان، ممانعت جدی به عمل آورد. این هدیه­ی شما به مناسبت پایان یافتن جنگ خانمان سوز هشت ساله و در آستانه­ی پیروزی انقلاب به مردم زجر دیده و خانواده­های زندانیان سیاسی بود.»

و در پایان، از رفسنجانی می­پرسند:

«1- به چه جُرمی آن­ها را به قتل رساندید؟ 2- آنان در چه دادگاهی، توسط کدام هیات منصفه و بر طبق کدام قانون مدنی جملگی محکوم به اعدام شدند؟ 3- چرا و به کدام دلیل زندانیانی که در «دادگاه­های شرع» جمهوری اسلامی مدت­ها بود که محکوم شده بودند و مدت محکومیت خود را می­گذراندند، به یک باره ظرف دو تا سه ماه پشت درهای بسته تیرباران شده­اند؟ 4- چرا از انتشار اخبار تعداد واقعی قربانیان این قتل عام در مقابل مردم و افکار عمومی خودداری می­کنید و به سئوال­های صریح مردم و خانواده­های زندانیان سیاسی، جواب­های سر بالا می­دهید؟»(45)

هیچ یک از سران جمهوری اسلامی تاکنون پروا نکرده، که به این پرسش­ها پاسخ دهد. پرونده­ی کشتار بزرگ زندانیان سیاسی ایران، پرونده­ای گشوده است و هنوز حرف آخر گفته نشده است.

* * *

 

پانویس­ها:

1- روزنامه­ی «رسالت»، سی­ام تیر 1367؛

2- «خبر»، شماره­ی 3، عملیات بزرگ فروغ جاویدان، سازمان مجاهدین خلق ایران؛

3- «خبر»، شماره­ی 4، عملیات بزرگ فروغ جاویدان، سازمان مجاهدین خلق ایران؛

4- گزارش نهایی ستاد فرماندهی ارتش آزادی بخش ملی ایران، هجدهم شهریور 1367، برگرفته از ماه­نامه­ی «شورا»، شماره­های 43 و 44؛

5- نگاه کنید به جزوه­ی «چرا جمهوری اسلامی خواستار آتش بس شد؟ و چشم انداز مذاکرات صلح چیست؟»، انتشارات آغازی نو، شهریور 1367؛

6- عفو بین­الملل، «بیانیه­ی کتبی به چهل و پنجمین نشست کمیسیون حقوق بشر ملل متحد»، ژانویه­ی 1989، و نیز نگاه کنید به «گزارش شورای اقتصادی و اجتماعی ملل متحد درباره­ی وضع حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران»، سیزدهم اکتبر 1988؛

7- نامی که حکومت بر عملیات سرکوب مجاهدین گذاشت؛

8- روزنامه­ی «جمهوری اسلامی»، دوازدهم مرداد ماه 1367، و نیز نگاه کنید به «گزارش شورای اقتصادی و اجتماعی...»(پیش گفته)؛

9- روزنامه­ی «رسالت»، دوازدهم مرداد 1367؛

10- روزنامه­ی «رسالت»، پانزدهم مرداد 1365؛

11- روزنامه­ی «رسالت»، نهم شهریور 1367؛

12- نامه­ی آیت­الله خمینی به آیت­الله منتظری، برگرفته از کتاب «خاطرات سیاسی محمدی ری شهری»، موسسه­ی مطالعات و پژوهش­های سیاسی، صفحه­ی 255؛

13- روزنامه­ی «جمهوری اسلامی»، پانزدهم مرداد ماه 1367، «دیدگاه­های مردم در برخورد به جنایت اخیر منافقین» قسمت دوم؛

14- روزنامه­ی «کیهان»، هشتم تیر ماه 1367، سخن­رانی آیت­الله منتظری در جمع طلاب و روحانیون قم؛

15- نگاه کنید به جزوه­ی «جای آن است که خون موج زند در دل لعل»، پیرامون کشتار زندانیان سیاسی... انتشارات آغازی نو، آذر ماه 1367 و «آن­ها که غریق وحشت خود بوده­اند»، تبریزی، مهاجر، «بولتن آغازی نو»، ویژه­ی سلمان رشدی؛

16- «... و این شط های خونی که از مردم جاریست»، سعید همایون، «اتحاد کار»، شهریور 1370، شماره­ی 23، سال دوم؛

17- نگاه کنید به جزوه­ی «در سال 1367 بر ما چه گذشت؟»، نیما پرورش، کمیته­ی برگزاری یادمان قتل عام زندانیان سیاسی ایران در سال 1367، پاریس، شهریور 1373، صفحه­ی 5؛

18- از اصطلاحات زندان، به معنای محکوم به اعدام است؛

19- «احساس تلخ و وجدان بیدار»، «کار اکثریت»، شماره­ی 44، هشتم مهر ماه 1371؛

20- هر سه نامه در «چشم انداز»، شماره­ی 6، تابستان 1368، منتشر شده است و نیز در «شورا»، شماره­ی 47، فروردین و اردیبهشت 1368. در این جا استناد به نامه­ی بیست و چهارم مرداد 1367 اوست به آقای نیری و...؛

21- نامه به آیت­الله خمینی، یازدهم مرداد 1367؛

22- نامه به آیت­الله خمینی، نهم مرداد 1367؛

23- نامه به آقای نیری و...، بیست و چهارم مرداد 1367؛

24- نامه منتظری به خمینی، نهم مرداد 1367؛

25- «از آن روزهای خونین»، «اکثریت»، شماره­ی 274، بیستم شهریور 1368، و نیز «این شط­های خونی...»(پیش گفته)؛

26- نامه­ی منتظری به نیری و...، نهم مرداد 1367؛

27- یکی از اصطلاحات زندان، منظور بردن زندانیان به محوطه حیاط و یا فضای سر باز زندان است، که در وضعیت عادی روزی نیم ساعت یا یک ساعت اجرا می­شد؛

28- نگاه کنید به نیما پرورش، صفحات 18 و 19 و نیز «حقیقت ساده»، م. رها، جلد سوم، صفحات 125 و 126 و «کشتار در تابستان 67، پنج گزارش»، «چشم انداز»، شماره­ی 14، زمستان 1373، صفحات 55 تا 74، و نیز «هرگز از مرگ نهراسیده ام»، آذر نسیم، «نقطه»، شماره­ی 6، تابستان 375؛

29- نامه­ی دوم منتظری به خمینی، یازدهم مرداد 1367؛

30- «حماسه­ی مقاومت در شکنجه گاه­های خمینی»، ایرج مصداقی، هفته نامه­ی «ایران زمین»، شماره­ی 101، روز شنبه چهاردهم تیر ماه 1375؛

31- همان؛

32- «راه کارگر»، دوره­ی دوم، شماره­ی 29، مرداد و شهریور 1374، سرمقاله؛

33- نیما پرورش، صفحات 17 و 18؛

34- هرمز متقی، «زندگی پس از 67»، «نقطه»، شماره­ی 6، تابستان 1375؛

35- نتیجه گیری­های­مان بر مبنای وجوه مشترک چندین و چند گزارش است، که مورد استفاده­ی­مان قرار گرفته؛

36- «همه بلاتکلیف بودیم»، ف. آزاد، «چشم انداز»، شماره­ی 14، زمستان 1373؛

37- «و این شط­های خونی که از مردم جاریست»، سعید همایون، اتحاد کار، شماره­ی 23، شهریور 1370؛

38- «مجازات مرگ در ایران»، عفو بین­الملل، ژانویه­ی 1989؛

39- «بانگ رهایی»، ارگان «کانون حمایت از زندانیان سیاسی ایران - (داخل کشور)»، شماره­ی 1، آبان 1368؛

40- «اکثریت»، شماره­ی 321، شانزدهم مهر ماه 1369؛

41- «چشم انداز»، شماره­ی 6، تابستان 1368؛

42- «بانگ رهایی»، ارگان «کانون حمایت از زندانیان سیاسی ایران - (داخل کشور)»، شماره­ی 1، آبان 1368؛

43- روزنامه­ی «رسالت»، شانزدهم آذر 1367؛

44- روزنامه­ی «رسالت»، دوازدهم آذر 1367؛

45- «پیام همبستگی»، خبرنامه­ی «کمیته­ی همبستگی با زندانیان سیاسی ایران»، شماره­ی 2، شهریور 1368؛

 

توضیح: پیش از این در دفتر بیست و سوم «نگاه»، مارس 2009، درج شده بود.