یادداشتی در باب تجاوز

 

نیکو سرخوش

 

چندی پیش شاهد گفتگوی مجری یک برنامه­ی تلویزیونی «بیگانه» با یک حقوق­دان در مورد اخبار مربوط به تجاوز جنسی در زندان­های ایران بودم. مجری می­پرسد: «در این مدت اخیر قتل­هایی نیز در زندان­ها انجام شده است، اما چرا تجاوز تا به این اندازه مهم و مخاطره­انگیز شده است»، به نحوی که رسما دادنامه­ای بر این اساس منتشر می­شود؟ حقوق­دان می­گوید: « بله… اما قتل اشدّ جرائم است.» پرسش بی­پاسخ باقی می­ماند… به عبارتی، اگر اشد جرائم قتل است، چرا تجاوز تا به این اندازه مورد توجه شخصیت­ها و رسانه­ها، اعم از داخلی و خارجی، قرار گرفته است؟ اگر قتل ذنب کبیره است، چرا تجاوز این همه هیاهو بر پا کرده و به این اندازه بیانیه، اطلاعیه، نامه، فراخوان، هیجان، نفرت و… برانگیخته است. چگونه است که علیه تجاوز درخواست «عزای عمومی می­شود؟» چرا حتا  آیات عظام را تا به این اندازه به واکنش واداشته است تا یا علیه تجاوز یا علیه افشای تجاوز بیانیه صادر کنند، به نحوی که حتا در تریبون­های نمازجمعه نیز به آن اشاره و سپس انکار می­شود؟ پاسخ حقوق­دان به همه­ی این­ها  نارسا و یا نابجا بود. به عبارتی میان پرسش مجری و پاسخ حقوق­دان به ناگاه حفره­ای گشوده می­شود، حفره­ای از جنس نابجایی، نارسایی، الکن شدن، و شاید از جنس دستپاچگی. حفره­ای که خود مساله است… همان حفره، شکاف یا همان مکان آشنای رویارویی­ها، صحنه­ی نبرد، فضایی که به واسطه­ی آن برخی در برابر برخی صف­آرائی می­کنند، «تهدیدها و گفته­هایشان را رد و بدل می­کنند» و زوبین­هایشان را به سوی یک دیگر پرتاب می­کنند...

تجاوز چیست؟ خشونت یا تعرض جنسی؟ ضایعه­ی ناشی از آن را اساسا باید ضایعه­ای جسمی تلقی کرد یا روحی؟ آیا مجازات آن را باید به مقامات قضایی سپرد یا به ضابطان جامعه­ی مدنی؟ آیا تجاوز را باید «استمناع در بدن دیگری» دانست، یا یک کام­جویی واقعی؟ آیا تفاوتی وجود دارد میان تجاوز مرد به زن و تجاوز زن به مرد؟ اگر قربانی یک مرد هم­جنس­گرا باشد یا ناهمجنس­گرا، آیا تفاوتی می­کند؟ و آیا تجاوزگر یک بیمار روانی است یا یک مجرم، یک سرخورده­ی اجتماعی یا یک مزدور؟ آیا تجاوز برای شکنجه­گر یک وظیفه است یا یک لذت؟ آیا باید تفکیکی میان تجاوزهای نظام­مند در جنگ­ها، در زندان­ها، یا تجاوز پدری به دخترش یا تجاوز شوهری به همسرش و…قائل شد؟ آیا باید میان تجاوز فردی و تجاوز جمعی تفکیک قائل شد؟ اگر قربانی مذهبی باشد یا غیر مذهبی چه؟ آیا تفاوتی هست میان تجاوز خدایگان به بنده یا تجاوز بنده به خدایگان؟ آیا تفاوتی وجود دارد میان تجاوز از سوی نگهبانان و تجاوز از سوی هم­بندان؟ آیا تفاوتی هست بین تجاوز بیگانگان اشغال­گر به زنان و دختران سرزمین اشغال شده، و تجاوز مردان کشور خودی به زنان یا مردان خودی؟ اگر تجاوز به شیوه­ای سیستماتیک و جمعی در کشوری مذهبی  انجام شود و یا غیر مذهبی تفاوت می­کند؟ آیا در کل تفاوتی هست میان تجاوز با نیت «سیاسی» یا غیرسیاسی؟ آیا تفاوتی وجود دارد میان تجاوز از سر ایمان یا بی­ایمانی؟ آیا تفاوتی هست میان تجاوز مقدس و تجاوز نامقدس؟ و آیا سرانجام باید تفاوتی قائل شویم میان پارگی مهبل و مقعد حاصل از دخول بطری یا قضیب و  پارگی صورت و خُرد شدن جمجه، فک یا دنده حاصل از ضربه­ی باتوم؟

بی­شک پاسخ­ها متفاوت خواهد بود؛ و تفاوت­ها به نحوی است که دیگر گذاردن یک نام بر تمامی آن­ها یعنی «تجاوز» بی­ربط می­نماید، تا حدی که وسوسه می­شویم به شیوه­ی دانشمندان علم دست به تقسیم بندی و رده­بندی بزنیم و برای هر مورد «نامی» خاص خود  ابداع کنیم، تعاریفی نو بسازیم  و برخی را در زیر مجموعه­ی دیگری قرار دهیم. و یا دست کم دست به ترکیب­هایی نو بزنیم: تجاوز­ لذت، تجاوز- شکنجه، تجاوز- سلطه…، یا تجاوزگر- روان­پریش، تجاوزگر- کام­جو، تجاوزگر- مزدور… پس به نظر می­رسد با مفهوم بسیار پیچیده­ای سر و کار داریم که یا می­توانیم از تمامی «متخصصان»، پزشکان، روان­پزشکان، روان­کاوان، حقوق­دانان، قضات، سیاستمداران، مددکاران اجتماعی و حتا فقها دعوت کنیم وارد بحث شوند، و در این میان با ملغمه­ای از راهکاری عملی و غیرعملی، علمی و غیرعلمی، مذهبی  یا سکولار، و احیانا ناسازگار و مشاجره برانگیز مواجه شویم و دست آخر تمایزی برقرار کنیم میان «عفت­گرایی» در تجاوز،«آسیب­شناسی تجاوز»، «ایدئولوژی تجاوز» یا تجاوز به منزله­ی یک «ضدقانون»؛ و یا...

اما تلاش این یاداشت تنها نگاهی به مساله­ای امروزی یا بحرانی موضعی است، فارغ از هر گونه­ی تلاشی جهان­شمول برای تفکیک، دسته­بندی، صورت­بندی، نام­گذاری و دست آخر تحلیل. به عبارتی این یاداشت گزارشی است از تجاوز به منزله­ی امری عمومی شده، انکار شده و «سیستماتیک»، امری که باید علنی شود اما افشا نشود! مقوله­ای که  به گونه­ای اجتناب­ناپذیر با دو مفهوم بنیادین سر و کار دارد: تنبیه و مقاومت. تنبیه از آن­رو که به قربانی تجاوز می­شود تا درس عبرتی شود برای او، و علنی می­شود تا درس عبرتی باشد برای دیگران. در این وضعیت با موقعیتی «قاپوق»گونه سر و کار داریم: فرد تعذیب می­شود و شنوندگان در این مجازات- نمایش مشارکت داده می­شوند تا بیاموزند عاقبت مخالفت و سرپیچی از فرامین را. در این جا ما دیگر شاهد مراسم سده­ی هفدهمی تعذیب مجرم بر پای قاپوق نیستیم، بلکه شنوندگان و البته خوانندگان مهلک­ترین انواع شکنجه­های جسمی ­ جنسی ­ روانی و فجیع­ترین صحنه­های «نفرت­انگیز» هستیم. در این میان رسانه­ها به ویژه اینترنت، به منزله­ی تیغه­ای دولبه ـ بر خلاف نظریه­پردازان «جامعه­ی نمایش» که تنها یک لبه برای آن قائل­اند ــ عمل می­کنند؛ به عبارتی هم علنی می­کنند و هم افشا. اما به نظر می­رسد این کارناول تعذیب به نقطه­ی گذار خود نزدیک شده است: «در مجازات­ نمایش، وحشتی مبهم از قاپوق سر بر می­آورد وحشتی که هم جلاد و هم محکوم» را احاطه می­کند. و شاید یکی از دلائل آن این باشد که اکنون به مرحله­ی پُرهزینه شدن و ناکارائی تعذیب- نمایش نزدیک شده­ایم: ترس از شورش­های اطراف قاپوق. آن چه قرار است سرکوب و مطیع شود، شورش می­کند، آن چه بناست درس عبرتی باشد به ضد خود بدل می­شود: «تشویش اذهان عمومی»؛ و آن چه بنا بود صرفا علنی شود، افشا می­شود. تنبیه در این جا دیگر به ضد خود بدل می­شود، از آن­رو که  ضد خود را در خود دارد. اما اگر نظام قاپوق هم­چنان به طور نیم­بند پا برجاست، بی­شک بدین معناست که هنوز به حد کافی برای مجریان، طراحان و عاملان آن پُرهزینه و بی­اثر نشده است. در عین­حال، بی­توهم باید گفت که در پس محو مراسم مجازات- نمایش- تجاوز، گذاری خواهیم داشت به «تنبیه­های غیرمستقیم­تر بدنی، ملاحظه­کاری در هنر در درساندن، دردهایی ظریف­تر، بی­جار و جنجال­تر و بدون آن نمایش­های هویدا» وساده­لوحی است اگر تصور کنیم که «انسانی­تر». پس باید چشم به راه برچیده شدن نظام قاپوق نه با گفتمانی «انسانی»، بل با گفتمانی اقتصادی باشیم. اما در خود همین گذار است که نقاط مقاومت بی­توهم به انسانی­ترشدن مجازات از نمودار قدرت می­گذرند. نقاطی منتشر در فضای کمیابی؛ ایجابیتی ناب؛ گزاره­ساز/ آن جا که «گفتمانی کارآمد بی­اعتنا به زندگی و مرگ شکل می­گیرد». در این جاست که امکان­ها گشوده می­شود، نه برای آن اقامت گزیده در پولیس، بلکه برای آن کس که لحظه­ای در این فضای کمیابی عمل می­کند، آن هم به شیوه­ای کاملا پیش­بینی­ناپذیر و بدیع/ بی­شک اثری از این نوع مقاومت در آن «حیات برهنه» و بیرون افتاده از حوزه­ی قانون نخواهیم دید، حیاتی بدون قانون که از هر سلاحی برای مبارزه تهی شده­است. اما بی­شک این مقاومت در تمامی سلول­های کالبد اجتماعی و حتا در پاره پاره­ی آن بدن مثله شده، تعذیب شده، جراحت دیده مجال بروز می­یابد.  کالبدی که مقاومت می­کند، کالبدی که در جا جای زخم­هایش راهکارهایی موضعی، تکین، پراکنده، بومی و محلی، قانون­شکن یا حتا قانون­پذیر، انقلابی یا حتا مصالحه­جو… سرباز می­کند: نمازگزاری با کفش، بوقی ممتد، دستان پُر حرکت در حال اقرار به جرم و چشمانی محزون در افشای ناکرده­ها، سکولاریسم در دفاع از مذهب و مذهب در دفاع از سکولاریسم… مقاومت دیگر نه واکنشی صرف، و نه توفیق مطلق در بازداشتن حریف در ضربه زدن است: آرمان­گرایی مقاومت؛ بلکه زدن ضربه در هر زمان و نه تنها از سوی قربانی، بلکه از سوی تمامی نقاط مقاومت منتشر در نمودار قدرت است: واقع­گرایی مقاومت؛ و از همین­روست که  جسدی سوخته هم­چنان می­تواند لرزه بر اندام دژخیمان­اش بینندازد...