زندان و تاثیر آن بر رشد کودکان

 

غلامرضا بقایی

 

طرح یک تحقیق پیرامون کودکان زندانی در زندان­های سیاسی جمهوری اسلامی در دهه­ی شصت خورشیدی

 

اشاره: نوشتار حاضر، گفتار نگارنده است در گردهمایی­هایی در فرانسه (پاریس)، هلند (رتردام) و ایتالیا (کارله) که در هفته­های گذشته و به دعوت انجمن­های علمی و فرهنگی ایرانیان در این کشورها برگزار شد.

 

دوستان !

امروز در خدمت­تان هستم با گفتاری پیرامون یک پژوهش جاری درباره­ی کودکان زندانی در ایران، طرح برخی از زوایای این تحقیق، و نتایج احتمالی آن.

موضوع تحقیق، این است: زندان و تاثیر آن بر رشد کودکان!

گرچه کلید واژه­های این عنوان ممکن است شما را هدایت بکند به برخی مفاهیم کلی و مجرد، ولی به گمانم بررسی برخی زمینه­ها و پیش زمینه­های این موضوع، شما را نیز دچار بهت و ناباوری حیرت آوری خواهد کرد. می­گویم شما نیز، به این دلیل که احساس شماری از استادان دانشگاهی استرالیا، زمانی که نخستین بار این موضوع را با آن­ها در میان گذاشتم، همین حیرت و ناباوری بود. پس بپردازم به کلید واژه­های این پژوهش در حال انجام و تاریخ و جغرافیای خاص آن­ها .

 

زندان

واژه­ی زندان در این تحقیق، زندان­های سیاسی جمهوری اسلامی است در دهه­ی شصت خورشیدی؛ یعنی جاهایی که هزاران کودک و نوجوان ایرانی به علت و انگیزه­ی سیاسی و یا فشار روانی به مادران زندانی به آن جا برده و زندانی شدند. گرچه شمار بسیاری از این کودکان دیگر زنده نیستند تا از تجربه­شان در زندان با ما چیزی بگویند، ولی ما از سرنوشت دیگر کودکان که به نوعی شانس زنده ماندن پیدا کردند، از طریق برخی گزارش­های زندان که تاکنون منتشر شده و دیگر راه­های موجود تحقیق در این زمینه، می­توانیم آگاه بشویم. این داده­های نخستین برای تحلیل پایه­ی بعدی تحقیق است، یعنی رشد کودکان که یک رکن آکادمیک پژوهش جاری است.

افزون بر این، با بررسی و تصویر جلوه­های گوناگون این زندان و ویژگی­های خاص آن، که آن را متمایز می­کند از تعریف شناخته شده­ی زندان در عُرف حقوقی، ابعاد به غایت خوف انگیز و اثرگذار آن بر روی انسان، خاصه کودک انسانی مورد ارزیابی قرار می­گیرد.

 

کودکان

کودکان مورد تحقیق، سه دسته­ی متفاوت اما به هم پیوسته­اند :

نخست، کودکانی که در زندان متولد شدند. اینان، فرزندان زنان و مادرانی هستند که به خاطر فعالیت­های سیاسی و باورهای عقیدتی­شان دستگیر شدند. آشکار است که این زنان، کوشا گران سیاسی و فرهنگی و اجتماعی کشورمان بودند که در دوره­ی پیش گفته دستگیر و زندانی شدند. یعنی در زمان این رخُ­داد ، آن­ها در واقع باردار بوده و نوزادان­شان در زندان به دنیا آمدند.

دسته­ی دوم، کودکان شیرخواره و خردسالی هستند که همراه با مادران­شان به زندان برده شدند. هم­چون دسته­ی نخست، مادران این خردسالان نیز از شمار فعالان سیاسی و فرهنگی و اجتماعی بودند که در زمان دستگیری، فرزند یا فرزندان خردسالی داشتند.

گروه سوم، که به لحاظ شماره و تعداد، از دو گروه پیشین بسیار گسترده­ترند ، مجموعه­ای از کودکان و نوجوانان هستند که به خاطر برخی فعالیت­های ابتدایی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی­شان (فروش نشریه و پخش اعلامیه) در دوره­ی پیش گفته، یعنی سال­های پر شور و هیجان بعد از انقلاب سال 57، که به یقین نخستین تجربه­ی حضور اجتماعی آنان می­تواند تلقی بشود، دستگیر و زندانی شدند.

اضافه کنم که برابر یک ترم تربیتی و حقوقی (کنوانسیون جهانی حقوق کودک) همه­ی افراد زیر هیجده سال، کودک تلقی می­شوند. گرچه آماج اصلی این پژوهش بررسیدن جوانب زندگی و زیست مجموعه­ی این کودکان در زندان و ارتباط آن با یک ترم روان شناختی کودک یعنی رشد(Development)  است، ولی این تحقیق بر آن است تا با اتکا به منابع موجود، یعنی گزارش­های تاکنون منتشر شده، گفتگوهای ضبط شده با شماری از جان بدر بردگان و زندانیان سیاسی آزاد شده، و نیز پرسش نامه­های تحقیقی و دیگر منابع، به شمار احتمالی و تقریبی کودکان زندانی در دوره­ی پیش گفته دسترسی پیدا بکند.

 

رشد

رشد یک کلید واژه­ی پایه­ای در دانش روان شناختی کودک است. اگر ترم بلوغ (Growing) را به معنای مجموعه­ی تغییرات فیزیکی و فیزیولوژیکی انسان بگیریم، هم­چون بزرگ شدن اندام­ها و قد کشیدن طولی و عرضی آن­ها، ولی ترم "رشد" معنایی به مراتب وسیع­تر می­یابد. یعنی رشد انسانی به مجموعه­ای از تغییرات کیفی، درونی، و پایه­ای انسان اتلاق می­شود که شخصیت پیچیده و منحصر به فرد او را می­سازد. مفاهیمی هم­چون یادگیری، قدرت سازگاری فرد با محیط، حیات عاطفی، فکری، روانی، و اجتماعی فرد و... به طور گریزناپذیر و غیرقابل اجتناب مربوط­اند. به همین ترم کلیدی رشد البته داده­های علمی روان شناختی کودک و دستاوردهای امروزین علوم تربیتی، گستره­ی شناخت ما از رشد انسانی به طور عام و رشد کودک به طور خاص را بسیار پر دامنه ساخته، به گونه­ای که امروزه ما حوزه­های خاص تحقیقی و تخصصی رشد یعنی "رشد اجتماعی"، "رشد روانی"، "رشد عاطفی"، و "رشد فکری" را داریم ، و انبوه پژوهش­هایی که سبب­ساز غنای این رشته از علوم شده است.

گرچه ممکن است وارد شدن به جزییات آکادمیک ترم رشد و جایگاه آن در حوزه­ی دانش روان شناسی و علوم تربیتی به گونه­ای مجرد برایتان ملال­آور باشد، ولی مایلم این را هم اضافه کنم که پایه­ی نظری پژوهش جاری بر آرا و نظرات لو سمنوویچ ویگوتسکی (Lev Semenovich Vygotsky) ، اندیش­مند فرهیخته روسی است، با نطریه­های بسیار کارآمد و اثرگذار او پیرامون فرایند پیچیده­ی رشد در دو سطح طبیعی که ناشی از تکامل جهان بیولوژیک فرد است، و سطح فرهنگی که حاصل رشد تاریخی جامعه است، ولی هر دو سطح در رشد روانی انسان در هم می­آمیزند. در واقع، ویگوتسکی کوشیده تا دریابد که چگونه این تغییر و تبدیل را از سطح طبیعی به سطح فرهنگی، و چگونگی رشد و تکامل فرایندهای عالی روانی را در انسان، درک و ضابطه بندی کند. چنین نطراتی، امروزه پا به پای آرای ارزش­مند ژان پیاژه، محقق بزرگ سوئیسی در علوم تربیتی و روان شناختی کودک، هم­چنان مورد استناد استادان و دانش­جویان در سراسر جهان است.

با این توضیح و تشریح ابتدایی، بپردازم به پرسش اساسی یا پیش فرض این تحقیق: زندان بر رشد کودکان تاثیر منفی و ویران­گری به جای گذاشته، حیات عاطفی، فکری، اجتماعی و روانی آنان را با مخاطرات جدی روبرو خواهد ساخت. خب، این فرضیه­ی نخستین تحقیق جاری است که تا انجام کامل آن، دسترسی به نتایج ملموس و تحلیل و تطبیق آن با داده­های تاکنونی موجود در دانش روان شناختی کودک، ظاهرا چیزی نمی­توان اظهار کرد.

ولی می­خواهم در این جا اشاره­هایی گذرا و طرح گونه داشته باشم پیرامون این موضوع و برشمارم چند تجربه را، و بعد مرور اجمالی گوشه­هایی از زندگی کودکان در زندان­های سیاسی جمهوری اسلامی، تا هم تصویری کلی و در عین حال تکان دهنده از محیط و فضای این زندان­ها داده باشم و هم نمونه­هایی عرضه بکنم از آن تاثیرات مخرب بر روی کودکانی که در سال­های نخستین زندگی­شان یا به تعبیر انگلیسی آن Early childhood Years زندانی بوده­اند.

نیز شایسته است یک اصل پایه­ای پیرامون ترم رشد را که مورد توافق همه­ی دست اندرکاران و پژوهندگان دانش روان شناختی کودک و علوم تربیتی است، یادآوری کنم: نزدیک به هفتاد درصد از رشد شخصیت و شکل بندی رفتاری انسان از مرحله­ی بسیار با اهمیت و تعین کننده­ی دوران اولیه­ی حیات انسانی او، یعنی همان سال­های نخستین زندگی، متاثرست. به بیان دیگر، چگونگی شرایط زیستی انسان در این مرحله از زندگی، نحوه­ی روابط او با جهان پیرامون، حضور مولفه­های ضروری محیط و فضای یادگیری او، یا برعکس عوامل بازدارنده و محدود کننده، جهان هم­بازی­ها و هم سن و سالان که بخشی از عوامل موثر و طبیعی زندگی و یادگیری او هستند، سامانه­های آموزشی و تربیتی هم­چون کانون خانواده یا محیط­های پیش دبستانی، پاسخ گویی ضرور به نیازهای روانی، عاطفی، فکری و اجتماعی او از ناحیه­ی بزرگ­سالان، برخی تجربه­های فردی و نخستین زندگی که در هر انسان منحصر به فرد (Unique) و یگانه­اند، بهداشت، تغذیه ، آموزش و... ده­ها مولفه­ی ضروری دیگر، نه تنها جهان کودک را می­سازند و شکل می­دهند، بلکه حضور یا عدم حضور همین مولفه­ها در صورت بندی شخصیت کودک در جهان جوانی، میان سالی و حتا کهولت او موثر و تعیین کننده­اند.

پس اجازه بدهید ابتدا چند نمونه­ی تجربی از زندگی کودکان در زندان­های جمهوری اسلامی را بگویم و بعد آن­ها را مقایسه بکنم با نمونه­های مشابه زندگی کودکان در بازداشت­گاه­های اجباری یا کمپ­های پناهندگی در استرالیا. چرا این مقایسه را می­کنم؟ به این دلیل که ما امروزه تحقیق­های پرشماری داریم از تاثیرات مخربی که زندانی شدن چند ساله­ی کودکان پناهجو بر وضعیت رشد آنان داشته؛ هر چند که در برخی موارد مقایسه­ی کمپ­های پناهندگی در استرالیا با زندان­های جمهوری اسلامی، مقایسه­ی منصفانه ای به نطر نمی­آید.

خب، نگاهی بیاندازیم به زیست و زندگی کودکان زندانی در جمهوری اسلامی. یکی از زنان زندانی سیاسی پیشین جمهوری اسلامی امروز به همراه فرزندش، که جوانی است بیست و چند ساله، در حومه­ی لندن مثلا زندگی می­کند. این جوان بیست و چند ساله، ایام خردسالی را به همراه مادرش در زندان­های سیاسی جمهوری اسلامی بسر برده. بعد هم مادر به دنبال تحمل آن بازجویی­ها و شکنجه و سلول و بند آزاد شده و سال­هایی بعدتر توانسته از کشور خارج بشود و حال هر دوی آن­ها ظاهرا در شرایط امنی در لندن زندگی­شان را ادامه می­دهند. تا این جای کار ظاهرا اتفاق خاصی در زندگی کنونی آن­ها نمی­بینیم. اما وقتی اندکی باریک­تر بشویم و نقبی بزنیم به زندگی امروزی­شان، در می­یباییم که قصه­ی درد هنوز ادامه دارد. از این قرار که این مادر گزارش می­دهد، که بعد از گذشت سال­ها از آن دوران زندان، فرزند او هنوز آثار و عوارض پنهان و آشکار آن را با خود دارد و از آن رنج می­برد. به مثل مادر روزانه به کار خویش در بیرون از خانه مشغول است و هر غروب به خانه باز می­گردد. اما اگر روزی و به هر دلیلی - فرض بگیرید تاخیر در حرکت قطار یا اتوبوس­- اندکی دیرتر به خانه برسد، فرزند او دچار اضطراب و سردرگمی و پریشانی می­گردد؛ یعنی از تنهایی در خانه دچار وحشت و اضطراب می­شود. این را شما مقایسه بکنید با کودکی عادی که از مدرسه برگشته و منتظر بازگشت مادرش، و مادر با یک تلفن کوتاه و توضیح این که مثلا برایش مشکلی پیش آمده و تا دو ساعت دیگر به خانه می­رسد، کودک آسوده خاطر به کار خودش مشغول می­شود. با چنین مقایسه­ای در می­یابیم که واکنش­های رفتاری آن جوان بیست و چند ساله، خاص و متفاوت است، و احتمالا این روحیه و واکنش رفتاری غیر طبیعی، چیزی نیست جز تداعی همان زندگی گذشته­ی او و مادرش در زندان، با همان سابقه­ی ذهنی زمان طولانی تنهایی که در سلول انفرادی به انتظار مانده تا مادرش با سر و روی مجروح و باند پیچی شده از بازجویی بازگردد. نمونه­ای دیگر را بگویم: در سال 1369 در ایامی که در آنکارا (ترکیه) بسر می­بردم، برای امور پناهندگی، به اقتضای کارم - آموزگاری بچه­ها در آموزش و پرورش ایران­- دوستان آمدند مدرسه­ای، کلاسی، اتاقی را سر و سامان دادند تا بچه­های پناهنده را درس بدهم. البته درس و مشقی به تعبیر متداول در میان نبود، بلکه با بچه­ها قصه می­خواندیم. نقاشی می­کردیم. و درست در میانه­ی همین زندگی با بچه­ها بود که دریافتم شماری از آن­ها به هیچ روی رفتار و حرکات کودکانه و پر از تحرک و بازی هم­سالان خود را ندارند. مثلا کودکی بود که فقط با زنان دم­خور بود و از مردها فاصله می­گرفت. یا کودکی که به شدت پرخاش­جو بود واگر فرصت پیدا می­کرد با پارچه­ای یا چیزی که دستش می­رسید چشم بچه­ای دیگر را می­بست. می­پرسیدم چرا این کار را می­کند. می­گفت: آقا! چشم بند بازی می­کنیم! یا بچه­ای که نقاشی­هایش تنها تصویر یک مرد بود با عینک و سبیل. و خب این مرد نقاشی، پدرش بود که هرگز ندیده بود. بعدها با گفتگو با خانواده­های این بچه­ها دریافتم که آن­ها چند ساله­ی اولیه­ی زندگی­شان را به همراه مادران­شان درزندان گذرانده­اند.

گرچه می­دانم که تلخ و رنج آورست برایتان، اما اجازه بدهید شما را ببرم به آن سال­ها و به استناد به گزارش­های منتشر شده­ی تاکنونی از زندان­های سیاسی جمهوری اسلامی و زندگی کودکان زندانی که در لابلای این آثار آمده، تصویری از شرایط زیست و زندگی آن­ها را خدمت­تان عرضه بکنم.

خانم منیره برادران از چهره­های آشنای زندانی، با هشت سال زندگی در زندان که شرح آن در سه جلد کتاب "حقیقت ساده" آمده، در توضیح شرایط زندان در دهه­ی شصت خورشیدی می­گوید: "کودکان ناگزیر بودند در مراحل دشوار زندگی در زندان از بازجویی و شکنجه تا تحمل وضعیت طاقت فرسا و غم­انگیز زندگی در بند و سلول، همراه مادران­شان باشند." او از علی کودک یک ساله­ای می­گوید که به همراه مادرش در واقع گروگان زندانبان بودند؛ چرا که وقتی برای دستگیری پدر علی می­روند، او را نمی­یابند. برابر گزارش خانم برادران: "علی خردسال مجبور بود در میان صدها زن و دختر جوانی که آن­ها را عمه و خاله می­نامید، شاهد آن فضای پر از خشونت و اضطراب باشد. او حتا یک اسباب بازی ساده نداشت تا لحظاتی را به بازی با آن سرکند. از همین روی، علی دایما عصبی بود و بهانه می­گرفت." در همین نوشتار با عنوان "کودکان زندان"، خانم برادران اشاره دارد به تابستان 1363 و زندگی در بندی که در آن پنج تا ده کودک همراه با زنان زندانی زندگی می­کردند. برابر همین روایت: "... بزرگ­ترین این بچه­ها، دختری شش ساله است که هم نامش در لیست کارگری بند است و هم وظایف روزانه­ی آن را انجام می­دهد. او آن قدر سن داشت که محدودیت­های زندگی در زندان را بفهمد، ولی آن قدر بچه بود که نمی­دانست چرا زندانی شده. به همین خاطر، و در مقایسه با دیگر کودکان، زندگی در زندان بسی دردناک­تر بر او می­گذشت. این دختر خردسال، همیشه تنها و ساکت بود."

به گزارش خانم برادران: "بازی کودکان زندانی، حیرت آور بود. آن­ها گاه به یکی از بچه­ها چشم بند می­زدند و اورا پشت سر خود می­کشیدند. گاه هم نقش نگهبانان و پاسداران را بازی می­کردند با گفتن: خواهران! چادرتون سر کنید، برادران لوله کش آمده­اند."

هم­چنین خانم فریبا آزاد در خاطرات زندان خود در توضیح بازی­های غم انگیز کودکان می­نویسد که: "بچه­ها روی پای هم­دیگر پماد می­مالیدند وبعد اطراف آن را باندپیچی می­کردند و آن گاه می­نشستند به پرستاری یک دیگر. آن­ها در واقع این کار را از زندانیان شکنجه شده­ی بند آموخته بودند. "

در خاطرات زنان زندانی باز می­خوانیم که از آن جایی که کودکان بند و سلول، زمانی طولانی از زندگی در بیرون را تجربه نکرده بودند، بسیاری از مفاهیم عادی در جهان کودکان مثل واژه­ی "ساندویج"، "بستنی"، و "پارک" را نمی­شناختند و یا از طریق تلویزیون یاد گرفته بودند. در این زمینه به پاره­ای از خاطرات فریبا آزاد گوش کنیم: "... در اتاق ما یک سطل خالی پنیر بود با عکسی از یک گوسفند روی آن. ازش هم­چون یک وسیله استفاده می­کردیم و اسمش را گذاشته بودیم "گوساله". یک سطل بزرگ­ترهم بود که "گاو" نام گذاری کرده بودیم. یک روز موقع تماشای برنامه­ی کودک تلویزیون، سحر دختر خردسال زندانی، یک گاو می­بیند. می­پرسد که آن چیست؟ جوابش می­دهند که گاوست. سحر می­خندد و می­گوید: نه! بعد می­رود و سطل را می­آورد، نشان دیگران می­دهد و می­گوید: این گاوست! همه می­خندند، اما تا مدتی هم­چنان سحر اصرار دارد که او درست می­گوید."

اما داستان تلخ کودکان زندانی متعلق به هم­میهنان بهایی ما هم تکان دهنده است؛ کودکانی که به باور تواب­ها و زندانبانان هم­چون پدران و مادران­شان نجس و غیرقابل تماس بودند! گوش بکنید: "... سعید در زندان متولد شد. زمانی که سینه مال راه رفتن را یاد گرفت، تنها امکان او برای حرکت و کاوش جهان پیرامونش همان اندازه­ی پتویی بود که روی آن می­خوابید یا بازی می­کرد. از آن جایی که او "نجس" شمرده می­شد و نباید دیگران را نجس می­کرد، مجاز نبود از حد همان پتو تجاوز بکند تا آن جا که مادرش وقتی می­خواست به بیرون از اتاق برود، مجبور بود پای سعید خردسال را به میله­های شوفاژ بندد."

این را هم به خاطر داشته باشید دوستان! که در دانش روان­شناختی کودک یک ترم اساسی داریم به نام کاوش یا جستجو در زندگی ایام خردسالی انسان. روان شناسان کودک معتقدند که بخش چشم­گیری از آموخته­های خودانگیخته­ی کودک نسبت به جهان پیرامون خویش از طریق همین کاوش آزادنه­ی او در محیط اطراف و نقش مربیان او در فراهم آوردن آن محیط­هایی که برای یادگیری کودک خردسال ضروری است، صورت می­گیرد. با این توضیح، شما ببینید که سهم سعید خردسال برای کاوش و جستجوی جهان پیرامونش تنها همان مساحت "پتو" است که زندانبان و تواب برایش تعین کرده­اند !

با این همه، قصه­ی درد روزبه کودک خردسال زندانی هم شنیدنی است. برابر یک گزارش از زنان زندانی، روزبه کودکی است که در ایام بازجویی­های توام با شکنجه­ی طولانی مدت مادرش از او جدا می­گردد. ولی بعد این طفل دو ساله نزد مادر مجروحش بازگردانده می­شود و در راهروی سالن معروف به "بند دوهزار" در مساحتی به اندازه­ی یک پتو زندگی می­کند. در این جا، روزبه دیگر کودکی با دنیای کودکانه­اش نیست، بلکه ناگزیر بدل می­شود به راهنما و پرستار مادر. او می­شود عصای مادری با پاهای مجروح و چشمان پوشیده با چشم بند، که اورا به دست­شویی می­برد، که می­شود راوی حوادثی که به تلخی در اطراف می­بیند و بازگویی آن­ها برای مادرش.

دردناک­تر از همه­ی این­ها این است که در گزارش­های زندان می­خوانیم که در دوره­هایی شمار کودکان زندانی در سلول­های انفرادی از تعداد کودکانی که در بندها زندگی می­کردند، بیشتر است. از آن جا که گاه مدت بازجویی مادران از شش ماه تا یک سال طول می­کشید، این کودکان ناگزیر بودند که در یک سلول انفرادی به اندازه­ی شش قدم راه رفتن با مادرشان سر کنند. نمونه­ای از این مرحله از زندگی کودکان در سلول را از زبان خانم برادران بشنوید: "سیاوش ده ماهه خیلی بدشانس بود، آخر او به شکل زودرس و خارج از معمول و طبیعی دیگر کودکان راه رفتن را یاد گرفت، یعنی در نه ماهگی! گرچه با او بازی می­کردیم. برایش شعر می­خواندیم. می­شدیم یک حیوان و سواریش می­دادیم، با این همه دنیای او این نبود، بلکه سیاوش برای تنفس هوایی تازه می­ایستاد پشت سوراخ کوچک در سلول که از آن غذای زندانی را می­دادند و فریاد می­زد: "بیا"؛ تنها کلمه­ای که به تازگی آموخته بود. در این میان یکی از زندانبانان که به نوعی متاثر بود از این داستان تلخ سیاوش، می­آمد و اورا با خود می­برد. غم انگیزتر زمانی بود که سیاوش بازمی­گشت و حاضر نبود از زندانبان جدا بشود."

درباره­ی این عرصه از رشد، یعنی رشد گفتاری کودک(Language development)  اجازه بفرمایید یک جمله­ی معترضه خدمت­تان بگویم. برابر پژوهش­های علمی، رشد زبانی یا گفتاری کودک انسانی با یادگیری پیش واژه­ها آغاز می­شود. پیش واژه­ها تنها برای خود کودک و مادر او معنا دارند و از نطر سایرین ساختگی و بی معنی هستند. مثلا یک کودک وقتی زبان باز می­کند، بالش یا متکای خود را "آبیل گو" نام­گذاری می­کند، یا به قاشق غذاخوری­اش می­گوید "دوگول دوگول". این پیش واژه­ها در همه­ی زبان­ها و همه­ی اقوام انسانی هستند. اما معمولا نخستین واژه­ی معنادار و عمومی که کودک انسانی می­آموزد و کمابیش در همه­ی ملت­ها با زبان­های گوناگون یک­سان است واژه­ی "دا"، "ما"، "ما ما"، "مام"، "مامان" و همانند این­هاست. به باوربسیاری از کارشناسان تربیتی، یادگیری همین واژه "مادر" و طول عمر طولانی و اثرگذار آن است که سبب­ساز آن رابطه­ی عاطفی عمیق کودک و مادر در سراسر طول عمر انسانی آن­ها می­شود. حال شما بیایید این وضعیت را مقایسه بکنید با کودکی که در زندان زبان باز می­کند و نخستین کلمه­ای که می­آموزد کلمه­ای هم­چون "هواخوری" یا "سلول" یا "بند" است! موارد اخیر بخشی از یافته­های من در پژوهش جاری است .

خب، این را هم داشته باشید که داستان کودکانی که به خاطر نخستین تجربه­ی اجتماعی­شان مثلا در مدرسه و دبیرستان یا محله­شان دستگیر شدند و به محکومیت سالیان در بند و سلول و شلاق و شکنجه، کودکی­شان را به پایان بردند، روایت دیگری است. گرچه هنوز هیچ آمار رسمی از این کودکان در دست نداریم، باز با مراجعه به گزارش­های تاکنون منتشر شده، به خصوص لیست نام اعدام شده­گانی که سن­شان زیر هیجده سال است، می­توان ابعاد فاجعه را حدس زد. مثلا در گزارش­های زندان­ها اشاراتی می­بینیم از تجمع­های داخل زندان مثلا در "حسینیه­ی اوین" و ترکیب قابل توجه شمار کودکان و نوجوانانی که در میان جمع زندانیان بزرگ­سال بودند. در عین حال، خانم شهرنوش پارسی پور در کتاب خود با نام "خاطرات زندان" با یک برآورد عمومی و احتمالی به شماره و تعداد این کودکان و فضا و مسا حت تنفسی زندان برای هر زندانی می­پردازد و می­نویسد که: "در روز ده شهریور شصت، دست به یک آمارگیری زدم. سطح زندان را با احتساب راهرو و دست­شویی و حمام اندازه گرفتم و بر صد و شصت و پنج زندانی که در ان موقع در بند بودند، تقسیم کردم. به هر نفر نیم متر مربع فضا می­رسید ".

خانم پارسی پور معتقد است که: "میانگین سنی - این دوره­ی­- زندانیان، نوزده سال و شش ماه بود. سال بعد در همین ماه این آمار را با دسته­ی دیگری از زندانیان تکرار کردم. میانگین سنی، بیست سال و شش ماه و دو سه روز بود. از آنج ایی که جوان­ترین زندانیان چهارده سال داشتند، می­توان گفت طیف زندانیان سیاسی زن در مقطع سال شصت در حد فاصل چهارده تا بیست و شش سال در نوسان بود. زندانیان متولد سال­های 1340 (1961)، 1341 (1962)، 1342 (1963) در اوج جدول قرار می­گرفتند."

برابر همین گزارش خانم پارسی پور، متجاوز از هشتاد درصد زندانیان دانش­آموز بودند. حدود ده تا پانزده درصد دانش­جو و بقیه به طیف­های دیگر هم­چون معلم، پرستار، خانه­دار، و کارمند تعلق داشتند. خانم پارسی پور در پایان این گزارش که به گونه­ای مشابه است با دیگر گزارش­های منتشر شده­ی زندان، نتیجه می­گیرد که: "از این قرار می­توان گفت که ما با یک شورش دانش­آموزی روبرو بودیم." نکته­ی تکان دهنده­ی دیگر در گزارش خانم پارسی پور اشاره­ی او به تجربه­ی یکی از زندانیان هم بند اوست؛ یک پرستار زندانی که او نیز در مطالعه­اش از وضعیت زندانیان معتقد است که بیش از هفتاد درصد از زندانیان زن دچار تنش­های عصبی ناشی از قطع عادت ماهانه هستند.

این را هم اشاره بکنم که برابر یافته­های تاکنونی­ام در خصوص اختلال­ها و تنش­های عصبی کودکان و نوجوانان زندانی که احتمالا محصول محیط پر از اضطراب زندان است، به موارد تکان دهنده­ای برخورده­ام که در این جا یک نمونه­ی آن را برایتان بازگو می­کنم: یک زندانی زن سیاسی پیشین جمهوری اسلامی در گفتگویی ضبط شده که هم­چون یک مرجع این پژوهش است، می­گوید که: "... به خاطر می­آورم که یک بار یک دختر نوجوان هم بند من که در آغاز مرحله­ی بلوغ جسمی بود و هنوز پستان­هایش رشد کافی نداشتند، با ترس و اضطراب به من مراجعه کرد و گفت که پستان­هایش شروع به ترشح شیر کرده­اند و..." خب، شما این را می­دانید که ترشح شیر از پستان­های مادر محصول یک فرایند پیچیده­ی هورمونی - عصبی­­- فیزیولوژیک است که درست بعد از زایمان صورت می­بندد. پس چه اتفاقی می­افتد که دختری دوازده سیزده ساله که حتا سینه­های او رشد کافی فیزیولوژیک را نکرده­اند، از ترشح شیر خیس می­شوند؟ یک احتمال این است که افزودن مواد شیمیایی هم­چون کافور به غذای زندانی باعث اختلال در سامانه­های هورمونی زنانه شده است. اما آن چه محتمل­ترست و گزارش­های زنان زندانی سیاسی در زندان­های جمهوری اسلامی آن را تایید می­کنند، شرایط بسیار خوف­ناک و پر از استرس و اضطرابی است که کودک و نوجوان دخترزندانی که در این مرحله از رشد و بلوغ بوده است، تحمل و تجربه کرده، به گونه­ای که ساختار هورمونی- عصبی­- فیزیولوژیک انسانی را دچار اختلال کرده است.

اما دوستان! بگذارید از این تلخ در عرصه­ی زندان و کودکان و نوجوانان زندانی هم برایتان بگویم: تجاوز جنسی به دختران و زنان جوان زندانی هم­چون پاره­ای از شکنجه­های سازمان یافته و حساب شده­ی کارگزاران امنیتی و زندانبانان.

در این زمینه، اتتشار یک اثر تکان دهنده­ی سال­های اخیر یعنی کتاب "مصلوب" نوشته­ی خانم کتایون آذرلی، که بی پروا و دلاورانه از آن جنایت­های هول­ناک که بر او و سایرین رفته، پرده برمی­دارد. کتایون زمانی که تنها هفده سال داشت در مشهد دستگیر شد، و در واقع "مصلوب"­ی که او به تصویر کشیده، فضای "زندان وکیل آباد" مشهد است .یا کتاب "در این جا دختران نمی­میرند" نوشته­ی شهرزاد که از همین جنایت جنسی در زندان موسوم به "زیرزمین سید علی خان" و نیز زندان دستگرد اصفهان می­نویسد. او به صراحت و از زبان زندانیان هم بندش که هر بار مورد تجاوز جنسی قرار می­گرفتند، با سیاه ترکیب گفتاری "تف مالی" یاد می­کند. از این دست: "... سرور سخت متشنج بود. در حالی که می­گریست با فریاد می­گفت، تف مالی شدم. لجن مالی شدم. کاش می­شد پوست تنم رو بکنین و دور بیندازین."

در جایی دیگراز یک گزارش و در خصوص همین تجاوز جنسی در زندان تبریز، روایت مستندی داریم از تجاوز به ده­ها دختر و زن جوانی که بعد از مدت­ها سکوت دردمندانه نسبت به آن، سرانجام خبر آن به بیرون زندان می­رسد و به دنبال اعتراض­های خانواده­های زندانی و شجاعت و دلاوری یکی از زنان زندانی، سرانجام حاج حمید بازجو، محاکمه و اعدام می­شود. گرچه اولیای امور زندان، همان زن زندانی افشاگر این جنایت را هم اندکی بعد اعدام می­کنند.

ضمن این که انتشار یک نامه­ی آیت­الله منتظری به خمینی در سال 1365 که در مجموعه­ی پیوست خاطرات او آمده است، این تجاوز جنسی به دختران نوجوان زندانی را باز می­گوید. نگاه بکنید به صفحه­ی پانصد و ده، پیوست شماره­ی صد و چهل و سه، خاطرات منتظری، چاپ اتحاد ناشران ایرانی در اروپا. در این نامه از زبان آقای منتظری و خطاب به خمینی می­خوانید: "... آیا می­دانید در زندان­های جمهوری اسلامی به نام اسلام جنایاتی شده که هرگز نظیر آن در رژیم منحوس شاه نشده است؟... آیا می­دانید در زندان مشهد در اثر نبودن پزشک و نرسیدن به زندانی­های دخترجوان بعدا ناچار شدند حدود بیست و پنج دختر را با اخراج تخمدان و یا رحم ناقص کنند؟... آیا می­دانید در بعضی زندان­های جمهوری اسلامی دختران جوان را به زور تصرف کردند؟ آیا..."

این را هم اضافه کنم که در همین نامه به تاریخ هفدهم مهر 1365، اقای منتظری تعداد زندانیان سیاسی تنها در زندان­های کرج و تهران را "پانزده هزار نفر" گزارش می­کند و این شاید تنها سند رسمی تاکنونی در زمینه­ی شماره و تعداد زندانیان سیاسی در این سال­ها باشد .

حال، به هدف درک و دریافت یک نتیجه گیری عمومی از تاثیر چنین شرایطی از محیط زندان بر روی کودکان زندانی، شما را می­برم به استرالیا و با مرور کوتاهی از یک تجربه­ی هم­سان با آن چه شنیدید، با زندگی کودکان پناهجو در کمپ­های پناهندگی آشنا می­کنم. به این دلیل که گرچه نتایج تحقیق پیش گفته به گونه­ای مستند هنوز روشن نیست، ولی پیرامون وضعیت کودکان پناهجو که درست مانند هم­سالان خود گاه چندین سال را در بازداشت­گاه­های اجباری استرالیا گذرانده و دارند می­گذرانند، تاکنون تحقیق­های متفاوتی توسط کارشناسان تربیتی و روان­شناسان صورت گرفته که این خود می­تواند به شما کمک بکند به درک و دریافت نتایج احتمالی تحقیق جاری یا دست کم تصویر یک شمای کلی از آن .

داستان کودکان پناهجو و زندگی چند ساله­ی آن­ها در بازداشت­گاه­ها یا کمپ­های پناهند گی استرالیا، بیش و کم شباهت زیادی به کودکان زندانی در ایران دارد و البته چند تفاوت و تمایز اساسی :

نخست این که، بر خلاف کودکان زندانی در ایران، ما در استرالیا تقریبا شماره و تعداد کودکان پناهجو را داریم. به طور مثال، همین الان شما با یک کوبه "کلیک" روی سایت اینترنتی وزارت مهاجرت استرالیا و نهادهای مربوط به آن، به صراحت می­بینید که مثلا از سال 1999 تا 2001 نزدیک به دو هزار و یک صد و چند نفر تنها کودک پناهنده وارد استرالیا شده­اند که بلافاصله زندانی شده­اند.

دوم این که، از شرایط زندگی و زیست و محدودیت­های زیان باراین کمپ­ها بر زندگی خانواده­ها و به خصوص کودکان خردسال در آن جا، جامعه از طریق رسانه­های عمومی و نهادهای مدافع حقوق بشر استرالیایی و غیر استرالیایی که نسبت به این قضیه به شدت حساس هستند، روزانه باخبر می­شوند.

سوم، به اقتضای این وضعیت، نهادهای دانشگاهی و حقوقی و حتا کلیسا هم بیکار نشسته­اند و با تحقیق­های روشن­گر و پژوهش­های علمی نه فقط مرتبا دولت حاکم بر استرالیا را برای آزادی این بچه­های بی پناه زیر فشارمی­گذارند، که خود همین تحقیق­ها با نگاه آسیب شناختی روانی و جسمی کودکان زندانی، فرصت و امکان ارزش­مندی فراهم می­آورد تا سازمان­های مدافع حقوق کودکان در سراسر جهان زنگ خطرها را به صدا در بیاورند و در اندیشه­ی راه کار و چاره­ای باشند تا از بروز چنین فجایعی جلو بگیرند.

پس همین جا نتیجه بگیرم که اگر بعد از بیست و چند سال من می­آیم و از رنج و شکنج کودکان ایرانی در زندان­های جمهوری اسلامی می­گویم و هنوز هم بر سر انجام چنین تحقیق و پژوهش با بسیاری مشکلات روبرو هستم، زیاد هم شق­القمر نکرده­ام، که خود همین موضوع با این فاصله­ی زمانی نشان می­دهد که ما کجا ایستاده­ایم. بماند این که، وقتی شما توضیح بدهید که پدیده­هایی مثل زندان و شکنجه و اعدام و حبس و بند را از سطح یک بیانیه­ی سیاسی باید فراتر برد و آن­ها را بدل به امری حقوقی کرد و به مجامع آدکادمیک و دانشگاهی کشاند تا فکری اساسی مطرح بشود و به جایی برسد، هنوز دو ریالی بسیاری از جزم اندیشان سیاسی کج ست و نمی­افتد، و فکر می­کنند نه! اقدام! فقط اقدام سیاسی!

رها کنم و از تحقیقات روشن­گر دانشگاهی و حقوقی بر کودکان پناهجو برایتان بگویم: چندی پیش در یک کوشش علمی و اثرگذار، گروهی از روان­شناسان استرالیایی یک آزمون "تست" می­دهند به کودکان پناهجو که در یک کلمه"Detention Centre"  یا بازداشت­گاه پناهندگی را تعریف کنند. با پاسخ­های کودکانه­ای که بچه­ها به این آزمون دادند و بلافاصله بازتاب گسترده­ای در استرالیا پیدا کرد، مجامع علمی استرالیا بر خود لرزیدند. پاسخ بچه­ها به آن پرسش این بود: زندان، قبر، سوراخ جهنم و... یا انتشار نقاشی­های کودکانه­ی شایان بدرایی کودک خردسال پناهجوی ایرانی با نماهای ساده­ی "سیم خاردار، پلیس باتوم به دست، آمبولانس، پناهنده­ای که رگ خود را می­زند، پناهنده­ای که از ارتفاع می­پرد و خودکشی می­کند، او و خواهر خردسالش که گریه می­کنند"، یک بار دیگر توجه افکارعمومی را نسبت به خشونت­های جاری در بازداشت­گاه­ها و میان پناهجویان و پلییس و تاثیرات مخرب آن بر روی کودکان جلب کرد.

از قضا همین داستان شایان، یکی از اثرگذارترین نمونه­هایی است که عوارض و آثار ویران­گر زندان و فضای پر از خشونت آن بر سلامت روانی و جسمی کودکان را بازتاب می­دهد. از این قرار که شایان ، چند سال بیشتر ندارد که به همراه خانواده با قایق و بصورت قاچاقی وارد استرالیا می شود و بلافاصله به زندان منتقل می­گردد. شایان در طی چند سال زندانی شدن و زندگی در کمپ­های گوناگون، شاهد نزاع و درگیری و گاز اشک آور و خودزنی و خودکشی بزرگ­ترهاست. گزارش­های پزشکی و روان­پزشکی در خصوص وضعیت شایان سخت نگران کننده است: "... نه آب می­خورد نه غذا، او مرتبا در حالت ترس و اضطراب و کابوس ست." ادامه­ی وضعیت زندگی در زندان، بر وخامت حال او می­افزاید: "... شب ادراری، خواب آشفتگی، بیداری­های عصبی گونه همراه با تشنج و جیغ­های کودکانه با جمله­ی تکراری او: "آن­ها ما را می­کشند!"، انزوا از جمع، ناخن جویدن، و رفتارهای پرخاش­جویانه در مدرسه." یا در یک جابجایی تنبیهی توسط اولیای امور کمپ­ها، خانواده­ی شایان و او به یک کمپ با شرایط محدودکننده­تر و سخت­تر منتقل می­شوند . بعد شایان یاد می­گیرد که به گفته­ی او "آدم­های بد را به آن جا می­برند"، و همین وضعیت است که به گفته­ی روان­شناسان، کابوس­ها و شب ادراری­های او را تشدید می­کند. در همین رابطه، هم­چنین ده­ها گزارش رسمی از ناحیه­ی پزشکان و روان­پزشکان حکایت دارند از تشدید بحران­های روانی، جسمی و عاطفی این کودک خردسال زندانی. از جمله، این گزارش یک مقام دولتی: "... مشاهده شده که شایان خود را زیر پتویی پنهان می­کند و در حالی که دچار تشنج­های عصبی است، گریه می­کند ".

و سرانجام به استناد به مجموعه­ای از این عوارض و آسیب­های روانی و رفتاری شایان و دیگر نمونه­هایی که در سایر کودکان خردسال پناهجوست، روان­شناسان هشدار می­دهند که چنین کودکانی در معرض خطر و ریسک طولانی مدت اضطراب و استرس­اند."

و بالاخره این گزارش رسمی، که شایان در حد فاصله­ی ماه مارچ تا اگوست سال 2002 نزدیک به هفتاد بار مورد معاینه­ی پزشکی و روان­پزشکی بوده، و این نظر و تشخیص نهایی پزشکی درباره­ی او صادر می­شود:"Chronic post-traumatic stress disorder" . چنین وضعیتی از زندگی کودکان زندانی پناهجوست که نهادهای پژوهشی در استرالیا و نیوزیلند هم­چون "انجمن سلطنتی روان شناسان استرالیا"، "بنیاد روان شناسی نیوزیلند"، "دپارتمان جامعه شناسی دانشگاه سیدنی"، و نهادهای فرهنگی وابسته به "اتحادیه­ی آموزگاران ایالت نیو ساث ولز"، در پژوهش­های متفاوت خود نه فقط ادامه­ی زندگی و زندانی شدن کودکان در بازداشت­گاه­های پناهندگی را خطرناک و آسیب­رسان به حال کنونی این کودکان اعلام کرده­اند، که نسبت به سلامت روانی و آسیب­های وارد آمده به آنان حتا بعد از آزادی از زندان هشدار داده­اند.

حرف آخر: اما به راستی صدها کودک و نوجوان زندانی در دهه­ی شصت خورشیدی که سرانجام زنده ماندند و با تن و جسمی زخمی و فرسوده و روح و روانی بیمار به جامعه پرتاب شدند، حال کجا هستند؟ چه می­کشند؟ و چه کسی بر زخم طاقت سوز آنان مرهم می­گذارد؟