خانه­نشین کردن زنان در خدمت تجارت

 

بتی فریدان

ترجمه‌: فاطمه صادقی و یاشار گرمستانی

 

بخش نخست

چند ماه پیش زمانی که شروع کردم به چیدن پازل عقب­نشینی زنان به خانه، احساس می­کردم چیزی کم است.(1) اگر با وجود استیصال بی­نام تعداد زیادی از خانه­داران آمریکایی و با وجود فرصت­هایی که امروزه به روی همه­ی زنان گشوده شده، تعداد بسیار کم­شماری دارای هدفی در زندگی غیر از همسری و مادری هستند باید عاملی بس قوی در کار باشد.

حقایق معینی درباره­ی زندگی هست که چنان روشن و زمینی­اند که هیچ­گاه کسی درباره­شان حرفی نمی­زند و فقط از زبان کودکان ­پرانده می­شود: «چرا آدم­هایی که در کتاب­ها هستند، هیچ­وقت توالت نمی­روند؟» چرا هیچ­وقت گفته نمی­شود که وظیفه­ی واقعا دشوار و نقش حقیقتاً مهمی که زنان در مقام زن خانه­دار انجام می­دهند، خرید هر چه بیشتر برای خانه است؟ مردم در همه­ی مباحث در زمینه­ی زنانگی و نقش زنان فراموش می­کنند که تنها کسب و کار حقیقی در آمریکا همان کسب و کار است و بس. اما ابدی کردن خانه­داری، رشد رازوری زنانه، وقتی معنی دارد (و پول­ساز است) که پی ببریم زنان مشتریان اصلی تجارت آمریکایی­اند. کسی باید یک جایی به نحوی از انحا کشف کرده باشد که زنان به شرطی بیشتر می­خرند که انرژی و آرزوی­شان برای خلاصی از وضعیت خانه­داربودن بلااستفاده و ناشناخته باقی بماند.

این نه توطئه­ای اقتصادی علیه زنان، بلکه پیامد جانبی این امر بود که اخیرا همه­ی ما وسیله را با هدف اشتباه گرفته بودیم، دقیقا همان چیزی که هنگامی گریبان زنان را گرفت که کار خرید و فروش و سرمایه­گذاری به قصد کسب سود- اقتصاد ما به گونه­ای سامان­دهی شده که تنها به صورت مؤثر پاسخ­گوی نیازهای مردان باشد- به اشتباه جای هدف ملت ما را گرفت، جای هدف خود زندگی را. این که زندگی زنان در آمریکا در خدمت اهداف تجاری قرار دارد، اصلا تعجب­آورتر از این نیست که علم رفتار انسانی در خدمت حرفه­ی فریب زنان درباره­ی نیازهای واقعی­شان قرار گرفته است. یک اقتصاددان باید خیلی زیرک باشد که بفهمد اگر زنان خانه­دار به بازار نروند چه بر سر اقتصاد مرفه ما خواهد آمد، درست همان طور که اگر دیگر خطر جنگ در کار نباشد.

دیدن چرایی این مساله ساده است. من زمانی نحوه­ی حادث شدنش را دریافتم که به ملاقات مردی رفتم که سالانه تقریبا یک میلیون دلار دریافت می­کرد تا احساسات زنان آمریکایی را در جهت برآورده کردن نیازهای تجارت دست­کاری کند. این مرد خاص، تجارت پنهان ترغیب را در 1945شروع کرده و بعد هم ادامه داده بود. مقر مؤسسه­ی دست­کاری انگیزه­ها عمارتی اشرافی در وچسترعلیا است. دیوارهای سالن رقصش که به اندازه­ی دو طبقه ارتفاع داشتند، پر از قفسه­های فلزی­ بود و مملو از هزاران تحقیق عجیب و غریب درباره­ی تجارت و صنعت و سیصد هزار «مصاحبه­ی عمیق» فردی که اغلب با زنان خانه­دار آمریکایی انجام شده بود.

اجازه داد آن چه را می­خواستم ببینم و گفت می­توانم از هر چیزی که از نظر شرکتی خاص محرمانه نیست، استفاده کنم. در آن جا چیزی از کسی پنهان نبود و برای چیزی احساس گناه وجود نداشت، فقط کاغذ پشت کاغذ در آن تحقیقات عمیق، آگاهی موذی و شادمانه­ای از زندگی توخالی، بی­هدف، غیر­خلاق، و حتی از نظر جنسی عاری از لذت اکثر زنان خانه­دار آمریکایی نهفته بود. این بهترین دلال پنهان با واژگان بی­پرده­ی خود به من هدف از خانه­دار نگه­داشتن زنان آمریکایی را نشان داد، خزانه­ای که در اثر فقدان هویت و هدف تولید می­کنند و در موقع خرید آلت دست دلار می­شوند.

گفت («اگر از این کلمه نمی­ترسید») چنان­چه زنان خانه­دار به خوبی آلت دست بشوند، می­توان حس هویت، هدف، خلاقیت، کمال نفس، و حتی لذت جنسی­ای را که فاقد آن هستند، از طریق خرید اجناس به­ِشان بخشید. ناگهان به معنی این حرف پی بردم که هفتاد و پنج درصد قدرت خرید در آمریکا در دست زنان است. ناگهان زنان آمریکایی را قربانیان آن استعداد مخوف و آن قدرت در لحظه­ی خرید دیدم. بینشی که او آزادانه با من در میان گذاشت، خیلی چیزها را معلوم کرد...

دو راهی تجارت در تحقیقی شرح داده شد که در 1945 برای ناشر یکی از مجلات زنان پیشرو درباره­ی نحوه­ی برخورد زنان با لوازم برقی صورت پذیرفت. آن پیام مورد توجه­ی همه­ی شرکت­هایی قرار گرفت که چون جنگ رو به پایان بود، به دنبال آن بودند که مصرف­کننده را به جای قراردادهای تسلیحاتی بنشانند. این تحقیق در مورد «روان­شناسی خانه­داری» بود؛ نتایج حاکی از آن بود که «نحوه­ی برخورد زن با لوازم خانگی را نمی­توان از نحوه­ی برخوردش با خود خانه­داری در کلیتش جدا کرد.

بر اساس نمونه­ای از چهار هزار و پانصد زن متأهل (متعلق به طبقه­ی متوسط، فارغ­التحصیل دبیرستان یا کالج)، زنان آمریکایی به سه دسته تقسیم شدند: «تیپ زن خانه­دار حقیقی»، «زن شاغل» و«خانه­دار متعادل». پنجاه و یک درصد این نمونه «زن خانه­دار حقیقی» بودند. («از منظر روان­شناختی»، خانه­داری دل­بستگی اصلی این زنان است. بیشترین غرور و رضایت را از بر پا داشتن خانه­ای راحت و منظم و مرتب برای خانواده­اش کسب می­کند. خودآگاه یا نیمه­آگاه، احساس می­کند کسی نمی­تواند جای او را بگیرد؛ هیچ کس نمی­تواند وظیفه­اش را به انجام برساند. تمایل بسیار کمی دارد ( یا اصلا ندارد) که بیرون از خانه کار کند؛ اگر چنین کند، به خاطر جبر شرایط یا احتیاج است.») پیدا بود که این دسته رو به نقصان می­رفت و به احتمال زیاد چنین روندی با توجه به گشوده­شدن زمینه­ها، دل­بستگی­ها و تحصیل برای زنان ادامه پیدا می­کرد.

اما بیشترین مشتریان لوازم خانگی، همین «زن خانه­دار حقیقی» بود. هرچند از به­رسمیت شناختن وسایل جدید و چیرگی آن­ها «کراهت» داشت. («حتی شاید برای او هراس­آور باشد که لوازم خانگی بی­دلیل جایگزین روش از مد­افتاده­ی رتق و فتق امور شوند که او همواره به کار برده است.») هر چه باشد، کار خانه توجیهی برای کلیت وجودی­اش بود. (زن خانه­داری می­گفت: «فکر نمی­کنم هیچ راهی برای ساده­تر کردن کار خانگی برای من وجود داشته باشد، چون فکر نمی­کنم یک ماشین بتواند کارهای سخت را انجام دهد.»)

تیپ دوم - زن شاغل یا زنی که قرار است شاغل باشد- در اقلیت، اما بر اساس دیدگاه فروشندگان به شدت «ناسالم» است؛ تبلیغات­چی­ها خاطر­نشان کردند که به خاطر خودشان هم که شده نباید بگذارند این دسته بیش از این رشد کند. چنین زنانی، ولو لزوما شاغل هم نباشند، «معتقد نیستند که جای اصلی یک زن در خانه است.» («بسیاری از این­ها هیچ گاه حقیقتا کار نکرده­اند؛ اما گرایش­شان این است: «به نظر من، خانه­داری وقت تلف­کردن دهشتناکی است. اگر بچه­ی آخرم به اندازه­ی کافی بزرگ شده بود و آزادی ترک خانه را داشتم، از زمانم بهتر استفاده می­کردم. اگر می­شد وعده­های غذایی و لباس­های مربوط به خانواده­ام راست­ و ­ریس شود، خوشحال می­شدم بیرون بروم و کار کنم.») نکته­ای که باید در مورد زنان طالب پیشرفت مد نظر داشت، آن است که گرچه لوازم خانگیِ مدرن می­خرند، اما مشتریان ایده­آلی از آب در نمی­آیند. زیادی انتقادی­اند.

تیپ سوم- «خانه­داران متعادل»- «از نگاه بازار تیپ ایده­آل» است. دل­بستگی­های بیرونی دارد، یا قبل از این که فقط به خانه­داری بپردازد شغلی دارد؛ «با آغوش باز کمکی را که لوازم خانگی به او می­کنند، می­پذیرد»، اما «از آن­ها انتظار انجام غیرممکن را ندارد»؛ زیرا محتاج آن هم هست که از توانایی منحصربه فرد خودش هم «در انتظام بخشیدن به یک خانه­ی دارای مدیریت خوب» استفاده کند.

معنای این پژوهش روشن بود: از آن جا که خانه­دارهای متعادل نماینده­ی بیشترین ظرفیت آینده­ی بازار هستند، امتیازی برای تولیدکننده­ی لوازم خانگی خواهد بود که زنان بیش­تر و بیش­تری را از مطلوبیت تعلق به این گروه آگاه کند. آن­ها را بر اساس این تبلیغ آموزش دهد که می­شود دل­بستگی بیرونی داشت و نسبت به تأثیرات بیشتر فکری حساس بود (بی­آن­که به زن شاغل تبدیل شد). هنر خانه­داری خوب باید هدف همه­ی زنان بهنجار بشود.

 

مساله ـ که اگر آن زمان به تصدیق یک ترغیب­گر صنعت لوازم خانگی رسیده بود، قطعا سایر تولیدکنندگانِ فعال صنعت خانگی هم شناسایی­اش کرده بودند ـ آن بود که «نسل جدیدی از زنان همگی برای کار کردن بیرون خانه آموزش می­بینند. وانگهی، میل روزافزونی به رهایی در آن­ها مشهود است.» راه­حل کاملا ساده بود: ترغیب­شان کنی زنان خانه­دار «مدرن» باشند. زنِ شاغل یا شاغل بعدازاینی که آشکارا از تمیزکاری، غبار­روبی، اتو زدن و لباس شستن بیزار است، به واکس یا پودر صابون جدید علاقه­ی کمتری دارد. برعکسِ «زن خانه­دار حقیقی» و «خانه­دار متعادل» که ترجیح می­دهند به اندازه­ی کافی لوازم خانگی داشته باشند و کارهای خانه را خودشان انجام دهند، زن شاغل «خدمتکار را ترجیح می­دهد، کار خانه زیاد از حد وقت­گیر است.» لوازم خانگی می­خرد؛ اما چه مستخدم داشته باشد چه نه، «بیشتر محتمل است درباره­ی خدماتی که ارائه می­دهند، معترض شود.» و «فروختن به او دشوارتر است.»

این پژوهش در 1945 اشاره داشت که برای تبدیل این زنانِ بالقوه یا بالفعل شاغل به زنان خانه­دار حقیقی دیگر دیر شده و چنین کاری ناممکن است؛ اما می­شود این­ها را مستعد خانه­داری متعادل کرد و شغلی در خانه برای­شان دست و پا کرد. بگذارید «بخواهند کیک خودشان را داشته باشند و بخورند... در وقت­شان صرفه­جویی کنند، آسایش بیشتری داشته باشند، از کثیفی و آشفتگی دور باشند، از نظارت مکانیزه برخوردار شوند، اما نخواهند از احساس موفقیت شخصی و غرور در خانه­ای بسامان دست بکشند که از «خودت از پسش بر بیا» نشئات می­گیرد.» همان طور که زن خانه­دار جوانی می­گفت: «خیلی خوب است مدرن باشی. عین این است که کارخانه­ای را اداره کنی که به جدیدترین ماشین­آلات روز مجهز باشد.»

اما این کار خواه برای تجارت و خواه برای تبلیغات، کار ساده­ای نبود. وسایل جدیدی که می­توانستند از پسِ اکثر قریب به اتفاق کارهای خانه برآیند، بازار را پر کردند و نبوغ فزاینده­ای لازم بود تا آن «حس موفقیت» را به زن آمریکایی بدهد و در عین حال خانه­داری را هدف اصلی زندگی او قرار دهد. باید با تحصیلات، استقلال، فردیت رو به ­رشد و هر چیزی که برای هدف دیگری آماده­شان می­کرد، مستمرا مقابله می­شد و به سمت خانه هدایت­شان می­کرد.

خدمات مربوط به آلت دست کردن به طرز فزاینده­ای ارزشمندتر شد. او در پیمایش­های بعدی دیگر با زنان حرفه­ای مصاحبه نکرد؛ آن­ها در طول روز خانه نبودند. زنان نمونه­گیری او تعمدا «خانه­دارهای متعادل» یا خانه­داران حومه­نشین بودند. هر چه باشد، محصولات خانه­داری و مصرفی در نهایت باید با زنان هماهنگ شود؛ هفتاد و پنج درصد کل بودجه­ی تبلیغاتی مصرف­کنندگان صرف جذب زنان، یعنی زنان خانه­دار، می­شود که برای مصاحبه در طول روز در دسترس هستند و وقت خرید کردن دارند. طبیعتا مصاحبه­های عمیق او، آزمون­های انعکاسی، «آزمایشگاه­های زنده»، برای تحت تأثیر­قرار دادن کارفرماهایش طراحی شده بود؛ اما بیشتر اوقات حاوی بینش­های زیرکانه­ی یک دانشمند اجتماعی کارآزموده بود که سودآور هم بودند.

برای مثال در یکی از گزارش­ها نوشته بود: هر کوششی برای فروش ایکس میکس باید بر اساس استفاده از تلاش خلاقانه­ی زنان باشد.

جذابیت باید بر این حقیقت تاکید کند که ایکس میکس به زنان در جهت بروز خلاقیت­شان کمک می­کند؛ زیرا از شر کارهای پرزحمت خلاص­شان می­کند. هم­زمان تاکید باید بر روی مهارت­های آشپزی باشد، تفریحی که با آن همراه است و به شما این احساس را می­دهد که به شیرینی­پزیِ واقعی مشغول هستی.

اما تناقض هنوز وجود دارد: چگونه او را ترغیب کنیم پولش را برای میکسی صرف کند که خود زحمت­افزا است و در عین حال به او بگوییم که «می­تواند انرژی­اش را در جایی صرف کند که واقعا نیاز باشد.» اما کاری هم نکنیم که او « زیاد به شیرینی­پزی مشغول شود»؟ (یعنی به این نقطه نرسد که «من میکس نمی­خرم، چون اصلا شیرینی نمی­پزم. من در آپارتمان بزرگی زندگی می­کنم؛ تمیز نگه­داشتن آن، نگه­داری بچه­ها و شغل نیمه­وقتم دیگر زمانی برای شیرینی­پزی باقی نمی­گذارد.») در مورد «حسِ یاسی» که زمان بیرون آوردن بیسکویت­ها از اجاق به آن­ها دست می­دهد، وقتی که می­بینند در واقع نان خالی­اند و هیچ حس کامیابی خلاقانه­ای در کار نبوده است، چه باید کرد؟ («چرا من باید خودم بیسکویت بپزم، وقتی که این همه بیسکویت در بازار هست که فقط باید آن­ها را گرم کرد؟ واقعا منطقی نیست که خودمان را به دردسر هم­زدن، روغن­مالی قطعات و پختن بیسکویت­های خانگی بیندازیم.») چه باید کرد وقتی که زن احساسی را که به مادرش دست می­داد، وقتی که باید کیک را از اول درست می­کرد، نداشته باشد؟ («به شیوه­ای که مادرم درست می­کرد، باید آرد را الک کرده و تخم­مرغ و کره به­اش اضافه می­کردی و می­دانستی در واقع چیزی را تهیه کرده­ای که می­تواند مایه­ی افتخارت باشد.»)

گزارش اطمینان می­داد که از پسِ این مساله می­توان برآمد: زن با به­کارگیری ایکس میکس می­تواند خود را به عنوان همسر و مادر، نه فقط با شیرینی­پزی، بلکه با صرف زمانی بیشتر با خانواده، اثبات کند... مطمئنا این مساله هم باید روشن شود که محصولات خانگی از همه لحاظ بر آن چه در مغازه­ی نانوایی عرضه می­شود، ارجحیت دارند...

سپس به کارفرما گفته شده بود این عبارت تبلیغی که «و تو کیک را به آسان­ترین و کم­زحمت­ترین شکل ممکن تهیه می­کنی»، «عکس­العملی منفی» را در زن آمریکایی برمی­انگیزاند. این عبارت جایی بسیار نزدیک به « حس تقصیر نهفته» در آن­ها را هدف قرار می­دهد. («از آن جا که هیچ وقت احساس نمی­کنند که به قدر کافی تلاش می­کنند، قطعا گفتنِ این که پخت و پز با ایکس میکس راحت است، خطاست.» به نظر او این به آن معناست که این همسر و مادر که در پشت اجاق آشپزخانه با نگرانی کیک یا پای برای شوهر یا فرزندانش تهیه می­کند، «صرفا دارد میلش به شیرینی را ارضا می­کند.» خود این واقعیت که شیرینی­پزی کار زن خانه­دار است، به او کمک خواهد کرد هر شکی در مورد نوع انگیزه­های واقعی­اش را برطرف کند.

گزارش می­گفت که حتی برای دست­کاری احساس گناه زنان خانه­دار هم راه­هایی وجود دارد: شاید عملی باشد از طریق تبلیغ این طور القا شود که اگر از همه­ی دوازده کاری که ایکس میکس می­کند بهره­مند نشوید، تلاش­های­تان برای فراهم آوردن لذت برای خانواده­تان را عقیم گذاشته­اید. می­توان به جابجایی در احساس گناه پرداخت. باید کاری کرد که زنِ مورد نظر احساس گناه کند از این که از فرصت استفاده نکرده تا برای خانواده اش دوازده خوراکی خوشمزه تهیه کند؛ «تبحر خود را هدر نده؛ خودت را محدود نکن.»

تا نیمه­ی دهه­ی پنجاه این پیمایش با خشنودی گزارش می­کرد که زن شاغل («زنی که برای برابری و تقریبا هویت در همه­ی حوزه­های زندگی جنجال راه انداخته بود، زنی که در مقابل «بردگی خانگی» با خشم و غضب ایستاده بود») از بین رفته و جایش را زنی «کمتر جهانی و کمتر فرهیخته» گرفته که فعالیتش در انجمن اولیا و مربیان برایش «ارتباطات گسترده با دنیای خارج از خانه» را تامین می­کند، اما «کار خانگی را واسطه­ی بروز زنانگی و فردیتش می­داند». او شبیه زن خانه­دار فداکار از مد افتاده نیست؛ او خود را با مرد برابر می داند. اما او هنوز احساس «تنبلی و نادیده گرفته شدن می­کند و مرتبا در معرض تهاجم احساس گناه است»؛ زیرا به قدر کافی کار برای انجام دادن ندارد.

بعد از مقاومتی فردی، حالا آماده است قهوه­ی فوری، غذاهای یخ­زده، غذاهای آماده و اقلامی را که نیاز به کار زیاد ندارند بپذیرد. اما محتاج توجیهی است و آن را این طور پیدا می­کند که «با استفاده از غذای یخ­زده، وقتم را برای انجام سایر وظایف مهمی که در نقش مادر و همسر مدرن بر عهده دارم، آزاد می­کنم.»

خلاقیت پاسخ دیالکتیکی زنِ مدرن به مساله­ی تغییر موقعیتش در خانه­داری است. تز: من یک خانه­دارم. آنتی­تز: از خرحمالی متنفرم. سنتز: خلاقیت!

اساسا این به این معنی است که ولو این که زن خانه­دار شاید مثلا غذای کنسروی بخرد و در نتیجه در زمان و انرژی صرفه­جویی کند، نمی­گذارد اوضاع این طور بماند. عمیقا نیاز دارد به «بزک دوزک کردن» غذای کنسروی تا مشارکت فردی و دغدغه­اش برای تامین رضایت خانواده­اش را به اثبات برساند.

حس خلاقیت هدف دیگری را نیز بر آورده می­کند: راه خروجی است برای استعدادهای آزاد­شده، طعم بهتر، تصورات آزادانه­تر، و ابتکار بیشتر زن مدرن می­گذارد او همه­ی توان ذهنی­ای را که می­بایست در شغلی بیرون از خانه بروز دهد، در خانه استفاده کند. اشتیاق برای فرصت­ها و لحظه­های خلاق جنبه­ی اصلی انگیزه­ی خرید است.

از نظر این پیمایش، تنها مشکل آن بود که او «بخواهد از ذهن و داوری خودش استفاده کند. او بیزار است از این که با معیارهای جمعی یا اکثریت مورد قضاوت قرار گیرد. او دارد معیارهای مستقل به وجود می­آورد.» («همسایه­ها را به چیزی نگیر. نمی­خواهم در هر موردی بر اساس ارزش­های آن­ها «زندگی کنم» یا خودم را با آن­ها مقایسه کنم.») او دیگر نمی تواند « چشم­و­هم­چشمی کند»، تبلیغات­چی باید به نیازهای خود او در زندگی متوسل شود.

به این نیاز پاسخ دهید... به او بگویید که دارید رنگ و بوی زندگی­اش را بیش­تر و لذت­بخش­تر می­کنید. بگویید که اکنون می­تواند تجربه­های جدید را بچشد و این که او سزاوار آن است. حتی ایجابی­تر از این باید به او بگویید که دارید به او «درس زندگی» می­دهید.

به سازنده­ی مواد شوینده­ی خاص توصیه می­شد: «رُفت و روب خانه باید سرگرم­کننده باشد.» اگر چه شاید محصول او تاأثیر کمتری در مقایسه با جارو برقی داشت، اما به زن خانه­دار اجازه می­داد انرژی بیشتر خود را در کار قرار دهد. بعد هم زن خانه­دار را دچار این توهم می­کرد که به «یک حرفه­ای، یک خبره، بدل شده که می­داند کدام وسیله­ی نظافت چه کار ویژه­ای انجام می­دهد.»

در زمانه­ی آزادشدن نیروی کار، این حرفه­ای­شدن دفاعی روانی از زن خانه­دار در مقابل تبدیل او به یک «سرپیشخدمت» عام و کلفت خانواده است.

نقش تخصصی از نظر احساسی، کارکردی دوگانه دارد: نخست آن که به زن خانه­دار کمک می­کند تا برای خود صاحب شان شود و دوم آن که، در جستجویش برای شیوه­های بهتر و جدیدتر انجام کارها، از مدار خانه­ی خودش به سمت جهان دانش مدرن فراتر می­رود.

نتیجه آن که هیچ­گاه شرایط روانی برای عرضه­ی وسایل و محصولات خانگی از این مناسب­تر نبوده است. زن خانه­دار مدرن... در تلاش­هایش برای یافتن محصولات کمک­خانه­داری­ای که طبق نظر تخصصی خودش دقیقاً با نیازهای او همخوانی دارند، واقعا هول می­زند. این گرایش علت محبوبیت واکس­ها و پولیش­های متفاوت برای مواد متفاوت موجود در خانه، استفاده­ی فزاینده از جلادهنده­های کف خانه، تنوع تِی­ها و وسایل تمیزکننده­ی زمین و دیوارها را توضیح می­دهد.

مساله دادنِ «حس موفقیت»، «تعالی نفس»ای است که او قانع شده که باید آن را در «حرفه»ی خانه­داری جستجو کند؛ آن­هم وقتی که در واقعیت «کار زمان­بر او، یعنی خانه­داری پایانی که ندارد، هیچ، کاری است که جامعه برای آن حقیرترین، کم­تبحرترین، و سطح پایین­ترینِ افراد و گروه­ها را اجیر می­کند... هر کسی با کمری به قدر کافی قوی (و مغزی به قدر کافی کوچک) می­تواند از پسِ این کلفتیِ هر روزه برآید»، اما حتی از همین مساله هم می­شود برای قالب کردنِ هر چه بیش­تر به او استفاده کرد:

یکی از راه­هایی که زن خانه­دار با آن بر اعتبار خود به عنوان نظافت­چی خانه­اش می­افزاید، استفاده از محصولات خاص برای امور خاص است...

وقتی او یک محصول را برای شستن لباس­ها، دومی را برای ظرف­ها، سومی را برای دیوارها، چهارمی را برای زمین، پنجمی را برای کرکره­ها و قس­علی­هذا استفاده می­کند، نسبت به زمانی که یک ماده­ی تمیزکننده را برای همه­ی آن­ها به کار می­برد، کمتر احساس می­کند عمله­ای فاقد تخصص است؛ بلکه بیش­تر حس یک مهندس، یک حرفه­ای به او دست می­دهد.

راه دوم برای ارتقای مقام او، «انجام کارها به روش خود» است. ایجاد نقشی حرفه­ای برای خود با خلق «فوت و فن­های کار» مختص به خود اوست. برای مثال، این که «همواره از مقدار کمی سفیدکننده برای لباس­ها استفاده می­کنم، حتی اگر لباس­ها رنگی باشند، چون واقعا آن­ها را تمیز می­کند!»

این گزارش چنین توصیه می­کرد: به او کمک کنید تا «وظیفه­ی کلفتی خود را با ترفیع نقش­اش به عنوان محافظ خانواده­ی خود (قاتل میلیون­ها باکتری و میکروب) توجیه کند.» «نقش کلیدی او را در خانواده پررنگ جلوه دهید... به او کمک کنید بیش­تر یک حرفه­ای باشد تا یک کلفت... خانه­داری را از موضوعی پوچ و دائمی به شاخه­ای از دانش و مهارت تبدیل کنید.» یک راه مؤثر برای انجام این کار آن است که کالایی جدید را به بازار عرضه کنید. زیرا به نظر می­رسد موج فزاینده­ای از زنان خانه­دار در راه هستند «که انتظار محصولات جدیدی را دارند که نه تنها میزان کار روزانه­شان را کاهش دهد، بلکه تعلق احساسی و فکری آن­ها را درگیر دنیای پیشرفت­های علمی خارج از خانه کند.»

مساله­ی اجازه دادن به زن برای استفاده از ذهن خود و حتی مشارکت در علم از طریق خانه­داری البته بی­ضرر نیست. علم نباید زنان را از زحمت زیاد خلاص کند؛ به‌ جای آن باید روی ایجاد توهم موفقیتی متمرکز شود که به نظر می­رسد زنان خانه­دار به آن نیاز دارند.

برای اثبات این نکته، دویست و پنجاه زن خانه­دار تحت آزمونی عمیق قرار گرفتند: از آن­ها خواسته شد که از بین چهار روش فرضی برای شست­و­شو، یکی را انتخاب کنند. اولی، یک سیستم کاملا خودکار پاک کردن گرد و غبار و کثیفی بود که مانند یک سیستم گرمایشی خانه به طور مستمر عمل می­کرد. در دومی، زن خانه­دار باید دکمه­ای را برای شروع به کار فشار می­داد. سومی، متحرک بود؛ باید آن را این طرف و آن طرف می­برد و در محل مورد قرارش می­داد تا کثیفی را بزداید. چهارمی، کاملا جدید بود که با آن می­توانست خودش جارو بزند. زنان خانه­دار به نفع این آخری رای دادند. گزارش می­گفت او از بین وسایل « جدید و مدرن» آن وسیله­ای را ترجیح می­دهد که بگذارد او خودش کار کند. «یک دلیل تعیین کننده، میل او به مشارکت است؛ نه فقط فشار­دهنده­ی یک دکمه بودن.» آن طور که یک زن خانه­دار می­گفت: «و اما در مورد سیستم­های جادویی تمیزکننده که تنها با یک دکمه کار می­کنند، خب، من دیگر کاری برای انجام دادن نخواهم داشت؟ صبح­ها را چطور بگذرانم؟»

این پژوهش جالب به طور تصادفی روشن می­کرد که یک وسیله­ی رفت و روب الکترونیکی خاص که مدت­ها به عنوان وسیله­ای برای زحمت­زدایی در نظر گرفته می­شد، در واقع «خانه­داری را سخت­تر از آن چه که بود می­کرد.» بر اساس پاسخ هشتاد درصد آن زنان خانه­دار، به نظر می­رسید وقتی زنی این وسیله را به کار می­انداخت، «حس می­کرد مجبور به انجام رفت و روبی است که در حقیقت نیازی بدان نیست.» در واقع وسیله­ی الکترونیکی گستره و نوع نظافتی را که قرار بود انجام شود، دیکته می­کرد.

پس آیا باید زنان خانه­دار را به بازگشت به آن جاروبرقی­های ساده و ارزانی­ترغیب کرد که به او اجازه می­داد تنها همان قدر که لازم می­بیند تمیز کند؟ پاسخِ این گزارش البته منفی بود. آن جاروبرقی از مد افتاده را در جایگاه وسیله­ی الکترونیکی­ای بنشانید که «برای کاهش زحمت خانه­دار مدرن ضروری است»، «آن وقت به او بگویید که خانه­دار مدرن طبیعتا باید هر دوی آن­ها را داشته باشد.»

هیچ کس حتی خود پژوهش­گران این پژوهش عمیق منکر این نشدند که کار خانه پایانی ندارد و تکرار ملال­آورش آن همه رضایت به بار نمی­آورد و به آن همه دانش کارشناسانه­ی مورد ادعا نیاز ندارد. اما بی­پایانیِ آن از نظر فروشنده مزیت بود. مساله در سایه نگه داشتن ادراکی زیربنایی بود که به طرز خطرناکی در پس «هزاران مصاحبه­ی عمیقی که ما در مورد دوجین محصولات گوناگون نظافت ترتیب دادیم»، کمین کرده بود. ادراکی که همان طور که یکی از زنان خانه­دار می­گفت: «بوی تعفن می­دهد. من باید آن را انجام دهم، پس می­دهم. این یک شر لازم است. همین و بس.» چه باید کرد؟ اول از همه محصولات بیش­تر و بیش­تری روانه­ی بازار کنید؛ مسیرها را هر روز پیچیده­تر کنید؛ «متحصص­بودن» را برای زن خانه­دار به ضرورت تبدیل کنید. (گزارش توصیه می­کرد، شستن لباس­ها نباید فقط انداختن لباس­ها درون ماشین و ریختن پودر روی آن­ها باشد. لباس­ها باید به دقت مرتب شوند تا بعضی با برنامه­ی الف، دور بعد با برنامه­ی ب و بعضی با دست شسته شوند. آن­وقت زن خانه­دار می­تواند «تنها به خاطر دانستن این که می­داند کدام زرادخانه از محصولات برای استفاده در کجا مناسب است، احساس غرور کند.»)

گزارش ادامه داده است: «احساس گناه در مورد کثیفی پنهان» را برای زنان خانه‌دار بزرگ کنید تا خانه­اش را با عملیات «نظافت عمقی­ای» که برای چند هفته به او «احساس کمال» می­دهد، خانه­تکانی کند. («اوقات مربوط به نظافت سراسری اوقاتی­اند که او بیش­ترین تمایل را برای امتحان کردن محصولات جدید و «شست­وشوی عمقی»­ای دارد که تبلیغات می­گویند در اثر آن کمال حاصل می­شود.)

فروشنده هم­چنین باید بر لذت­های ناشی از انجام جداگانه­ی کارها تاکید کند و تذکر بدهد که «تقریبا همه­ی زنان خانه­دار، حتی آن­هایی که عمیقا از کار خودشان به کلی منزجرند، به طور متناقض راه فرار خود از سرنوشت بی­انتهای­شان را در پذیرش آن می­بینند؛ در این که همان طور که یکی از زنان گفت: «در آن شیرجه بروند.»

حل کردن خود در کار، در محاصره­ی همه­ی اسباب، کِرم­ها، پودرها و صابون­ها و برای مدت کوتاهی به فراموشی سپردن این که ظرف مدت کوتاهی باید همه را از نو انجام دهد... او لحظه­ی پایان گرفتن یک کار را به عنوان لحظه­ای لذت­بار، لحظه­ای به همان اندازه خالص که انگار همین حالا اثر هنری بزرگی را به پایان رسانده که قرار است مثل یادبودی برای همیشه بماند، به حساب می­آورد.

این تجربه­ی خلاقانه­ای است که فروشنده­ی کالاها می­تواند در اختیار زن خانه­دار بگذارد. به تعبیر خود یک زن خانه­دار: من کار خانه را به هیچ­وجه دوست ندارم. خانه­دار بدی هستم. اما گه­گاه از جا جسته و آماده می­شوم بروم شهر... وقتی پاک­کننده­ی جدیدی دارم- مثل زمانی که واکس شیشه یا آن جلادهنده­های سیلیکونی اسباب و اثاثیه تازه به بازار آمده بودند- خودم را واقعا از شرش خلاص می­کنم و همه چیز را در خانه برق می­اندازم. دوست دارم ببینم همه چیز برق می­زند. احساس بسیار خوبی دارم وقتی می­بینم حمام می­درخشد.

و بدین ترتیب هدایت­گر توصیه می­کرد: محصول تولیدی خود را با پاداش­های فیزیکی و روحی­ای برجسته کنید که زن از احساس تقریبا مذهبیِ امنیت پایه­ای که خانه برایش به وجود آورده، کسب می­کند. درباره­ی «احساسات سبک، شاد و آرام»، درباره­ی «حس عمیق کامیابی» حرف بزنید... اما به یاد داشته باشید که او در حقیقت خواستار ستایش به خاطر ستایش نیست... به علاوه حواس­تان باشد خُلق او صرفا «شاد» نیست؛ او خسته است و تا حدی عبوس. اهدافی که به طور مصنوعی جذاب هستنند، احساسات او را به عکس­العمل وانمی­دارند. او به پیام­های بی­تکلف، صمیمی و بی­ریا عکس­العمل مساعدتری نشان می­دهد.

* * *

 

1- مقاله­ی حاضر ترجمه­ی فصل نهم کتاب رازوری زنانه اثر کلاسیک بتی فریدان است که به زودی منتشر خواهد شد.