خانهنشین کردن زنان در خدمت تجارت
بتی فریدان
ترجمه: فاطمه صادقی و یاشار گرمستانی
بخش دوم
دههی پنجاه، دههی کشف انقلابی بازار نوجوانها بود.(1) پیمایشها به نحو مشهودی احتساب نوجوانان و تازهازدواجکردهها را شروع کردند. کاشف به عمل آمد که زنانِ جوان ازدواجکرده که تنها تا دبیرستان درس خوانده و هیچ گاه کار نکرده بودند، «متزلزلتر» و وابستهترند و راحتتر میشود اجناس را بهشان قالب کرد. میشد به این افراد جوان گفت که با خرید اجناس مناسب و بدون نیاز به مطالعه و کار میتوانند شان طبقهی متوسط را به دست بیاورند. روش فروشی که از طریق چشم و همچشمی صورت میگرفت باز هم میتوانست مؤثر باشد؛ فردیت و استقلالی که زنان آمریکایی از تحصیلات و کار بیرون از خانه به دست میآوردند، در مورد عروسان نوجوان مشکل چندانی نبود. در حقیقت پیمایش میگفت، اگر بتوان الگوی «خوشبختی از رهگذر اشیا» را وقتی این زنان به اندازهی کافی جواناند تثبیت کرد، میشد به شکلی امن تشویقشان کرد که در بیرون کاری نیمهوقت برای خود دست و پا کنند تا در چیزهایی که میخرند کمکخرج شوهر باشند. حال نکتهی اساسی متقاعد کردن نوجوانها در این مورد بود که «خوشبختی از رهگذر اشیا» دیگر در انحصار پولدارها و بااستعدادها نیست؛ همه به شرطی میتوانند از آن لذت ببرند که «راه درست»، راهی را که دیگران در پیش میگیرند، بیاموزند، باری، اگر اضطراب متفاوتبودن را بیاموزند.
به تعبیر یکی از این گزارشها: چهل و نه درصد این تازهعروسان نوجوان بودند و دختران در هجده سالگی از هر سن دیگری بیشتر ازدواج میکنند. این تشکیل زودرس خانواده به رشد جمعیت جوانی میانجامد که در آستانهی وظایف و تصمیمگیریهایشان در خریدکردن قرار دارند...
اما مهمترین حقیقت طبیعتی روانشناختی دارد: امروزه ازدواج فقط حد اعلای یک دلبستگی رمانتیک نیست؛ این عمل، هوشیارانهتر و ذکاوتمندانهتر از گذشته، تصمیمی است برای ایجاد یک رابطه بر اساس بر پا ساختن خانهای راحت و مجهز به تعداد زیادی محصولات مورد علاقه.
در همصحبتی با دهها زوج جوان و کسانی که در شُرُف عروس شدن بودند، به عنوان یک قاعده دریافتیم که مکالمات و رؤیاهایشان تا حد زیادی حول خانهی آینده و مبلمانش، حول خرید رفتن «برای رسیدن به یک ایده» حول بحث دربارهی مزایا و معایب یک کالا و... دور میزند.
عروسان مدرن عمیقا دربارهی ارزش یگانهی ازدواج عاشقانه، دربارهی امکانِ یافتن شادکامی واقعی در ازدواج و تحقق سرنوشتشان در و از طریق آن متقاعد شدهاند.
اما این روزها دورهی نامزدی فقط تا حدی رمانتیک، رؤیایی و مسحورکننده است. شاید بهتر باشد بگوییم دورهی نامزدی به تمرینی برای تکالیف مادی و وظایف برخاسته از ازدواج بدل شده است. زوجها، در حین انتظار برای عروسی، به سختی کار میکنند و برای خریدهای مشخص پول کنار میگذارند؛ یا حتی شروع میکنند به خریدهای قسطی.
معنای عمیقتر این ترکیب نوینِ باور تقریبا مذهبی به اهمیت و زیبایی زندگی بر اساس ازدواج از یک سو و نگاه محصول محور از سوی دیگر چیست؟...
عروس مدرن به عنوان هدفی آگاهانه در جستوجوی آن چیزی است که در بسیاری موارد مادربزرگش آن را تقدیر کور و مادرش آن را بردگی میدانست که عبارت است از تعلق داشتن به یک مرد؛ داشتن یک خانه و بچههای خودش؛ و از بین همهی شغلهای ممکن، انتخاب شغل همسری، مادری، خانهداری.
همهی معانیای را که او در جستوجویشان است، حتی ترس او از «جا ماندن» را میتوان به سمت خرید محصولات هدایت کرد. برای مثال، به یک تولیدکنندهی ظروف نقرهی استرلینگ که فروختنشان خیلی مشکل است، گفته شد: به او اطمینان بدهید که تنها با این نقره میتواند به طور کامل در نقش جدیدش احساس امنیت کند... نقره دال بر موفقیت او به عنوان زنی مدرن است. فراتر از همهی اینها، در مورد سرگرمی و غرور ناشی از تمیزکردن نقره غلو کنید. غرور ناشی از کامیابی را برانگیزید. «چه غرور عظیمی از این کار کوچک که به شدت هم سرگرمکننده است، نصیب شما خواهد شد...»
گزارش جلوتر تمرکز بر روی دختران بسیار نوجوان را توصیه میکرد. آنهایی که جوان هستند همان چیزهایی را میخواهند که «دیگران میخواهند، حتی اگر مادرانشان نخواهند.» ( همان طور که یکی از نوجوانان ما میگفت: «همهی دستهها رفتهاند به سمت مجموعههای استرلینگ. ما خیلی آنها را دوست داریم- الگوها را با هم مقایسه میکنیم و میرویم سراغ تبلیغات. خانوادهی خود من هرگز هیچ استرلینگی نداشت و آنها فکر میکنند من قصد خودنمایی دارم؛ اگر دارم پولم را صرف آن میکنم، فکر میکردند آب نقره هم به همان اندازه خوب است. اما بچهها فکر میکنند آنها اساسا در اشتباه هستند.») آنها را در مدارس، کلیساها، انجمنهای دانشجویی، و تشکلهای اجتماعی شکار کنید. به آنها از طریق آموزشگران اقتصاد خانهداری، از طریق رهبران گروهها، از طریق برنامههای تلویزیونی و تبلیغات نوجوانی دسترسی پیدا کنید. « اینها بازار بزرگ آینده هستند. تبلیغات شفاهی، در راستای اثر فشار گروه بر فرد نه تنها مؤثرترین بلکه در غیاب سنت ضروریترین نیرو هم هست.»
و اما همسری متکیتر به خود که سن و سال بیشتری دارد با تمایل تاسف برانگیز خود به استفاده از موادی که مراقبت کمی لازم دارند (مثل فولاد ضدزنگ، ظرفهای پلاستیکی، دستمالسفرههای کاغذی)، با ایجاد احساس گناه نسبت به اثرات آن بر فرزندانش برخورد میکند. («همان طور که همسر جوانی به ما گفت: «من همهی روز بیرون از خانه هستم؛ در نتیجه نمیتوانم وعدههای غذایی را آن طور که میخواهم آماده و سِرو کنم. این وضعیت را نمیپسندم؛ همسر و بچههایم مستحق بهتر از اینها هستند. بعضی اوقات فکر میکنم بهتر بود اگر سعی میکردیم با همان یک درآمد ادامه میدادیم و یک زندگی درست و حسابی داشتیم، اما همیشه چیزهایی زیادی هستند که احتیاجشان داریم.») بنا بر این گزارش، از این احساس گناه میتوان استفاده کرد تا او محصول، یعنی نقره، را به عنوان ابزاری جهت دور هم نگه داشتن خانواده ببیند؛ این محصول «ارزش افزودهی روانی» به همراه دارد. به علاوه، این کالا میتواند نیاز زن خانهدار به هویت را برآورده کند: «بگویید که میتواند واقعا به بخشی از وجود تو تبدیل شود و تو را بازتاب دهد. نترسید از گفتن این که که استرلینگ خود را با هر خانه و با هر فردی تطبیق میدهد.»
پیمایشی دیگر از بحران صنعت خَز خبر میداد، زیرا دختران جوان دبیرستانی و کالج کتهای خز را «بیکار بودن» و «فاسق بودن» میپنداشتند. بار دیگر توصیه این بود که به سراغ بسیار جوانها بروید؛ قبل از این که دلالت ضمنی در آنها ایجاد شده باشد. («تجربههای مثبت خزپوشی را به آنها نشان دهید و این که به این ترتیب احتمال این که مسیرشان به خرید پوشاک در سن و سال آنها آسانتر شود، افزایش مییابد.») روی این نکته دست بگذارید که «پوشیدن خز در واقع زنانگی و جذابیت جنسی یک زن را تثبیت میکند.» («این از آن چیزهایی است که یک دختر در پی آن است. معنیدار است. زنانه است.» «من دارم دخترم را خوب بار میآورم. او همیشه میخواهد «کت مامان» را بپوشد. اینها را میخواهد. یک دختر واقعی است.») اما در ذهن داشته باشید که «راسو حامل نشانه شناسی منفی زنانه در بازار خز است.» متاسفانه از هر سه زن، دو نفر این احساس را داشتند که آنهایی که خز راسو میپوشند، درندهخو...استثمارگر... وابسته... و به لحاظ اجتماعی غیرمولدند...»
و در نتیجه آن «خودمحوریِ» خز باید کاسته شده و با زنانگی جدیدِ زن خانهدار جایگزین شود؛ که برایش خودمحوری باید به با هم بودن و خانواده محوری ترجمه شود.
شروع کنید به خلق این حس که خز یک ضرورت است؛ ضرورتی لذتبخش... تا برای مصرف کننده مجوز اخلاقی خریدن چیزی را که در حال حاضر آن را خودمحورانه میداند، فراهم کنید... خز را دارای ویژگی زنانهتر کنید و برخی از نمادهای شانی و پرستیژی زیر را در آن توسعه بدهید... زنی که از لحاظ احساسی خوشبخت... همسر و مادری که مهر و احترام شوهر و فرزندانش را به خاطر شخصیتی که دارد و نقشی که ایفا می کند، به چنگ آورده است...
خز را در خانواده جا بیندازید؛ لذت و تحسین اعضای خانواده، شوهر و فرزندان، به خاطر پوشیدن لباس خز؛ احساس سربلندیشان از ظاهر مادرشان و این را که مادرشان دارای بالاپوشی خزین متعلق به خودش است، نشان بدهید. بالاپوش خز را به هدیهی خانوادگی تبدیل کنید که همهی خانواده با آن در کریسمس شاد میشود و جز اینها، پس خودمحوری آن را برای دارندهاش کم کنید و احساس گناهش را برای به قول معروف ولخرجی برای خودش برطرف کنید.
در نتیجه، تنها راهی که برای زن جوان در جهت بروز دادن خودش (بدون این که احساس گناه کند) متصور بود، و از آن احساس تقصیر نمیکرد، خرید کالا برای خانه و خانواده بود. هر نوع میل خلاقانهای هم که ممکن است داشته باشد باید در راستای خانه و خانواده باشد.
فعالیتهایی مثل خیاطی معنا و جایگاه نوینی یافتهاند. دوخت و دوز دیگر تنها به خاطر نیاز مطلق نیست... بیش از آن، خیاطی در کنار آشپزی، باغبانی و خانهآرایی با ترفیع اخلاقی فعالیتهای خانوادهمحور وسیلهای برای بروز خلاقیت و فردیت و نیز وسیلهای برای دستیابی به «کیفیتی» است که ذائقهی جدید طلب میکند.
این پیمایش دریافته بود زنانی که خیاطی میکنند، خانهدارانی مدرن، فعال، پر انرژی و باهوش هستند؛ زنان نوینِ خانهمحور مدرن آمریکایی که نیاز برآورده نشدهی فراوانی به آفرینش، دستیابی و درک فردیت خود دارند. نیازی که باید با اشکالی از فعالیت خانگی تامین شود. مشکل بزرگ صنعت خیاطی خانگی آن «تصویری» از خیاطی بود که بسیار «ملالآور» بود؛ به نحوی حس آفرینش چیزی مهم را فراهم نمیآورد. این صنعت باید برای فروش محصولاتش روی «خلاقیت دیرپای» دوخت و دوز تاکید کند.
اما بنا بر مشورتی که به یک تولیدکنندهی الگوهای خیاطی ارائه شد، حتی دوختن نمیتواند خیلی خلاقانه و خیلی فردی بشود. الگوهای خیاطی او برای پیگیری نیاز به هوشمندی داشتند و جای زیادی را برای ابراز شخصی باز میگذاشت و به همین دلیل مشخص، تولید کننده دچار مشکل میشد؛ الگوهای او متضمن این بود که یک زن «میداند چه دوست دارد و احتمالا ایدههای مشخصی دارد.» به او توصیه شده بود که این «شخصیت کاملا نادر» را رها کند و به شخصیتی بچسبد که «با مد مطابقت» دارد، خوشایند شخصیت «سازگار با مد» قرار گیرد، زنی که «از نظر مد احساس امنیت ندارد» و حس میکند «هوشمندانه نیست زیاد متفاوت از بقیه بپوشد».
پیمایشها بارها و بارها به طرز موذیانهای نیازها و حتی فرسودگی اسرارآمیز زن خانهدار آمریکایی را مورد تحلیل قرار دادند؛ و هر بار وقتی این نیازها به طور مطلوب دستکاری شدند،
میشد برای خرید «چیزهای» بیشتر او را اغوا کرد. در 1957 یک پیمایش به فروشگاههای بزرگ میگفت که نقش آنها در این دنیا تنها فروختن به زن خانهدار نیست، بلکه برآورده کردن نیاز او به یادگیری هم هست.
بیشتر زنان در سرکشی به فروشگاههای بزرگ نه فقط نیاز مادی، بلکه اضطرار روانی دارند. آنها در انزوایی نسبی به سر میبرند. دورنما و تجارب آنها محدود است. میدانند دنیای گستردهتری فراتر از افق دید آنها وجود دارد و از این میترسند که زندگی آنها را جا بگذارد.
فروشگاههای بزرگ این انزوا را در هم میشکنند. زنی که وارد فروشگاهی بزرگ میشود، ناگهان احساس میکند که میداند در دنیا چه خبر است. فروشگاههای بزرگ بیش از مجلات، تلویزیون و هر وسیلهی ارتباط جمعی دیگر، از بزرگترینِ منابع اصلی دربارهی ابعاد گوناگون زندگی هستند...
این گزارش ادامه میداد که فروشگاههای بزرگ نیازهای بسیاری را باید برطرف کنند، از جمله «نیاز به یادگیری و ترقی در زندگی.»
ما موقعیت اجتماعیمان را با اشیایی که خود را در میان آنها قرار میدهیم، به طور نمادین بیان میکنیم. زنی که شوهرش چند سال پیش شش هزار دلار در ماه درآمد داشت و حال ده هزار دلار درآمد دارد، اکنون نیازمند آگاهی از مجموعهای کاملا جدید از نمادهاست. فروشگاههای بزرگ بهترین معلمان این موضوع هستند.
مثال دیگر، نیاز به موفقیت است که برای زن خانهدار مدرنِ امروزی اصولا با «چانه زدن» تامین میشود.
ما پی بردیم که در اقتصاد وفور ما، دغدغهی قیمتها آن قدر که نیازی روانی برای اکثریت زنان است، مالی نیست.... «چانه زدن» به نحو فزاینده به معنی این نیست که «حال میتوانم چیزی را بخرم که اگر قیمتش بالاتر باشد، نخواهم توانست»، بلکه معنی آن این است که: « دارم کار خودم به عنوان یک زن خانهدار را انجام میدهم؛ دارم در رفاه خانواده مشارکت میکنم؛ دقیقا مثل شوهرم که کار میکند و چک حقوقش را به خانه میآورد.»
گزارش میگفت قیمت به خودی خود چندان اهمیت ندارد. تا زمانی که خرید کردن تنها نقطهی اوج رابطهای پیچیده است که تا حد زیادی به اشتیاق زنان برای دانستن این که «چگونه زنی جذابتر، خانهداری بهتر، مادری نمونه و الخ باشد،» استوار است، از این انگیزه در همهی تبلیغات و ترویجهای خود بهره ببرید. از هر فرصتی برای توضیح در این مورد استفاده کنید که چگونه فروشگاه شما به او در به انجام رساندن ارزشمندترین نقشش در زندگی کمک میکند...
اگر فروشگاهها مدرسهی زندگی زنان باشند، تبلیغات، متون درسی آن هستند. آنها ولع پایانناپذیری برای این تبلیغات را دارند که به آنها توهم پیوند با آنچه در دنیا اشیای بیجان اتفاق میافتد می دهد؛ اشیایی که زنان از طریقشان بسیاری از رگ خوابهایشان را بروز میدهند...
باز هم در 1957یک پیمایش به درستی گزارش داد که با وجود «بسیاری از جنبههای مثبت عصر خانهمحوری نوین»، متاسفانه نیازهای زیادی در خانه متمرکز شدهاند- که خانه توان برآوردهکردنشان را ندارد. آیا این یک هشدار بود؟ به هیچ رو؛ حتی این نیازها را هم میشود مدیریت کرد.
در پایان زوال رنگینکمان وعدههای زندگی مدرن، خانواده همیشه هم ظرف روانشناختی پر از طلا، آن طور که برخی اوقات وانمود شده، نیست. در واقع امروزه تقاضاهای روانیای از خانواده وجود دارد که خانواده نمیتواند آنها را برآورده کند.
خوشبختانه برای تولیدکنندگان و تبلیغاتچیهای آمریکا (و همچنین در جهت خانواده و زندگی روانی مناسب شهروندانمان) بخش اعظم این شکاف میتواند با تصاحب کالاهای مصرفی پر شود.
صدها کالا، مجموعهای کامل از کارکردهای روانی را برآورده میکنند که تولیدکنندگان و تبلیغاتچیها باید به آن کارکردها آگاهی داشته و از آنها برای ایجاد رهیافتهای مؤثرتر برای فروش استفاده کنند. درست همان طور که زمانی تولید به عنوان راه خروجی از تنش اجتماعی کارکرد داشت، امروزه مصرف همان نقش را بر عهده گرفته است.
«نیاز برآورده نشده به حریم خصوصی در زندگی خانوادگی،» در عصر «با هم بودن» آرزوی سری دیگری بود که در پیمایش عمیق آشکار شد. بههرحال شاید بشود از این نیاز برای فروختن ماشین دوم بهرهبرداری کرد...
علاوه بر ماشینی برای خوشگذرانی دستهجمعی اعضای خانواده، ماشینی برای هر کدام از زن و شوهر به طور جداگانه- «تنهایی در ماشین: یکی شاید فرصتی برای نفسکشیدن بخواهد، و میشود که ماشین را به عنوان قصری شخصی ببیند، ابزاری برای بازپسگیری حریم خصوصی» یا «فردیاش»، چیزی «شخصی» مثل خمیردندان، صابون و شامپو.
پیمایش دیگری حاکی از آن بود که بهرغم تاکید زیاد بر زناشویی و خانواده و سکس، «از زندگی زناشویی به طرزی گیج کننده سکسزدایی» شده است. مساله: چه چیزی میتواند جای آن چیزی را که گزارش «بارقهی جنسی گمشده» مینامید، بگیرد؟ راهحل: گزارش به فروشندگان توصیه میکرد: «لیبیدو را بار دیگر به تبلیغات بازگردانید.» راهحل: گزارش میگفت: «لیبیدو را به تبلیغات برگردانید.» گزارش میگفت» به رغم این که تولیدکنندگان ما تلاش میکنند همه چیز را از رهگذر سکس به فروش برسانند، سکس آن طور که در تلویزیون، در تبلیغات تلویزیونی و تبلیغات مجلات سراسری بیش از اندازه بیروح و کمجان است. «مصرفگرایی» دارد لیبیدوی آمریکایی را از سکس تهی میکند؛ زیرا «نتوانسته نیروهای قدرتمند حیات هر فرد را که دامنهی تغییراتش بسیار فراتر از رابطهی بین دو جنس است، منعکس کند.»
بیشتر تبلیغات مدرن تمایل ملی فعلی ما به تنزل، سادهسازی و آب بستن به تلاطم سودایی و وجوه هیجانآور امیال حیاتی نوع بشر را منعکس کرده و گستاخانه بزرگنمایی میکنند... هیچ کس به این که تبلیغات میتواند یا باید شهوتانگیز یا هرزه باشد، اشاره نمیکند. مشکل در این واقعیت است که به دلیل کمرو بودن و نقصان قوهی ابتکار تبلیغاتچی، دارد به چیزی به لحاظ لیبیدویی کممایه و در نتیجه غیرواقعی، غیرانسانی وکسل کننده تبدیل میشود.
چگونه میشود لیبیدو را بازگرداند و شوریدگی، غریزه، عشق حیات و فردیت گمشدهای را که به نظر میرسد سکس فاقد است، به آن بازگردانیم؟ در یک لحظهی حواسپرتی گزارش استنتاج میکند که «عشق حیات، و عشق به جنس مخالف، نباید دستخوش محرکهای خارجی شود... بگذار همسر چیزی بیشتر از زن خانهدار باشد... یک زن...»
یک روز که خودم را غرق بینشهای متنوعی کرده بودم که این گزارشها در پانزده سال گذشته به تبلیغاتچیهای آمریکایی میدادهاند، مردی که این عملیات تحقیق انگیزشی را اداره میکرد، مرا به شام دعوت کرد. او در نشان دادن نیروهای تجاری پشت رازوری زنانه به من بسیار کمک کرد؛ شاید من هم میتوانستم برای او مفید باشم. از روی سادگی از او پرسیدم چرا؟ او که برایش چنان سخت بوده که به زنان حس حقیقی خلاقیت و موفقیت در کار خانه را بدهد و سعی کرده بر احساس گناه و توهمزدایی و خستگی آنها سوار شود تا واداردشان «اشیای» بیشتری بخرند- چرا آنها را تشویق نکرده که چیزهایی بخرند که ارزش آن را داشته باشند، تا بتوانند از خانه بیرن بیایند و اهداف حقیقتا خلاقانهای را خارج از خانه دنبال کنند؟
او گفت: «اما ما به او کمک کردهایم، خانه را به عنوان محل بروز خلاقیتش کشف کند. ما به او کمک میکنیم به خانهی مدرن مثل کارگاه هنری، و آزمایشگاه دانشمند بنگرد. بعد شانههایش را بالا انداخت: «وانگهی، اغلب تولیدکنندگانی که ما با آنها سر و کار داریم، تولیدکنندهی لوازم خانگی هستند.» و ادامه داد: باید نیاز به کالاهای جدید را ایجاد کنیم. و برای انجام آن، باید زنان را برای خواستن این کالاهای جدید آزاد کنیم. کمکشان میکنیم کشف کنند که خانهداری خلاقانهتر از رقابت با مردان است. میشود این کار را مدیریت کرد. ما به آنها آن چیزی را میفروشیم که باید بخواهند. ناخودآگاه را سرعت بده، آن را با خودت بکشان. مسالهی بزرگ، آزادسازی زن است تا اگر قرار نیست وقت زیادی را برای پخت و پز و شستوشو صرف کند، دیگر از آن چه قرار است به سر او بیاید، نهراسد.
گفتم: «منظور من این است که چرا تبلیغ میکس برای درست کردن پای به زن نمیگوید که میتواند از زمان صرفهجویی شده استفاده کند و ستارهشناس بشود؟»
جواب داد «خیلی سخت نخواهد بود. چند تا تصویر، ستارهشناس مرد خود را پیدا میکند، ستارهشناس به عنوان قهرمان زن، ستارهشناس شدن را برای زنان مسحورکننده میکند... اما نه» باز با بیتفاوتی شانههایش را بالا انداخت. «ممکن بود کارفرما وحشت کند. او میخواهد میکس بفروشد. زن باید بخواهد که در آشپزخانه بماند. تولیدکننده باید او را برای بازگشتن به آشپزخانه بفریبد- و ما به او نشان میدهیم چگونه از راه درستش وارد شود. اگر به او بگوید او فقط میتواند یک همسر و مادر باشد، به صورتش تف خواهد انداخت.»
انصافا باید به پژوهشگران انگیزهها به خاطر بصیرتهایشان در مورد واقعیت زندگی و نیازهای زن خانهدار اعتبار داد؛ واقعیتی که اغلب همقطارانشان در جامعه شناسی و روان شناسی بالینی که زنان را از پس پردهی دیدگاههای کارکردگرایانه فرویدی نگریستهاند، از دستیابی به آن ناتوان بودهاند. به خاطر سود خود و سود کارفرماهایشان، هدایت کنندگان کشف کردند که میلیونها زن خانهدار آمریکایی به ظاهر شاد، نیازهای بغرنجی دارند که خانه و خانواده یا عشق و فرزندان نمیتواند پاسخگوی آنها باشد. اما بر اساس اخلاقی که فراتر از مادیات است، هدایت کنندگان گناهکارند، زیرا از بینشهای خود برای فروختن اشیایی به زنان استفاده کردهاند که بدون در نظرگرفتن میزان نبوغ به کاررفته در خودشان، هیچ گاه آن نیازهای به طور فزاینده محتاج علاج را برطرف نکردهاند. آنها گناهکارند به خاطر ترغیب زنان به ماندن در خانه، مسخ شده جلوی تلویزیون در حالی که نیازهای انسانی غیرجنسیشان نادیده گرفته و ارضا نشده، بلکه به سمت خرید اشیا هدایت و خشکانده شده است.
دشوار بتوان خط دهندگان و کارفرماهایشان در تجارت آمریکایی را به خاطر رازوری زنانه متهم کرد. اما آنها قدرتمندترین تدوامدهندگان آن هستند؛ میلیونها دلار آنهاست که با تصاویر متقاعدکنندهاش بر همهی کشور سایه انداخته است، تملق زنان خانهدار آمریکایی را میگوید، احساس گناهشان را منحرف میکند، احساس رو به رشد پوچیشان را استتار میکند. آنها این کار را با موفقیت بسیار از رهگذر بهکارگیری تاکتیکها و مفاهیم دانش اجتماعی مدرن و تبدیلشان به تبلیغات و پیامهای بازرگانیای انجام دادهاند که به حدی آسان گول میزنند و چنان هوشمندانه و خارقالعادهاند که اگر ناظری صحنهی آمریکای امروز را بنگرد، خواهد پذیرفت که اکثر زنان آمریکایی هیچ رؤیای دیگری در سر ندارند مگر خانهداربودن. اگر آنها تنها مسئولان بازگرداندن زنان به خانه نباشند، مطمئناً مسئول نگهداشتنشان در خانه هستند.
بیان عشق، روشهای گوناگون دارد. بخشیدن و گرفتن است. حمایت کردن و انتخاب است... آگاهی از این است که امنترین چیز برای کسانی که دوستشان داریم چیست. دستمال فقط دستمال اسکات... هماکنون در چهار رنگ و سفید.
چه ماهرانه نیاز او به کامیابی را به سمت فانتزیهای جنسیِ نویدبخشی هدایت میکنند که جوانی ابدی را به او وعده میدهد و گذر زمان را برایش بیمعنا میکند:
هست... یا نیست؟ مانند فرزندانش سرشار از طنز است و به همان اندازه شاداب! طبیعی است. موهایش میدرخشد و نور را به خود جلب میکند؛ انگار که او راز متوقف کردن زمان را یافته است. و همین طور هم هست...
تبلیغات با مهارتی رو به رشد «نقش» او به عنوان زن خانهدار را باشکوه میکنند- با آگاهی از این که همین فقدان هویت او در این نقش باعث میشود او به دام همان چیزی بیفتد که آنها میفروشند.
او کیست؟ او به وقت بازشدن مدارس به اندازهی دختر شش سالهاش هیجانزده میشود. او روزهایش را در قطار، سر ناهار، در موقع بستن اثاثیه، بستن زخم، و هزاران جزئیات دیگر میشمرد. ممکن است آن زن تو باشی که باید لباس خاصی را به خاطر زندگی سخت و شایان پاداش به او هدیه داد.
آیا تو همان زنی؟ که برای بچههایت همان سرگرمی و امتیازاتی را که دوست داری فراهم می کنی؟ آنها را به مقصد میرسانی و در انجام کارها کمکشان میکنی؟ نقشی را که از تو در کلیسا و امور اجتماعی انتظار میرود ایفا میکنی؟... استعدادهای خود را پرورش میدهی تا جالبتر باشی؟ میتوانی با داشتن یک پلیموت از آن خودت، همانی باشی که دوست داری. به هر کجا میخواهی بروی، با یک پلیموت زیبا که فقط و فقط مال توست و نه کس دیگر...
اما یک دستمال توالت نرمتر زن را به همسر یا مادر بهتری تبدیل نمیکند؛ حتی اگر گمان برد که این درست همان چیزی است که او میخواهد. رنگ کردن موها زمان را متوقف نمیکند؛ داشتن پلیموت هویت جدیدی به او ارزانی نمیکند. کشیدن سیگار مارلبرو باعث نمیشود کسی او را دعوت کند، حتی اگر گمان برد این همان چیزی است که میخواهد. آن آرزوهای فرو خورده به طور سیریناپذیری او را گرسنهی کالا نگه میدارند، او را از آگاهی بر نیازها و خواستههای واقعیاش باز میدارند.
* * *
1- مقالهی حاضر ترجمهی فصل نهم کتاب «رازوری زنانه»، اثر کلاسیک بتی فریدان است، که به زودی منتشر خواهد شد.