«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
یادداشت سردبیران «مانتلی ریویو»، مه ۲۰۲۳، دورهی ۷۵، شمارهی ۱ – برگردان: نیکو پورورزان –
تحلیل مانتلی ریویو پیرامون نقش ایالات متحده در جنگ اوکرایین تا کنون به طور عمده بر توسعهی ناتو (که تلاشهای ایالات متحده و ناتو برای آوردن اوکرایین به درون این ائتلاف نظامی را شامل میشود)، نقش کاخ سفید در هدایت کودتای ارو-مایدان در سال ۲۰۱۴، و کمکهای نظامی و اقتصادی واشنگتن به کییف در طی هشت سال جنگ داخلی میان کییف و دانباس متمرکز بوده است. مجموعهی این رُخدادها و عبور مداوم از خط قرمزهای مسکو بود که روسیه را به دخالت نظامی ماه فوریهی ۲۰۲۲ وادار نموده، و اوکرایین را به صحنهی یک جنگ تمام عیار نیابتی مبدل ساخت. هم چنین، خطر فزایندهی وقوع یک جنگ دما-هستهای جهانی در شرایط کنونی را نیز بررسی نمودهایم، جنگی که هستیِ تمامیِ بشریت را تهدید میکند. (پیرامون دلایل و وجوه گوناگون وقوع جنگ در اوکرایین، و همچنین علل خصومت فزایندهی ایالات متحده در قبال چین، پیشنهاد میکنیم که به کتاب «جنگ سردِ تازهی واشنگتن»، انتشارات مانتلی ریویو، رجوع شود.)
ولی، یکی از عرصههایی که در تحلیل ما کمتر به آن توجه شده، هدف ایالات متحده در استفاده از جنگ در اوکرایین به مثابه بهانهای برای تخریب خطوط لولهی گاز طبیعی موسوم به «نورد استریم» است که مستقیما از روسیه به آلمان کشیده شده، و ایالات متحده همواره به آن به عنوان خطر مستقیمی مینگریسته که قدرت و نفوذ این کشور در اروپا را مورد تهدید قرار میداده است. واقعیت این است که ایالات متحده در تمامی مراحل پروژهی ساخت و راهاندازی «نورد استریم» بر علیه آن از هیچ تلاشی کوتاهی نکرده، و بارها نیز تکرار نموده بود که مانع از انجام کار آن به هر شکل ممکن خواهد شد. با همهی این احوال، به رغم اعتراض پیوستهی ایالات متحده، این خطوط انتقال گاز طبیعی ساخته شد، و «نورد استریم ۱» در سال ۲۰۱۱ و «نورد استریم ۲» در سال ۲۰۲۱، به ترتیب شروع به کار نمودند. بنابراین، با توجه به همهی این مسایل، آن قدرها هم مایهی تعجب نبود که در سپتامبر سال ۲۰۲۲ و در بحبوحهی جنگ در اوکرایین، خطوط لولهی «نورد استریم» در طی یک عملیات مخفیانه توسط ایالات متحده و با همیاری کشور نروژ منفجر گردید، امری که در گزارش اخیر سیمور هرش به تفصیل به جزییات آن پرداخته شده است. مهمتر این که، اکنون کاملا روشن شده است که واشنگتن عملیات خرابکارانه در خطوط لولهی انتقال گاز «نورد استریم» را حتّا پیش از آغاز مداخلهی روسیه در اوکرایین طرحریزی کرده بود. در برابر چنین اقدامی از سوی ایالات متحده، کشورهای اروپایی صرفا با سکوت کر کنندهای واکنش نشان دادند. (پیرامون جزییات عملیات انفجاری در خطوط لولهی «نورد استریم» توسط ایالات متحده و شرکا نگاه شود به seymourhersh.substack.com)
برای دستیابی به درکی تاریخی از یک تحول جغراسیاسی که به عملیات خرابکارانهی ایالات متحده در لولههای انتقال گاز طبیعی «نورد استریم» منجر گردید، بد نیست که نگاهی به تحلیل ایمانوئل والرستین فقید بیفکنیم. ایمانوئل والرستین، یکی از همکاران نزدیک مانتلی ریویو، نقش مهمی را از دههی هفتاد تا هنگام مرگ خویش در سال ۲۰۱۹ در تدوین تئوری سیستمهای جهانی به عهده داشت. وی در اوایل دههی هشتاد این فرضیه را مطرح ساخت که شکلگیری بلوک جغراسیاسی پاریس- برلین- مسکو، به عنوان تهدیدی جدی برای هژمونی اقتصادی، سیاسی، و نظامی ایالات متحده در سیستم جهانی، امری است که نهایتا در یک مرحله به امری اجتنابناپذیر بدل خواهد شد. چند دهه پس از مطرح ساختن این فرضیه، وی در مقالهای با عنوان «باز هم پیرامون محور پاریس- برلین- مسکو» که در نوامبر ۲۰۱۱ منتشر گردید، شکل گرفتن چنین بلوکی را، آن هم پس از اتمام پروژهی ساختمان خط لولهی انتقال گاز طبیعی «نورد استریم ۱» از روسیه به آلمان، در چشمانداز میدید. «نورد استریم» پروژهای بود که با سرمایهگذاری مشترک میان «گازپرام»، شرکت صادر کنندهی گاز روسیه با ۵۱ درصد سهام، دو شرکت آلمانی مجموعا با ۳۱ درصد سهام، و دو شرکت فرانسوی و هلندی نیز هر کدام با سهمی معادل ۹ درصد به راه افتاده بود. والرستین در آن مقاله به این نکته اشاره کرده بود که: «هم اروپای شرقی-مرکزی و هم ایالات متحده به سرعت درمییابند که برنامهی آنها برای ممانعت از ایجاد محور پاریس- برلین- مسکو [به خاطر راه اندازی خط لولهی نورد استریم] عملی نیست….این موضوعی است که بیش از همه برای اوکرایین دشوار است که به خاطر این تحولات تکه پاره شده است. و ایالات متحده؟ واقعا چه کاری از دست ایالات متحده در این مورد برمیآید؟»(در این باره، از جمله نگاه شود به مقالهی ایمانوئل والرستین در شمارهی سوم از دورهی ۵۵ مانتلی ریویو، ژوییه-اوت ۲۰۰۳).
سه سال بعد، در بحبوحهی انقلاب مخملی (یا کودتایی) که به رهبری ایالات متحده در ۱۵ فوریهی ۲۰۱۴ [در اوکرایین] به راه افتاده بود، والرستین گفته بود که «مدت زمان درازی است که اوکرایین از دودستگی داخلی عمیقی رنج میبرد، دودستگیای که ممکن است به یکی از آن جنگهای داخلی خانمانسوزی تبدیل شود که به طور فزایندهای در کشورهای دیگر شاهد آن بودهایم. کرانههای امروزی اوکرایین دارای شکافی است که آن را به دو منطقهی شرقی-غربی قسمت نموده، شکافی که زبانی، مذهبی، اقتصادی و فرهنگی است، که در آن هر کدام از طرفین نزدیک به پنجاه درصد از کُل سرزمین را دارند.» والرستین سپس با تمرکز بر نقش معاون وقت وزارت خارجهی ایالات متحده در امور اروپا و اروسیا، یعنی خانم ویکتوریا نولند یکی از نومحافظهکاران به نام، مینویسد که: «اوکرایین صرفا یک بهانه یا جانشین مناسبی برای یک دعوای برزگتر جغراسیاسی است که اساسا هیچ ارتباطی به دودستگی داخلی این کشور ندارد. کابوس نولندهای جهان امروز ما «ادغام» فرضی اوکرایین توسط روسیه نیست – [زیرا که] امثال نولند به راحتی میتوانند با چنین فرجامی کنار بیایند. آن چه که خواب ویکتوریا نولند و همقطاران او را عمیقا آشفته میسازد، احتمال وقوع یک ائتلاف جغراسیاسی میان آلمان، فرانسه و روسیه است.»(برای جزییات بیشتر در این باره به مقالهی والرستین در iwallerstein.com با عنوان «جغراسیاست دودستگی در اوکرایین» رجوع شود.)
اگرچه شاید بتوان والرستین را، از یک سو، به خاطر ندیدن اهمیت واقعی دودستگی داخلی در اوکرایین به عنوان بخشی از طرح واشنگتن برای به راه انداختن جنگ نیابتی در روسیه و، از سوی دیگر، به خاطر بزرگ جلوه دادن نگرانیهای فوری کاخ سفید بر سر برقراری احتمالی رابطهی پاریس- برلین- مسکو سرزنش نمود، اما در این امر هیچ تردیدی نیست که ایالات متحده در تمام این مدت درگیر جنگی دو-جبههای، نه تنها بر علیه روسیه، بلکه بر علیه آلمان (متحد فرضی خود) نیز بود؛ کشوری که بدون خطوط لولهی انتقال گاز طبیعی «نورد استریم»، به جای اتکایش به گاز طبیعی روسیه، اکنون وابسته به ایالات متحده است. خرابکاری در خطوط لولهی «نورد استریم» توسط ایالات متحده به نحوی طراحی شده بود که این شریان اقتصادی حیاتی میان آلمان و روسیه را به طور دایم دچار وقفه نموده، و ایالات متحده را در جایگاه کنترل کنندهی انرژی اروپا بنشاند. با توجه به تصمیم ایالات متحده جهت استفاده از نیروی نظامی خود برای تخریب خطوط لولهی «نورد استریم» که نه تنها در تناقض آشکار با قوانین بینالمللی بوده، بلکه اقدامی بر علیه متحدیناش در ناتو نیز بود، کاملا روشن است که بازسازی این لولههای انتقال گاز طبیعی دیگر امکانپذیر نخواهد بود.
تردیدی در این نیست که پدید آمدن محور پاریس- برلین- مسکو، آن گونه که والرستین مطرح ساخته بود، یک دهه پیش از این میتوانست به عنوان یک احتمال واقعی در نظر گرفته شود. اما پس از تخریب لولههای انتقال گاز «نورد استریم» به فرمان کاخ سفید، کاملا مشهود است که ایالات متحده در نظر دارد که تا هر آن چه که لازم است انجام دهد تا اروپا را به عنوان نوکر در خدمت به هدف خویش برای حفظ جهان تک-قطبی به مرکزیت واشنگتن حفظ کند. همان گونه که ویکتور گروسمن در بولتن برلین در فوریهی امسال نوشته بود، «پُر واضح است که سیاستسازانی که بر کرسیهای قدرت در ایالات متحده تکیه زدهاند، خواهان جلوگیری از هر گونه همکاری میان آلمان و متحدین اروپاییِ [ایالات متحده] با روسیه یا چین بودهاند. [ایالات متحده] حتّا با یک همکاری ضعیف، ولی بالقوه رو به رشد [میان آلمان و دیگر متحدین اروپاییاش با روسیه یا چین]، که زمانی مورد حمایت بخشهایی در [اقتصاد] آلمان قرار داشت، ولی اکنون به طور کامل سرکوب شده، نیز مخالف بود.»(نگاه شود به Berlin Bulletin 208 در MR Online مورخ ۲۸ فوریهی ۲۰۲۳)
در اوایل ژانویهی امسال، ایالات متحده اجازه داد که تا هواپیمای باربری C-17A متعلق به نیروی هوایی بمبهای اتمی B61-12 را، زودتر از آن چه که برنامهریزی شده بود، به اروپا حمل کند. پنتاگون طی یک بیانیهی رسمی اعلام نمود که این اقدام هیچ ارتباطی به جنگ در اوکرایین ندارد – اگرچه منطقی است که در صداقت چنین ادعایی تردید نمود. نشنال اینترست (The National Interest) بمب هستهای B61-12 را «خطرناکترین بمب هستهای در زرّادخانهی آمریکا» نامیده است، به این دلیل که کاربردیترین بمب در نوع خود بوده، که هم میتواند به عنوان یک سلاح اتمی استراتژیک بر علیه انبارهای مستحکم موشکهای [اتمی دوربُرد] جهت [خنثی نمودن توان دشمن] و برای زدن به اصطلاح ضربهی نخست به کار گرفته شده، و هم به عنوان یک سلاح هستهای تاکتیکی در میدان نبرد مورد استفاده قرار بگیرد.(نگاه شود به مقالهی ذاکری کک در National Interest مورخ ۹ اکتبر ۲۰۱۸).
اگرچه B61-12 از همان خانوادهی بمبهای هستهای B61 بوده که نخستین بار پس از بحران موشکی کوبا به زرادخانهی هستهای ایالات متحده افزوده شد، اما به خودی-خود سلاح تازهای محسوب میشود. هانس کریستنسن، یک کارشناس سلاحهای هستهای و از اعضای فدراسیون دانشمندان آمریکایی، میگوید که «این بمب نخستین بمب گرانشیِ هستهای هدایت شدهی ایالات متحده بوده»، و دارای ابزارگان هدایت کننده در دُم موشک است که آن را از دقت بسیار زیادتری برخوردار میسازد. (دو برابر شدن دقت یک کلاهک هستهای میتواند قدرت تخریب آن را به هشت برابر برساند.) بمبهای هستهای موجود در زرادخانهی اتمی ایالات متحده معمولا از احتمال خطای دایرهای به میزان ۱۷۰-۱۱۰ متر برخوردار بوده، در حالی که میزان این خطا در B61-12 تنها ۳۰ متر است. [احتمال خطای دایرهای به معنای شعاع دایرهای است که احتمال برخورد بمب یا موشک به نقطهای در درون آن دایره ۵۰ درصد بوده، و مقیاسی است که از آن برای اندازهگیری و بیان دقت سلاحهای هدایت شده استفاده میشود – مترجم] اگرچه B61-12 بمبی با «قدرت انفجاری کم» محسوب میشود، اما از حد بالای قدرت انفجاریای برخوردار است که سه برابر قدرت بمب اتمی است که ایالات متحده بر روی هیروشیما پرتاب نمود. این بمب هم چنین دارای توان زمین-شکافی نیز میباشد، به این معنا که میتواند به عمق زمین [در محل هدف مورد نظر] نفوذ نموده و سپس در عمق مطلوب منفجر شود. بنا به نظر کارزار بینالمللی برای نابودی سلاحهای هستهای (ICAN) قدرت تخریب این بمب هنگامی که بر علیه یک هدف زیرزمینی به کار گرفته شده باشد، «معادل یک سلاح انفجار روی سطح با قدرت انفجاری ۱۲۵۰ کیلوتُن است – یعنی معادل ۸۳ برابر بمبی که در هیروشیما منفجر شد. این عاملی است که آن را به پیش-تک فوقالعاده قدرتمند، یا به عبارتی سلاح ضربهی نخست، تبدیل میسازد.(نگاه شود به فدراسیون دانشمندان آمریکایی در https://fas.org/ و کارزار بینالمللی برای نابودی سلاحهای هستهای در https://www.icanw.org/).
مهمتر این که، بمب B61-12 سلاحی است که قدرت انفجاری آن میتواند به طور دلخواه از ۳/۰ کیلوتُن تا ۵ کیلو تُن تنظیم شود. به این خاطر است که هم یک سلاح هستهای «تاکتیکی» و در عین حال «استراتژیک» محسوب میشود که میتواند هم توسط جتهای جنگنده، مانند جنگندههای استیلت F-35، و هم توسط هواپیماهای استراتژیک بمبافکن به سوی هدف پرتاب شود. در حال حاضر، ایالات متحده از این سلاح برای جایگزین ساختن بمبهای هستهای موجود خود در خاک اروپا استفاده میکند. بمب B61-12 به عنوان یک سلاح اتمی «کاربرد پذیرتر»، که همزمان میتوان از آن در میدان نبرد نیز استفاده نمود، در حال دگرگون ساختن مرزهای احتمالی به کارگیری سلاح اتمی در اروپاست. از نقطه نظر روسیه، اما، بمبهای B61-12 به دلیل نزدیکی بیش از حد محل استقرار آنها به اهداف احتمالی در خاک روسیه، به ویژه خطرناک است. اگرچه روسیه خود دارای ۲۰۰۰ سلاح هستهای تاکتیکی بوده، اما همهی آنها در حال حاضر در مخازن تسلیحاتی قرار داشته، در حالی که بمبهای تازهی B61-12 قرار است که در ایتالیا، آلمان، ترکیه، بلژیک، و هلند، «به فاصلهی تنها یک پرواز کوتاه تا مرزهای روسیه،» مستقر شود. به رغم این که از این سلاح همواره به عنوان یک سلاح «بازدارنده» نام برده میشود، اما تردیدی نیست که ورود B61-12 به خاک اروپا توازن هستهای را در این قاره، هم به لحاظ استراتژیک و هم به لحاظ تاکتیکی، برهم زده و باعث تشدید دور تازهای از مسابقهی تسلیحاتی میگردد، که جهانی را که پیشاپیش به طرز خطرناکی به جنگ جهانی سوم نزدیک شده هر چه بیشتر به سمت روز قیامت سوق میدهد.(نگاه شود به بولتن دانشمندان اتمی شمارهی ۳ (۲۰۱۴)، مقالهی خبرگزاری رویتر ۲۹ اکتبر ۲۰۲۲ با عنوان “Russia Says U.S. Lowering ‘Nuclear Threshold’ with Newer Bombs in Europe,” و همچنین نگاه شود به مقالهی “Obama Pledged to Reduce Nuclear Arsenal, Then Came This Weapon,” در revealnews.org).
یادداشت سردبیران «مانتلی ریویو»، مه ۲۰۲۳، دورهی ۷۵، شمارهی ۱،
این مطلب ترجمهی یادداشت سردبیران «مانتلی ریویو» در شمارهی ماه مه امسال است. متن اصلی در لینک زیر در دسترس میباشد:
Monthly Review | May 2023 (Volume 75, Number 1)