«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
رزا لوکزامبورگ – ترجمهی: آرش جلالمنش –
آنچه مىخوانيد ترجمهی جزوهاى است كه رزا لوكزامبورگ در ۱۹۰۵ نوشت.
از زمانى كه كارگران در كشور ما و روسيه، مبارزهاى را با حكومت تزارى و سرمايه داران استثمارگر آغاز كردند، هرروز بيش از پيش كشيشانى را مىبينيم كه در خطابههاشان از در مبارزه با كارگران مبارز در مىآيند. كشيشان با تعصبى غيرمعمول به جنگ با سوسياليستها برخاسته و به هر وسيلهاى در تلاشند تا آنها را از چشم كارگران بيندازند. مومنانى كه روزهاى يكشنبه به كليسا مىروند يا در مراسم مذهبى شركت مىكنند، هر روز بيش از پيش مجبور مىشوند به جاى شنيدن موعظه و كسب آرامش مذهبى، به سخنرانىهاى خشونتبار سياسى به مثابه ادعانامهاى واقعى عليه سوسياليسم گوش فرا دهند.
كشيشان به جاى آرامش بخشيدن به مردمى نگران و خسته از زندگى كه با ايمان به مسيحيت به كليسا رفتهاند، كارگران اعتصابگر و مخالفان حكومت را تهديد كرده و به تحمل صبورانهی فقر و ستم تشويق مىكنند. آنها كليسا و منبر را به مكانى براى تبليغات سياسى تبديل كردهاند. كارگران مى توانند به راحتى دريابند كه نبرد كشيشان و سوسيال دموكراتها، توسط سوسياليستها دامن زده نشده است. سوسيال دموكراتها در نظر دارند كارگران را متحد و آنها را در مبارزه با سرمايهدارى، در مبارزه با استثمارگرانى كه آنان را تا آخرين قطرهی خونشان استثمار مىكنند و حكومت تزارى كه تودهها را به گروگان گرفته، سازماندهى كنند. آنها هرگز كارگران را به نبرد با كشيشان ترغيب نكرده و هيچگاه تلاش نكردهاند در باورهاى مذهبىشان دخالت كنند. هرگز. سوسيال دموكرات ها در سراسر جهان و از جمله در كشور ما، عقيدهی شخصى را محترم مىدانند. هر انسانى مىتواند براى دست يافتن به شادى، عقيده يا ايمانى را كه دوست دارد، داشته باشد. هيچكس حق ندارد عقايد مذهبى ديگران را تفتيش كرده يا به آنها حمله برد. اين طرز فكر سوسياليستها است. كليسا از سويى به تكفير سوسيال دموكراتها پرداخته و از سوى ديگر به كارگران فرمان مىدهد تا صبورانه رنج كشند، يعنى صبورانه اجازه دهند تا سرمايهداران استثمارشان كنند. كليسا به سوسيال دموكراتها حمله مىكند، كارگران را از «شورش» عليه اربابان منع مىكند و از آنها مىخواهد مطيع ستمگرىهاى حكومتى باشند كه مردم بى دفاع را مىكشد، ميليونها كارگر را به كشتارگاه وحشيانه جنگ مىفرستد و به ايذاى كاتوليكها، کاتولیکهاى روس و رافضىها، دست مىزند. بدين گونه، كليسا كه خود را سخنگوى اغنيا و مدافع ستم و استثمار مىداند، در تضادى آشكار با نظريهی مسيحى قرار گرفته است. اسقفها و كشيشان نه مبلغان آموزههاى مسيحى، بلكه پرستندهگان گوسالهی زرين و چون شلاقى هستند كه بر پيكر فقرا و بى دفاعان فرود مىآيد. تناقضهاى آشكار اعمال كليسا با آموزههاى مسيحى هر انسانى را به واكنش وامىدارد. كارگران از اين متعجباند كه چرا در مبارزه خود براى رهايى، به جاى يافتن متحدانى در خادمان كليسا، دشمنانى پيدا كردهاند. چه پيش آمده كه كليسا به جاى اين كه پناه استثمارشدگان باشد، مدافع ثروت و ستمى خونبار گشته است؟
براى شناخت اين پديدهی نامتعارف، نگاهى گذرا به تاريخ كليسا و مراحل تكاملى آن طى قرون و اعصار، كارگشا خواهد بود. سوسيال دموكراتها مىخواهند «كمونيسم» را محقق سازند و اين دليل اصلى ضديت كليسا با آنهاست. مسيحيت، آنگونه كه مىدانيم در روم باستان و در دوران انحطاط امپراتورى وسعت يافت؛ سرزمينى كه ايتاليا، اسپانيا، بخشهايى از فرانسه، تركيه و فلسطين امروزى و قلمروهايى ديگر را در بر مىگرفت. حكومت روم در زمان تولد مسيح شباهتى زياد به روسيهی تزارى امروزين داشت. در يك طرف، ثروتمندانى انگشتشمار به بطالت وقت مىگذراندند و از تجملات و لذتهاى زندگى بهرهمند بودند و در طرف ديگر، تودههاى انبوه مردمان بودند كه در فقر و فلاكت غوطه مىخوردند. در وراى اين دو، حكومتى مستبد، غرق در باتلاق ورشكستگى و خشونت، به شكلى دردناك به ستمگرى مىپرداخت. سراسر امپراتورى در بى نظمى فروغلتيده و توسط دشمنان خارجى محاصره شده بود و در چنين اوضاعى قواى نظامى مضمحل امپراتور، قساوت خود را بر تودههاى بىنوا تحميل مىكرد. مزارع لميزرع و پايتخت، رم، مملو از فقيرانى بود كه با چشمانى مملو از نفرت به كاخهاى ثروتمندان مىنگريستند. تودهها بىنان، بىسرپناه، بىتنپوش و فاقد امكان رهايى از اين فقر بودند.
تنها يك تفاوت ميان روم در حال انحطاط و امپراتورى تزارها وجود دارد. در روم خبرى از سرمايهدارى نبود و صنايع سنگين وجود خارجى نداشت و بردهدارى قانون پذيرفته شده بود. نجبا، ثروتمندان و بازرگانان، احتياجاتشان را از به كار گماردن بردههايى كه در جنگها نصيبشان شده بود، تامين مىكردند. اين قشر ثروتمند با ربودن مزارع دهقانان رومى، بر تمامى مناطق ايتاليا (كه مركز امپراتورى بود) تسلط داشتند. آنان از آنجا كه غلات مورد نياز خود را از استانهاى فتح شده به عنوان خراج و بدون هزينه تامين مىكردند، در استانهاى خود مزارع، تاكستانها، باغهاى ميوه و مراتع بسيارى ساخته بودند كه در آنها ارتشى از بردهگان زير شلاق پيشكارها كار مىكردند. تودههاى روستايى كه زمين و نانشان به يغما رفته بود، از سراسر امپراتورى به سوى پايتخت روانه شدند. ولى آنجا نيز وضعيت زندگى بهتر نبود؛ زيرا همهی كارها توسط بردهگان انجام مىشد. بدين ترتيب، در روم ارتشى بزرگ از انسانها به وجود آمد كه هيچ نداشتند – پرولتاريا. كسانى كه حتا امكان فروش كار خود را نيز نداشتند. اين پرولتاريا كه از روستا آمده بود، مثل امروز جذب شركتهاى صنعتى نمىشد، آنها نااميدانه قربانى فقر گشته و به گدايان تبديل مىشدند. اين تودهی پُر جمعيت بىكار و گرسنه، خيابانها و حاشيههاى شهر رم را فرا گرفته بود و خطرى بالقوه براى حكومت و طبقات دارا محسوب مىشد.
بردهگان بيچارهاى كه با آنان مثل حيوان رفتار مىشد، براى جامعهی روم كار مىكردند. در اين آشفتگى فقر و تحقير، ثروتمندانى انگشتشمار به عياشى و هرزگى وقت مىگذراندند. هيچ راهى براى خروج از اين شرايط اجتماعى دهشتناك وجود نداشت. پرولتاريا غرغركنان تهديد به شورش مىكرد، ولى طبقهاى از گدايان كه با خُردهنان اضافى اربابان زندگى مىكرد، توانايى برپا ساختن نظم اجتماعى جديد را نداشت. از ديگر سو، بردهگانى كه با كار خود جامعه را سرپا نگاه داشته بودند، آنقدر تحقير شده، متفرق و در زير يوغ بندگى بودند، آنقدر با آنان همانند حيوان رفتار شده بود، و آنقدر از ساير طبقات اجتماعى مجزا شده بودند، كه نمىتوانستند جامعه را متحول كنند. آنان گاه به گاه عليه اربابان مىشوريدند و در نبردهايى خونين تلاش مىكردند تا آزادى خويش را به دست آورند، ولى ارتش روم هر بار شورشها را سركوب مىكرد و هزاران تن از آنان را قتلعام كرده و به صليب مىكشيد. در چنين جامعهی زوال يافتهاى كه در آن راهى براى خروج تودهها از اين وضعيت تراژيك وجود نداشت، بيچارهگان رو به سوى بهشت آوردند تا رستگارى و نجات را در آن بيابند. مسيحيت از ديد اين موجودات ناشاد، ريسمان نجات و مايهی تسلى و دلگرمى بود و از همان آغاز به دين پرولتارياى رومى تبديل شد.
اولين مسيحيان، در تطابق با موقعيت مادى اين طبقه، خواست اشتراكى شدن مالكيت – كمونيسم- را مطرح ساختند. در هنگامهاى كه تودهها از تامين معاش خود عاجز بوده و در فقر مىمردند، آيا خواست آنان چيزى جز اين مىتوانست باشد؟ دينى كه به دفاع از مردم برخاسته بود، خواستار اين شد كه اغنيا، ثروتى را كه بايد متعلق به همه مىبود و نه عدهاى انگشتشمار، با فقرا تقسيم كنند. دينى كه برابرى انسانها را موعظه مىكرد، آرام آرام به موفقيتهاى عظيمى دست يافت.
بايد گفت كه خواست فوق با خواست امروزين سوسيال دموكراتها مبنى بر اشتراكى شدن مالكيت و ابزار كار و توليد براى زيست بشريت در يك همبستگى موزون، هيچ نقطه مشتركى ندارد. مىتوان دريافت كه پرولتارياى رومى از این راهكار زندگى نمىكرد، بلكه گذران امورش از راه صدقههاى حاكميت بود. بنابراين، خواست مسيحيان براى مالكيت اشتراكى نه بر پايهی توليد، بلكه بر پايهی مصرف بود. آنها نمىخواستند زمين، كارگاهها و ابزار كار به مالكيت اشتراكى درآيد، بلكه مىخواستند همه چيز – خانه، لباس، غذا و ديگر مصنوعات- بين آنها تقسيم شود. كمونيستهاى مسيحى مراقب بودند از منشاء اين ثروتها بازخواست نشوند. كار توليدى تنها بر عهدهی بردهگان بود. تودهی مسيحى تنها مىخواست صاحبان ثروت مسيحى شده و ثروتشان اشتراكى شود تا همگان از اين مواهب در برابرى و برادرى بهرهمند شوند. سازمان اولين مسيحيان كمونيست اينچنين بود
كمونيسم مورد نظر اولين مسيحيان چيزى نبود جز مصرف مشترك كالاها. كمونيسم نمىتوانست بدون كار مشترك تمامى جمعيت روى زمين و در كارگاههاى اشتراكى به وقوع بپيوندد. همانگونه كه قبلا اشاره كرديم، در آن زمان امكان برپا ساختن كار اشتراكى (با ابزار توليد اشتراكى ) وجود نداشت؛ زيرا كار نه بر عهدهی مردمان آزاد، كه بر عهده بردهگانى بود كه در حاشيهی اجتماع مىزيستند. مسيحيت آنگونه كه از ميان بردن نابرابرى در دارايى انسانها را در دستور كار خود قرار داده بود، به از ميان بردن نابرابرى در كار انسانها نپرداخت. از اين رو، تلاشهايش در جهت زدودن نابرابرى در توزيع، به ثمر نرسيد. در آغاز وقتى مسيحيان كم تعداد بودند، كليسا به معناى واقعى كلمه وجود نداشت. مومنان، جماعاتى دينى و مستقل برپاساخته و در هر شهر به گرد يكديگر جمع شده بودند. آنان از ميان خود شخصى را جهت انجام مراسم و تشريفات مذهبى انتخاب مىكردند. هر مسيحى مىتوانست كشيش اعظم يا اسقف شود. اين مناصب انتخابى، قابل عزل و افتخارى بوده و قدرتى جز آنچه جامعه با ارادهی آزاد بدانها واگذار كرده بود، نداشتند. با افزايش شمار مومنان، اين جوامع پُر جمعيتتر و ثروتمندتر شده و مسئوليت ادارهی اقتصاد آنها به حرفهاى تبديل گشت كه نياز به صرف زمان و تمركز كامل داشت. از آنجا كه مسئولان نمىتوانستند همزمان با اشتغالات شخصىشان، چنين وظايفى را نيز به سرانجام برسانند، سنتى مبنى بر انتخاب يك كشيش از اعضاى جامعه براى عهدهدار شدن وظايف فوق شكل گرفت. جامعه به اين افراد به خاطر از خودگذشتگىشان در راه سر و سامان دادن به امور جامعه، حقوق مىداد. بدين گونه، در درون كليسا قشرى از كارمندان شكل گرفت و خود را از بدنهی اصلى مومنان جدا كرد – كليسا.
در قرن چهارم، مسيحيت به دين رسمى حكومت روم تبديل شده و آزار مسيحيان پايان يافت. مراسم مذهبى ديگر در سردابهها و عمارتهاى فرسوده انجام نمىگرفت و به تدريج كليساهايى باشكوه ساخته شد. بدين گونه، كليسا به ثروتى هنگفت دست يافت. در روزهاى آغازين، كليسا تنها وظيفه داشت ثروتى را كه نزدش به امانت نهاده شده بود، مديريت كند. ولى در قرن دوازدهم، با فرموله كردن قانونى كه گفته مىشد از كتاب مقدس استخراج شده، به صراحت اعلام كرد كه دارايىهاى كليسا نه متعلق به مومنان، بلكه دارايى شخصى كشيشان و در راس آنها شخص پاپ است. بدين سان، مقامهاى كليسايى بدل به فرصتهايى سودآور شدند. مقامات كليسايى، دارايى كليسا را از آن خود دانسته و حتا آن را به خويشاوندان، فرزندان و نوادگانشان مىبخشيدند. مايملك كليسا اين گونه به تاراج رفت و به جيب هزار فاميل كشيشان سرازير شد.
رابطهی كليسا و توده در گذر زمان تغيير يافت. مسيحيت در آغاز پيامى تسلىبخش براى محرومين و بيچارگان بود و با خود دكترينى بر مبناى مبارزه با نابرابرى اجتماعى و ستيز ميان فقير و غنى به همراه داشت. ولى چيزى نگذشت، كه اين معبد برابرى و برادرى به منبعى جديد براى توليد ستيز اجتماعى بدل گشت. با كنار گذاشتن مبارزه عليه دارايى فردى، كه توسط اولين رسولان آغاز شده بود، كليسا به جمعآورى ثروت پرداخت و خود را با طبقات مالكى كه با استثمار كار طبقات استثمار شده زندگى مىكردند، متحد ساخت. در دورهی فئودالى، كليسا جزيى از طبقهی حاكم – يعنى نجبا- بود و با پشتكار از قدرت آنها در برابر انقلاب دفاع مىكرد. در پايان قرن هجده و آغاز قرن نوزده، مردم اروپاى مركزى نظام سرفى و انحصارطلبى نجبا را از ميان برداشتند. ولى كليسا ديگر بار با طبقات حاكم – بورژوازى صنعتى و بازرگانى- متحد شد. امروزه وضعيت تغيير يافته و كليسا ديگر ثروت چندانى ندارد، ولى اينك «سرمايه»دار شده است و مىكوشد درست مثل كاپيتاليستها، با استثمار توده از طريق بازرگانى و صنعت، سرمايهاش را بارور سازد.
برابرى در جامعهاى مبتنى بر بردهدارى يا جامعهاى بر پايهی سيستم سرفى به واقعيت نمىپيوندد، بلكه در زمانهی ما – يعنى در رژيم سرمايهدارى صنعتى- قابل تحقق است. آنچه را كه اولين رسولان مسيحيت موفق نشدند با خطابههاى تند و تيز عليه خودخواهى اغنيا جامهی عمل بپوشانند، كارگران آگاه به موقعيت طبقاتى خود در آيندهاى نزديك با فتح قدرت سياسى در همهی كشورها، با در آوردن كارخانهها، زمين و انواع وسايل توليد از چنگال سرمايهداران و تبديل آنها به دارايى اشتراكى كارگران، عملى خواهند كرد.
كمونيسم مورد نظر سوسيال دموكراتها، تقسيم ثروت توليد شده توسط بردهها و سرفها بين گدايان و ثروتمندان نيست، بلكه كار شرافتمندانه و مشترك و بهرهمندى شرافتمندانه از مواهب چنين كارى است. سوسياليسم به معناى بخششهاى سخاوتمندانهی اغنيا به فقرا نبوده، بلكه به معنى برانداختن كامل هر گونه تفاوت ميان غنى و فقير، با برانگيختن همگان به كار بر مبناى ظرفيتهاشان و سركوب استثمار انسان توسط انسان است. كليسا و سرمايهدارى انگل از طبقهی كارگر سازمانيافتهاى كه به حقوقش آگاه است و براى به دست آوردن آزادىاش مبارزه مىكند، متنفرند؛ زيرا محو حاكميت سرمايهدارى و برقرارى برابرى ميان انسانها، ضربهاى مهلك، به ويژه بر پيكر كليسا كه وجودش وابسته به استثمار و فقر است، وارد مىآورد. از همهی اينها گذشته، سوسياليسم به بشريت نويد خوشبختى ناب و بى غل و غش، نويد منزلت اجتماعى و بيشترين آرامش ممكن را در همين دنيا مىدهد. با صراحت مىتوان گفت، كه اين خوشبختى زمينى است كه خادمان كليسا از آن به مانند طاعون واهمه دارند.
سرمايهداران اجسام تودهها را در غُل و زنجير فقر و بردگى اسير كردهاند و به موازات آنان كليسا، به دست يارى آنان و به دنبال منافع خويش، ذهن تودهها را به زنجير كشيده و آنها را در جهل مركب نگاه داشته است. كليسا به خوبى مىداند كه آگاهى، نقطه پايانى بر قدرتش خواهد بود. كليسا امروزه با تحريف آموزههاى اوليهی مسيحيت، كه هدفش خوشبختى ابدى زمينى بود، سعى دارد ستمديدگان را قانع سازد كه رنج و تحقيرى كه تحمل مىكنند نه به خاطر ساختار اجتماعى معيوب، بلكه ناشى از مشيت الهى است و از آسمانها نشئات مى گيرد. بدين گونه، كليسا قدرت، اميد، ارادهی معطوف به خواست آيندهاى بهتر و اعتقاد به خود را در كارگران نابود مىكند. كشيشان با آموزههاى غلط و زهرآگينشان، نگاهبانان جهل و تحقير تودهها شدهاند. زمانى كه حكومت تزارى سرانجام در اثر ضربات پرولتارياى انقلابى در لهستان و روسيه سرنگون شود و آزادىهاى سياسى در كشور ما به وجود آيد، بايد منتظر باشيم سراسقف پاپيل و كشيشان هممسلكش كه امروز عليه چريكها مىغرند، شروع به سازمان دادن كارگران در موسسات ملى و مسيحى كنند. هماكنون در آغاز حركت زيرزمينى «دموكراسى ملى» هستيم، كه تاثيرگذارى آيندهی كشيشان را تضمين مىكند.
كارگران بايد آگاه باشند كه در فرداى انقلاب، سخنان شيرين آنان را باور نكنند كه امروز از بالاى منابر با شجاعت تمام به دفاع از حكومت تزارى مىپردازند، كارگران را مىكشند و ماشين سركوب سرمايه و علت اصلى فقر پرولتاريا شدهاند. كارگران براى دفاع از خود در برابر كشيشان بايد به سازماندهى خود در حزب سوسيال دموكرات بپردازند. اين پاسخ تمامى حملات كشيشان است: سوسيال دموكراسى به هيچ وجه عليه باورهاى مذهبى نمىجنگد، بلكه برعكس، خواستار آزادى كامل عقيده و حداكثر روادارى براى ايمان و انديشه است. هر كه از استثمار دفاع كند و به ادامهی حيات رژيم كنونى يارى رساند، چه در رداى كشيشى باشد و چه در يونيفورم پليس، دشمن خونخوار پرولتاريا است!