«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
آلبرت آینشتین – ترجمهی: رامین شهروند –
چندی است که باز سخن از آزادی نیست، یا اگر هست در خاموشی درون است… این ویژگی روزگارانی است بحرانی و ماتمخیز که آزادگان را میآزماید و در اندیشهیی ژرف و شگرف فرو میبرد، با این پرسش که: گفتار یا کردار، یا هر دو؟ – ببینیم یکی از بزرگترین مردان اندیشه و خرد قرن بیستم در این باره چه میگوید.
آزادی دانشگاهی
به سال ۱۹۳۱ پروفسور گومبِل(۱)، استاد دانشگاه هایدلبرگ آلمان، در نوشتههای خویش دلاورانه به افشای قتلها و جنایات سیاسی نازیهای آلمان و گروههای دستراستی دیگر پرداخت و از این رو مورد حملهی شدید و وحشیانهی گروههای افراطی قرار گرفت، که دانشجویان دستراستی دانشگاه نقش مؤثری در آن داشتند. آینشتین تاثیرات شدید خود را از این رویداد به شرح زیر به نگارش در آورده است:
کرسیهای استادی بسیار است، اما معلمان شریف و دانا نادرند. تالارهای سخنرانی بزرگ و زیاد است، اما جوانانی که به راستی تشنهی حقیقت و عدالتاند، چندان زیاد نیستند. کالاهایی که طبیعت به مقادیر فراوان تولید میکند، بسیار است، اما فراوردههای گزیدهی آن چندان نیست. همهی ما اینها را میدانیم، پس چرا زبان به شکایت بگشائیم؟ آیا همیشه چنین نبوده و همیشه نیز چنین نخواهد ماند؟ بدون تردید. و انسان باید هر چه را که طبیعت ارزانی میدارد، به صورتی که میبیند پذیرا شود. اما در عی حال چیزی نیز هست که میتوان آن را روح زمان نامید، نوعی گرایش فکری ویژهی نسلی معین، که از فردی به فرد دیگر منتقل میشود و اثر مشخص خود را بر جامعه میگذارد. ما باید، هر کدام، نقش را هر قدر هم که ناچیز باشد در جهت دگرگون کردن این روح زمان ایفا کنیم.
مقایسه کنید روح زمان را در صد سال پیش – که جوانان را در دانشگاههای ما جان داد و به حرکت در آورد- با آن چه امروز همه جا را فرا گرفته است. آنها به بهتر شدن جامعهی انسانی ایمان داشتند، به هر عقیدهی راستینی احترام میگذاشتند، و مدارایی داشتند که بزرگاندیشان ما به خاطر آن زیسته و مبارزه کرده بودند. در آن روزگاران، انسانها برای وحدت سیاسی بزرگتری میکوشیدند که آلمان نام داشت. و دانشجویان و معلمان دانشگاهها بودند که این آرمانها در درونشان میجوشید.
امروز نیز انگیزشی به سوی پیشرفت اجتماعی، به سوی مدارا و آزادی اندیشه، به سوی وحدت سیاسی بزرگتری که ما امروز اروپا مینامیم، وجود دارد. اما دانشجویان دانشگاههای ما همچون معلمان خویش یکسر از تجسم امیدها و آرمانهای مردم دست کشیدهاند. هرکس که هشیارانه و بدون تعصب به زمان ما بنگرد، باید این واقعیت را پذیرا شود.
ما امروز گرد هم آمدهایم که نگاهی بر خویشتن بیفکنیم. دلیل ظاهری این گردهمایی، قضیهی «گومبِل» است. این حواری عدالت، با کوششی پُر شور، جراتی سترگ، و انصاف و بیطرفی کامل دربارهی جنایات سیاسی جبرانناپزیر مطالبی نوشته و با کتابهای خویش خدمتی والا به اجتماع کرده است. و چنین مردی است آن که امروز دانشجویان و بسیاری از استادان دانشگاه او نهایت کوشش خود را به کار بستهاند تا از دانشگاه اخراجش کنند. شور سیاسی را نمیتوان اجازه داد که با افراطی تا این حد پیش برود. باور من این است که هر کس کتابهای آقای «گومبِل» را بدون تعصب بخواند، همان احساس و برداشتی را از آنها خواهد داشت که من داشتهام. اگر ما خواستار آنیم که جامعهی سیاسی سالمی بسازیم، به مردانی چون او نیاز داریم.
بگذارید هر کسی بر اساس آنچه خودش خوانده است قضاوت کند، نه براساس آنچه دیگران به او میگویند. اگر چنین شود، این قضیهی «گومبِل» که آغازی چنان غیراخلاقی داشته، هنوز ممکن است سودمند افتد.
* * *
فاشیسم و علم
نامهای به آقای روکو(۲)، وزیر دادگستری و آموزش و پرورش زمان موسولینی (۱۹۳۲-۱۹۲۵)
آقای عزیزم:
دو تن از ممتازترین و قابل احترامترین مردان دانش ایتالیا زیر فشار وجدان به من توسل جسته، از من خواستهاند طی نامهای از شما بخواهم که در صورت امکان از فشار بیرحمانهای که مردان صاحب اندیشهی ایتالیا را هدف قرار داده است جلوگیری شود. اشارهی من به موضوع سوگند وفاداری نسبت به نظام فاشیستی است. چکیدهی درخواست من این است که لطفا به آقای «موسولینی» توصیه کنید نُخبگان خرد ایتالیا را از این اهانت معاف بدارد.
هر قدر هم که باورهای سیاسی ما متفاوت باشد، میدانم که ما در یک نکتهی اساسی با هم تفاهم داریم: ما هر دو کمالات برجستهی مردان خرد اروپا را میستائیم و اعتلاییترین ارزشهای خود را در آنها مییابیم. آن کمالات بر پایهی آزادی اندیشه و آزادی آموزش استوار بوده است، بر پایهی این اصل که میل و تمنای حقیقت بر تمناهای دیگر تقدم داشته باشد. تنها این مبنا بود که تمدن ما را قادر ساخت از یونان فراخیزد و تولد دوبارهاش را در دورهی «رنسانس» در ایتالیا جشن بگیرد. خون بزرگ مردان شهید و پاکنهاد بهائی است که برای این پُر ارزشترین دارایی ما پرداخت شده است و هنوز هم به خاطر آن، ایتالیا مورد علاقه و احترام است.
قصد من آن نیست که با شما، دربارهی این که چه تجاوزهایی به آزادی انسانی از نظر مصالح دولت ممکن است موجه شناخته شود، بحث کنم. اما پیجویی حقیقت علمی، جدا از علایق و منافع زندگی روزمره، مییابد از سوی هر حکومتی مقدس شناخته شود. و به سود همگان خواهد بود، اگر خدمتگزاران شریف حقیقت به حال خود گذاشته شوند. بدون تردید، این، هم به سود دولت ایتالیاست و هم به سود حیثیت جهانی آن.
* * *
آزادی
من میدانم که مباحثه دربارهی باورها و ارزشهای اساسی، کاری بیهوده است. به عنوان مثال، اگر هدف کسی ریشهکن کردن نژاد انسانی از روی زمین باشد، این امر را نمیتوان با مبانی عقلی رد کرد. اما اگر در پارهای از ارزشها و هدفها تفاهمی وجود داشته باشد، آنگاه میتوان از روی خرد استدلال کرد که چگونه میتوان به این هدفها نایل آمد. پس بگذارید هدفهای دوگانهای را مشخص کنیم که ممکن است مورد تفاهم تقریبا همهی کسانی باشد که این سطور را میخوانند: ۱- کالاهای سودمندی را که باید در خدمت حفظ تندرستی و زندگی همهی انسانها باشد، باید با کمترین کار و زحمت ممکن تولید کرد. ۲- برآوردن نیازهای جسمانی، به راستی نخستین شرط ضروری زنده ماندن و هستی دلخواه است، اما فینفسه کافی نیست. انسانها، برای آن که رضامندی پیدا کنند، از آن گذشته باید تا جایی که با ویژگیها و تواناییها شخصیشان متناسب باشد، امکان پرورش نیروهای فکری و هنری خود را نیز داشته باشند.
لازمهی هدف نخست، ترویج همهی دانشی است که به قوانین طبیعت و قوانین فرایندهای اجتماعی مربوط میشود، یعنی ترویج و اعتلای هر کوشش علمی؛ زیرا که کوشش علمی یک کُل طبیعی است، و اجزای آن متقابلا به طریقی یکدیگر را کمک و پشتیبانی میکنند که به یقین برای کسی قابل پیشبینی نیست. به هر تقدیر، لازمهی پیشرفت علم امکان ارتباط بدون محدودیت همهی نتایج و قضاوتهاست – یعنی آزادی بیان و آموزش در همهی قلمروهای کوشش فکری.
درک من از آزادی، وجود چنان شرایط اجتماعیای است که بیان عقاید و اظهارنظر قطعی دربارهی موضوعات کُلی و جزئی دانش خطرات یا زیانهای جدی برای کسی که آنها را ابراز میکند، به وجود نیاورد. این آزادی ارتباطات، برای رشد و گسترش دانش علمی ضروری است، پندارهای که دارای اهمیتی به درد خور است و در درجهی اول باید از راه قانون تضمین شود. اما قوانین به تنهایی نمیتوانند آزادی بیان را تامین کنند؛ و برای آن که هر انسانی بتواند نظریات خود را بدون مجازات شدن ارائه کند، باید روح مدارا در همهی مردم وجود داشته باشد. چنین آرمانی از آزادی برونی هرگز قابل حصول نیست، اما اگر بنا باشد اندیشهی علمی و به طور کُلی تفکر فلسفی و خلاق تا جایی که امکان دارد پیشرفت کند، میباید بدون وقفه مورد جُستوجو قرار گیرد.
هر گاه بنا باشد هدف دوم – یعنی امکان پرورش معنوی همهی افراد- تامین شود، نوعی دیگر از آزادی برونی لازم خواهد آمد. انسان برای انجام دادن ضروریات زندگی نباید تا آن حد کار کند که دیگر وقت و قدرتی برای فعالیتهای شخصی خود نداشته باشد. بدون این نوع دوم آزادی برونی، آزادی بیان برای انسان سودی ندارد. هر گاه مسالهی تقسیم کار به طرزی منطقی حل میشد، پیشرفتهای تکنولوژی میتوانست چنین آزادیای را به وجود آورد.
رشد و توسعهی علم و فعالیتهای خلاق معنوی، به طور کُلی نوع دیگری از آزادی را ایجاب میکند که آن را میتوان آزادی درونی نامید. به طور کُلی این آزادی معنوی شکل نمیپذیرد، مگر از طریق استقلال اندیشه از دوایر تنگ تعصبات اجتماعی و استبدادی و عادت و ابتذال غیرفلسفی. این آزادی درونی، موهبت اتفاقی طبیعت و هدفی ارجمند برای فرد است. با وجود این اجتماع هم میتواند – دستکم با عدم مداخله در پرورش و گسترش آن- نقشی موثر در اعتلای آن داشته باشد. بدینسان، مدارس ممکن است از راه نفوذ قدرتطلبانه و اِعمال تحمیلهای معنوی بسیار بر جوانان، در امر رشد و توسعهی آزادی درونی مداخله کنند؛ از سوی دیگر، مدارس ممکن است از راه تشویق اندیشهی مستقل موافق چنین آزادی باشند. اما تنها هنگامی امکان پرورش و تکامل معنوی و در نتیجه بهبود زندگی درونی و برونی انسان وجود خواهد داشت، که آزادی درونی و برونی پیوسته و آگاهانه دنبال شود.
* * *
روشهای نوین تفتیش عقاید
نامهای به ویلیام فروئن گلاس(۳)، معلمی از بروکلین (نیویورک)، که در سال ۱۹۵۳ حاضر نشد در برابر یکی از کمیتههای کنگرهی آمریکا سوگند یاد کند و شهادت دهد.
«آقای فروئن گلاس» عزیز:
از این که با من ایجاد ارتباط کردید، متشکرم. از «راه دور» اشارهی من به مبانی نظری فیزیک است. مسالهای که روشنفکران این کشور با آن روبهرو هستند، بسیار مهم است. سیاستبازان مرتجع در حالی که نفوذ خطری از خارج را جلو چشمان مردم نگه داشتهاند، توانستهاند نسبت به هر گونه کوشش و فعالیت روشنفکرانه ایجاد بدگمانی کنند. و چون تا این زمان در کار خود موفق بودهاند، اکنون قدم پیش نهادهاند که جلوی آزادی آموزش را بگیرند و تمام کسانی را که تسلیم نمیشوند از شغل خود محروم کنند، یعنی آنان را به گرسنگی بکشانند.
در برابر چنین بلایی، اقلیت روشنفکران چه باید بکنند؟ صادقانه بگویم، تنها راهی که به نظر من میرسد راه انقلابی عدم همکاری است؛ به مفهمومی که «گاندی» از آن ارائه کرده است. هر روشنفکری که به هر یک از این کمیتهها فراخوانده میشود، باید از شهادت دادن خودداری کند؛ یعنی باید آماده باشد که به زندان افتد و از نظر اقتصادی نابود شود. به طور خلاصه، رفاه شخصی خود را فدای رفاه فرهنگی کشورش کند.
باری، این خودداری از شهادت دادن نباید مبتنی بر طفره رفتن قانونی به استناد متمم مادهی پنجم قانون اساسی باشد که مبادا شخص خود را مورد اتهام قرار دهد، بل باید بر این اساس از شهادت دادن خودداری شود که شرمآور است شهروندی بیگناه را این چنین گرفتار تفتیش عقیده کنند؛ و نیز این که تفتیش عقیده اصولا مغایر با روح قانون اساسی است. اگر تعداد کسانی که آمادهی برداشتن این گام مهم و خطیرند، زیاد باشد، بدون شک با موفقیت روبهرو خواهند شد. و گرنه، روشنفکران این کشور استحقاق چیزی بهتر از این بردگی که برایشان در نظر گرفته شده، نخواهند داشت.
پ.ن. نیازی نیست که این نامه «محرمانه» تلقی شود.
* * *
حقوق بشر
خانمها، آقایان!
امروز شما گردهم آمدهاید تا توجه خود را به مسالهی حقوق بشر معطوف بدارید، و تصمیم گرفتهاید به همین مناسبت جایزهای به من اعطا کنید. هنگامی که من از این موضوع آگاه شدم، تصمیم شما تاحدی ملولم کرد؛ زیرا یک جامعه باید در چه شرایط اسفباری بوده باشد که نتوان برای این امر نامزدی مناسبتر پیدا کرد و چنین افتخاری را بدو داد!
من در سراسر عمر طولانی خود، تواناییهای ذهنیم را مصروف آن کردهام که به ساختار واقعیت فیزیکی بصیرت بیشتری پیدا کنم. اما هرگز کوشش منظمی به عمل نیاوردهام که سرنوشت انسانها را بهبود بخشم، برضد بیعدالتی و زور و فشار بجنگم و اشکال سنتی روابط انسانها را پذیرفتنیتر کنم. تنها کاری که کردهام، این بود که دیر به دیر دربارهی مسائل مورد توجه عموم مردم اظهارنظری کردهام؛ آن هم در مواقعی که آن مسائل چندان بد و اسفبار مینموده که اگر سکوت اختیار میکردم، دچار احساس گناه و متهم به همداستانی با شرایط میشدم.
حقوق بشری در ستارهها تدوین نشده است. در جریان تاریخ، افراد روشن و هوشمند، آرمانهای مربوط بهرفتار انسانها با یکدیگر و اصول ساختاری دلخواه از اجتماع را دریافته و به دیگران آموختهاند. این آرمانها و اعتقادها، که ناشی از تجربهی تاریخی و علاقه به زیبایی و همآهنگی است، در تئوری بسیار آسان مورد پذیرش انسانها قرار گرفته؛ اما در تمام زمانها، همان آدمها آنها را زیر فشار غرایز حیوانی خویش لگدمال کردهاند. بنابراین، بخش بزرگی از تاریخ آکنده از مبارزه برای دستیابی به همین حقوق بشر است. مبارزهای جاودانی که پیروزی نهایی در آن هرگز امکانپذیر نیست، اما خسته شدن و دست کشیدن از آن، مفهوماش نابودی قطعی جامعه خواهد بود.
امروز، هنگامی که دربارهی حقوق بشر سخن میگوئیم، در درجهی اول منظورمان خواستهای زیر است: – حمایت از فرد در برابر تجاوزهای دلخواه افراد دیگر یا دستگاه حکومت؛ – حق کار کردن و داشتن درآمدی متناسب از کار خویش؛ – آزادی گفتوشنود و آموزش؛ – و مشارکت متناسب فرد در تشکیل دستگاه حکومت خویش. «این» حقوق بشری، امروزه به عنوان تئوری شناخته شدهاند، هرچند که با استفاده از تدابیر و نیرنگهای حقوقی و تشریفاتی، حتا بسی بیش از یک نسل پیش مورد تجاوز قرار گرفتهاند. به هر تقدیر، یک حق دیگر بشری نیز هست که از آن بسیار کم یاد میشود، اما چنین مینماید که مقدر شده است اهمیت فراوان پیدا کند؛ و آن حق، یا وظیفهی خودداری فرد از همکاری در فعالیتهایی است که به نظر وی نادرست یا زیانبار میآید. در این زمینه باید به خودداری از خدمت در ارتش اولویت داده شود. من با مواردی آشنایی دارم که افرادی با قدرت اخلاقی و یکپارچگی غیرعادی، درست به همان دلیل، با سازمانهای دولت تعارض پیدا کردهاند. محاکمات جنایتکاران جنگی آلمان در «نورمبرگ» به طور ضمنی مبتنی بر شناخت این اصل بود که اقدامات جنایتآمیز را – اگر هم به دستور دولت انجام گرفته باشد- نمیتوان از مجازات معاف داشت؛ چرا که وجدان، جانشین قدرت قانونی دولت میشود.
مبارزهی خود ما در این روزها در درجهی اول برای آزادی گفتوشنود و اعتقادات سیاسی و نیز آزادی پژوهش و آموزش است. ترس از کمونیسم اعمالی را سبب شده است که در بشریت متمدن برای دیگران قابل درک نیست. و نتیجتا کشور ما را در معرض ریشخند و استهزا قرار داده. تا کی مدارا کنیم و بگذاریم سیاستبازان تشنهی قدرت از این راه امتیازات سیاسی به دست آورند؟ گاه به نظر میآید مردم حساسیتشان را تا آن حد از دست دادهاند که ضربالمثل فرانسوی «ریشخند میکُشد»، یکسره بیمعنی شده است.
پاورقیها:
Albert Einstein، ریاضیدان و فیزیکدان معروف آلمانی (۱۹۵۵-۱۸۷۹)
۱- E. J. Gumbel
۲- Rocco
۳- William Frauenglass
«کتاب جمعه»، شمارهی ۱۶، آذر ۱۳۵۸،