«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
ویکتور خارا – برگردان: رضا علامهزاده –
تو را به یاد میآورم، آماندا،
خیابان خیس،
دوان به سوی کارخانه،
جایی که مانوئل کار میکرد.
لبخندی گشاده بر لب
باران بر گیسو،
هیچ چیز برایت مهم نبود،
میرفتی تا با او دیدار کنی
با او، با او، با او، با او.
تنها پنج دقیقه است
زندگی در پنج دقیقه جاودانه است.
بوق کارخانه صدا میزند
بازگشت به کار،
و تو گامزنان،
نور میپاشی بر همه،
آن پنج دقیقه
شکوفایت میکند.
تو را به یاد میآورم، آماندا،
خیابان خیس،
دوان به سوی کارخانه
جایی که مانوئل کار میکرد.
لبخندی گشاده بر لب
باران بر گیسو،
هیچ چیز برایت مهم نبود،
میرفتی تا با او دیدار کنی
با او، با او، با او، با او.
با او، که بر خاک غلتیده است،
که هرگز آزاری نداشت
که بر خاک غلتیده است
و در پنج دقیقه
نابود شده است.
بوق کارخانه صدا میزند
بازگشت به کار،
بسیاری برنمیگردند،
مانوئل نیز هم.
تو را به یاد میآورم، آماندا،
خیابان خیس،
دوان به سوی کارخانه،
جایی که مانوئل کار میکرد.