«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
مایکل آلبرت – ترجمه: مریم خراسانی –
در ماه اکتبر ، هفتهای را در بوئنوس آیرس گذراندم، آموزشی در آرژانتین دربارهی جنبش کارگران آرژانتین در جهت پس گرفتن کارخانهها. طی دورهی جهانی سازی شرکتی اخیر که سبب ورشکستگیهای اقتصادی در آرژانتین شد، در زمانی که مراکز سرمایهداری اشتغال اغلب ورشکسته شدند، کارگران این مراکز با مصایب بسیاری مواجه شدند. برای حفظ درآمد و اجتناب از گرسنگی محتمل، کارگران در کارخانههای ورشکسته در موارد مشخص تصمیم گرفتند مراکز اشتغالشان را از نو فعال سازند، درست بر خلاف مالکان سرمایهدار که ناتوان از به راه انداختن کارخانه ها بودند.
علیرغم مخالفت دولت، رقابت تعرضی، تجهیزات کهنه و کمبود تقاضا، کارگران در این کارخانهها طی پنج ساله گذشته حدود ۱۹۰ واحد را اداره کردند. در هر مرکز کار اشغال شده، ما طی دیدارمان دیدیم که نه تنها مالک سرمایهدار محل را ترک کرده، بلکه همچنین متخصصان و کارکنان فکری قبلی شامل مدیران و مهندسان نیز کارخانهها را رها کردهاند. زمانی که کارکنان نخبه احساس میکردند طرحهایشان در جاهای دیگر بهتر از کارخانههای ورشکسته اجرا میشوند، کارگران غیر ماهر و یدی مجبور بودند یا کارخانههای ورشکستهشان را احیا کنند یا از بی کاری رنج ببرند. از این رو، برای تعیین تاریخ اشغال کارخانهها در آرژانتین ، یک سازمانده جنبش که آگاهی بسیار بالایی داشت به ما گفت که “این مصادرهها پراتیکهای مربوط به یک ایدئولوژی یا پیآمدهای یک برنامهی انقلابی نبودهاند؛ بلکه اعمال دفاع از خود از روی نیاز مبرم بودهاند.”
در عین حال، نکتهی قابل توجه و محرک و الهام بخش این است که پس از تسخیر یک شرکت که معمولا مستلزم ماهها مبارزه برای غلبه بر مقاومت سیاسی دولت است و پس از ادارهی کارخانهها برای مدتی مدید، پروژههای پس گرفتن واحدهای تولیدی به تدریج رویایی میشوند.
علاوه بر شنیدهها راجع به موقعیت کنونی «جنبش باز پس گرفتن محل کار»، من از مراکزی دیدن کردم شامل یک هتل مصادره شده، یک کارخانهی تولید بستنی، یک کارخانهی شیشهسازی و یک کشتارگاه که همگی از سوی نیروی کار عمدتا یدی، فرمانبردار ، غیر متخصص و در بیشتر موارد با تحصیلات پایین و در بعضی موارد حتی بی سواد باز پس گرفته شده بودند. در هر یک از این کارخانهها، طیفی شامل حدودا ۸۰ تا ۵۰۰ نفر پرسنل، مانند مراکز دیگری که توسط اقدامات کارگری پس گرفته شده بود، کارگران به سرعت یک شورای کارگران تاسیس کرده بودند که به مثابه یک پیکر واحد تصمیمگیری عمل میکرد. در چنین شوراهایی هر کارگر یک رای دارد و نظر اکثریت سیاستهای فراگیر محل کار را تعیین میکند. کارگران این روند را خودگردانی مینامند و هر کارخانه در مورد معیارها و روابط خودش تصمیم میگیرد. با وجود این، تقریبا خیلی سریع، و در اکثر کارخانههای مصادره شده، «کارگران تمام حقوقها را با معیار پرداخت بر اساس ساعات کار هم سطح کردند.»
محل کارهایی که با این برابریخواهی متفاوتاند، دستمزدهای کمی بالاتر را برای کسانی که طولانیتر در محل کار اشتغال داشتهاند مجاز میدانند و دستمزدهای تا حدودی پایینتر را برای کسانی که تازه کارند. به علاوه ، اخیرا بحثی دربارهی انگیزهها طرح شده است، آنها چه نوع انگیزهای را و با چه نوع ترکیبی باید به کار گیرند؟ برخی محلهای کار برای کار فکری و مدیریتی تصمیم به پرداخت بیشتری گرفتهاند. برخی دیگر تصمیم گرفتهاند برای کار پر زحمتتر و فرسایندهتر بیشتر بپردازند. اگر چه ، اغلب محلهای کار نرخ دستمزد برابر را برای همه اجرا کردهاند. سر در گمی در این میان وجود دارد، چگونه میشود بالاترین انصاف و عدالت را داشت، در عین حال که انگیزه برای کار سخت هم از میان نرود؟ حتی در جاهایی که به کار شاق دستمزد بیشتری تعلق نگرفته، که در اکثر جاها چنین است، به ما گفته شد که در میان افراد علاقهمندی بسیاری وجود دارد که دیگر در مسیری قرار گیرند که فرصتهایی داشته باشند تا آموزش ببینند تا کار جالبتری انجام دهند و نیز این که برای مشارکت در دانش دیگر عدم تمایلی وجود ندارد، چون همه آینده را هماهنگ با علاقهمندی هر فرد میبینند و نه فقط در جهت علاقهمندی مالک.
در تمام کارخانههای پس گرفته شده ، به ما گفتند اگر چه کارهای معینی قبلا به کنترل خاص سرمایهدار مربوط میشد، اما حالا میبینید که “دیگر به او مربوط نمیشود”، همچنین به ما گفتند که “بسیاری کارهای دیگر از نوع سازماندهی، مدیریتی و به نوعی اختیاری که قبلا توسط متخصصان اجرا میشدند، ضرورت داشته که توسط کارگران باقیمانده اجرا شوند.” مجموعهای از کارگران، به این ترتیب، وظایف تازهای به عهده گرفتهاند از جمله این که طبق نیاز باید باسواد میشدهاند.
وقتی از سازمان دهندگان پرسیدم که آیا تقسیم کاری مشابه شرکتهای سرمایهداری در این مراکز کار وجود دارد، که حدود یکپنجم کارکنان اغلب یا حتی فقط کارهای اختیاری و لذت بخشتر را انجام میدهند و چهار پنجم اغلب یا فقط کارهای بدون فکر، تکراری و شاقتر را انجام میدهند شامل کارهای قدیمی و این که آیا لزومی به استقرار دستور کارهای جدید، مباحثات جدید و مستقر شدن اراده به تغییر تقسیم کار گذشته وجود دارد، جوابهایی که گرفتم قبول داشتند که تفاوت بین کارگران دارای کارهای اختیاریتر و کارهای شاقتر وجود دارد و نیز این که بحث برای تشویق کارگران به مشارکت بیشتر نه فقط راجع به دستمزد، بلکه در مباحث دیگر لازم است. پاسخها در وهلهی اول نمیپذیرفتند که مانعی ساختاری وجود دارد و نه فقط عادات قدیمی که مانع مشارکتاند. اما بعد با اصرار بیشتر، سازمان دهندگان موافقت کردند که تقسیمات قدیمی کار با انگیزههای برابری مغایرت دارند، اگر چه تنها راهحلی که آنها ارائه کردند، آموختن کارهای مدیریتی برای کارگران یدی [ غیر ماهر] بود. متاسفانه آنان توجه یا قبول نداشتند که در شرایط کنونی چنين کارهایی به اندازهی کافی وجود ندارند، مگر این که تغییری در کارهای سازندهی مشاغل به وجود آید به نحوی که هر کس سهمی از کارهای اختیاری داشته باشد.
برای مثال، در کارخانهی بستنیسازی ای که ما دیدیم، فقط دو کارگر زن وجود داشتند. یکی از آنها انباردار بود. پرسیدیم طبقهی او چیست، او اول نفهمید که چه نکتهی استفهامی میتواند در ذهن ما باشد، اما بعد منظور ما را دریافت و گفت: «البته من مثل بقیه، کارگر هستم.» این امر برای او بدیهی بود. سئوال من همان قدر مضحک بود که از او میپرسیدم جنسیتاش چیست. بیش از حس مثل بقیهی کارگران بودن، دستمزدی مثل بقیهی کارگران داشتن و داشتن یک رای مثل بقیهی کارگران، آن چه در مورد هویت کارگری تردیدی برای او باقی نمیگذاشت، این بود که این انباردار فقط نیمی از روز را برای رسیدگی به امور مالی و ثبت میگذراند و نیمی دیگر را روی خط تولید کار میکرد. با وجود این، موقعیت او نمونهوار نبود. پرسشهای مکرر آشکار کرد که داشتن برخی کارهای قدیمی در کنار انجام برخی کارهای جدید، اختیاریتر تنها یا حتی همیشه الگوی کار نمونه نبود تا واگذاری کارهای مدیریتی به تدریج انجام شود. بلکه بر عکس اغلب افرادی بودند که بیشتر کارهای فکری را به عنوان کار اصلیشان انجام میدادند بدون صرف هیچ وقتی در خط تولید یا کارهای سخت. به علاوه، بیشتر افراد در کارخانههای پس گرفته شده فقط کارهای قدیمیشان را انجام میدادند بدون در پیش گرفتن هیچ جنبههای اختیاری تازهای . بیشتر کسان به بیان دیگر هنوز ساعتها کار تکراری کسالتبار انجام میدادند، اگر چه اکنون در یک زمینهی بسیار جدید.
از او پرسیدم آیا دستمزدش متفاوت با کارگران است؛ انباردار / تولیدگر گفت: «نه دستمزد من مشابه کارگران است، چرا دستمزد من باید متفاوت باشد؟» در بحثهای بعدی، این زن و بقیه در کارخانهی بستنیسازی – و در کارخانههای دیگری که بعدا دیدن کردیم- به ما گفتند که: «با این که کارگران به خاطر تنبلی از چیزی محروم نمیشوند یا به خاطر تلاشهای بیشتر پاداش نمیگیرند، اما اگر کسی سستی کند در حضور کل شورا طرح میشود و کارها منظم میشوند». به بیان دیگر ، به ما همچنین گفتند که در سایهی حمایت کُل شورا، انتقادهایی به «الکلیسم، خشونت و غیره وجود دارد.» به طور خلاصه، کُلا در کارخانههای اشغال شده کارگران باید امور را متناسب رضایت همکارانشان ارزیابی کنند که در عمل به نظر میرسد به این معنا است که افراد باید کارهایشان را با کفایت انجام دهند و در این کوشش برابر سهیم باشند که قابلیتهایشان توسط کُل شورا دریافت شود. به طور خلاصه، در مورد کارگران مسئول، یا باید متوجه اهمیت کارشان متناسب مسئولیتهایشان باشند، یا به ناچار منتظر شنیدن انتقاد شوند.
وقتی از او پرسیدم که کارش تا حدودی متفاوت با کارگران دیگر است و این که آیا بقیهی کارگران میتوانند کار مالی را نیز انجام دهند، او با غرور گفت: «مطمئن باشیدکه دیگران نیز میتوانند انجام دهند.» از هر کس دیگر هم که پرسیدیم، گفت: «بله، مطمئنا هر کسی میتواند کارهای مالی را انجام دهد یا در هر موردی همه میتوانند کارهای از نوع کار ذهنی را انجام دهند.» اما وقتی پرسیدیم چرا فقط او و دو نفر دیگر در این محل کار، کار انبارداری را انجام میدهند، در حالی که اکثر کارگران در این کارخانه بستنیسازی هنوز کارهای سخت و ملالآور را انجام میدهند، نه انباردار و نه هیچ کارگر دیگری فکر نمیکرد که در این تقسیم کار نقصی هست، دستکم پیش از آن که از آنها سئوالی شود. آنها گفتند: «ما همگی کارگر هستیم، همگی دوست هستیم. ما همه در شادیها و منافع کوشش مشترکمان شریک هستیم. از زمانی که آنها سخت کار میکنند و درآمد برابر دارند، به نظر نمیرسد برای آنها تفاوت زیادی داشته باشد که کی چه کار میکند. اما این مهم است که به یاد داشته باشیم، وقتی با کارگران حرف میزدیم، بدون استثنا کسانی بودند که کارهای اختیاریتر را انجام میدادند.
در مصاحبههای طولانیتر، فعالان درگیر در جنبش، کسانی که با دقت مراقب تحولات آن هستند، همگی توافق داشتند که یک تقسیم دائمی بین کارگران دارای اختیار کمتر و بیشتر مشکلساز است و چیزی است که باید بر آن غلبه کرد، اما آنان هیچ طرح خاصی برای اجرای چنین تغییری ارائه ندادند و عموما اظهار میکردند که مسالهی مقدماتیتر موفق بودن و حفظ مشاغل است.
در کشتارگاهی که دیدیم، به جز گروهی از کارگرانی که کار اختیاری انجام میدادند به ما گفتند که شورای کامل کارگران گروههای زیر ۵۰۰ نفر گروه خدماتی هشت نفره برای ادارهی امور روزانه انتخاب کردهند. ما با این هشت کارگر ملاقات کردیم که همگی کارگرانی بودند که قبلا کارهای سخت و تکراری داشتند، اما حالا کارهای فکری انجام میدادند و به جز این توسط مجمع عمومی برای گروه خدماتی نیز انتخاب شده بودند. آنها به ما گزارش دادند که حقوقشان بعد از عضو خدماتی شدن بدون تغییر مانده است. حقوق آنها قبلا هم زمانی که برای کار فکری و اختیاری آموزش دیده بودند، تغییری نکرده بود. ما خط تولید کشتارگاه را دیدیم که گاوها را جمع میکرد و هر کارگر روی خط یک حرکت واحد بریدن را بارها و بارها انجام میداد، عمل بریدن گاو به قطعات مختلف برای کار بعدی. شورای کارگران شرایط محل کار را تا جایی تغییر داده بودند که این کارگران خط تولید زمان بیشتری در طول روز برای استراحت داشته باشند، فشار روحی کاهش یابد و رنج حرکات تکراری مداوم تخفیف پیدا کند. با وجود این، شورا تکنولوژی کشتارگاه را برای تغییر کارهای کنونی در جهت این که کمتر تکراری و تضعیف کننده باشند، عوض نکرده بود، حتی دربارهی آن فکر هم نکرده بود، آن طور که بعدا از طریق مباحثاتمان توانستیم به تصمیمگیری بهتری برسیم.
کارخانهی شیشهسازیای که دیدن کردیم نیز دستمزدهای برابر برای همه داشت و همچنین شورایی از کارکنان که خودشان را کارگر میدانستند، حتی زمانی که کاملا کارهای مدیریتی و برنامهریزی انجام میدادند. ما کارگرانی را دیدیم که کار شاق نگهداری کورهها را داشتند و شیشههای داغ را از پستی به پستی حمل میکردند و آموخته بودند که برای هر ساعت کار نیم ساعت استراحت داشته باشند. این تغییر بزرگی بود نسبت به گذشتهی کاپیتالیستی؛ البته دستمزدها برابر پرداخت میشد و کارگرانی که قبلا کارهای سخت داشتند، کارهای فکری و اختیاری انجام میدادند. وقتی در این کارخانهی شیشهسازی پرسیدم که آیا مردان و زنان متساویا شیشه حمل میکنند و کارگران کوره میتوانند کار فکری بیشتر و کار طاقتفرسای کمتری در بخشی از روز انجام دهند، همه گفتند: «البته که میتوانند، هر کوششی میشود تا افراد بتوانند کارهایشان را تغییر بدهند، مهارتهای جدید بیاموزند و غیره. «به خصوص» چون اکنون میدانیم که هر کسی میتواند این کار را انجام دهد.» و کاملا آشکار بود که این هدفشان است برای غلبه بر محدودیتهای نقشهای تحمیل شده از سوی تقسیم کار موجود. در نشستی با اعضای گروه خدماتی کارخانهی شیشهسازی، پرسیدم چه اتفاقی میافتد اگر آنها در مجمع عمومی تقاضای دست۲مزد بیشتر کنند متناسب با اجرای مسئولیتهای سنگین یا داشتن دانش بیشتر. خندیدند و گفتند: «از جایگاههایمان برداشته میشویم و برمیگردیم به خط تولید.» گفتم «بسیار خوب، اما اگر شما کار فکریتر و با مهارت بیشتر در پنج سال آینده انجام دهید، آیا امکان ندارد دستمزد بیشتری بگیرید برای این که نسبت به اجرای کارهای روزانه مسئولتر بودهاید، دانش بیشتری داشتهاید، رهبری بیشتری در نشستهای شورا داشتهاید و غیره؟» رئیس شورا خندید و گفت: «خوب، بله ممکن است پیش بیاید و خیلی خوب است، نیست.» در مصاحبههای طولانیتر ما کشف کردیم که واقعا در نشستهای شورا ، کارگرانی که کارهای اختیاری داشتند و آنهایی که انباردار بودند و غیره، کارهای زیادی انجام میدادند: دستور کارها را مینوشتند، صندلیها را میچیدند و تقریبا تمام اطلاعات ضروری را فراهم میکردند – مرتب و منظم. شاید عجیبترین و تا حدودی دشوارترین جابه جایی مربوط به رئیس منتخب کارخانهی شیشهسازی و یک زوج از کارگران دیگری بود که آنها هم رئیس بودند. پرسیدم آیا آنها فکر میکنند که کارگران در کارخانههای موفقتر دیگر که هنوز تحت حمایتهای مالکان بودند، با عملکردهای جنبش پس گرفتن کارخانه رقابت و همچشمی میکنند و سعی دارند کارخانههای سودآورشان را جایگزین کنند، سعی دارند آنها را خود اداره کنند و آنها را بزرگ جلوه دهند و نیز پاداشهای آنها را منصفانه تقسیم کنند؟ همهی کارگران بدون هیچ تردیدی گفتند: نه.
آنها توضیح دادند که کارگران در کارخانههای موفق از این میترسند که اشغال و در دست گرفتن محلهای کارشان موقعیتهایشان را به جای آن که بهبود بخشد، بدتر کند، علاوه بر این که میترسند کارخانهشان دچار حریق عمدی و یا سرکوب شود اگر خیزششان شکست بخورد. آنها گفتند که پیش از جنگ واقعی برای به دست آوردن کنترل زندگی کاریشان، آنها نمیدانستند که چه تفاوتی در کارشان ایجاد میشود اگر مدیران تلاش کسب سود، نداشته باشند. آنها کاملا مصر بودند که اعتقاد فعلیشان به روش جدید گرداندن کارخانه که وابسته است به خواست اصل کارخانه و قدرت در آن، باید از مجرای جنگیدن برای خود کارخانه و بعد اداره کردن آن برای بقایش بگذرد، اما این اعتقاد قبلا وجود نداشت. پرسیدم «اگر فردا من پایین همین جاده کارخانهای باز کردم و به شما پیشنهاد دادم که با دو برابر حقوق آن جا کار کنید، اما همچنین به شما گفتم که باید برای من و مدیران من کار کنید، آیا این کار را میکنید؟» آنها خندیدند و گفتند: «مگر ما را بکشی، به معنی واقعی کلمه، که بتوانی وادارمان کنی کارخانهی شیشهسازی تحت ادارهی خودمان را به خاطر کارخانهی سرمایهداری از هر نوع و با هر دستمزدی رها کنیم.» سپس پرسیدم: «چرا آنها نمیتوانند این درس را به دوستانشان که در جاهای دیگر کار میکنند، منتقل کنند تا در آنها هم انگیزهای ایجاد شود که در صدد تغییر برآیند.» آنها اعتنایی نشان ندادند و اهمیت مشابهی در آن ندیدند. متاسفانه این موضوع در دستور کار آنها نبود.
روی هم رفته، برجستهترین و الهامبخشترین چیز دربارهی این کارخانهها روح کارگران بود. این محیطهای کار سخت و زمخت، دچار فروپاشی تحت قیومیت سرمایهداری و اغلب خارج استاندارد بهرهوری به روز یا دارای تکنولوژیهای ورشکسته، دوباره به کار افتاده و موفق شده بود و کارگران از این دستاورد مفتخر بودند. موفقیت جدیدی که مالک قبلی نتوانسته بود به آن برسد، بعضا آشکارا در کاهش هزینههای مربوط به حقوقهای بسیار بالای مدیران و متخصصان بود، اما همچنین بدون شک مربوط به کوششهای فزایندهی کارگرانی بود که دیگر از بالا کنترل نمیشدند، بلکه بر عکس احساس میکردند محل کار مال خودشان است. آشکارا کارگران نه تنها از دستمزدهای خوب، بلکه از شرایط و موقعیت بهبود یافته نیز لذت میبردند و بالاتر از همه، آنها با میزانی از وقار و شان و غرور و نیز با سطحی از علاقهمندی و همبستگی متقابل کار میکردند که با تجربهی من از محلهای کار سرمایهداری به کُلی بی سابقه بود. این دستاورد معنوی در هر جایی که دیدن کردیم، محسوس بود. اما افسوس که تمایلی به کوشش برای افزایش آن وجود نداشت.
در میان کارخانهها، شنیدیم که حتی بودجهها و کمکهای جمعی تثبیت شدهای وجود دارد برای کمک به شرکتهایی که جدیدا کوشش میکنند از نو احیا شوند؛ این کمکها از طرف شرکتهایی بود که وضعیت تثبیت شدهتری داشتند برای شرکتهای در آغاز راه مبارزه. هم چنین به ما گفتند که اکنون سرآغازی است برای توجه به کوشش جهت انجام مبادلاتی با یک دیگر ورای رقابت بازار و مبتنی بر همبستگی و ارزشهای اجتماعی. اما وقتی پرس و جوی بیشتری کردیم، کارگران در کارخانههای اشغال شده نیز گزارش دادند که چه آنها بخواهند و چه نخواهند، مجبورند برای سهم بازار رقابت کنند. آنها گفتند، در وهلهی نخست این کار به شدت دشوار بود، چون شرکتهای دیگر خریدار کالاهای واسطهای خود را عقب کشیدند. اما در حال حاضر، آنها میتوانند «هزینهها را پایین نگه دارند، کیفیت تولید را تامین کنند و آن را بیرون بفرستند و مشتری بیابند.»
اگر چه در بحث این نکته روشن بود که رقابت بازار بر حوزهی تصمیمهایی که خود مدیریتی میتواند بگیرد تاثیر زیادی دارد. شوراهای کارگران در شرایطی که شرکتهای دیگر با مدیرانی که سرعت را افزایش میدهند و هزینهها را کاهش و قدرت رقابت را از آنها میگیرند، اصلاح و بهبود تولید را نمیتوانند درست اجرا کنند. این تاثیر ملال آور بازارها هنوز نتوانسته گرایشات انسانی کارگران را مخدوش کند، اما در گسترش یافتن تجربهشان آشکارا وقفهای ایجاد کرده و تاکنون بداعت و نوآوریهایشان را کُند کرده است.
من هنوز ندیدهام کسی، صرف نظر از این که انتظارات قبلی او و روالهای مورد نظرش چه باشند، بتواند به این کارخانههای مصادره شدهی آرژانتین نگاه کند و درسهای مهمی را که آنها میآموزند نفی کند. جامعهی سرمایهداری به طرز وحشتآوری اغلب مردم را تحت فشار کار رقابتی و سخت وادار به بهرهدهی بیشتر میکند و اعتماد به نفس و خلاقیت آنها را خفه میکند تا جایی که احساس کنند به جز کار تحت انقیاد چیز دیگری نمیتوانند انجام دهند. به این امر آموزش میگویند، در حالی که در واقع انحطاط و تباهی است.
جنبش پس گرفتن کارخانهها در آرژانتین نشان میدهد که کارگران در ظرف چند ماه حتی بعد از خوردن ضربههای سخت و از دست دادن کُل زندگیشان، حتی وقتی فقط سواد داشتند یا بی سواد بودند، توانستند کارهایی را انجام دهند که خارج از حدود دانششان بود؛ و آنها این کارها را با افتخار و به طور موثری انجام دادند. به بیان دیگر، کارخانههای اشغال شدهی آرژانتین میل خودجوش قدرتمند مردمانی را اجرا کردند که با تمایلات ذهنی نخبگان تربیت نشده بودند تا درآمد منصفانه و تقسیم قدرت عادلانه را بخواهند و نیز این را که نه سلطهگر باشند و نه سلطهپذیر.
با وجود این، فراسوی این درسهای کلیدی، زمان دیدن کارخانههای اشغال شدهی آرژانتین، افراد مختلف احتمالا چیزهای مختلفی میبینند. برای مثال، من دیدم که بدون تغییر تقسیم کار به نحوی که تمام کارگران به طور مساوی در کارهای فکری و اختیاری سهیم باشند، حتی امیال عمیقا برابریطلب و مشارکت جویانهی این کارخانهها در معرض کاهش و مغلوب شدن قرار داشتند . اگر به نسبت تنی چند از کارکنان هر محل کار، حتی با منشا طبقاتی از کف کارگاهها، حتی اگر به طور آزادانه برای جایگاههای بالاتر انتخاب شده باشند و برای انجام همهی کارهای اختیاری عرض اندام کنند، در حالی که بقیهی کارگران مثل گذشته گرفتار کارهای تکراری و ملالآور باقی بمانند، خیلی سریع این چند تن معدود کارکنان که کارهای اختیاری انجام می دهند بر مباحثات شورا مسلط میشوند، دستور کار گردهماییها را تعیین میکنند، خواستشان را بر سیاستگذاریهای مربوطه تحمیل میکنند و سر انجام برای خودشان به عنوان پاداش، دستمزدها و منافع بیشتری مقرر میسازند.
به طور خلاصه، علیرغم تقریبا همهی اهداف عمومی برابریخواهانه، کارکنانی که از طرف کارگران دیگر با تقسیم کاری که به عدهای معدود موقعیت، دانش، مهارت و اعتماد به نفس بیشتری میبخشد، متمایز میشوند از کسانی که فقط کارهای سخت باقیمانده را انجام میدهند، میتوانند تبدیل به چیزی شوند که آنان صمیمانه در صدد نابودی آن بودهاند، یک طبقهی مسلط جدید، هر چند این زمان نه از مالکان، بلکه از کارکنان دارای اختیار بیشتر یا کسانی که من هماهنگ کنندگان مینامم؛ به هر رو، باری دیگر کارگرانی حاکم از بالا.
بهمن ۸۴
منبع: سایت znet