«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
افشین كوشا –
لطفا خودت را معرفی كن؟
– من یك كارگرم كه سالها در شركتهای پیمانكاری در نقاط مختلف ایران كار كردهام و چند سالی است كه در منطقهی عسلویه مشغول به كار هستم.
ممكن است قدری در مورد پروژهی عسلویه توضیحاتی بدهی؟
– طرح عسلویه مربوط به بهرهبرداری از حوزهی گازی در جنوب است كه با قطر مشترك است. موقعی كه این پروژه راه افتاد، دولت اعلان كرد كه ما بیست سال از قطر عقب هستیم و باید خودمان را هر جوری شده به آنها برسانیم. من زیاد از این جور چیزها سر در نمیآورم. فقط این را میدانم كه كُل طرح مال شركت فرانسوی توتال است. این توتال است كه سیاستهای این پروژه را تعیین میكند. آخوندها كه خودشان نمیتوانند این جور سیاستهای بزرگ در مورد نفت و گاز را تعیین كنند. آنها فقط به فكر منافع و جیب خودشان هستند. همه جا اسم توتال هست، اما ما نیرویی از توتال در منطقه نمیبینیم. توتال این پروژه را به چند شركت خارجی دیگر مثل شركت «هیوندا» یا «ال. جی» كرهای سپرده و زیردست كرهایها هم پیمانكارهای ایرانی كار میكنند. میگویند فرانسوی ها فقط روی چاههایی كه در ۱۰۰، ۱۵۰ كیلومتری عسلویه روی دریا برای استخراج گاز زدهاند، حضور مستقیم دارند. یكی دو هزار كارگر و متخصص كرهای هم هستند كه همه چیزشان از ایرانیها جداست. من تا حال آنها را پشت دستگاهی ندیدم، مثل این كه كارشان فقط نظارت فنی است. تمام تكنولوژی و ماشینآلات منطقه از خارج آمده است مثل جرثقیلهای دو هزار تنی. شركت «هیوندا» همان شركتی است كه خانوادهی رفسنجانی با باجگیری راهشان را به ایران باز كردهاند. تا آنجایی كه من میدانم این شركت غیر از پروژههای نفت و گاز توی ماشینسازی و یخچالسازی هم در ایران دست دارد. الان همه كارهی منطقهی عسلویه این شركت كرهای است. عسلویه یك منطقهی ویژه است كه كاملا در اختیار این شركت قرار گرفته است.
منظورت از منطقه ویژه چیست؟
– یعنی همه چیز تحت اختیار خارجیها قرار دارد و هر چیزی كه خواستند میتوانند بدون گمركات وارد این منطقه كنند. حتی تمام «گیت پاسها» (دروازه ورودیها) توسط آنها كنترل میشود و كسی بدون اجازه و امضا این شركت نه میتواند وارد این منطقه شود و نه جنس وارد و خارج كند. برخی از كاركنان این شركت برای این كار فارسی هم یاد گرفتهاند. دولت قانون گذراند كه هر وسیلهای از وسیلهی نقلیه تا ماشینآلات تا وسایل زندگی بدون گمرك میتواند توسط شركتهای خارجی وارد این منطقه شود، ولی باید پنج سال در این منطقه مورد استفاده قرار گیرد بعد میتواند به فروش رود و به دیگر مناطق ایران منتقل شود. خود این مساله به یك منبع بزرگ رشوهخواری برای ادارت دولتی به ویژه نیروهای انتظامی تبدیل شده است كه با دریافت رشوه، اجازهی خروج وسایل یا ماشینآلات را صادر میكنند.
كار اصلی شركتهای پیمانكار چیست؟
– بیشتر كار تاسیساتی است. در درجهی اول لولهكشی برای انتقال گاز و تاسیسات ایستگاههای پمپاژ است. لولهها در اندازههای مختلف است مثل ۳۶ اینج یا ۵۲ اینچی. برای این كار كانالكشیهایی تا عمق سه متر صورت میگیرد. تا حالا صدها كیلومتر لولهكشی شده شاید هم بیشتر. مثلا تا بید بلند آغاجاری ۷۰۰ كیلومتر لولهكشی رفت و برگشت صورت گرفته است. كه پیمانكار اصلیاش یك شركت كانادایی بود. همچنین ساختن تاسیسات برای كارخانههای پتروشیمی. لولهكشیها را بیشتر شركتهای پیمانكار ایرانی انجام میدهند. اكثر شركتهای ایرانی نصابند یعنی مجری نصباند. برخیشان كارهای صنعتی هم میكنند. مثل شركتهایی چون رامشیر كه منابعی چون «كولین پاور» و خنك كننده برای تاسیسات گازی میسازند. منتهی همهی اینها تحت نظارت شركت «هیوندا» است. البته كارهای تاسیساتی دیگری مثل جادهسازی و اسكلهسازی هم هست كه همش دست سپاه است. چون كه پول زیادی توش هست. تقلب و سیا بازی توش زیاد است. سپاه نه پولی بابت ماشینآلاتی مثل بولدوزر و لودر و گریدر و انفجارات میدهد و نه بابت كارگر. نیروی كار مفت دارد. چون كه كسانی كه دورهی سربازی اجباریشان را در سپاه میگذارنند مزدی دریافت نمیكنند. از هر كی در شركت پیمانكاری كار میكند بپرسی، میداند و بهت میگوید نون بیشتر توی بتن و خاكبرداری است تا رشتههای دیگر. شركتها با تقلب تو این كار كُلی پول در میآورند. آنقدر بخور بخور هست كه گندش در آمد. همین چندی پیش اسكلهای كه سپاه ساخت فرو ریخت. و یك شركت دیگر هم به جای بتنریزی زیر یك سكویی كه قرار بود پرسهای پانصد تنی روی آن نصب شود، بشكههای دویست لیتری كه با سنگ و خاك پُر شده بود، گذاشته بود كه به خاطر شكایت یك كارگر كه مزدش را نداده بودند، لو رفت.
قدری در مورد منطقهی عسلویه و مردمش توضیح بده؟
– عسلویه قبلا یك روستا بود و الان فكر كنم مركز بخش است. عسلویه پائین بوشهر قرار دارد. حدود سی ساعتی با ماشین تا تهران اگر یك ضرب رانندگی كنی، فاصله دارد. بعضیها میگویند اسمش را به خاطر این كه سابقا اینجا محل كندوی عسل بود، عسلویه گذاشتند. برخی دیگر هم میگویند به خاطر یك گیاهی به نام «اسل» به این نام خوانده میشود. عسلویه با جمعیت كپرنشین دور و بر حدود یازده هزار نفری جمعیت دارد. اكثرا عرب و فقیر هستند. مردمش تو كار ماهیگیری و دامداری و كشاورزی و قاچاق كالا از كشورهای خلیج بوده و بعضیهایشان زندگی عشایری هم داشته و ییلاق و قشلاق میكنند. اما این چند سال چهرهی عسلویه عوض شد. یك خیابان دارد كه پُر از مغازهی فروش اجناس است، ولی سر گردنه است و روی هر چیزی انگشت بگذاری چند برابر تهران قیمت دارد.
آلودگی هوا در عسلویه وحشتناك است. میگویند آلودگیاش مثل یك نیروگاه اتمی است. به خاطر آلودگی گازی، زندگی همهی مردم در خطر است. ممكن است هزار تا مرض بگیرند. گفته بودند میخواهند كلا این منطقه را خالی كنند، اما حالا تصمیمشان عوض شد و صحبت از این میكنند كه حتی بعد از این كه تاسیسات گازی عسلویه تمام شود و كارخانههای پتروشیمی هم درست شود، این منطقه را حفظ كنند و آن را به شهر تبدیل كنند.
عسلویه روی چاههای گاز بنا شده و یكی از عظیمترین پروژههای گازی دنیا بغل گوشش موجود است. اما مردم این روستا از اولیهترین وسایل زندگی هم محرومند نه آب آشامیدنی سالم دارند نه امكانات درمانی (فقط یك درمانگاه یك تختخوابی هست) و حتی از لولهكشی گاز محرومند. در صورتی كه همین الان دارند بغل دستش حدود ۷۰ كیلومتر لولهكشی میكنند كه به شبكهی سراسری وصل شود تا ائفت گاز تهران جبران شود و آقایون بتوانند توی شمیران هم گاز داشته باشند. به خاطر این پروژه یك فرودگاه هم تو عسلویه زدند كه معمولا مهندسها و سرپرستها و مقامات شركتها از آن استفاده میكنند. ممكن نیست كه سوار هواپیمایی بشوی و تیپهای ناجوری را نبینی. منظورم تیپهای حزباللهی شیك و پیك یقه سه سانتی كه هر كدام یك كیف سامسونت هم دستشان هست. اینها اصلا نه ربطی به كارگر دارند نه حتی به یك آدم فنی. یك آدم فنی خودش را اون شكلی در نمیآورد. اینها بیشتر آدمهای امنیتی هستند تحت عنوان مدیر فلان فاز و بهمان فاز میآیند و میروند و زیر پایشان هم ماشین كولر دار است. كارشان چوپونی امنیتی است. حواسشان خیلی به عسلویه است.
طبق آمارها میگویند حدود ۵۰ هزار نفر در این منطقه مشغول به كارند. كار اینها چیست، كجا زندگی میكنند، چگونه كار میكنند؟
– ببین، تو عسلویه نزدیك به صد تا شركت پیمانكار كار میكنند. هر شركت هم با توجه به پروژهای كه گرفته، چند تا كمپ تو بیابون زده و تقریبا اكثر كارگران و كاركنان در این كمپها زندگی میكنند یا كنار برخی ایستگاههای متعلق به این شركتها. تقریبا تو هر كمپی ۴۰۰ نفری زندگی میكنند. مثلا شركتی كه من توش كار میكنم چهار تا از این كمپها دارد با چند تا ایستگاه بین كمپها. رشتههای كاری مختلف است از خاكبرداری و كانالكشی هست تا حمل و نقل لولههای سیزده چهارده متری و مصالح دیگر تا تعمیرات ماشینآلات سنگین تا بتنریزی تا نصب لولهها تا جوشكاری تا كارهای خدماتی مثل آشپزی تا رانندگی و غیره. البته الان میگویند چند تا شركت پتروشیمی به كار افتاد كه من از كارشان اطلاعی ندارم.
وضع مسكن كارگران چطوری است؟
– مسكن! بیشتر یك طویله است. خانههای پیشساخته تو كمپ را كنار هم چیدند و دور كُل كمپ هم «تنس» و سیم خاردار كشیدند. توی هر اتاق از هشت تا دوازده نفر زندگی میكنند. جا آن قدر تنگ است كه كارگران لباس و كفششان را بیرون اتاق میگذارند. از آدم مسن تا كارگر جوان از معتاد تا غیرمعتاد را كنار هم گذاشتند. متاسفانه تاكنون كُلی تجاوز جنسی به این كارگران جوان شده و جیك كسی هم تا حال در نیومده است. البته بخش كارمندی و مهندسی هم تو كمپ هست كه اتاقهایشان جداست. اونها هم هر سه چهار نفر تو یك اتاق هستند، ولی امكانات زندگیشان با ما فرق دارد. حساب نورچشمیها و از مابهترون شركت هم كه كُلا جداست. كارمندان و مهندسان سالن غذاخوری دارند، ولی كارگران باید تو همان اتاقهایشان غذا صرف كنند.
میتوانی یك روز زندگی خودت و كارگران دیگر را شرح دهی؟
– نزدیكهای ساعت پنح صبح آژیر كمپ به صدا در میآید. ژنراتورهای برق هم به فاصلهی كوتاهی خاموش میشوند. خاموشی ژنراتور یعنی این كه بیدارباش اجباری، چون كه هوا آنقدر گرم است كه بیشتر از چند دقیقه در اتاقها نمیتوانی بمانی. مریض باشی یا نباشی باید پاشی و از اتاق بیرون بری. تقریبا یك ساعت فقط داریم كه توالت برویم و سر و صورت بشوریم و صبحانه بخوریم. در نظر بگیر برای حدود ۳۰۰-۴۰۰ كارگر، سه چهار تا توالت درست كردهاند. ما حتی فرصت نمیكنیم با خیال راحت شكممان را تخلیه كنیم. فرصت آنقدر كم است كه كارگران مجبورند تو دستههای چند نفری با هم صبحانه بخورند. یكی با جمع كردن ژتونها سریعا میرود صبجانه را تحویل میگیرد، یكی دیگر آب جوش میآورد برای چایی. صبحانه هم یك تیكه كره ۲۵ گرمی و همان قدر پنیر با یك تكه نان ماشینی لواش كه ما بهش میگوئیم نون فتوكپی، چون اصلا قوت ندارد. تقریبا هیچ كسی سیر نمیشود. مگر این كه یكی كه تازه از مرخصی برگشته باشد یا گذارش به یك آبادی افتاده باشد مقدار نون بیشتری با خودش آورده باشد كه معمولا زود تمام میشود. به هر پنج شش كارگر یك كولمن آب یخ میدهند كه باید تا شب با آن سر كنند. مثلا آب تصفیه شده دریاست، اما شور و تلخ است. آب برای ما خیلی مهم است. آنقدر كه اگر كسی تو راه گیر بیفتد، معمولا كسی به كسی آب نمیدهد. مگر این كه خیلی بامعرفت باشد. بعدا از صبحانه یك سری كه «موتورمن» هستند، در كمپ میمانند. كارمندان و مهندسها هم میروند تو بخش اداری زیر كولر. اكثر كارگران پشت وانتها سوار میشوند و میروند تو خط لوله. معمولا هر شركت پیمانكاری توی مسیر چند تا كارگاه هم دارد. خط لوله غوغاست. ساعت شش و ده دقیقه صبح كار شروع میشود. تا ساعت دوازده ظهر كار یكسره ادامه دارد. كار زیر اون گرما، وحشتناك است حساب كن زیر گرمای بالای ۵۰ درجه و رطوبت ۶۰-۷۰ هفتاد درصدی. شوخی نیست. اگر ابزار كاری اشتباهی تو آفتاب مونده باشد نمیشود بهش دست زد. ساعت دوازده یك ماشین از طرف شركت میآید و نهار میآورد. توی ظرفهای یك بار مصرف. مقدرای برنج با مقداری خورشت بههم ماسیده به ما میدهند. اگر محبت كارفرما گئل كند یك نوشابه یك و نیم لیتری هم برای هر شش نفر میفرستد. معمولا از ساعت دوازده تا ساعت سه بعدازظهر كسی كار نمیكند. البته به انصاف شركت و یا سرپرست و یا فوریت كار هم بستگی دارد چون كه بعضی وقتها استراحت تا دو بعدازظهر است. كارگران همان جا زیر سایهی ماشینآلات دراز میكشند. بعد از استراحت بستگی به زمستان و تابستان دارد تا شش تا هفت یا هشت شب كار میكنیم. ده ساعت كار در روز روی شاخش است، ولی شده كه تا دوازده ساعت حتی پانزده ساعت هم كار كنیم. البته شبكاری هم هست چون كه بعضی كارها مثل بتنریزی را تو گرمای روز نمیشود انجام داد. وقتی كارفرما میگوید كاری باید امروز و فردا تمام شود، دیگر ساعت كاری مطرح نیست. این موقعها بعضی از كارگران ۲۴ ساعت یك سره كار میكنند. معمولا قبل از تاریك شدن با ماشین به كمپ برمیگردیم. موقع برگشتن دیگه كسی كسی را نمیشناسد، چون كه یكسره خاك و خل روی ما نشسته است. قیافهمان با آن چفیهها میشود عین لورنس عربستان كه از توفان شن برگشته. آن قدر خسته و كوفته هستیم كه كسی حال حمام گرفتن هم ندارد. بگذریم كه چند تا دوش بدون در و پیكر با آب یك سر شور به عنوان حمام گذاشتند كه آبش هم مدام قطع و وصل میشود. بعد هم شام میخوریم كه معمولا نون و پنیر و هندوانه یا ماكارونی است. اینه وضع كار و زندگی ما تو یك روز. روز تعطیل و آخر هفته هم نداریم. هر كارگری یكسره ۲۴ روز باید كار كند بعد شش روز «رست» (استراحت) بگیرد. كه بتواند برود سری به خانواده یا زن و بچهاش بزند. ولی آنقدر راه دور است یا وسیلهی نقلیه گیر نمیآید كه اكثر كارگران هر دو سه ماه از «رست»شان استفاده میكنند. بلیط هواپیما ۵۰ هزار تومان است كه وسع كارگر به آن نمیرسد. حداقل یك روز طول میكشد و منتظر ماشینی باید باشی تا از كمپ خودت را به گلوگاه نیروهای انتظامی برسانی. یك دو روز هم طول میكشد تا فیالمثل به تهران بروی.
این شرایط سخت را چطوری كارگران تحمل میكنند؟
– با اعتیاد. موادمخدر بیداد میكند. خودشان آمار دادند ۶۰-۷۰ درصد كارگران معتاد هستند. موادمخدر مثل نقل و نبات در منطقه پخش میشود. از فرودگاه عسلویه كه پیاده شوی، همین طور آدم دور تو را میگیرند كه بهت انواع موادمخدر را بفروشند. این منطقه یكی از گذرگاههای اصلی عبور موادمخدر از بلوچستان پاكستان به كشورهای خلیج و منطقهی شیراز است. مدام جلوی چشم ما كاروانهای بزرگ حمل موادمخدر رد میشود. چند تا موتور سوار «كلاش» به دست این ماشینها را اسكورت میكنند. میگویند سپاه و نیروی انتظامی مستقیما تو این كار دست دارند.
اولین شبی كه تو كمپ بودم. تعجب كردم دیدم تو تاریكی دور تا دور اتاقها كپه كپه آتیش روشنه و دور هر كپه چند تا كارگر نشستهاند با همان سیمهای آرماتور تریاك میكشند. ابعاد اعتیاد وحشتناك است یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی. دیگه سر كار هم كارگران مواد میكشند، به خاطر این كه اون شرایط سخت را تحمل كنند. مثلا یك جوشكار چند ساعت لوله را جوش میدهد، بعد میرود یك پك میزند. شده یك جور دوپینگ. دوپینگی كه یك مدت كار میكند، ولی بعدش هی باید «دوز»اش را بالا ببری. آخرش هم جسم تو را از بین میبرد. اعتیاد حتی دامن كارمندان و مهندسها را هم گرفته است. دیگه هیچ قباحتی ندارد. كسی هم مخالفتی با آن نمیكند. راستش ر ا بخواهی، یك جور برنامهی خود این آقایون است. مگه جمع كردن یك عده آدم در خیابانهای عسلویه كه جیرهی موادمخدر به كارگران میرسانند، برایشان كاری دارد؟
كارگری كه از آن سر دنیا خانه و خانوادهاش را به امید چندر غاز ترك میكند، هیچ تفریحی هم ندارد. حتی تلویزیون هم نیست كه شب یك فیلمی ببیند، تنها «رادیو فردا» است كه انگاری اون هم فقط برای لودگی است. كارگری كه به این شدت مجبور است كار كند، به ناگزیر می افتد تو این خطها. فقط این را بگویم كه عسلویه باعث بیچارگی و بدبختی و از هم پاشیدگی هزاران خانواده شده است. اوائل بعضی از كارگران زن و بچهشان را با خودشان آوردند كه ساكن منطقه بشوند، ولی پشیمان شدند. چون كه هیچ امكاناتی نبوده و نیست. كم نیستند كارگرانی كه به امید پول در آوردن آمدند و بعد از چند ماه هم كه برمیگردند، معمولا پولی دستشان نیست. چون كه كارفرما هی پرداخت حقوق كارگران را به تعویق میاندازد. كارگری كه دست خالی برمیگردد، خوب معلوم است كه نمیتواند خرج خانوادهاش را بدهد. زنش بهش پشت میكند و كار به طلاق و طلاقكشی میكشد. فقر باعث میشود كار به تنفروشی زن و دختر بكشد. كم نیستند كارگرانی كه آمدند عسلویه و كلا ماندگار شدند و زن و بچهشان را به كُلی ترك كردند. و كم نیستند كارگرانی كه درآمدشان را فقط خرج مواد میكنند. اعتیاد روح و اراده بسیاری را كشته، الان هم دارد عوارض جسمیاش را بروز می دهد. حتما شنیدی كه طی چند ماه گذشته حدود ۳۸ جسد در عسلویه پیدا شده كه اكثرا در اثر اعتیاد به موادمخدر مردند.
میزان دستمزد كارگران چقدر است؟
– همه جا تبلیغ كردند كه كسی یك مدت برود عسلویه پولدار میشود. اوایل حتی میگفتند مزد را به دلار میدهند. راستش آواز دهل شنیدن از دور خوش بود. درست است كه مقدار دستمزد از جاهای دیگر بیشتر است، اما واقعا حساب و كتاب كنی تفاوت زیاد نیست. میزان دستمزد هم بستگی به نوع كارگر دارد. از كارگر ساده تا سرپرست كه معمولا آدم با تجربه و با مهارت بالا است. معمولا مزد كارگر ساده حدود ۱۸۰–۲۲۰ هزار تومان است كسی هم كه خیلی خوب كار كند مزدش به ۳۰۰ هزار تومان نمی رسد. كارگر ماهر مثلا یك جوشكار وارد ممكن است تا ۶۰۰ هزار تومان هم حقوق بگیرد. سرپرستها هم كه تعدادشان خیلی محدود است تا یك میلیون تومان هم میگیرند. اما دستمزد كارگران بومی و افغانی و بلوچ از كارگران ساده هم كمتر است. نحوهی استخدامشان هم فرق میكند.
چه فرقی دارد؟ با توجه به این كه در آمارها آمده كه چهار تا پنج درصد كارگران از میان بومی ها استخدام می شود؟
– بومیها بیشتر تو كار نگهبانی هستند. یعنی كارشان حفاظت از ایستگاهها و وسایل شركتها است. حقوقشان هم ماهی ۸۰ هزار تومان است. طرف حساب شركتها، خانهای محلیاند. یعنی كسانی كه زمین و باغ دارند و یا صاحب نفوذند. معمولا اهالی بومی روی زمینها، باغات و امكانات آنها كار میكنند. مزد اهالی بومی به این خانها به عنوان واسطه و دلال پرداخت میشود. برای هر نفر ۱۵۰ هزار تومان میگیرند. ولیكن آنها ۷۰ هزار تومان را به جیب میزنند و فقط ۸۰ هزار تومان به نگهبانان میدهند. نگهبانی هم یعنی عادت كردن به زندگی با عقرب و مار و جانور های وحشی در بیابون.
كارگران افغانی و بلوچ روزمزد هستند. روزی پنج تا شش هزار تومان. آن هم هر وقت شركت نیاز داشته باشد. سختترین كارها هم بر عهدهی آنهاست. تازه یك فرق دیگر میان ما با آنها این هست كه اینها حق زندگی در كمپها را هم ندارند. اكثر كارگران تحت عنوان این كه افغانی و بلوچها، كثیف هستند و شپش دارند، نمیگذارند آنها بیایند توی كمپ زندگی كنند. بگذریم كه همهی اتاقهای ما از شدت كثیفی، پُر از جانور و شپش است. افغانیها و بلوچها مجبورند كنار همان لولهها یا كپرهای بومیها زندگی كنند بدون هیچ امكاناتی.
یعنی به كارگران افغانی و بلوچ توسط كارگران ایرانی ظلم میشود؟
– آره. كم كه علیه افغانیها در مملكت تبلیغ نمیشود. تازه یك جوری همه چیز توسط كارفرماها چیده میشود كه اوضاع این جوری شود. دعوای ملیتی كه فقط با افغانی و بلوچ نیست، در بقیهی كارگران هم كه از جاهای دیگر میآیند هم هست. هزار جور اختلاف بین كارگران دامن میزنند. این جزو الفبای اولیهی بخش كارگری است. دامن زدن به اختلاف بین ترك و لر و عرب و فارس. شیعه و سنی و تازه آخوندها هم آمدند اختلاف بین نمازخون و بی نماز و نجس و پاك را هم اضافه كردند. بعضی وقتها بین كارگران ملیتهای مختلف دعوا و كتككاری میشود.
موضوع این دعواها چیست؟
– بستگی دارد كه كارفرما تفرقه را چطوری راه بیندازد. مثلا یك كارگر لر را اخراج میكنند، چهار تا كارگر دستمال به دست ترك از كارفرما دفاع میكند. آن وقت بین تركها و لرها زد و خورد میشود. یا بین لرها و افغانیها هم این جور صحنهها دیده میشود. یا تركها اعتصاب میكنند، ولی لرها همراهی نمیكنند و سر كار میروند.
كارگرانی كه در عسلویه كار میكنند، بیشتر از كجا میآیند؟
– برنامهی شغلی در ایران مثل همان سربازگیری دورهی رضا شاه است كه اردبیلی باید حتما میرفت اهواز خدمت میكرد، اهوازی میآمد اردبیل. عسلویه هم این طوری است، تقریبا از هر ملیت و منطقهای هستند. بیشتریها تركها و لرها هستند. خوزستانیها هم كم نیستند. عربهای خوزستان هم هستند. هم لرهای خوزستاناند هم لرهای اطراف اصفهان. افغانیها هم كه زیاد هستند.
كارگران كرد چی؟
– من شخصا ندیدم. فكر نمیكنم زیاد باشند. این را هم بگویم كه تقریبا كارگران مناطق و ملیتهای مختلف با هم زیاد قاتی نمیشوند. یعنی لرها با تركها هم اتاق و حتی هم غذا نمیشوند و همین طور بقیه. البته خوزستانیهای غیر عرب بیشتر قاتی میشوند. این مساله حتی توی گروههای كاری هم هست. مثلا یك سرپرست ترك سعی میكند كارگرانش را از میان تركها انتخاب كند.
آیا از نظر تخصص و مهارتای كاری هم بین كارگران ملیتهای مختلف تفاوت هست؟
– تا حدودی. افغانیها و بلوچها كه اساسا كارگر سادهاند. تركها و جنوبیها فنیترند. تو تركها و جنوبیها مكانیك زیاد است. لرهای اصفهان هم تویشان فنی زیاد دیده میشود. مثلا همهی كسانی كه از فلاور جان میآیند، جوشكارند. یا یك روستای دیگر از آذربایجان كه همهشان رانندهی ماشینآلات سنگیناند. یك چنین تقسیمبندیهایی هست.
استخدام كارگران چگونه است و مزد چطوری پرداخت میشود؟
– معمولا مستقیما به منطقهی عسلویه رجوع میكنیم و میگوئیم ما فلان كار را بلدیم و توسط یك شركت استخدام میشویم. بیشتر كارگران از طریق هم ولایتیهایشان با خبر میشوند و میآیند. البته هر شركت پیمانكاری یك تعداد كارگر ثابت دارد كه سالها با آن شركت كار كردهاند. ولی اكثریت در محل استخدام میشوند. هیچ شرط و شروط و قانونی هم وجود ندارد. به قراردادهای كاری ما «كاغذ سفید» میگویند، یعنی یك كاغذ سفید كه زیرش امضای كارگر است. راستاش حتی چنین كاغذی وجود ندارد. در واقع هر سه ماه اخراج مشویم، دوباره استخدام میشویم. هیچ حق و حقوقی مثل بیمه هم به ما تعلق نمیگیرد. هر وقت هم كارفرما خواست به كُلی جوابمان میكند. با یك چشم بالا انداختن بیرونمان میكند. اما پول گرفتن از كارفرما مصیبت است. همیشه دستمزد ما به تعویق میافتد. شش ماه تا هشت ماه. همیشه از كارفرما طلبكاریم. تازه بعد از كُلی دوندگی و اعتراض فردی و جمعی، كارفرما بخشی از حقوق ما را نقد میدهد بخشی را هم به صورت چك. اگر خیلی هم بخوایی زور بزنی، میگوید بیا كُلا تصفیهحساب كن. آن وقت یك چك مهلتدار میدهد و اخراجت میكند.خود نقد كردن آن چك یك دردسر بزرگ است. این چك را كسی قبول نمیكند، تازه بعضی وقتها بی محل است، كسی هم كه سراغ شركتهای بزرگ نمیرود كه چرا چك بی محل كشیدی؛ چون كه از خودشان هستند. فقط بدبخت بیچارهها را به جرم چك بی محل به زندان میاندازند. این جوری كارگر مجبور است به خاطر طلبهایش در شركت بماند. این طریقی است كه كارفرما، كارگر را همیشه وابسته به خودش نگه میدارد. این جوری تو عسلویه گیر میكنیم و ماندگار میشویم.
پس كارگران با چه پولی مخارج زندگیشان را تامین می كنند؟
– با پول قرض كردن و این كیسه و آن كیسه كردن. همهی كارگران مجبورند پول نزول كنند. و خرج خانواده را این جور تامین كنند.
یعنی عملا دو بار كارگران دوشیده میشوند؟
– آره دقیقا این جوریه، یك بار كارفرما با دستمزد عقب افتاده كارگران كُلی كار میكند. یك بار هم نزولخواران. حساب كنید حقوق دهها هزار كارگر در طول هشت ماه چه مبلغ كلانی برای شركتها میشود و چه اعتبار مالی هر بار نصیبشان میشود. حتی اگر در بانك هم بخوابانند، كُلی بهره نصیبشان میشود. مسالهی گرانی و پائین آمدن ارزش پول هم به كنار. یك برنامهای برای ما چیدند كه هم همیشه طلبكاریم هم همیشه بدهكار. و مجبوریم مدام از شكم خودمون و زن و بچهمون بزنیم.
تركیب سنی و جنسی كارگران چیست؟
– از نظر سنی همه جور هستند از جوان تا مسن، ولیكن بیشتر قشر جوان هستند. خیلی از جوونها میآیند ولیكن به خاطر سختی كار فقط اونهایی كه اس و رس دارند، میتوانند دوام بیاورند. كارگران همه مردند. اصلا محیط مردانه است و زنی نمیتواند انورها رد شود. شنیدم در برخی شركتها در بخش اداری تعداد كمی زن كار میكنند. این را هم بگویم كه فحشا هم توی بومیها رشد كرد. به خاطر دوری كارگران از زنشان، بعضی مردهایی كه نمیتوانند غریزهشان را كنترل كنند سراغ زنان تنفروش می روند.
با چه سوانح كاری روبرو هستید؟ آیا از وسایل ایمنی برخوردارید؟
– وسایل ایمنی اصلا مطرح نیست. حداكثر یك جفت دستكش كوتاه به جوشكار بدهند یا به سرپرستی هم دستكش و كفش كار مناسب بدهند. باید بیائی ببینی لباس و كفش كارگران چه رنگی است، هفت بیجار است. هر كی یك جور. شلوارها با بند بسته شده و كفشهای پاره و پوره. معمولا همان كفشهای كهنهی كارگری كه تسویهحساب كرده را به كارگر جدید میدهند، ولی قابل استفاده نیست.
سوانح كاری فت و فراوونه. اصلا كار كردن توی شركتهای پیمانكاری یعنی با جان خود بازی كردن. معروف است وقتی یك پیمانكاری ساختن سدی را بر عهده میگیرد، همان اول میگوید این پروژه پانزده بیست كشته میدهد. اما سوانح كاری در عسلویه حكایت دیگری دارد. هیچ چیز به اندازهی جون و سلامتی كارگر بی ارزش نیست. یكی از سوانح كاری دائمی تصادفات است. هم در جادههای معمولی درب و داغان نزدیك به عسلویه، هم هنگامی كه سراغ مسیر لولهها میرویم. البته جادهای در كار نیست. چون كه فرق خط لوله با دیگر كارهای پیمانكاری این است كه از كنار آبادیها نمیگذرد. ماشینها باید مسیرها و شیبهای ناجور را بروند، خیلی وقتها چپ میكنند و كُلی كارگر در این تصادفات كشته یا زخمی و ناقص و فلج میشوند. سوانح دیگر، سوانح هنگام كار است. دست یكی زیر لوله میماند یا انگشت كارگری بین اتصال لولهها له میشود یا دستشان زیر قطعات ماشینآلات سنگین میماند و معیوب میشود. دردناكترین سوانح، مرگ كارگران هنگام كار گذاشتن یا تست لولههاست. یكی از دوستانم تعریف میكرد كه چطور یك كارگر جوان افغانی هنگامی كه لولهها را برای تست به آب بسته بودند، در اثر ریزش جدارهی سه متری كانال رفت زیر لوله و همین طور در آب و گل دست پا زد و خفه شد. مرگش مثل فرو رفتن تو مرداب بود. ذره ذره فرو رفت. هیچ كس هم كاری نتوانست بكند. تنها چارهی این بود كه جرثقیل لوله را از جا بكند. اما كسی جرئت انجام این كار را نداشت. یعنی وارد كردن كُلی خسارت به شركت. آن هم در وضعیتی كه به خاطر هر صدمهای كه یك كارگر به وسیلهی شركت بزند و مثلا موتور ماشینی را بسوازند، راحت ۱۰۰ هزار تومان جریمه میشود. خلاصه، مرتب خبر این جور اتفاقات به گوش میرسد. اما آماری نیست. معلوم نیست برای هر چند كیلومتر لولهكشی چند تا كارگر كشته میشوند. همین تابستان گذشته سه كارگر در رودخانهی «مون» غرق شدند. چون كه از شدت گرما كلافه شده بودند و رفته بودند شنا در این رودخانه كه آبش شور و تلخ است. این جور فجایع زیاد است. مردن یك چیز عادی تو این منطقه شده است. یكی از تكاندهندهترین و دلخراشترین آن كه فیلماش هم موجود استُ از بین رفتن یك راننده به خاطر سیل بود. در منطقهی عسلویه بعضی وقتها به خاطر بارانهای شدید، سیل ناگهانی راه میافتد. یعنی دو ساعته سیل میآید و میرود. یك راننده با یك ماشین لندرور قراضهی شركت توی یكی از مسیلها گیر كرده بود. امكان این بود كه ماشیناش را ول كند و خودش را نجات دهد، ولی از ترس از دست دادن كارش رو فرمان ماشین ماند. و هر چی بقیه گفتند كه سیم بكسل را بگیر و بیا بیرون، حاضر نشد. آخرش رفت روی سقف ماشین سیگاری كشید و نمازی خواند و اشهدش را گفت تا آب بالا اومد او و لندرور را با خودش برد. بیچاره یك پیرمرد بود، كار دومش بود. چند تا دختر داشت بعد از سی سال كار در جای دیگر آمده بود برای این شركت كار كند. فیلم این واقعه موجود است. بعدا هم كارفرما اعلان كرد كه پیرمرده روانی بوده و تقصیر خودش بود. علاوه بر این سوانح، باید ناامنی توی راهها را هم اضافه كنم. شبها راهها امنیت ندارد. یك عده هم راهزنی میكنند. یك جایی هست در منطقه به اسم دزدگاه. بدشانسی بیاوری و یك ذره هوا تاریك بشود خطرش هست كه گیر راهزنهای مسلح بیفتی. جلویت را میگیرند و لختت میكنند و اگر مقاومت كنی یا لت و كوبت میكنند یا میكشند. تا حال برای رانندهها كُلی از این اتفاقات افتاد. تازه میگویند اوضاع بهتر از سابق شده است. ولی هنوز جنازههایی اینور و آنور پیدا میشود.
آیا كارگران از امكانات درمانی برخورداند؟
– ابدا. هیچ چیزی موجود نیست. عسلویه كه فقط یك درمانگاه دارد. بعضی وقتها یك دكتر هندی به آنجا سر میزند. در سراسر منطقهای كه كارگران كار میكنند حتی یك پرستار هم دیده نمیشود. حتی یك قرص سر درد هم پیدا نمیشود. كسی هم اگر دچار سانحه بشود باید همشهریهایش فكری به حالش بكنند. چند وقت پیش یك كارگر لر كمرش شكسته بود، ماشین شركت هم تو راه خراب شد. بالاخره محلیها با ماشین او را به عسلویه رسانند و از اونجا همشهریهایش یك ماشین اجاره كردند و او را به اصفهان بردند. تابستان كه وبا اومد، یكی را فرستادند با سمپاش تو بربیابون سم به آبها میزد. خیلی خندهدار بود. مالاریا هم كه میگویند دیگر تو دنیا از بین رفته، دوباره در این منطقه شیوع یافته است. اگر رُك بگویم تنها داروی دم دست كه قدری دردهای جسمی كارگران را آرام میكند همان تریاك است. البته كسانی كه در بخش پتروشمی كار میكنند، موقعیتشان با ما فرق میكند. آنها از امكانات درمانی برخوردارند، ولیكن بخش درمانی پتروشیمی هیچ كمكی به بقیه نمیكند. هیچ یك از كارگران از بیمهی درمانی برخوردار نیستند. من یك بار یك كارگری را دیدم كه ۳۸ سال برای یك شركت كار میكرد. او از نوجوانی كارش را شروع كرده بود و دستش هم در اثر سوانح كاری معیوب شده بود. ازش پرسیدم بیمه هستی، گفت كُلا یك هفت هشت سالی برایش بیمه رد كردند. هنوز هم باید مثل سابق كار كند. چون كه مدام اخراج میشد و دوباره سر كار برمیگشت. قیافهاش مثل یك پیرمرد هشتاد ساله بود. ولی مدتی است كه كارگران سر بیمهشان به كارفرما ها فشار میآورند.
وضعیت تغذیه و بهداشت كارگران چگونه است؟
– در مورد غذا گفتم كه چگونه است. سال تا سال غیر از هندوانه كسی رنگ میوه را نمیبیند. مشكل اصلی این است كه غذا به حد كافی نیست. سطح بهداشت آشپزخانه هم خیلی پائین است. تا حال چندین بار كارگران به طور دستهجمعی دچار مسمومیت غذائی شدند. این موضوع به روزنامها هم راه پیدا كرد. میدانی این داستان غذا دادن كارفرما برای منافع خودش است. میترسد كارش عقب بیفتد. تازه این كار مثل صدقه دادن است تا این كه حق ما باشد. حق كارگر این است كه گرسنه نماند. یك جور منتگذاری است. خدا نكند یكی برود لقمهی اضافهتر بخواهد الم شنگه بپا میكنند. تازه خیلی وقتها اگر كارگری كارش طول بكشد و شب دیر برسد و دوستانش هم برایش غذا نگرفته باشند، شب باید گرسنه بخوابد. برنامهی همهی شركتهای پیمانكاری همین است. میلیونها میلیون رشوه میدهند، ماشینآلات میخرند، برای مهندسان و روسا خرج میكنند، ولی وقتی كه به كارگر میرسند میگویند پول نداریم. همش میگویند پیمانكار بالادستتر پولهایمان را نداد. معلوم نیست این همه پول كه از فروش گاز در میآورند و هی تبلیغاش را هم میكنند، كجا میرود.
نابرابری با كره ای ها و نور چشمی ها زیاد است؟
– خیلی. وضعیت كارگران خارجی مثل كرهایها كُلا با ما فرق میكند. آنها حقوق به دلار میگیرند، پول هواپیماهایشان را شركتشان میدهد. من شنیدم كه برایشان در كمپهایشان استخر هم زدهاند. توتال در عسلویه خودش هواپیمای اختصاصی دارد. و ربطی به شركت هواپیمایی ماهان ندارد. نورچشمیها هم بهترین زندگی را اینجا دارند. اینها همان آقازادهها هستند كه حال كار بلد باشند یا نباشند یك مقامی توی این شركتهای پیمانكاری دارند. همه چیز در این اختیارشان هست. از ماشین آخرین مدل كولردار تا خانههایی با همه نوع امكانات. مثلا ماشین برایشان اجاره میكنند ماهی یك میلیون تومان. غذای این نورچشمیها هم زمین تا آسمان با ما فرق دارد. بهترین غذا و خدمه را دارند و خاویار میخورند. و اصلا با ماها قاتی نمیشوند. عار دارند با ما نشست و برخاست داشته باشند.
كنترل كارگران چگونه است؟
– رفت و آمد به عسلویه چندان آسان نیست. باید چند پست بازرسی ماموران انتظامی و كرهایها را از سر بگذارنی. دو تا چیز كنترل كلی كارگران را برایشان آسان میكند، یكی موادمخدر دیگری تفرقه. معتاد كردن واقعا بخشی از كنترل و سركوب كارگران است. اعتیاد دیگر مفهوم كارگر را عوض میكند. چون ارادهاش ضعیف میشود، بی عار میشود و دنبال همبستگی با بقیه نمیرود. كارفرماها هم همین را میخواهند. دامن زدن به تفرقه میان كارگران ملیتهای مختلف هم كه جای خود دارد. این جوری فقدان ماموران انتظامی را در بیابون جبران میكنند. همان طور كه گفتم هزار تا بند دیگر هم هست كه كارگر را گیر میدهد. كمپهای عسلویه برای ما مثل اردوگاههای كار اجباری هست. حتما فیلمهای اردوگاههایی كه هیتلر برای لهستانیها درست كرده بود را دیدی، وضع ما آن طوری است. یا فیلمهای اردوگاههای كاری كه آمریكاییها برای زندانیان درست میكردند را دیدی كه چطور به زور از آنها كار میكشند. باور كن وضعیت ما در عسلویه این طوری است. اصلا غلو نیست. یك كارگر وقتی برای «رست»اش میرود، انگار پرواز میكند. مثل زندانی كه چند روز مرخصی میرود. قبراق است. وقتی برمیگردد خموده است و غم از سر و رویش میبارد. و انگاری دارد دنیا رو سرش خراب میشود. اینه وضعی كه برای ما جور كردند. اینجا بر لبی خنده نمیبینی! یك زندگی حیوانی برای ما درست كردند. وقتی این همه كارگر معتاد را میبینیم، به فكرم میآید كه این شد زندگی! یك كاری كردند كه مثل كرم تو هم بلولیم. برای اینها ما هیچ ارزشی نداریم. كارگر كه ارزشی در مملكت ما ندارد. اینها شر و ور است كه میگویند در اسلام بر دست كارگر بوسه میزنند. ما را با پیشرفتهترین تكنولوژی به عصر حجر برگرداندند. آدم یاد زمان فراعنه مصر میافتد و ساختن اهرام مصر. كه چطوری بردهها بیگاری میكردند تا اهرام درست شود. برای این آقایون هم این طوری است باید خط لوله هر جوری شده تمام شود تا یكی از بزرگترین منابع استخراج گاز دنیا ساخته شود. برای اینها كارگر جزئی از گاز است كه باید مصرف شود. اینها زندگی ما را مثل گاز مصرف میكنند تا این دفعه به جای دلارهای نفتی، دلارهای گازی گیرشان بیاید. اگر نفت و گاز كارش درست بود كه زندگی ما این طوری نبود. ایرانی جماعت كه از عسلویه سود نمیبرد، مگر یك عده گردنكلفت كه گردنهایشان كلفتتر شود. چرا باید شركت كرهای بیاید و این منطقه را كنترل كند. اگر اینها مال ایران است، چرا همهی تاسیسات مال توتال است؟ چرا باید خارجی بیاید اینجا را كنترل كند؟ میگویند بعد از اتمام تاسیسات عسلویه، كرهایها قرار است بمانند. آن روی «كاغذ سفید قرارداد كارفرما با كارگر»، «کاغذ سفید قراردادی» است كه این آقایون با این جور شركتها سر نفت و گاز بستند. اگر گاز منافعاش برای مردم بود، حتما حق كارگر هم پرداخت میشد. موضوع این است كه از همان خشت اول همه چی كج است و در نتیجه تا ثریا دیوار كج میرود.
با این وضعیت ناگوار كارگران آیا مبارزاتی در این منطقه هست؟ پارسال همین موقع ها روزنامه ها خبر دادند كه یك كارگر با كلت و نارنجك رفته بود عدهای را گروگان گرفته بود كه حقوق معوقهاش را بگیرد. ماجرا چی بود؟
– من از جزئیات این ماجرا خبر ندارم. اما در این منطقه با این شرایط كاری همه چیز امكانش هست و هیچ چیز غیرممكن نیست. تقریبا اكثر كارگران كارگاهها مجبورند هر از چندگاهی برای دریافت حقوقشان یكی دو روز اعتصاب كنند تا مزدشان پرداخت شود. كارگزینی هم معمولا یك جوری سر و ته قضیه را هم میآورد. میگوید اگر همه حقوقتان را میخواهید بیائید تسویهحساب كنید و یك چك مدتدار میدهد. این یعنی اخراج از شركت. قرار داد و مقرراتی هم كه نیست. اخراج هم یعنی بیكاری و آنقدر كارگر دنبال كار فت و فراوان است كه مشكلی نیست كه شركت كارگر جدید بیاورد. با بقیه هم یك جوری كنار میآید، یك ماه را میدهد، چك مهلتدار میدهد یا بقیه را میگذارد ماه بعد و خلاصه اینجوری كش میدهند و سر و ته قضیه را به هم میآورند.
در خبرها بود كه بعد از شش سال بالاخره در عسلویه ادارهی كار باز شد. آیا این مساله تاثیری در وضعیت شما دارد؟
– اینها همه سیا بازی است. این مملكته كه بعد از شش سال بیایند ادارهی كار باز كنند و نپرسند تا حالا چه بلائی سر این ۵۰ هزار كارگر آمده است. دولت كه خودش یك پای اصلی این پروژهی عسلویه است و نمیتواند بگوید من خبر نداشتم. تازه كی ادارهی كار مدافع حق كارگران بود كه الان باشد. یك عده اونجا نشستهاند كه هر وقت مسالهای پیش آمد، بیایند یك جوری اوضاع را به نفع كارفرما رتق و فتق كنند. مثل نیروی انتظامی كه كارش همیشه دفاع از شركتهاست. قانون كار هم كه كشك است، كشكی كه از كارخانههای بزرگ تهران آنورتر نمیرود.
اخیرا احمدی نژاد سفری به عسلویه داشت. چه كاری برای كارگران انجام داد؟
– هیچی! خود اون سفر جوك بود. كئلی تبلیغ كردند كه ببینید چقدر خاكی و ساده است. و با همان هواپیمای معمولی كه بقیه به عسلویه میآیندُ اومد و هیچ تشریفاتی هم برایش نگرفته بودند. كُلی هم تو روزنامهها سر این مساله تبلیغ كردند. خوب بعضی كارگران هم باورشان شد. مخصوصا پارسال كه خاتمی برای افتتاح چند فاز آمده بود، نمیدانی كارفرماها چكار كرده بودند. جشن سلطنتی گرفته بودند، فقط كالسكهی شاه را نیاورده بودند. اما امسال احمدی نژاد این جوری آمد. با چند نفر كنار بقیهی مسافران هواپیما نشست. بگذریم كه آن روز فرودگاه عسلویه مثل مور و ملخ مامور امنیتی ریخته بودند. این را هم بگم كه هزینهی امنیتی سفرهای سران حساب و كتاب ندارد. چون كه از یك ماه قبل براش كار میكنند و برنامه میریزند و همه چی را كنترل میكنند. خلاصه احمدی نژاد اومد و خودی نشان داد و چند جا سر زد و برگشت. تنها كاری كه كرد گفت این «رست»ها را بردارید و هواپیمای شرکت ماهان را هم بردارید یا كم كنید و همان هواپیماهای شركت نفت بماند كه همه كس نمیتوانند باهاش سفر كنند. این جوری میخواست تا آدمها مجبور شوند همان جا بمانند و بروند زن و بچهشان را بیاورند و یا اگر نخواستند نیایند و این جوری كار به محلیها واگذار شود. ارواح شكمشان، دلشان برای بومیها میسوزد! مگر امكاناتی برای منطقه گذاشتید؟ نه امكان تحصیلی هست، نه امكان یادگرفتن فنی جز بدبختی و آوارگی و اعتیاد. تنها كاری هم كه الان میتوانند انجام دهند، نگهبانی است. شنیدم وزیر نفت و روسای شركت نفت بهش گفتند بیخود زر زر نكن. این محلیها هیچ تخصصی ندارند. این جوری كار پروژه میخوابد. این هم از طرحهای اقتصادی آقای رئیس جمهور كه با كارگرنوازی ظاهری دنبال پول گازش است تا دولتاش بچرخد.
آیا كارگران در انتخابات به او رای دادند؟
– دور و بریها ما كه اصلا رای به هیچ كی ندادند. من اون روز تو كمپ بودم، وقت «رست»ام بود. كسی تو كمپ رای نداد. هر كی یك جوری بهانه آورد، یكی خودش را سرگرم لباس شستن كرد، اون یكی خودش را به مریضی و خستگی زد. كارفرمای شركت ما هم چهار تا ماشین با چند تا ایادی خودشان راه انداخت كه بروند سر خط از كارگران رای بگیرند. زود هم برگشتند و رفتند. لابد خبر دادند كه ۵۰ هزار تا رای تو عسلویه جمع شد.
با این اوضاعی كه تعریف كردی، راهحل این همه مشكلات را چی میبینی؟
– راستش نمیدونم. فقط میدونم كه این جوری نمیشه. و این جوری درست بشو نیست. باید یك كار ریشهای تو مملكت بشه، همه این اوضاع بهم بخورد و یك عده سر كار بیایند كه از اول دو دو تا چهار تا كنند و بگویند چطوری از نو همه چی را درست كنیم. این همه ثروت و امكانات است، ولی مملكت را به منجلاب كشاندند. عددی كه در این مملكت هیچ وفت نمود پیدا نمیكند، همین هزینه رفاه كارگران است. آدم سوار ماشین میشود، آب و روغنش را نگاه میكند. اینها این اندازه هم به كارگر و زندگیاش اهمیت نمیدهند. یك شهری مثل بم خراب شد، اینها عین خیالشان نبود. این رو هم میدانم كه تا زمانی كه كارگر به حقاش آگاه نشه و روشن نباشه، وضع همین طوری باقی میماند. باید فرهنگ كارگر هم عوض بشه. فرهنگی كه بهش عادت كردند، فرهنگ لودگی، فرهنگ بدبختی، فرهنگ دودوزه بازی و حزب بادی. بالاخره كارگر هم نیاز دارد كه مثل یك بچه بزرگ شود و تربیت شود. باید الفبای اولیه را بفهمد. میدونم كه عوض شدن اوضاع زمان میبرد. ولی هر چی كارگر بیشتر آگاه بشه، این زمان كوتاهتر میشه.
آیا در عسلویه آدم های روشن و آگاه هم هست؟
– اگر باشد نمودی ندارد. لابد تو حلقهی خودشان دیگران را راه نمیدهند. قدیمها دورهی انقلاب این جور آدمها زیاد بودند. من خودم تو شركتهایی كه كار كردم، یكسری آدم درست دیده بودم. بعضی مهندسها و دانشجوها بودند كه حرفهای خوبی میزدند و ما را روشن میكردند و از حق كارگر دفاع میكردند. ولی كم بودند. زمانشان هم كوتاه بود و نگذاشتند دوام بیاورند. یك دفعه هم نیست شدند. تا حال من تو عسلویه این جور آدمها رو ندیدم. بیشتر مهندسهای جوانی كه الان میآیند فقط خودشان را برای ما میگیرند. و تافته جدا بافته خودشان را میدانند. معمولا یا نفرات و فك و فامیل مدیریتاند یا سفارشیاند و توسط رئیس كمرگ یا رئیس پتروشمی به پیمانكاران معروفی شدند و استخدام شدند. اغلب مواقع اولین كاری كه اینها میكنند، زور به كارگر میآورند تا عزیز كارفرما شوند. این چیز روزانه بهشان تزریق میشود. الفبای اولیهای كه یادشان میدهند، كوبیدن كارگر است. بهشان گفته میشود كارگر یعنی وصلهی ناجور و تو باید ازش مثل برده برای شركت كار بكشی. تازه خیلیها نه فنی بلدند و تو دفتر، زیر كولر، پشت كامپیوتر نشسته و ورق بازی میكنند. یك مهندس یعنی یك آدم فنی كه به كارش وارد است. ولی بیشتریها این جوری نیستند. من منكر تحصیلاتشان نیستم و مهندسهای وارد هم هستند. ولی بیشتریها این جوریند. تقصیر خودشان هم نیست. تقصیر بخش دانشگاهی ماست. پدر و مادرشان باید كُلی پول بدهند تا اینها یك مدركی از دانشگاههای آزاد بگیرند و سواد درست حسابی هم نداشته باشند.
با توجه به این كه این مصاحبه عمدتا در میان دانشجویان پخش میشود، چه پیامی برای آنان داری؟
– انتظارم از دانشجویان این است كه بیایند خودشان از نزدیك وضعیت ما را ببینند. حتی اگر برای چند روز هم شده بیایند. گردش علمیشان را بگذارند توی عسلویه. چند تا چند تا بیایند. گروه گروه بیایند. میتوانند حتی به عنوان كارگر فصلی بیایند و قاتی شوند. قانع نباشند به همان چیزهایی كه در دانشگاه تو كلهشان میكنند. بیایند از نزدیك عینیت را ببیند و زندگی ما را لمس كنند. فقط مصرف كننده نباشند. به دیگران اطلاعات برسانند. بیایند آنجا اطلاعات كسب كنند، گزارش و خبر و فیلم تهیه كنند. از اوضاعی كه برای ما درست كردند، افشاگری كنند. صدای ما را به گوش همه برسانند. به گوش مردم دنیا برسانند. من كارگر كه امكانات ندارم كه صدایم را فرضا به گوش كارگران توتال تو جاهای دیگر دنیا برسانم، ولی دانشجویان راحتتر میتوانند این كارها را بكنند. بالاخره كار باید از جائی شروع شود. این جوری شاید آن كارگران عسلویه كه تو خاك و خل و موادمخدر غلت میزنند هم تاثیر بگیرند. وقتی ببینند چند تا جوان از اون سر دنیا آمدهاند كمكی بهشان كنند آنها هم به فكر میافتند كه خودشان هم كاری كنند. من نه اقتصاد حالیم است نه كُلی چیزهای دیگه. اینها همه علم است باید وقتاش را داشته باشی كه یاد بگیری. به ما كه وقتاش را نمیدهند. اینها را دانشجویان بهتر میدانند و میتوانند. حتما لفظ كلام و دیدشان بهتر از من است. قشر تحصیل كرده بهتر میتواند درك كند و بهتر میتواند برنامه دهد. شاید دید من نوعی این باشد كه فقط بروم بزنم تو دماغ فلان یارو دق دلی خالی كنم، اما با كتك زدن كه حل نمیشود. آنها میتوانند در پیدا كردن راهحل به ما كمك كنند. به شرطی كه آدمهای درستی باشند فكر و دلشان با كارگر باشد و دنبال سیابازی یا ماجراجویی هم نباشند.
من از تو به خاطر انجام این مصاحبه تشكر میكنم. از این كه به ما كمك كردی كه صدای كارگران عسلویه را به گوش دیگران هم برسانیم و افكار دانشجویان را به درد و رنجی كه بخشی از جامعه ما میبرند جلب كنیم.
– من هم از شما تشكر میكنم. من سعی كردم حقایق را بگویم. هر چند تلخ باشد. یك سنگینی بزرگ در دلم بود، آن را خالی كردم. سنگینی كه هزاران هزار كارگر دیگه مثل من روی دلشان هست. اینها حرف دلم بود كه زدم. و قصدم خدمت به كارگران بود.
درست است. حرف دل بود و عمیقا رنگ و نشان واقعیت زندگی را بر خود داشت. بدون شک این حرفها باعث میشود كه چشم های زیادی بروی حقیقت باز شود. با امید به بهروزی همه كارگران جهان.
این مصاحبه توسط افشین كوشا بر پایهی فایل صوتی چند ساعتهای كه برای نشریه دانشجویی «بذر» ارسال شده، تهیه و تنظیم شده است.