«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
ژان باتیست کلمان –
ژان باتیست کلمان،Jean-Baptiste Clément ، ۱۹۰۳-۱۸۳۶، شاعر انقلابی کمون، در سال ۱۸۶۶، شعر زیبای «فصل گیلاسها» را سرود. شعری در ستایش عشق که گویی در آن مهر انسانی بههم، در آمیزهای شکوهمند با شور زیستن پرنده و رویش برگ بههم آمیخته و در هستی یگانهای، شادی زیستن و امید را جشن گرفتهاند.
ژان باتيست كلمان، كمونار برجسته، در طی حیات كمون پاريس در كنار رفقاى همرزماش جنگيد و در «هفتهی خونين»، در باريكادهاى كمونارها، عليه سركوب وحشيانهی كمون مقاومت كرد. او، پس از شکست کمون، موفق شد از پاريس بگريزد و مبارزهاش را در بلژيك و سپس در لندن ادامه دهد. ژان باتيست كلمان، سرانجام، در كنار ديگر کموناردها در گورستان پِرلاشِز آرام گرفت.
«فصل گیلاسها»، از آنجا که کمون پاریس پیامآور پُر شکوه جهانی آزاد و برابر بود، پس از قتلعام کمونارها، به ترانهی جاودان کمون پاریس و مارش جانبخش و دلنواز کموناردها بدل گردید. «فصل گیلاسها» ترانهای عاشقانه مینماید، اما در واقع یادآور خاطرهی شورانگیز یکی از مهمترین رُخدادهای تاریخ جهان بشری است. این ترانه پس از سركوب خونين كمون پاريس، به یاد آن و رویاهای شیرین انسانی آن، بارها و بارها ترنم لبان تشنهی آزادی و برابری مردمان جهان شد. «فصل گيلاس» فصلی کوتاه است، چون كمون پاریس که دورانی کوتاه دوام آورد؛ و سرخی گیلاسها، چون خون كمونارها که خیابانهای پاریس را سرخ کرد.
این ترانه را خوانندگان شهیری چون ایو مونتان، با آهنگی از آنتوان رنارد، اجرا نمودهاند.
آن دم که ما فصل گیلاسها را خواهیم سرود
بلبل شاد و قُمری شوخ
در جشن و شادمانی خواهند بود!
زیبارویان سر به آستان جنون خواهند زد
گویی خورشیدی در قلب عاشقان طلوع خواهد کرد.
آن دم که ما فصل گیلاسها را خواهیم سرود
قُمری خوشخوان نغمهای خوش خواهد خواند.
دریغا که فصل گیلاسها چه کوتاه است
به هنگامی که یکی از دو عاشق، غرقه در رویا
خواهد چید گوشوارههای آویزان را.
گیلاسهای عشق با پیراهنان همگون
بر روی برگها خواهند فتاد، چون چکههای خون.
دریغا که فصل گیلاسها چه کوتاه است
چونان رنگ مرجانهای آویزان،
و عشاق غرقه در رویا، به هنگام چیدن آنها.
آن دم که ما فصل گیلاسها را خواهیم سرود
گر از غم سودای عشق در هراسی،
از زیبارویان دوری کن!
لیکن مرا پروایی از دردهای جانفرسا نیست
و روزگار من، بی محنت و رنج سر نخواهد شد.
آن دم که ما فصل گیلاسها را خواهیم سرود
تو نیز در غم و سودای عشق خواهی بود!
من فصل گیلاسها را هماره دوست خواهم داشت،
و هم از آن روست که زخمی گشوده
بر قلب خویش دارم.
حتی اگر بانوی نیک سرنوشت رُخ برنماید
درد مرا هرگز آرامشی نخواهد داد.
من فصل گیلاسها را هماره دوست خوا هم داشت
و خاطرهی آن را در قلب خویش خواهم داشت!