«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
کارل مارکس – ترجمهی: باقر پرهام و احمد تدین –
مبادله بین کارگر و سرمایهدار یک مبادلهی ساده است، که هر طرف در آن معادلی را به دست میآورد: یکی پول و دیگری کالا. و قیمت این کالا دقیقا برابر پول پرداخت شده در ازای آن است. سرمایهدار از این مبادلهی ساده یك ارزش مصرفی به دست میآورد: در اختیار گرفتن کار دیگری. از لحاظ کارگر – که در مبادلهی خدمت در حکم فروشنده است- شکل و چگونگی مصرف نهایی کالایی که از وی خریداری شده، درست مثل هر کالا یا هر ارزش مصرفی دیگر، به خودی خود اهمیتی ندارد. مهم این است که وی از کارآمدی خاص یا مهارتی ویژه برخوردار است و همان را برای فروش عرضه میکند.
… اگر سرمایهدار صرفا به در اختیار گرفتن توانایی كار كارگر راضی بود، بی آن كه در عمل كارگر را به كار وا دارد – یعنی مثلا فقط به این قانع میشد كه كار او را برای خودش ذخیره كند یا مانع دسترسی رقبا به كار وی شود، مثل مدیر تئاتری كه خوانندگان را برای یك فصل میخرد، نه برای آن كه بخوانند، بلكه برای آن كه در تئاتر رقیب نخوانند- در این صورت مبادله در شكل كامل آن روی میداد. پولی كه كارگر دریافت میكند، نوعی ارزش مبادلهای، یعنی مقدار معینی از شكل عام ثروت است؛ … ارزش مبادلهای كالای او ربطی به چگونگی مصرف خریدار از این كالا ندارد، بلكه با مقدار كار عینیت یافته در آن مربوط میشود؛ و این مقدار كار عینیت یافته در اینجا همان مقداری است، كه برای تولید خود كارگر لازم است. ارزش مصرفی عرضه شده از سوی کارگر، در واقع توانایی وجودی او یا ظرفیت جسمانی اوست که جدا از وجود کارگر موجود نیست. پس کار عینیت یافته در ارزش مصرفی عرضه شده از سوی کارگر، همان مقدار کار عینی جسما لازمی که نه تنها برای بقای قالب مادی نیروی کارگر، یعنی وجود خود او، بلکه برای رشد و توسعهی این وجود لازم است. بر اساس همین مقدار کار مادی لازم برای بقای وجود کارگر است، که ارزش مبادلهی کار او – یعنی دستمزد پولی وی- در مبادلهی کار و سرمایه تعیین میشود. در مباحث آینده شرح خواهیم داد، که چگونه دستمزدها بر اساس زمان کار لازم برای بازتولید خود کارگر اندازهگیری میشوند؛ هر کالای دیگری هم همینطور است و زمان کار لازم برای تولید آن اساس قرار میگیرد. اما تکرار آن مطلب در این جا ضرورتی ندارد. اگر من در جریان گردش، کالایی را با پول مبادله کنم، تا با آن پول کالایی دیگر بخرم و نیازم را ارضاء کنم، این یک عمل به خودی خود کامل است. در مورد کارگر (که نیروی کار خود را میفروشد) نیز همینطور است، با این تفاوت، که کارگر امکان از سرگیری این جریان را دارد؛ زیرا وجود مادی او منبعی است، که ارزش مصرفی کار وی پس از هر بار مصرف دوباره در آن تجدید میشود: پس نیروی حیاتی او دائما آمادهی مبادله با سرمایه است. کارگر مانند هر نفس زنده یا عامل دیگری که در جریان گردش داخل میشود، یک ارزش مصرفی که با پول – یعنی با شکل عام دارایی- مبادلهاش میکند؛ ولی او پولی را که از این طریق به دست میآورد، صرف خرید کالایی میکند، که برای برآوردن نیازهای وی ضرورت دارند. او چون ارزش مصرفی خود را با پول – یعنی شکل عام دارایی مبادله میکند- به نسبت پولی که دریافت کرده در دارایی عام سهیم میشود. البته نسبتهای کمی مانند هر مبادله به نسبتهای کیفی تبدیل میشوند.
… از آنجا که کارگر در مبادلهی کار و سرمایه، معادلی را به شکل پول، به شکل دارایی عام دریافت میکند، پس مانند هر طرف دیگر مبادله، از این نظر با سرمایهدار برابر است، یا دستکم به نظر میرسد. اما در واقع، این برابری هم از آغاز بی بنیاد است؛ زیرا این مبادلهی به ظاهر ساده اساسا بر این فرض مبتنی است، که رابطهی دو طرف رابطهی کارگر و سرمایهدار است؛ یعنی رابطهی کسی که دارندهی ارزش مصرفی نوعا متفاوت از ارزش مبادلهای است، در برابر کسی که دارندهی ارزش مبادلهای … است.
… از نظر کارگر، این است که منظور از مبادله، ارضای نیازهای کارگر باشد. از نظر کارگر، عامل تعیین کنندهی مبادله، نفس ارزش مبادلهای نیست، بلکه ارضای نیازهای اوست. درست است که وی پولی به دست میآورد، اما این پول در واقع چیزی جز یک سکه و یک واسطهی گُذرای معامله نیست. پس آنچه او در مبادله طالب آن است، نه ارزش مبادلهای یا ثروت، بلکه وسایل معیشت و ارزاق لازم برای بقای خود او و ارضای نیازهای جسمانی، اجتماعی و غیرهی اوست. مزد او در واقع معادل همان مقدار ارزاق و مایحتاج معیشتی یا کار عینیت یافته است، که قیمت آنها با هزینهی تولید کار او اندازهگیری میشود. او در ازای این وسایل و مایحتاج معیشتی، بخشی از قدرت کاریاش را میدهد. البته درست است که پول نقد حتا در گردش ساده ممکن است تبدیل به پول به طور کُلی (نمایندهی ارزش مبادلهای به طور مطلق و امکان بهرهبرداری از آن) بشود؛ یعنی ممکن است کارگر به جای مصرف پول در خرید مایحتاج لازم، پول دریافت شده را از گردش خارج کرده، به صورت نمایندهی عام ثروت ذخیره کند. از این لحاظ حتا میتوان گفت که هدف مبادلهی کار و سرمایه و فرآوردهای که کارگر از این طریق به دست میآورد، رسیدن به نوعی ارزش مصرفی – یعنی وسایل معیشت- نیست، بلکه رسیدن به ثروت یا ارزش مبادلهای به معنای خاص کلمه است. اما از آن جا که تنها راه رسیدن به ثروت به عنوان ارزش فینفسه، خارج کردن فرآوردهها از گردش است، کارگر هم تنها هنگامی خواهد توانست محصول کار خود را به ارزش مبادلهای تبدیل کند، که از ارضای مادی نیازهای خویش چشم بپوشد و آن را فدای ثروتاندوزی به معنای عام کند. وی برای این کار مجبور به قناعت و صرفهجویی و کفنفس است، ناگزیر باید از مصرف خود بزند تا مقداری از محصول مبادله را کنار بگذارد. این تنها راه ثروتمند شدن بر پایهی صرف مبادلهی کالاهای برابر در گردش ساده است. از خودگذشتگی و صرفهجویی میتواند به شکلی فعالتر هم ظاهر شود، که دیگر مولود گردش صرف نیست. این شکل از خودگذشتگی و ثروتمند شدن هنگامی است، که کارگر ساعات فراغتاش را فدا میکند و دائما به صورت کارگر با حدت تمام به کار میپردازد. یعنی در واقع امر، مبادلهی کار با سرمایه را مُدام تجدید میکند. چنین کارگری در واقع بسیار سختکوش است و همین سختکوشی توام با کفنفس است که سرمایهداران در جامعهی کنونی از کارگران انتظار دارند و مُدام در گوش آنان – و نه در گوش خودشان- میخوانند که: قناعت توانگر کند مرد را! جامعهی امروزی در واقع، درخواست خلاف انتظاری دارد؛ چرا که قناعت و کفنفس را از کسانی میطلبد که مبادله برایشان وسیلهی معاش است نه وسیلهی کسب ثروت. این توهم که سرمایهداران در حقیقت با کفنفس و از خودگذشتگی سرمایهدار شدهاند(١)، از اندیشهها و انتظاراتی است که در اوایل تکوین سرمایه بر پایهی مناسبات فئودالی ناگزیر معنایی داشته است؛ امروزه دیگر هر اقتصاددان منصفی که نظری صائب داشته باشد، این نکته را میپذیرد و از توهم مذکور دست میکشد. کارگر باید پسانداز کند و هیاهوی زیادی دربارهی پساندازهای بانکی و غیره به راه افتاده است. (حتا اقتصاددانها هم اذعان دارند که هدف خاص کارگران از پساندازهای بانکی، ثروت نیست، بلکه صرفا توزیع عاقلانهتر هزینههاست؛ به نحوی که در پیری، بیماری، بحرانها و غیره، باری بر دوش نوانخانهها، دولت، یا محکوم به گدایی و صدقهگیری نباشند؛ در یک کلام، هدفشان این است که در واقع بر خود طبقهی کارگر تحمیل شوند، نه بر سرمایهداران، یعنی با بخور و نمیر خودشان بسازند و پسانداز کنند تا هزینهی تولید کارگران به نفع سرمایهداران کاهش یابد. با وجود این، هیچ اقتصاددانی انکار نمیکند كه اگر كارگران به طور عام – صرف نظر از آنچه فرد كارگر میكند یا میتواند بكند تا از نوع خود متمایز باشد، كه این خود فقط یك استثناء است نه قاعده- زیرا اینگونه موفقیتهای فردی جزء ذاتی طبقهی كارگر نیست) بنا شود از این قاعده پیروی كنند، ناگزیر از كاربُرد وسایلی هستند كه با هدف مورد نظر مغایرت دارد؛ زیرا (جدا از خساراتی كه از این طریق بر مصرف عام وارد میآید – و خسارتی عظیم است- و جدا از خسارتی كه بر تولید و در نتیجه بر حجم و مقدار مبادلاتی كه میتوانند با سرمایه – یعنی با خودشان داشته باشند- وارد میشود)، كارگران با این رفتار در واقع تا سطح ایرلندیهایی كه بخور و نمیرشان به سطح حیوانی تنزل یافته، سقوط خواهند كرد؛ و حال آن كه امرار معاش و گذران زندگی تنها هدف و منظورشان در مبادلهی كار با سرمایه است. كارگر اگر در پی ثروت باشد، نه در پی امرار معاش و رسیدن به ارزشهای مصرفی، ثروت و ارزشهای مصرفی هر دو را از دست خواهد داد. به طور كُلی، اگر كارگر حداكثر سختكوشی و كار را با حداقل مصرف شخصی همراه كند، یعنی تا آنجا كه میتواند از مصرف بپرهیزد و فقط به فكر پول در آوردن (پسانداز) باشد، نتیجهاش این خواهد بود كه در برابر حداكثر كار، حداقل دستمزد را دریافت دارد. او با تلاشهایش تنها سطح عام هزینههای تولیدی كار خود و در نتیجه قیمت عمومی آن را تنزل میدهد.(٢) كارگر تنها به طور استثنایی میتواند با قدرت اراده، توان جسمانی، مقاومت، حرص و آز و غیره، موفق شود ارزشی را كه در ازای كارش دریافت كرده به پول تبدیل كند. و این استثنایی است بر شرایط زندگی طبقهی كارگر به طور كُلی. اگر همه یا اكثریت كارگران سختكوش باشند (هرچند كه در صنعت جدید و در مهمترین و توسعه یافتهترین شاخههای تولیدی آن، سختكوشی در اختیار كارگران نیست)، باز هم ارزش كالایشان بالا نخواهد رفت و فقط كمیت آن – یعنی نتیجهی ملموسی كه از كار آنها به عنوان ارزش مصرفی انتظار میرود- افزایش خواهد یافت. و اگر همهشان هم به صرفهجویی و كفنفس تن در دهند، سطح دستمزدها با یك كاهش عمومی فورا خود را متعادل خواهد كرد؛ چون پسانداز همگانی به سرمایهداران نشان میدهد، كه به طور كُلی سطح دستمزدها بالاست و كارگران بیش از معادل كالایشان و ظرفیت مصرفی كارشان دریافت میكنند.
مبادلهی كارگر با سرمایهدار، مبادلهی سادهی كار و سرمایه است. و در چنین مبادلهای علیالاصول هیچ كس نمیتواند بیش از آن چه از گردش خارج میكند، وارد آن كند. همچنان كه هیچكس نمیتواند بیش از آن چه وارد آن كرده است، خارج سازد. كارگر به صورت فردی فقط هنگامی میتواند سختكوشتر از یك كارگر متوسط باشد (و بنابراین از سطح زندگی متوسط كارگری فراتر رود)، كه دیگری به علت تنبلی، كمتر از حد متوسط كار كند. پس، كارگر اولی از آن رو قادر به (كار بیشتر) و صرفهجویی است، كه كارگر دومی تنپرور است و وقت خود را هدر میدهد. حداكثری كه او میتواند با سختكوشی و از خودگذشتگی به طور متوسط به دست آورد، آن است كه نوسانهای قیمت را – كم و بیش در حدود قیمتهای جاری- بهتر تحمل كند؛ این گرچه تعادل مناسبتری در وضع او ایجاد میكند، اما هرگز به معنای ثروت نیست.
راستاش را بخواهیم، عنوان كردن چنین درخواستهایی درست به نفع سرمایهداران است؛ زیرا كارگران باید به هنگام رونق كار آن قدر اندوخته كنند، كه قادر به تحمل سختیها و كاهش دستمزدها به موازات كاهش ساعات كار در مراحل ركود باشند (كه البته اگر اندوختههاشان بیشتر میبود، مزدها هم به همان نسبت پایینتر میآمد)؛ یعنی چنین تقاضاهایی در واقع بدان ماند، كه از كارگران بخواهیم همیشه به حداقل زندگی قناعت كنند تا سرمایهداران امكانات بیشتری برای غلبه بر بحرانها و غیره داشته باشند؛ بدان ماند، كه بخواهیم كارگران فقط ماشینهایی برای كار كردن باشند؛ آن هم ماشینهایی كه مخارج تعمیرات آنها از خودشان تامین میگردد. اگر چنین شود، كارگران در واقع به سطح حیوانیت تنزل خواهند كرد؛ حیوانیتی كه حتا آرزوی دسترسی به ثروت و گردآوری پول، این شكل عام ثروت، بر اساس تلاشهای شخصی را نزد آنان غیرممكن خواهد ساخت. (در حالی كه بهرهمندی كارگر از لذات برتر، از جمله حتا لذت فكری و معنوی، تبلیغ در راه منافع خویش، اشتراك روزنامهها، حضور در سخنرانیها، آموزش و پرورش كودكان، رشد و پرورش ذوق و سلیقه و غیره؛ یعنی خلاصه تنها راههای مشاركت در تمدن و فرهنگ، كه وجه تمایز كارگر از برده است، تنها وقتی از نظر اقتصادی ممكن است كه امكان گسترش حوزهی بهرهمندیهای كارگران در ادوار رونق اجتماعی وجود دارد) و درست در همین مراحل است، كه به كارگران توصیه میشود كفنفس نشان بدهند و پسانداز كنند. (بگذریم) از این كه صرفهجویی و ریاضتكشی كارگران در واقع میدان دادن به لومپن پرولتاریا و ولگردان و جیببُرهاست، كه به نسبت به تقاضا، عدهشان زیاد میشود. كارگر اگر اندوختههایش را در قلكهای صندوقهای پسانداز رسمی – كه به همین منظور ایجاد شدهاند- بریزد، البته حداقل بهره به او تعلق خواهد گرفت و حداكثرش به سرمایهداران یا به دولت؛ یعنی كه قدرت دشمنان كارگر زیادتر میشود و وابستگی طبقهی كارگر به آنان افزایش خواهد یافت؛ و اگر بخواهد اندوختههایش را در بانك نگاه دارد و از بهرهی آنها برخوردار شود، این خطر وجود دارد كه در مواقع بحران همه را از دست بدهد؛ ضمن آن كه از استفاده از آنها برای بهرهمندیهای شخصیاش هم بی نصیب مانده و تنها سُلطهی سرمایه را افزایش داده است. خلاصه از هر سو كه بنگریم، پسانداز كارگر جز به نفع سرمایهدار نیست.
به فرض این كه همهی اینها ریاكاری بورژواهای «بشردوست»، كه زمزمهی «عواطف خداپسندانهشان» گوش كارگران را پُر كرده است نباشد، باید گفت سرمایهدار از قضا به شدت طالب صرفهجویی و پسانداز كارگران است، منتها فقط كارگران خودش؛ چون فقط آنها به عنوان كارگر در برابر او قرار دارند و بقیهی دنیای كارگری به هیچوجه مورد نظر او نیستند؛ زیرا از لحاظ منافع مادی وی، آنها در واقع مصرف كنندهاند. بنابراین، سرمایهدار – به رغم نصایح «مشفقانه»اش- خواهد كوشید آنان را به مصرف بیشتر وادارد؛ او برای این كار از هر وسیلهای استفاده میكند، از جمله تبلیغات در جهت بالا بردن جاذبهی كالاهای خویش و قانع كردن كارگران به این كه نیازهای جدیدی دارند كه باید ارضاء شوند و غیره. این جنبه از رابطهی سرمایه و كار از عناصر بنیادی تمدن است، كه توجیه تاریخی و نیز قدرت سرمایهی معاصر متكی بر آن است. (تحلیل رابطهی تولید و مصرف در فصل سرمایه و سود، و غیره خواهد آمد یا در فصل انباشت و رقابت سرمایهها.) البته همهی اینها ملاحظاتی كُلی و عمومیاند و فقط تا آن حد به بحث ما مربوط میشوند، كه نشان دهند عبارتپردازیهای سرشار از بشردوستی ریاكارانهی بورژوایی چقدر متناقضاند. و چگونه اثبات كنندهی چیزی هستند، كه دقیقا در صدد ابطال آنند: یعنی مبادلهی بین كارگر و سرمایه از مقولهی گردش ساده است كه كارگر در آن نه ثروت، بلكه وسایل معیشت خود را به دست میآورد كه آن هم بیدرنگ مصرف میشود. پیداست كه قواعد مورد نظر این اقتصاددانان بشردوست با رابطهی واقعییی كه عملا حاكم است، تضاد دارد. (این روزها بسیاری از اشخاص با نخوت تمام از شعار مشاركت كارگران در سود سخن میگویند. ما در بخش دستمزدها یا كار مزدی به این مساله خواهیم پرداخت. مزایای خاص كه همه از آن سخن میگویند، تنها به عنوان استثنایی بر قاعده میتوانند مورد نظر باشند. این تجربه در حقیقت چیزی نیست، جز كوشش برای خریدن این یا آن سركارگر به نفع كارفرما و علیه منافع طبقهاش، یا فلان حقالعمل كار و غیره؛ خلاصه برای تطمیع كسانی كه كارگر ساده نیستند و بنابراین، رابطهی كُلی حاكم بر مناسبات كارگر و سرمایهدار در موردشان صدق نمیكند. این روش ضمنا وسیلهای است برای كلاه گذاشتن بر سر كارگران؛ چرا كه در واقع بخشی از دستمزدشان به عنوان مشاركت در سود در صورتی به آنان پرداخت خواهد شد، كه كسب و كار رونقی داشته باشد و سودی در كار باشد.) اندوختههای كارگر (مانند هر اندوختهی دیگری) یا فقط اندوخته است، یعنی پسانداز سادهای است، كه موقتا از گردش كنار گذاشته میشود تا دیر یا زود به درد كاری، تجملی یا خرید مایحتاجی بخورد و در نتیجه به مصرف برسد. (با چنین اندوختهای، همچنان كه تا كنون نشان داده شد، كسی ثروتمند نخواهد شد)؛ یا اندوختهای است، كه به صورت سرمایه به كار خواهد افتاد، یعنی پولی است كه با آن كار دیگری خریداری میشود و از آن كار به عنوان ارزش مصرفی استفاده خواهد شد؛ این نشان میدهد كه اولا كار سرمایه نیست، چون آن اندوختهی كاری كه اكنون تبدیل به سرمایه شده، برای سودمند شدناش نیازمند عنصر كار است؛ و ثانیا كار یعنی اندوختهی كار كارگر به ضد خودش، یعنی به سرمایهای كه از كار دیگری استفاده میكند، به چیزی غیر از كار، تبدیل میگردد؛ زیرا كار برای قرار گرفتن در برابر سرمایه به عنوان كار، باید غیر از سرمایه باشد؛ یعنی آن تضادی كه قرار بود با ثروتمند شدن كارگر از راه اندوخته و پسانداز از میان برداشته شود، دوباره به صورت جدیدی پیدا خواهد شد.
دیگر این كه اگر فرض كنیم، كه موضوع و محصول كارگر در مبادلهی كار و سرمایه، ارزشهای مصرفی، وسایل معیشت برای ارضای نیازهای فوری، خلاصه برداشتی از ارزشهای مصرفی به گردش در آمده برای مصارف شخصی كه مانند هر موضوع مصرفی ضمن مصرف از بین خواهند رفت، نیست و میتواند به عنوان ارزش مبادلهای باقی بماند و حتا منشاء تولید ارزش بشود (فرضی كه در قضیهی امكان ثروتمند شدن كارگر از راه پسانداز و صرفهجویی مستتر است)، در این صورت باید بپذیریم كه از همان آغاز كار، دیگر كار به صورت عنصر كار و غیرسرمایه با سرمایه روبرو نیست، بلكه در واقع به صورت سرمایه با سرمایه روبروست. و حال آن كه سرمایه با خودش تضادی ندارد و در برابر خودش قرار نمیگیرد؛ سرمایه باید در مقابل خودش با كار روبرو شود، چون سرمایه، بنا به تعریف، غیر كار است و رابطهای تضادآمیز است؛ اگر غیر از این میبود، مفهوم سرمایه و رابطهای كه نامش سرمایه است نابود میشد. منظور ما به هیچ وجه انكار این مطلب نیست، كه در مواردی خود مالكان مستقیما كار میكنند و با هم مبادلاتی دارند؛ ولی چنین مواردی در جوامعی كه سرمایهداری به شکل کامل خود وجود دارد، به چشم نمیخورد. هر جا که سرمایهداری توسعه یافته است، این گونه شكلها از میان رفتهند. سرمایه الزاما به ارزش مصرفی محضی با نام كار كه غیرسرمایه است نیاز دارد (و به همین دلیل همهی شكلهای غیرسرمایه را به شكل كار تبدیل میكند).
برده نوعی ارزش مبادلهای محسوب میشود، اما كارگر آزاد به این معنا ارزش ندارد. ارزش كارگر آزاد همان نیروی كار اوست، كه باید مبادله¬ش كند. در این مبادله، این او نیست كه نمایندهی ارزش مبادلهای است، بلكه سرمایهدار رویاروی او نمایندهی چنین ارزشی است. همین فقدان ارزش یا بیارزشی، مقدمهی عمل سرمایه و شرط پیدایش كار آزاد به طور كُلی است… مادام كه خود كارگر در حكم یك ارزش مبادلهای است، امكان سرمایهداری صنعتی و توسعه یافته وجود ندارد. در برابر سرمایه، كارگر فقط حكم ارزش مصرفی محض، یعنی حكم كالایی را دارد كه دارندهاش آن را شخصا در برابر ارزش مبادلهای (پول) مبادله میكند و این پول در دستهای كارگر چیزی جز یك وسیلهی عام مبادله نیست، كه فورا به مصرف میرسد.
باری، رابطهی مبادلهای كه كارگر در آن وارد میشود، فقط یك رابطهی مبادلهای ساده است: كارگر در برابر ارزش مصرفی كار خویش پولی میگیرد، كه در واقع وسیلهی خرید مایحتاج اوست. میانجیگری پول بدین شكل، چنان كه دیدیم، در رابطهی مبادله اهمیتی اساسی و ویژه دارد. این كه میتوان پول دریافت شده را تبدیل به پساندازی كرد كه در واقع پول یا ثروت به معنای عام كلمه است، نشان میدهد كه رابطهی آغازین رابطهی سادهی مبادله است: كارگر تا حدی میتواند پسانداز كند و نه بیشتر. و این صرفهجوییها برای دسترسی پیدا كردن به بهرهمندیهای بیشتر است. اما از دیدگاه سرمایه، مهم این است كه كارگر خیال كند پولدار خواهد شد و همین خیال، انگیزهی سختكوشی وی خواهد بود. به همین دلیل، دامنهی امكان تحقق ارادهاش و حدودی كه برای آن وجود دارد، تنها حدود صوری است.(۳)…
* * *
توضیحات:
١- اشارهای است به تئوری ریاضت و سختکوشی از ناسائو سنیور در کتاب زیر priocipes fondamentaux,etc pp.307-8 {E,F}
٢- استدلال ماركس در اینجا بر این فرض مبتنی است، كه دستمزد كارگر با محاسبهی دقیق متوسط هزینههایی كه برای بازتولید خود كارگر یعنی تامین حداقل معیشت او در شرایط معین اجتماعی لازم است، پرداخت میشود. و به همین دلیل، میگوید اگر كارگر با ریاضتكشی به حداقل این حداقل معیشت قانع شود، در واقع سطح دستمزد خود را به حداقل در برابر حداكثر كار و زحمت تقلیل خواهد داد.
٣- در اینجا دستنوشته قطع میشود و صفحه بعد گُم شده است.
منبع: «گروندریسه»، جلد یکم، صفحات ٢۴۴ تا ٢۵۴؛
بازنویسی: سهراب. ن
توضیح: در دفتر بیست و ششم «نگاه»، مه ۲۰۱۲، درج شده بود.