«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
مریم آزاده –
فدریکو گارسیا لورکا بیشك درخشانترین شاعر ـ نویسنده همیشهی اسپانیاست، با شهرتی جهانی كه از واژههای غنی شعر بیتكرار و مرگ دردناكش سر میزند. فدریكو به تاریخ پنجم ژوئن ۱۸۹۸ در دهكدهی Fonte Vacros در جلگهی غرناطه، چند کیلومتری شمال شرقی شهر گرانادا، زاده میشود. در خانوادهای كه پدر یك خُردهمالك مرفه و مادر فردی مُتشخص و فرهیخته بود! … نخستین سالهای زندگی را در روستاهای غرناطه، پایتخت باستانی اسپانیا، شهر افسانههای كولیان و آوازهای قدیمی میگذراند.
شاید به همین دلیل و به خاطر بیماری فلج، كه تا چهار سالگی با او بود و او را از بازیهای كودكانه بازداشت، فدریكوی كودك به قصهها و ترانههای كولی رغبت فراوانی پیدا میكند؛ آنچنان كه زمزمهی این آوازها را حتا پیش از سخن گفتن میآموزد. این فرهنگ شگرف اندلسی و اسپانیای كولی است، كه بعدها در شعرش رنگ میگیرد. لوركا توسط مادر با موسیقی آشنا میشود و چنان در نواختن پیانو و گیتار پیشرفت میكند، كه آشنایانش او را از بزرگان آیندهی موسیقی اسپانیا میدانند. اما درگذشت معلم پیانویش، به سال ۱۹۱۶، چنان تلخی عمیقی در او به جای میگذارد كه دیگر موسیقی را پی نمیگیرد.
همزمان با فرا رسیدن سن تحصیل لوركا، خانوداه به گرانادا نقل مكان میكند و او تا زمان راهیابی به دانشگاه از آموزش مناسب با طبقهی اجتماعیاش برخوردار میشود. (در همین سالهاست كه فدریكو موسیقی را فرا میگیرد.) اما هرگز تحصیل در دانشگاه را به پایان نمیرساند، چه در دانشگاه گرانادا و چه در مادرید. باری در همین سالهاست كه در Residencia de Etudiante مادرید – جایی برای تربیت نیروهایی با افكار لیبرالیـ لوركا، شعرش را بر سر زبانها میاندازد. در همین دوره است، كه با نسل طلایی فرهنگ اسپانیا آشنا میشود، در محفل ادبی مادرید و در كافهی معروف Alameda در گرانادا با مردانی آشنا میشود كه همهی اسپانیا در رگهایشان میتپید؛ بزرگانی چون: مانوئل دفایا (Manuel de Falla) موسقیدان و خالق قطعهی “رقص آتش”، كسی كه بعدها دوست بزرگ او میشود و در جان دادن دوباره به آوازهای سنتی اسپانیا همراهیاش میكند؛ خوان رامون خیمنس (Juan Ramon Jimenez) شاعر كلاسیك شناختهشدهی آن روزهای اسپانیا، كه فدریكوی جوان و شعرش را زیر چتر حمایت خود میگیرد؛ ساولوادور دالی (Salvador Dali) نقاش اسطورهای سوررئالیست، یكی از دوستان نزدیك فدریكو. لوركا بسیاری از شعرهایش را به او تقدیم كرده، آثار بزرگی چون “قصیدهای برای دالی”، “بازگشت” و…؛
با تاثیرپذیری از دوستی با دالی است، كه لوركا نیز به سوررئالیزم علاقمند میشود و آثار جاودانهای را خلق میكند. لوركا در روزهای اقامتش در مادرید به همراه دالی، لوئیس بونوئل (Luis Bunuel) فیلمساز برجستهی تاریخ سینما (كسی كه فیلم درخشانش به نام “سگ اندلسی” یكی از بینظیرترین آثار سوررئالیستی سینما به شمار میآید) و رافائل آلبرتی (Rafael Alberti) یكی از شاعران برجستهی اسپانیا، گروهی را تشكیل میدهند كه بعدها نام Generacion del ۲۷ به آن اطلاق میشود! و بزرگان دیگری چون بیسنته آلخاندرو (vicente alejandro) و لویی آراگون (aragon) و…
مطالعات لوركا، هرگز در چهارچوب “فلسفه” و “حقوق”، كه به تحصیل آنها در دانشگاه مشغول بود، باقی نمیماند. مطالعهی آثار بزرگان جهان از نویسندگان نهضت ۹۸، چون ماچادو (Machado) و آسورین (Azorin) و همینطور آثار شاعران معاصر اسپانیا، چون روبن داریو(Roban Dario)، خیمنز گرفته تا نمایشنامههای كلاسیك یونانی، از لوركا شاعری با دستان توانا و تفكری ژرف و گسترده میسازد. لوركا نخستین كتابش (به نثر) را در سال ۱۹۱۸ به نام “عقاید و چشم اندازها” (Impersiones y Viajes ) در گرانادا به چاپ میرساند. به سال ۱۹۲۰ اولین نمایشنامهاش با نام “دوران نحس پروانهها” (el malificio de la mariposa) را مینویسد و به صحنه میبرد كه با استقبال چندانی مواجه نمیشود. و سال بعد (۱۹۲۱)، “كتاب اشعار” (Libre de Poems) كه نخستین مجموعهی شعرش است را منتشر میكند. ۱۹۲۲ سالی است كه با مانوئل دفایا جشنوارهی بینظیر كانته خوندو (Conte Jondo)، آمیزهای از افسانهها، آوازها و رقصهای كولیان اسپانیا كه میرفت در هیاهوی ابتذال آن سالهای فلامنكو به دست فراموشی سپرده شود، را برپا میكند.
لوركا در ۱۹۲۷ “ترانهها” را منتشر میكند و نمایشنامهی “ماریانا پیندا” (Mariana Pineda) را در ماه ژوئن همین سال به صحنه میبرد و در بارسلونا نمایشگاهی از نقاشیهایش بر پا میشود. در ۱۹۲۸ محبوبترین كتابش “ترانههای كولی” (Romancero Gitano) منتشر میشود؛ اثری كه بسیارانی آن را بهترین كار لوركا میدانند. مجموعهای كه شهرتی گسترده را برای فدریكو به ارمغان میآورد، چنان كه لقب “شاعر كولی” را بر او مینهند.
شكلگیری هستهی نمایشنامهی “عروسی خون” با الهام از خبر قتل نیخار (Nijar) در روزنامهها نیز به سال ۱۹۲۸ برمیگردد. در تابستان ۱۹۲۹، شاعر به نیویورك سفر میكند و برای آموختن انگلیسی وارد دانشگاه كلمبیا میشود. در نیویورك است كه لوركا به شعر سختاش میرسد؛ به ملامت از شهری با معماریهای مافوق بشری، ریتم سرگیجهآور و هندسهی اندوهناك میرسد. حاصل سفر نیویورك، مجموعهی اشعاری است با نام “شاعر در نیویورك”، كه در ۱۹۴۰ (پس از مرگ شاعر)، منتشر میشود. واژههایی كه مملو از همدردی با سیاهان آمریكا است و اثر دیگرش كه نمایشنامهای شعرگونه و ناتمام و تاثیر گرفته از سفر شاعر به آمریكاست، “مخاطب” (Audience) و یا به تعبیر گروهی دیگر “مردم” (people) نام دارد.
فدریکو در بهار ۱۹۳۰ خسته از زندگی سیاه “هارلم” و ریشههای فولادی آسمانخراشهای نیویورك، در پی یك دعوتنامه جهت سخنرانی در “هاوانا”، به آغوش سرزمینی كه آن را “جزیرهای زیبا با تلألو بیپایان آفتاب” میخواند، پناه میبرد. شاید دو ماه اقامت لوركا در كوبا و خو گرفتن دوبارهاش با ترانههای بومی و تم اسپانیایی آن بود، كه سبب گشت تا شاعر به اندلساش بازگردد. در همین سال ، كه نگارش “یرما” را آغاز میكند. با بازگشت به اسپانیا، در خانهی پدری (گرانادا) ساكن میشود و “مخاطب” را در جمع دوستانش میخواند و در زمستان “همسر حیرتآور” (la zapatero prodigiosa) را در مادرید به صحنه میبرد.
سال بعد (۱۹۳۱)، “چنین كه گذشت این پنج سال” را مینویسد، كه تنها پس از مرگش یه صحنه میرود و پس از آن، كتاب جدیدش به نام “ترانههای كانته خوندو”، که در ادامهی كار بزرگش در جشنوارهی كانته خوندو و “ترانههای كولی” است، را منتشر می كند. در ماه آوریل، حكومت جمهوری در اسپانیا اعلام موجودیت میكند و این سبب میشود تا شاعر، كه تئاتر را بیوقفه به روی مردم میگشاید، بیش از پیش موفق شود. چرا كه در ۱۹۳۲ به عنوان كارگردان یك گروه تئاتر سیار (la barraca)، كه افراد آن را بازیگران آماتور تشكیل میدادند، به شهرها و روستاهای اسپانیا میرود و آثار كلاسیك و ماندگاری چون كارهای لوپه دبگا (l’ope de vega) و كالدرون (Calderon ) و… را به اجرا در میآورد. در زمستان همین سال، “عروسی خون” را در جمع دوستانش میخواند و به سال ۱۹۳۳ آن را در مادرید به صحنه میبرد. اجرای این تراژدی با موفقیت و استقبال بیمانندی روبرو میشود. همچنین وقتی، در همین سال، شاهكارش را به آرژانتین میبرد و در بوئینس آیرس به نمایش درمیآورد، این موفقیت برای لوركا تكرار میشود. در همین سفر (از سپتامبر ۱۹۳۳ تا مارس ۱۹۳۴) است، كه هستهی “دنا رزیتا” شكل میگیرد.
۱۹۳۴ سالی است كه فدریكو “یرما” و “دیوان تاماریت” را به پایان میرساند. “یرما” نیز چونان اثر قبلی (“عروسی خون”) تراژدیی است، كه از فرهنگ روستائیان اندلس و یاس عمیقشان سرچشمه میگیرد. درخشانترین شعر لوركا (و حتا اسپانیا) به همین سال است كه رقم میخورد. “مرثیهای برای ایگناسیو سانچز مخیاس” (Mejias Lianto por Ignacio Sanchez) سوگنامهای كه برای همیشه در تاریخ ادبیات جهان، بیمانند و بیجانشین ماند؛ شعری جادویی برای دوستی گاوباز كه مرگی دلخراش را در میدان گاوبازی در آغوش میكشد. این شاهكار شاعر را از نظر تفكر و انگیزهی نگارش، میتوان در ردیف تراژدیهای سالهای آخر عمر درخشانش دانست، كه در آنها بیوقفه از مرگ و باورهایش در این باب سخن میگوید. دیگر هیچگاه در تاریخ ادبیات اسپانیا و جهان شاید، همهی شاعر این چنین در واژهها فریاد نشود، بغض نشود:
“زادنش به دیر خواهد انجامید، خود اگر زاده تواند شد
اندلسی مردی چنین صافی، چنین سرشار از حوادث
نجابتت را خواهم سرود با كلماتی كه میمویند
و نسیمی اندوهگین را كه به زیتونزاران میگذرد، به خاطر میآورم.”
باری، در همین سال است كه انقلاب اكتبر عقیم میماند و دستگیری و سركوب انقلابیون اسپانیایی آغاز میشود. لوركا، شاعر آزادهی همیشه، از امضاء كنندگان طرح عفو عمومی حمایت میكند و در آخرین روزهای زمستان ۱۹۳۴ “یرما” را به صحنه میبرد. به سال ۱۹۳۵ آخرین پیشنویس “شاعر در نیویورك” را، در ماه آگوست، تهیه میكند. پیش از آن در ماه مه، “سوگنامهی ایگناسیو سانچز مخیاس” منتشر میشود. “دنارزیتا “را در دوازدهم دسامبر به صحنه میبرد و در همین سال بیانیهی تاریخی ضد فاشیسم را امضاء میكند. در شانزدهم فوریه ۱۹۳۶، جبههی خلق در انتخابات به پیروزی میرسد و لوركا به امضاء كنندگان طرح همكاری مسالمتآمیز میپیوندد. در همین سال به نگارش یكی از آثار جاودانهاش، “غزلهای عشق تاریك”، مشغول میشود. و نمایشنامهی “خانهی برناردا آلبا” (la Cosa de Bernarda Alba) را به پایان میرساند و در جمع دوستانش میخواند.
آتشفشان هنری او به اوج رسیده و همزمان تشنجات سیاسی در اسپانیا… لوركا در سیزدهم جولای به زادگاهش بازمیگردد، حكومت نظامی، كه در هفدهم جولای اعلام شده، ائتلاف كثیف فاشیست – دیكتاتور، به فدریكو نیز چنگ میاندازد. اگر چه به سخن خود شاعر، او همیشه یك انقلابی بوده است – كه شاعر نمیتواند انقلابی نباشد- اما او هرگز به معنی خاص كلمه یك شاعر سیاسی نبود. صدای او، اما كه از آبهای غرناطه و رودهای آندلس اندوهگین تا آفتاب زرد و كولی اسپانیایش با طراوت نارنجزاران پاك آواز میخواند و شعرش كه تا همیشه در رگهای اسپانیا جاریست، برای فالانژها و گارد سویل فرانكو، حُكم هزار نیزه سخت را داشت.
باری، شاعر در هفدهم آگوست دستگیر و پس از دو روز بازداشت و بازجویی در سحرگاه نوزدهم آگوست تیرباران می شود. لوركا را در ناكجایی از خاك گرانادایش به ریشهی درخت زیتونی سپردند، اما تا همیشه با همهی اسپانیا و شاید با همهی دنیا خواهد بود…
قصیدهی كبوتران تاریك
بر شاخههای درخت غار
دو كبوتر تاریك دیدم
یكی خورشید بود
و آن دیگری ماه.
“همسایهی كوچك! (با آنان چنین گفتم)
گور من كجا خواهد بود؟”
“- در دنبالهی من”، چنین گفت خورشید.
“- در گلوگاه من”، چنین گفت ماه.
و من كه زمین را بر گردهی خویش داشتم و پیش میرفتم
دو عقاب دیدم همه از برف
و دختری سراپا عریان
كه یكی دیگری بود
و دختر هیچ كس نبود.
“عقابان كوچك! (بدانان چنین گفتم)
گور من كجا خواهد بود؟”
“- در دنبالهی من”، چنین گفت خورشید.
“- در گلوگاه من”، چنین گفت ماه.
بر شاخساران درخت غار
دو كبوتر عریان دیدم.
یكی دیگری بود
و هر دو هیچ نبودند.
برگردان: احمد شاملو
مجموعهی آثار، جلد دوم، «همچون کوچهای بیانتها»