«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
اِلوآ والا – برگردان: بهروز عارفی –
«لوئیز میشل»ها در قیام
زنان رختشو، صحاف، سرآشپز، روزنامه نگار… و زنانی که مخالفانشان آنان را «آتشافروز» خطاب میکردند، شکوهمندانه در نبردهای کمون شرکت کردند: کسانی که اسلحه در دست به راه افتادند، کسانی بودند که سودای ساختن جهانی عادلانه و شادتر را در سر میپروراندند. این زنان، از حق رای محروم بودند، اما صدایشان در باشگاههای محلهها شنیده میشد. این زنان، خواستار برابری دستمزد و ایجاد مهدکودک بودند و برای به رسمیت شناخته شدن «پیوند آزاد» تلاش میکردند. کمون را نابود کردند، اما ایدهها و ایدهآلها به زندگی خود ادامه دادند.
روز ٢٦ مارس ١٨٧١، ٢٢٩١٦٧ رای دهندهی پاریسی به سر صندوقهای رایگیری رفتند، تا شورای شهر «پاریس، شهر آزاد» را انتخاب کنند. اکثریت انقلابی برنده انتخابات شد. ترکیبی از سوسیالیستها، بلانکیستها و جمهوریخواهان رادیکال یا میانهرو مجلس جدید را تشکیل میدهند؛ مجلسی که در کنار کارمندان، صنعتگران مستقل، روزنامهنگاران و پیشهوران آزاد، تعداد کارگران یدی در آن بیشتر است و اکثریت آنها را مردان جوان تشکیل میدهند. زنان که از حق رای محروماند، غایب هستند. شهروندان زن امکان ندارند، تا در مورد «امور اجتماعی» قانون بگذرانند. با وجود این، زنان بسیار فعال و متعهد هستند و همانطور که ژول والِس میگوید:
«نشانهی بارزی است، هنگامی که زنان مداخله میکنند. آنگاه که زن کدبانو شوهرش را ترغیب میکند، هنگامی که زنی پرچم سیاهی را که بر بالای دیگ در اهتزاز است، میکَنَد تا میان سنگفرشها بر زمین کوبد، به این معناست که خورشید بر فراز شهری شورشی طلوع خواهد کرد.»(١)
ده روز پیش از آن، در شب بین ١٧ و ١٨ مارس ١٨٧١، آدولف تییر، رئیس قوهی مجریهی جمهوری فرانسه، دستور داد تا توپهای گارد ملی را از میدان توپخانهی بوت-شومون، محلهی باتینیول، مونمارتر، بردارند… دولت احتیاط میکرد. اما هزینهی خرید این توپها را مردم پاریس پرداخته بودند. گارد ملی امتناع کرد. در ساعت پنج و نیم صبح، نظامیان در کوچههای پاریس پراکنده شدند. گزارشهای نظامی پشت سرهم فرستاده میشد:
«ساعت ده و بیست دقیقه، جنب و جوش زیاد در منطقهی ١٢ پاریس. گاردهای ملی با ایجاد دو سنگر (باریکاد) خیابان روکِت را مسدود کردهاند؛ نیروهای دیگر به طرف میدان باستیل روان هستند… ساعت ١٠ و نیم است. خبرهای بسیار بد از مونمارتر میرسد، نیروهای نظامی نخواستند دخالت کنند. شورشیان که ظاهرا آتششان فروکش نکرده، تپهها، اطاقها و زندانیان را دوباره در اختیار گرفتند.»(٢)
ناقوس خطر، محلههای مردمی پاریس – از بِلویل تا مرز جهنم (دانفِر روشرو)- را به شورش بر میانگیخت. در مونمارتر، زنان و کودکان جانانه در مقابل افسران جوخهی خط ( اصطلاح نظامی در مقابل ستون- م) ٨٨ مقاومت میکردند. زنان خانهدار دهنهی اسبان را میگرفتند و زین و یراقشان را پاره میکردند و یکی از آنها فریاد میزد:«بر روی مردم تیراندازی نکنید!»، «زنده باد سربازان به خط شده!»
جوخهی ٨٨ با جمعیت اعلام برادری میکند. لوئیز میشل با تفنگی در زیر پالتوش به میان میآید:
«ما مصمم و به سرعت جلو میرفتیم و میدانستیم که بالای تپه ارتشی منظم در حال نبرد است. ما آمادهی مرگ برای آزادی بودیم. ما مانند وزنهبرداران بودیم. ما از پا میافتادیم، ولی پاریس بر میخاست. تودهی مردم در لحظههای خاصی، پیشگام اقیانوس انسانی هستند. نور سفیدی تپه [مونماتر] را در بر گرفته بود، سحرگاه با شکوه رهایی بود (…) این مرگ نبود که در تپه انتظار ما را میکشید (…)، بلکه یک پیروزی غافلگیرانهی مردمی بود.»
ژنرالها، کلود مارتَن لوکُنت و ژاک لِئونار توما (معروف به کلِمان توما)، اسیران سربازان شورشی، در کوچهی رُوزیه تیرباران شدند. از نگاه لوئیز میشل:
«انقلاب شده بود. لوکنت، هنگامی که برای بار سوم دستور آتش میداد، دستگیر شد و به کوچهی روزیه هدایت شد و در آن جا به کلِمان-توما ملحق شد. فرد اخیر هنگامی که با لباس شخصی از باریکادهای مونمارتر بازدید میکرد، شناسایی شد. پیرو قوانین جنگی، این دو میبایست کشته میشدند. (…) شب ١٨ مارس، افسرانی که همراه لوکنت زندانی شده بودند، آزاد شدند.»(٣)
گاستون دا کوستا، که در آن زمان همراه شورشیان بود، در خاطرات خود خواسته، دانههای خوب را از علفهای هرزه مجزا کند: «تا زمانی که سربازان از پا افتادند، زنان برتری داشتند. در کوچهی روزیه به هنگام کشتار، بیشتر آنان ناپدید شدند.» اما بر عکس تصویری که مخالفان کمون ارائه میدهند، او که یک کمونار است، عقبنشینی نمیکند:
«با وجود این، در میان این جمعیت بسیار درهم آمیخته که زندانیان خیابان شاتو روژ را تا محلهی “تپهها” هدایت میکردند، فوج ترسناک دختران مطیع و نافرمان (…) که از هتلها، کافهها و روسپیخانهها بیرون میآمدند، جای همسران و مادران را گرفته بود (…). بازو به بازوی مدافعان “خط” [مقدم جبهه]، این زنان طبقهی دون و اندوهناک از روسپیگری، به همراه فوج قوادان، بر موج انقلابی سوار شدند و اکنون در همهی پیشخوانهای کافهها، فریاد شادیشان، به رغم فقرشان، از این شکست [دشمن] سرمستاند. (…) حالا، به این جمع، چند زن فقیرِ مایوس از وضعیت زیانبار فقر را بیافزائید که در تقاطع کوچهی اودون، گوشت اسب افسری را که لحظاتی پیش از آن کشته شده و هنوز گرم است، تکه تکه میکنند. همهی این زنها در کوچههای مونمارتر پخش میشدند ودر مستی و جنون نفرتبارشان گردش میکردند و مشایعت مشمئزکنندهای از لوکُنت فلکزده و افسرانش، هنگامی که با عذاب از تپه بالا میرفتند، به عمل آوردند.»(٤)
ده روز بعد، روز ٢٨ مارس، کمون پاریس «به نام خلق» در میدان شهرداری اعلام شد. جشن با شکوه بود. برای بزرگداشت رویداد، توپها به غرش در آمدند. ناقوسها خاموش شدند. ویکتورین بُروشه مینویسد:
«این بار، کمون را ایجاد کردیم! (…) پس از آن همه شکست، بینوایی و سوگ، آرامشی برقرار شد، همه خوشحال بودند (…) زنان مسئول غذاخوریها در راس گردان در حال استراحت، با لباسهای گوناگون به مسلسلها تکیه داده بودند (…) یکی از اعضای کمون، نام نمایندگان مردم را اعلام کرد، همه با هم، فریاد زدند “زنده باد کمون”.»(٥)
زنان در مجلس کمون عضو نیستند. آنان تظاهرات میکنند، کمیتههای (محلات و مراقبت) خود را سازمان میدهند، خطابهها و مانیفستها را مینویسند. این زنان رانندهی آمبولانس، زنان دستفروش که به گردانهای همپیمانان [فِدِرِه] برای دفاع از قلعهی «ایسی» و «وانو» پیوستهاند، به زودی از باریکادهای «هفتهی خونین» دفاع خواهند کرد.
روز ١١ آوریل، فراخوان «گروهی از شهروندان» در روزنامهی رسمی (کمون) منتشر شد:
«پاریس بلوکه شده، پاریس را بمباران میکنند… (…) آیا بیگانگان دوباره به فرانسه هجوم آوردهاند؟ (…) نه، این دشمنان، این قاتلان مردم و آزادی، فرانسوی هستند! (…) آنها دیدند که مردم فریادزنان قیام کردند: “بدون حق، وظیفه وجود ندارد. و بدون وظیفه، حق وجود ندارد”! (…) ما کار میخواهیم، ولی برای بهرهمندی از ثمرات آن… نه استثمار، نه ارباب!… کار و رفاه برای همه، حکومت مردم به دست خود مردم، کمون، یا زندگی آزاد با کار و یا مرگ در حال مبارزه!”»
روز ١٢ اوریل، در «فریاد خلق» چنین نوشته شد:
«ضروری است که کمون فورا پای زنان را به سه عرصهی زیر باز کند: عملیات مسلحانه، امداد زخمیها، اجاقهای متحرک. زنان به صورت انبوه این تصمیم را خواهند پذیرفت و از تب مقدسی که دلها را گرم میکند، شاد خواهند شد.»
روز ١٤ آوریل، اتحادیهی زنان برای دفاع از پاریس و امداد از زخمیها در «روزنامهی رسمی» نوشت:
«این وظیفه و حق همه است که برای آرمان بزرگ مردم، برای انقلاب، پیکار کنند. (…) کمون نمایندهی اصل بزرگی است که خواهان از بین بردن همهی امتیازها و همهی نابرابریها و طرفدار حفظ مطالبات عادلانه، بدون تمایزات جنسی است. تمایزاتی که به این جهت ایجاد و حفظ شده که تامین امتیازات طبقات حاکم به این آنتاگونیسم نیاز دارد…»
در باشگاههایی که در کلیساها، و گاهی انحصارا برای زنان، بازشده آزادی بیان حاکم است. بر سر هر موضوعی بحث و سخنرانی آزاد است: دفاع از انقلاب، آموزش دختران، برابری دستمزدها، قانونهای اجتماعی، پیوند آزاد [زناشویی]، ضعفهای مردان، پایان استثمار در کار… روز سوم مه، هنگام افتتاح باشگاه انقلاب اجتماعی در کلیسای پُر از جمعیت سنمیشل، در محلهی باتینیول، گفته شد: «احساس میکردیم که شوهران ما هنگام عزیمت برای مبارزه به خاطر کمون، نطفهی نیرومندی از ایدههای انقلابی را در منزل به جا گذاشتهاند.» جماعت با سرود عزیمت و مارسییز آن جا را ترک کردند. دستور جلسهی بعدی چنین بود: «زن در کلیسا و زن در انقلاب.»(٦) پل دو فونتولییو، تعمید دیده در سنگاب (بنیتیه) ورسای، با قلمی نیشدار آن چه دیده و شنیده را به شکلی متهم کننده روی کاغذ میآورد:
«باشگاه اِلوآ – بین سخنرانان زن (برای کاربُرد واژه پوزش میخواهم)، (…) شهروند وَلانتَن، زنی هرجایی است که روز ٢٢ مه، مُخ “حامی”اش را ترکاند؛ چرا که او نمیخواست به سنگر برود. و شهروند مورِل که پنج بار محکوم شده بود (…) گفت: “من میخواهم که برای یکسره کردن کار، همهی راهبهها را در رودخانه سن پرت کنیم. در بیمارستانها برخی از اینها به زخمیهای کمون (فِدِرِهها) زهر میدهند.»
کلیسای سَن لامبِر در خیابان وُژیرار، باشگاه زنان میهن پرست – ریاست نشست وُژیرار با یک زن اتریشی به نام رایدِنهرِث بود، (…) از آن فضلفروشهایی که به جرم تعدی به عفت جامعه در وین محکوم شده بود، البته مانند یک عنوان افتخارآمیز به آن میبالید. (…) در باشگاه رهایی در کلیسای ترینیته (…) فقط زنها شرکت داشتند. دستور روز شامل: “از چه وسایلی باید برای جان تازه بخشیدن به جامعه استفاده کرد”. یک زن سی ساله گفت:
«آن زخم اجتماعی که باید ابتدا ترمیم کرد، زخم اربابهایی است که کارگران را استثمار کرده و از عرق آنها ثروتمند میشوند. نباید هیچ اربابی وجود داشته باشد که کارگر را به مثابه ماشین تولید بنگرد! بایستی کارگران به هم بپیوندند، باید که کارگران نیروی کار خود را به اشتراک بگذارند و در این صورت است که خوشبخت خواهند شد. از دیگر عیبهای جامعهی کنونی، ثروتمندان هستند که وقتشان را به آشامیدن و تفریح میگذرانند، بدون این که زحمتی به خود بدهند. باید آنها و نیز کشیشها و راهبهها را ریشهکن کرد. ما زمانی خوشبخت خواهیم شد که نه ارباب داشته باشیم، نه ثروتمند و نه کشیش!»
باشگاه سَن سولپیس (…) دختر یک زن فرمانبردار به نام گابریل میگوید:
«باید کشیشها را اعدام کرد؛ اینها مانع آن هستند، که ما به دلخواهمان زندگی کنیم. زنانی که برای اعتراف به کلیسا میروند، اشتباه میکنند. من در این باره چیزهایی میدانم. من از همهی زنها میخواهم که از دست همهی کشیشها خلاص شوند و پوزهی آنها را به خاک بمالند! آن گاه که کشیشی وجود نداشته باشد، ما خوشبخت خواهیم شد.»
لوئیز میشل، خشمگینتر از همه، خشنتر از همه، خطاب به شنوندگان در نشست حوزهی ١٧ با صدای بلند میگفت:
«روز بزرگ فرا رسیده است. روز تعیین کننده برای رهایی و یا برای بردگی پرولتاریا. اما، جسور باشید شهروندان؛ نیرو داشته باشید زنان شهروند، آنگاه پاریس از آن ما خواهد بود؛ آری، سوگند میخورم، پاریس مال ما خواهد بود و یا پاریسی وجود نخواهد داشت! این برای مردم، مسالهی مرگ یا زندگی ست.»(٧)
با ورود نیروهای ورسای به پاریس، در ٢١ مه ١٨٧١، «هفتهی خونین» آغاز شد.، به قول ویکتور بروشه: “شبهای مصیبتباری بود، که زنگ آن هفت بار در گوشمان به صدا در آمد.”
«شنبه ٢٧، تیراندازی شدید ما را به ستوه آورده، هرج و مرجی به وجود میآید، جمعیت فریاد زنان میرسند: “بخشی از بلویل را تسخیر کردهاند، شهرداری را رها کردهاند و کوچهها انباشته از کشته و زخمیست. از هر سو به طرف ما تیراندازی میکنند؛ همپیمانان (کمونارها) و داوطلبان مثل شیر میجنگند.” با پرچمی برافراشته آمادهی نبرد نهایی میشویم؛ تکه پارههای گردانها همه جا پخش شده است. (…) ظهر روز ٢٨، آخرین گلولهی توپ کمونارها از بلندیهای کوچهی پاریس شلیک میشود؛ گلولهیی پر از مواد منفجره، آخرین نفسهای کمون میرا را در فضا میپراکند. رویا پایان یافت، شکار انسان شروع شد! دستگیریها! و کشتارها نیز!»(٨)
و لوئیز میشل جمعبندی میکند:
«من با جوخهی ٦١ به گورستان مونمارتر میروم، تا در آن جا موضع بگیریم (…) شب فرارسیده بود، ما یک مشت مصمم بودیم. گلولههای توپ با فاصلههای منظم میرسیدند، گویی بسان ضربههای یک ساعت دیواری، ساعت مرگ. در آن شب روشن، همه چیز آغشته به بوی عطر گُلها بود، مرمرها زنده به نظر میآمدند. (…) زنان با پرچم سرخ در دست گذشتند؛ آنها در میدان “بلانش” سنگر زده بودند. در میان آنها الیزابت دمیترِیف، مادام لو مِل، مالوینا پولُن، بلانش لوفِور، اِکسکوفون، آندره لِئو [نام مستعار ویکتوار لئودین بِرا، روزنامهنگار] از گردان باتینیول بودند. بیش از ده هزار زن در روزهای مه، پراکنده ولی در کنار هم، برای آزادی میجنگیدند. (…) افسانههای گیجکنندهای دربارهی “آتشافروزان” (نفتپاشها) پراکنده شده بود. هیچ “نفت پاشی” در میان نبود، زنانی بودند که چون شیر میجنگیدند. من فقط خودم را دیدم که فریاد میزدم: آتش! آتش در برابر این هیولاها! اینها نه جنگندهها، بلکه مادران بینوایی بودند که گمان میبردند در محلههای مورد تهاجم، با نشان دادن چند دیگ خود را نجات خواهند داد، با تظاهر به این که دنبال غذا برای کودکان خردسال خود میگردند (مثلا یک جعبه شیر). زنانی بودند که به آنها به چشم آتشافروز و نفتبَر مینگریستند و آنها را به دیوار تکیه داده، اعدام میکردند! (…) ورسای کفن سرخ خونین عظیمی بر روی پاریس انداخته بود؛ اما هنوز گوشهای از اجساد را نمیپوشاند. مسلسلها در پادگانها بیوقفه به رگبار میبستند. مثل هنگام شکار، آدم میکشتند؛ این یک قصابی انسانی بود: کسانی را که کاملا کشته نشدهاند، ایستاده ماندهاند یا با تکیه به دیوار میدوند، برای تفریح میکشند. (…) کسانی که به دنبال ارتش منظم به محل قتلعام میرسیدند، دیدند که پس از مرگ کمون، حتا پیش از حملهی مگسان بر جسدها، غولهایی ظاهر شدند به شکل زن، که با غضب و یا فقط به خاطر جنون یا تشنهی خون بودن که به گذشتهی دور بر میگشت، با لباسهایی آراسته در میان کشتهها میلولیدند و با نوک چترزنانهشان چشمان خونین را جُستوجو میکردند. برخی را که به جای آتشافروزها گرفته بودند، در همانجا همراه بقیه تیرباران کردند.»(٩)
* * *
پاورقیها:
١- ژول والس، «شورشی»(١٩٨٦)، در “اثار” انتشارات گالمار، پاریس ١٩٩٠.
٢ -گزارش تلگرامی ژنرالها: ژوزف وینوآ و لوئی ارنِست والانتَن به آدولف تی یر در کتاب مارک اندره فابر، «زندگی و مرگ کمون»، آشِت، پاریس، ١٩٣٩ .
٣- لوئیز میشل، «کمون پاریس»، انتشارات استوک، پاریس، ١٨٩٨.
۴- Gaston Da Costa, La commune vécue, Ancienne Maison Quantin, Paris, 1901
۵- Victorine B. (Brocher), Souvenir d’une morte vivante, Librairie Lapie, Lausanne, 1909. Journal officiel de la République Française sous la Commune,
۶- Partie non officielle », ۵ mai 1871
۷-Paul de Fontoulieu, Les Eglises de Paris sous la Commune, E. Dentu, Paris 1873.
۸- Victorine B. (Brocher), Souvenir d’une morte vivante, Librairie Lapie, Lausanne, 1909.
٩ -لوئیز میشل، «کمون پاریس»، انتشارات استوک، پاریس، ١٨٩٨.
* Éloi Valat، اِلوآ والا، نقاش، نویسندهی چندین اثر دربارهی «کمون پاریس» از جمله «خاکسپاری ژول والِس» است.
«لوموند دیپلماتیک»