«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
فردريش انگلس – برگردان: پوران نوايى –
همانطور كه قبلا توضيح داديم، اين نوع خانواده در دوران گذار از مرحلهى ميانى بربريت به مرحلهى بالاتر از خانوادهى زوجى به وجود آمد و پيروزى نهايى آن يكى از نشانههاى شروع تمدن جديد شمرده مىشود. خانوادهى تكهمسرى بر پايهى مردسالارى استوار است و هدف روشن آن، توليد فرزند – تحت سُلطهى مردسالارى مطلق- است. مردسالارى در اين نوع خانواده، براى آن كه فرزندان بتوانند وارث ثروت پدر باشند، امرى ضرورى است. تكهمسرى از حيث استحكام بيشتر پيوند ازدواج، كه اكنون ديگر بنا به رضايت طرفين قابل فسخ نيست، با ازدواج زوجى تفاوت دارد. در حال حاضر، تحت تكهمسرى، فقط مرد مىتواند قرارداد ازدواج را طبق مقررات فسخ كند و همسر خود را رها سازد. حتا امروزه نيز بى وفايى در زندگى زناشويى حق مرد است و با توسعهى روزافزون جامعه، بيشتر و بيشتر هم مىشود. (اين امر دستكم توسط رسوم رايج تقديس مىشود. قوانين ناپلئون آشكارا حق بى وفايى در زندگى زناشويى را به شوهر مىدهد، تا زمانى كه او معشوقهى خود را به خانهى زناشويى خويش نياورده است.) در وجه مقابل اما، اگر همسرى اعمال جنسى دوران كُهن را به ياد آورد و متمايل شود كه دوباره اين روابط را برقرار كند، به شدت مجازات خواهد شد.
بارزترين شكل اين نوع خانواده در ميان يونانيان رواج داشت. اين نوع خانواده هر چند كه، همان طور كه ماركس اشاره مىكند، موضع ايزدبانوها را در اساطير دوران اوليه – هنگامى كه زنان هنوز جايگاه محترم و آزادترى را در عصر قهرمانى به خود اختصاص داده بودند- نشان مىدهد، اما زنانى را تصوير مىكند كه تحت تاثير برترى مردان و رقابت بردگان زن تحقير مىشوند. در «اوديسه» مىخوانيم، كه چگونه تله ماشوس سخن مادر را قطع مىكند و از سكوتى كه بر او تحميل شده، لذت مىبرد. در هومر، زنان جوان اسير شده به اشيايى براى ارضاى شهوت حسى پيروزمندان تبديل مىشوند. و فرماندهان نظامى، در تناسب با رتبهى نظامىشان، يكى پس از ديگرى زيباترين اين زنان را براى خود انتخاب مىكنند.
همانطور كه خواندهايم، در سراسر «ايلياد»، جنگ بين آشيل و آگاممنون بر سر زن برده جريان مىگيرد. در رابطه با هر قهرمان مهم هومرى، سخن از دختر اسيرى است كه شريك چادر و رختخواب يك قهرمان است. اين دختران را به خانهى زناشويى مىبرند، همانطور كه آگاممنون دختر اسيرى به نام «كازاندرا» را در آشيلوس به خانهى زناشويى برد. و پسرانى كه از اين دختران برده زاده مىشوند، سهم كوچكى از دارايى پدر را به ارث مىبرند و به مثابه مردانى آزاد به رسميت شناخته مىشوند. «توكروس» فرزند نامشروع تلامون بود، اما اجازه داشت از نام فاميل پدرى استفاده كند.
زنى كه ازدواج مىكند، ضمن رعايت پاكدامنى و وفادارى در زندگى زناشويى، بايد تمامى اينها (وضعيت زنان در زندگى زناشويى تحت خانوادهى تك همسرى- م.) را نيز تحمل نمايد. در واقع، در عصر قهرمانى، حُرمت اجتماعى زن يونانى بيشتر از حُرمت زن در دوران تمدن است. هر چند كه در واقعيت، زن از جانب شوهر، مادر وارث قانونى مرد محسوب مىشود و خانهدار اصلى اوست؛ اما شوهر، رئيس بردگان زن است و هر لحظه كه اراده كند مىتواند اين بردگان را به عنوان معشوقه از آن خود كند. وجود نظام بردهدارى در كنار خانوادهى تكهمسرى، و وجود بردگان جوان و زيبايى كه با همهى متعلقات خود به مردان تعلق دارند، از همان آغاز مُهر ويژهى خود – يعنى تكهمسرى «فقط براى زن» و نه براى مرد- را بر خانوادهى تكهمسرى مىزند.
با توجه به وضعيت يونانيان در زمانهاى بعد، بايد بين «دوريانها» و «ايونيانها» تفاوت گذاشت. دوريانها، كه نمونهى كلاسيك آن «اسپارت» است، از جنبههاى متعددى از روابط ازدواج كُهنترى – حتا در قياس با آن چه «هومر» نشان مىدهد- برخوردار بودهاند. در اسپارت ما شاهد شكلى از ازدواج زوجى هستيم، كه توسط دولت حاكم طبق مفاهيم رايج آن دوران تعديل شده است؛ شكلى از ازدواج، كه هنوز بسيارى از اثرات ازدواج گروهى را با خود حمل مىكند. براى مثال اين كه: ازدواجهاى بدون فرزند فسخ مىشدند. پادشاه «آناكسان دريداس» (در حدود ۵۶۰ سال پيش از ميلاد) چون از زن اول خود بچهدار نشد، زن دومى اختيار كرد و هر دو خانواده را با هم حفظ نمود؛ پادشاه «آريس تونز» (در همان زمان) به دليل آن كه دو زن اول و دوم او نازا بودند، زن سومى گرفت و يكى از آن دو زن قبلى را آزاد كرد؛ به علاوه، چند برادر مىتوانستند زنى را به طور مشترك داشته باشند؛ اگر كسى به همسر دوست خود علاقهمند بود، مىتوانست در زندگى او شريك شود و همسر دوست خود را به اشتراك در اختيار داشته باشد؛ و يا اگر مردى همسر خود را در اختيار مرد تنومندى قرار مىداد، از منظر عمومى عمل درستى را مرتكب مىشد. حتا اگر، همانطور كه «بيسمارك» مىگويد، اين مرد شهروند هم به حساب نمىآمد. قطعهاى در «پلوتارك» هست، كه در آن يك زن اسپارتى مردى را كه به شدت به او عشق مىورزد، سراغ شوهر خويش براى مصاحبه مىفرستاد. امرى كه به نظر «شومان»، آزادى جنسى وسيعتر (آن دوران) را نشان مىدهد.
از اين رو، بى وفايى واقعى – يعنى بى وفايى نهانى همسر از شوهر خود- امرى بى سابقه بود. از طرف ديگر، بردگى خانگى هم در اسپارت – حداقل در اوج دوران شكوفايى آن- ناشناخته بود. سرفهاى «هلوت» در املاك جداگانهاى زندگى مىكردند و در نتيجه، اسپارتىها كمتر وسوسه مىشدند كه با زنان «هلوت» رابطه برقرار كنند. در چنين شرايطى، كاملا طبيعى جلوه مىكند كه زنان اسپارتى موقعيت محترمترى نسبت به ساير زنان يونانى داشتهاند. در واقع، زنان اسپارتى و زنان برگزيدهى «هتااراى آتنى»، تنها زنان يونانىاى هستند كه دنياى كُهن از آنان به نيكى ياد مىكند و (طبق رسوم قديم) گفتههاى آنان را براى نگارش شايسته مىپندارد.
در طول تاريخ، سه شكل اصلى ازدواج را مىتوان نشان داد، كه به طور كُلى با سه مرحلهى عمدهى تاريخ بشرى انطباق دارند: ازدواج گروهى براى دوران توحش؛ ازدواج زوجى براى دوران بربريت؛ و تكهمسرى براى عصر تمدن، كه بى وفايى در زندگى زناشويى و فحشا جزء تكميلكنندهى آن است. در مرحلهى بالاتر بربريت نيز، بين ازدواج زوجى و تكهمسرى، سُلطهى مرد بر زن و چند همسرى جاى دارد.
بنا به گفتههاى قبلى، پيشرفت حاصل شده در اين مراحل تاريخى مشتمل بر آن است، كه زنان بيش از بيش از آزادى جنسى – كه در دوران ازدواج گروهى مرسوم بود- محروم گشتهاند، در حالى كه مردان از اين وضعيت بركنار ماندهاند. در واقع، شرايط ازدواج گروهى – يعنى آزادى جنسى- تا به امروز نيز براى مردان معمول است. آنچه كه براى زنان در حُكم ارتكاب به جنايت است و تبعات قانونى و اجتماعى هولناكى براى آنان به همراه مىآورد، براى مردان افتخار و در نهايت ننگ اخلاقى كوچكى است، كه آنها براى كسب لذت و ارضاى اميال جنسى خود تحمل مىكنند. هر چه بيشتر هتااريسم سنتى كُهن با توليد كالاى سرمايهدارى دوران حاضر جايگزين مىشود، با آن منطبق مىگردد، و به فحشاى آشكار روى مىآورد، به همان اندازه نيز اثرات آن غير اخلاقى و فاسد كننده مىشوند. و در اين شرايط، مردان بيشتر از زنان به سوى فساد جنسى سوق مىيابند. در ميان زنان، فحشا فقط تحقير آن زنان بيچارهاى است، كه به دام آن مىافتند. و البته حتا اين زنان نيز، بر خلاف آنچه كه به طور عموم باور مىشود، تحقير نمىگردند. از سوى ديگر، اين واقعيت هويت دنياى مردانهى كامل را به زير سئوال مىكشد و تضعيف مىكند. بدين خاطر است، كه در نهدهم موارد، درگيرى طولانى در عمل يك مدرسهى ابتدايى براى بى وفايى در زندگى زناشويى است.
اكنون اما با چنان انقلاب اجتماعىاى روبرو هستيم، كه طى آن پايههاى اقتصادى تكهمسرى موجود در جامعه با همان قطعيتى كه وجه تكميلكنندهى آن – يعنى فحشا- رو به زوال مىرود، نيست و نابود مىشود. تكهمسرى از تراكم ثروت فراوان در اختيار شخص – يعنى مرد- و از گرايش به انتقال اين ثروت به فرزندان مرد، نه به فرد ديگر، ناشى شده است. در اين راستا، تكهمسرى ضرورتى براى مرد محسوب مىشد و نه براى زن؛ در واقع، تكهمسرى زن هرگز مانعى براى چند همسرى مرد – به طور آشكار و نهان- نبود. اما انقلاب اجتماعى در حال وقوع، با انتقال دستكم بخش بيشترى از ثروت قابل ارث هميشگى – يعنى وسايل توليد- به مالكيت اجتماعى، تمامى نگرانىهاى مربوط به توارث را به حداقل مىرساند. پرسشى كه اين جا مطرح مىشود، اين است كه چون عوامل اقتصادى باعث پيدايش تكهمسرى بودهاند، حال با زوال آن، آيا عوامل تكهمسرى نيز از بين خواهد رفت؟
به عنوان يك پاسخ درست به اين پرسش، مىتوان گفت: تكهمسرى از بين نخواهد رفت، بلكه به طور كامل درك و فهميده خواهد شد. وقتى با انتقال ابزار توليد از مالكيت خصوصى به مالكيت اجتماعى، كار مزدورى – يعنى پرولتاريا- ناپديد شود، ضرورت تسليم بخشى از زنان به علت (نياز به) پول – كه به لحاظ آمارى قابل محاسبه مىباشد- نيز كاملا از بين مىرود؛ فحشا نابود مىشود؛ و سرانجام، تكهمسرى به جاى آن كه ملغى شود، براى مردان نيز (چون زنان) واقعيت مىيابد.
پس از اين تحولات، تغييرات قابل ملاحظهاى در موقعيت مردان ايجاد مىشود. طبعا دگرگونىهاى مهمى در وضعيت زنان هم به وجود مىآيد. وقتى كه ابزار توليد به مالكيت اشتراكى درمىآيد، خانوادهى فردى ديگر واحد اقتصادى جامعهى انسانى نخواهد بود؛ خانهدارى شخصى به صنعت اجتماعى تحول مىيابد؛ نگهدارى و آموزش فرزندان به امر عمومى جامعه بدل مىگردد؛ و جامعه از همهى كودكان خود به طور مساوى، مستقل از آن كه محصول پيوند ازدواج باشند يا نباشند، مراقبت خواهد نمود. بنابراين، آن نگرانىهايى كه امروزه به مثابه نتايج مهمترين عامل اجتماعى – كه هم معنوى و هم اقتصادى است- وجود دارند و يك دختر را از انتخاب آزادانهى شخص مورد علاقهى خويش بازمىدارد، از جامعه رخت بر خواهد بست. آيا خود همين مساله در جهت رشد تدريجى روابط جنسى نامحدود و تعامل و مداراى بيشتر افكار عمومى در زمينهى حُرمت باكرگى و شرم زنانه، دليلى كافى به دست نمىدهد. و سرانجام، آيا روشن نشده است كه تكهمسرى و فحشا، اگرچه به نظر مىآيد در تضاد با هم هستند، تضادهايى كه از هم مُنفكشدنى نيستند، اما محصول شرايط اجتماعى يكسانى مىباشند؟ و آخر اين كه، فحشا بدون آن كه تكهمسرى نابود شود، از بين نخواهد رفت؟
آزادى كامل در ازدواج در شكل عمومى خود تنها زمانى عملى خواهد شد، كه الغاى نظام توليدى سرمايهدارى و مناسبات مالكيتى ناشى از آن تمام ملاحظات اقتصادى فرعىيى كه هنوز نقش نيرومندى را در انتخاب شريك زندگى ايفا مىكنند، از بين برده باشد. و در نتيجه، هيچ انگيزهى ديگرى (براى زندگى مشترك) جز عاطفهى متقابل معنا نداشته باشد.
عشق جنسى به اعتبار ماهيت خويش، انحصارى است. اما اين انحصار، در شرايط امروز، تنها در زن است كه كاملا واقعيت پيدا مىكند. بنابراين، ازدواجى كه بر پايهى عشق جنسى صورت مىگيرد نيز بنا به ماهيت خود «تكهمسرانه» است. ما ديديم، باكوفن تا چه اندازه درست مىگفت كه: پيشرفت از ازدواج گروهى به ازدواج فردى به طور عمده نتيجهى كار زنان است. فقط پيشرفت از ازدواج زوجى به تكهمسرى را مىتوان نتيجهى كار مردان دانست. آن هم به اين معنا، كه اين امر در طول تاريخ به شكلى اساسى به بدتر شدن موقعيت اجتماعى زنان و همچنين به تسهيل بى وفايى مردان در زندگى زناشويى انجاميده است. با از بين رفتن آن ملاحظات اقتصادىاى كه زن را مجبور مىكند بى وفايى مرسوم مرد – و نگرانى دربارهى چگونگى گذران زندگى خود و حتا بيشتر از آن نگرانى در مورد آيندهى كودكان خويش- را تحمل كند، زنان به تساوى دست خواهند يافت؛ چنان تساوىيى، كه – بر پايهى تجربهى گذشته- به نحوى موثر باعث خواهد شد مردان به طور واقعى تكهمسر گردند، بى آن كه زنان چند شوهر شوند.
آنچه كه از تكهمسرى به طور مسلم نابود مىگردد، تمامى آن ويژگىهايى است كه تكهمسرى از مناسبات مالكيتى كه منشاء آن هستند، به خود جذب كرده است. از جملهى اين ويژگىها مىتوان به اين موارد اشاره كرد: اول، برترى مرد بر زن؛ و دوم، غير قابل فسخ بودن ازدواج. برترى مرد در ازدواج صرفا يكى از نتايج برترى اقتصادى اوست و همزمان با از بين رفتن اين برترى اقتصادى، مُلغى خواهد شد. غير قابل فسخ بودن ازدواج بخشا نتيجهى آن شرايط اقتصادىاست، كه تكهمسرى مولود آن مىباشد؛ و بخشا هم محصول آن سنتى است، كه رابطهى بين شرايط اقتصادى و تكهمسرى را به درست درك نكرده بود و در نتيجه، توسط آيين مرسوم آن زمان دربارهى آن اغراق مىشد.
اما اين مسالهاى است، كه امروزه هزاران بار نقض شده است. اكنون فقط آن ازدواجهايى كه بر مبناى عشق صورت مىگيرند، اخلاقى هستند. به اين معنا، پس فقط آن ازدواجهايى هم اخلاقى هستند، كه عشق در آنها ادامه دارد. تداوم عشق جنسى فردى، بر مبناى فرد، به ويژه در ميان مردان بسيار تفاوت دارد. به طور مسلم، رابطهى عاطفى يا جانشينى آن با عشق پُرشور جديد، مسالهى جدايى را هم براى طرفين ازدواج و هم براى جامعه به امرى نيك تبديل مىكند. مردم تنها در چنين زمانى است، كه از قيد و بند بيهودهى تشريفات امر طلاق رها مىشوند.
با توجه به اينها، آنچه كه اكنون مىتوانيم دربارهى نظم روابط جنسى – پس از نابودى قريبالوقوع توليد سرمايهدارى- تصور كنيم، به طور عمده داراى ويژگى يا بار منفى است. و در واقع، به پديدههايى محدود مىشود، كه از بين خواهند رفت. اما سئوال اين است، كه چه پديدهى جديدى شكل خواهد گرفت؟ پاسخ اين سئوال طبعا پس از آن كه نسل جديدى به وجود آمد، داده خواهد شد. نسلى از مردان، كه در سراسر زندگى خود هرگز فرصت خريد زنى را با پول و يا با هر وسيلهى ديگر قدرت اجتماعى نداشتهاند؛ و نسلى از زنان، كه هرگز مجبور نبودهاند خود را به هيچ مردى جز به ملاحظهى عشق حقيقى تسليم كنند و يا در هراس از نتايج اقتصادى، از تسليم خويش به معشوق خود امتناع نمايند. زمانى كه چنين نسلى پيدا شدند، آن چه را كه ما امروز فكر مىكنيم آنان بايد انجام دهند، ديگر كمترين اهميتى نخواهند داشت. آنان رفتار خود و افكار عمومى خود را در مورد رفتار هر شخصى اعمال خواهند كرد و اين، پايان ماجرا است!
به مورگان، كه به طور قابل ملاحظهاى از او دور شديم، بازگرديم. بررسى تاريخى نهادهاى اجتماعى، كه در طول دوران تمدن بشرى به وجود آمدند، خارج از عرصهى تحقيق كتاب مورگان است. او، به طور خلاصه، فقط به سرنوشت تكهمسرى در اين دوران مىپردازد. و تكامل خانوادهى تكهمسرى را به مثابه پيشرفت و نزديكى تساوى كامل جنسها به شمار مىآورد. وى، هر چند بدون آن كه بيانديشد كه به هدف رسيده است، مىگويد: هنگامى كه اين حقيقت پذيرفته شد، كه خانواده از مراحلى شامل بر چهار شكل در پى هم گذشته است و اكنون در شكل پنجم آن بسر مىبرد، بلافاصله اين سئوال پيش مىآيد كه آيا اين شكل در آينده نيز ادامه خواهد داشت؟
تنها جواب ممكن اين است، كه خانواده همراه با پيشرفت جامعه توسعه مىيابد و با تغيير آن دگرگون مىشود، همان طور كه در گذشته شده است. خانواده (در هر دورهى تاريخى) محصول نظام اجتماعى آن دوره است و فرهنگ آن را منعكس مىكند. خانوادهى تكهمسرى از ابتداى دوران تمدن تاكنون – و به ويژه در دوران مدرن به طرز محسوسى- پيشرفتهاى بسيار كرده است. و حداقل اين تصور در مورد آن مىرود، كه بيش از اين هم مىتواند توسعه يابد، تا به آن حد كه به تساوى جنسها برسد. اگر خانوادهى تكهمسرى در پاسخ به نيازهاى جامعهى بشرى در آينده موفق نگردد، بى شك پيشبينى ماهيت جانشين آن هم امرى غير ممكن خواهد بود.
* * *
توضيح: ترجمهى «خانوادهى تكهمسرى در جامعه»، از فردريش انگلس، از روى منبع زير صورت گرفته است:
.The Origin of the Family, rivate roperty and the State rogress ublisher 7791
توضیح: در دفتر دوازدهم، ژوئیهی ۲۰۰۳، درج شده بود.