«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
ناصر پایدار –
تاثیرپذیری عمیق از اقتصاد سیاسی بورژوازی در تبیین شیوهی تولید سرمایهداری و آویختن نابحق این تبیین به آموزشهای مارکس در میان محافل و جریانات چپ بینالمللی قدمتی بسیار طولانی و وسعتی کاملا جهانشمول دارد. تشریح مناسبات کاپیتالیستی با راهبردها و آموزههای اقتصاد سیاسی سرمایه، به نوبهی خود سنگبنای انواع روایتهای بورژوائی از سوسیالیسم، جنبش سوسیالیستی و مبارزهی طبقاتی را در درون جنبش کارگری و در حیات اجتماعی طبقهی کارگر بر زمین کاشته است. فشار این روایتها و دیدگاهها که هر کدام ظرفی برای ابراز حیات، تاخت و تاز و اعمال نفوذ گرایشات و جنبشهای غیر کارگری در درون جنبش کارگری بوده است، امکان نفس کشیدن را از خیزشهای رادیکال ضد سرمایهداری طبقهی کارگر در دنیا به شدت سلب کرده است. کافی است که در گوشهای از این جهان جمعیتی از کارگران آهنگ سازمانیابی مبارزهی طبقاتی علیه بردگی مزدی سر دهند، تا شاهد محاصرهی برقآسای آنها، از سوی کل طیف چپ سوسیال بورژوا باشیم. نفرت و خصومت و کارشکنی چپ میراثدار جنبشهای خلقی و ناسیونالیستی نسبت به هر تحرک ضد کار مزدی و برای لغو کار مزدی در طبقهی کارگر به حدی است که در غالب موارد نقش یک مانع بسیار جدی را بر سر هر گونه تقابل آگاهانه و سازمانیافتهی کارگران علیه اساس استثمار و موجودیت نظام سرمایهداری ایفا مینماید. جنبش ضد سرمایهداری تودههای کارگر در سطح بینالمللی از این فشار رنج میکشد، به گونهای که هر گام جلو رفتن و هر درجه قوام آن به توضیح دقیقتر و شفافتر مسائل عدیدهی این جنبش نیازمند است. مقالهی حاضر نیز کوششی در راستای پاسخ به همین نیازهاست.
کار مزدی و تولید سرمایهداری
کار مزدوری یا رابطهی خرید و فروش نیروی کار، شالوده و پایهی مادی موجودیت نظام سرمایهداری است. هر نوع تشریح و آناتومی سرمایهداری در غیاب توجه به نقش خصلتنما و کارپایهی این رابطهی اجتماعی به طور قطع یک تحلیل کور کاپیتالیستی، غیرکارگری و غیرمارکسی خواهد بود. تاریخ تاخت و تاز و تسلط راهبردهای متنوع بورژوائی و سوسیال بورژوائی در جنبش کارگری جهانی، همه جا با قلم کشیدن بر این مولفهی ماهوی شیوهی تولید و نظام سرمایهداری و جایگزینسازی آن با یکی از عوامل و مولفههای تبعی اقتصادیات کاپیتالیستی عجین و همساز بوده است.
کار مزدی بر خلاف آنچه که فضلفروشان فاضلنمای قدیم و جدید «چپ» میپندارند، نه یک مولفهی تبعی شیوهی تولید سرمایهداری، بلکه سنگبنای موجودیت و دروازهی ورود تاریخ به هستی اقتصادی و اجتماعی و تاریخی این نظام است. رابطهی خرید و فروش نیروی کار یک رابطهی منفرد و گسیختهی انجام کار توسط یکی و پرداخت اجرت توسط دیگری نیست، بلکه یک رابطهی اجتماعی است. رابطهای که از یکسوی موجد و مظهر و منشا نظام سرمایهداری و از سوی دیگر خصلتنمای کُل روابط، مناسبات و تمامی تار و پود جامعهی کاپیتالیستی میباشد. رابطهی کار مزدی رابطهی تولید اضافه ارزش است. رابطهای است که در یکسوی آن کارگر نه در مکان انسانی خود، بلکه در هیات یک کالا به نام نیروی کار، نه با آزادی و حق و حقوق و منزلت و موقعیت و نقش آدمی، بلکه با سقوط کامل از تمامی این اختیارات، حقوق و امتیازات و مشخصات به صورت یک کالا در مقابل کالای دیگری که محصول کار و تبلور و تراکم کار اضافی او و همزنجیران اوست، قرار میگیرد. در درون این رابطه است که کار اضافی کارگر به سرمایه تبدیل میشود و سرمایه به مثابه مظهر و معرف و تبلور تمامیت این رابطهی اجتماعی یا این شیوهی تولید، بر کُل هستی انسانی و اجتماعی کارگر و کُل طبقهی او مسلط میگردد.
مارکس نخستین حلقهی حیات شیوهی تولید سرمایهداری یا لحظهی زایش و ظهور این شیوهی تولید از درون فرایند بسط و توسعهی اقتصاد کالائی را زیر نام فاز انباشت بدوی سرمایه اینچنین توضیح میدهد:
«پول و کالا نه از ابتدا سرمایه هستند و نه وسائل تولید و معیشت. لذا میبایستی به صورت سرمایه در آیند، ولی خود این تبدیل فقط تحت شرایط معینی امکانپذیر است. آن شرایط را میتوان به قرار زیرین خلاصه نمود: دارندگان دو نوع کالای بسیار مختلف میبایست در مقابل یکدیگر قرار داشته و با هم تماس بگیرند. یعنی از یکسوی دارندگان پول و وسائل تولید و معیشت که به منظور بارور ساختن مبلغ ارزشدار خود، نیروی کار متعلق به غیر را خریدارند و از سوی دیگر کارگرانی آزاد که فروشندهی نیروی کار خویش و لذا فروشندهی کارند. کارگران آزاد به این دو مفهوم است که نه خود مانند بردگان و سرفها و غیره مستقیما جزئی از وسائل تولید باشند و نه آن که مانند دهقانان مستقل و امثال آنان وسائل تولیدی برای خود داشته باشند، یا به عبارت دیگر تا سرحد امکان از هر چه رنگ تعلق میپذیرد آزاد و از آن حیث بی قید و مجرد باشند.»(«کاپیتال»، جلد اول، ترجمهی اسکندری، ص. ۶۴۸)
در اینجا مارکس از پدیدهی انباشت بدوی سرمایه یا در واقع همان آستانهی دخول اقتصاد کالائی و فرایند تکامل مادی تاریخ به شیوهی تولید سرمایهداری سخن میگوید. کالا شدن نیروی کار و ظهور رابطهی خرید و فرو ش نیروی کار یا رابطهی تولید اضافه ارزش در نگاه او شاخص اساسی ظهور این مناسبات تولیدی و اجتماعی است. مارکس از انسان آغاز می کند. «اولین پیشفرض تمام تاریخ انسانی، طبعا وجود افراد زندهی انسانی است» او بر کار به عنوان فصل ممیز انسان از حیوان تاکید میورزد.
«انسانها را میتوان بنا به شعور، مذهب و یا هر چیز دیگری که مایل باشید، از حیوانات متمایز ساخت، خود آنها به مجرد این که شروع به تولید وسائل معیشت خود میکنند، تمایز خود را از حیوان آغاز مینمایند و این گامی است که توسط سازمان بدنی آنها مشروط میشود. با تولید وسائل معیشت، انسانها به طور غیرمستقیم زندگی مادی خویش را تولید میکنند»(«ایدئولوژی آلمانی»)
مارکس ابتدا پروسهی کار را مستقل از هر شکل مشخص اجتماعی مورد کندوکاو قرار میدهد. کار را به عنوان پروسهای مابین انسان و طبیعت میبیند، عوامل پروسهی کار، مشتمل بر فعالیت طبق هدف، محمول کار و وسیلهی کار را تشریح مینماید. پروسهی کار را از لحاظ محصول یا هدف تحقق آن به دقت کاوش میکند و به دنبال کالبدشکافی ژرف و علمی همهی این وجوه مختلف متعین روند کار، سرانجام شکل طبیعی و حالت سادهی این پروسه را این گونه جمعبندی میکند.
«پروسهی کار آن چنان که ما در حالت ساده و مجردش تحلیل نمودیم و عبارت از فعالیت با هدف انسان به منظور تولید ارزشهای مصرف و آماده ساختن طبیعت برای احتیاجات انسانی است. شرط عمومی مبادلهی مواد بین انسان و طبیعت و شرط ابدی زندگی بشری است و به همین سبب مستقل از هر شکل حیات انسانی و کُلیهی اشکال اجتماعی آن است. یا به عبارت بهتر بین کُلیهی اشکال اجتماعی زندگی انسان مشترک است. پس ضرورتی نبود که ما در این بحث مناسبات بین کارگر را با کارگران دیگر مورد مطالعه قرار دهیم. انسان و کارش از یک طرف و موادش از سوی دیگر ما را کفایت میکرد. همچنان که از مزهی گندم نمیتوان حدس زد که چه کسی آن را کاشته است، از چنین پروسهی کاری نیز نمیتوان دریافت که در چه شرایطی انجام شده است. آیا زیر تازیانهی بیرحم نگهبان بردگان جریان یافته است، یا زیر چشم نگران سرمایهدار؟ آیا “سین سینیاتوس” آن را در گاوبندی خود به وجود آورده است یا خود کار آن وحشیای است که به ضرب سنگ، شکاری را از پای در میآورد؟»(«کاپیتال»، جلد اول، ترجمهی اسکندری، ص ۲۴۴)
مارکس با انجام همهی این تحلیلها و آناتومیها است که از حالت مجرد پروسهی کار، به روند ارزشافزائی کار، گذر مینماید. او کالا را به عنوان سلول حیات و شکل ابتدائی کُل ثروت جوامعی که در آنها تولید سرمایهداری حکمفرماست زیر ذرهبین تحلیل قرار میدهد. به دنبال توضیح ارزش مصرف و ارزش مبادله و سپس کالبدشکافی ارزش یا ارزش مبادله یا همان کار اجتماعا لازم نهفته در کالا است که نظر خویش را پیرامون روند کار در تولید کالائی به شرح زیر فرموله مینماید.
«نظر به این که کالا خود وحدت ارزش مصرف و ارزش است، ناگزیر پروسهی تولید نیز باید وحدت روند کار و روند تشکیل ارزش باشد»(همان منبع، ص ۲۴۶)
گام بعدی کالبدشکافی مارکس از روند کار، بررسی علمی یا جامعالاطرافترین و ژرفترین نوع کندوکاو، پیرامون پویهی تحول تولید کالائی به شیوهی تولید سرمایهداری، یا به بیان دیگر تحول «روند ارزشآفرینی کار» به «روند ارزشافزائی» آن است.
«روند تولید به مثابه وحدت پروسهی کار و پروسهی ارزشآفرینی عبارت از روند تولید کالا است. روند مزبور به مثابه وحدت پروسهی کار و پروسهی ارزشافزائی عبارت از روند تولید سرمایهداری است.»(همان جا، ص ۲۵۷)
کالا شدن نیروی کار و ظهور کار مزدی به مثابه رابطهی تولید اضافه ارزش، به مثابه یک شیوهی تولید و به مثابه یک رابطهی اجتماعی که روند کار را به وحدت میان پروسهی تولید و پروسهی ارزشافزائی توسعه میبخشد، به طور دقیق همان «پرتو اثیری» خودویژه ای است که مارکس شالودهی تحلیل خود از هستی تاریخی سرمایهداری را بر روی آن متمرکز میسازد. در اینجاست که نیروی کار کارگر به صورت کالا فروخته میشود، اما چنین وانمود میگردد که گویا او کار خود را فروخته است. در اینجا است که کل روابط وحشتناک نابرابر میان انسانها به صورت رابطهی برابر میان کالای سرمایه و کالای نیروی کار خودنمائی میکند. در اینجاست که کار اضافی کارگر یا ارزش اضافی تولید شده توسط او به سرمایه و بازهم سرمایه و به کُل نیروی قاهر بختکوار مسلط بر هستی بشر تبدیل میگردد.[۱]
جامعهی سرمایهداری و جنبش کارگری
با توسعهی رابطهی کار مزدی به شیوهی تولید مسلط جامعه، کُلیهی فراساختارها و مناسبات اجتماعی مالکیت، دولت، قانون، فرهنگ، ارزشهای اجتماعی و اخلاقی و کُل آنچه که به نام جامعهی مدنی خوانده میشود، همه و همه پروسهی استحاله و انطباق خود با مبانی بازتولید رابطهی خرید و فروش نیروی کار را از سر میگذرانند. جامعهی سرمایهداری در همهی شئون اقتصادی، حقوقی، مدنی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی خود جامعهای مبین منویات ارزشافزائی سرمایه و آثار و عوارض مبارزهی طبقاتی گریزناپذیر میان سرمایه و تودههای عظیم فروشندهی نیروی کار است. در اینجا تمامی آنچه که برای سرمایه حق است، برای کارگران ناحق است. هر چه برای طبقهی سرمایهدار آزادی است، برای فروشندگان نیروی کار عین اسارت و ضد آزادی است. هر چه که برای سرمایه و سرمایهدار قدرت است برای طبقهی کارگر استیصال و انفصال از امکان اعمال قدرت است. هر چه به طبقهی سرمایهدار عزت میدهد به طبقهی کارگر ذلت و فروماندگی تحمیل مینماید. هر دخالتگری سرمایه طرد کارگر از امکان دخالتگری در سرنوشت خویش است. در یک کلام، آنچه در این جا و در درون این جامعه، رابطهی میان انسانها را تعریف میکند به همان اندازه که به نفع یک طبقه است به طور دقیق علیه طبقهی دیگری است. ممکن است گفته شود که نفس دانشهای بشری، دستاوردهای تکنیکی و رفاهی این علوم یا بخش قابل توجهی از اصلاحات سیاسی، حقوقی، مدنی و اجتماعی از مواردی هستند که به رغم تمایزات عظیم دایرهی شمول آنها در مورد طبقات متخاصم و به رغم این که در راستای مقتضیات خودگستری سرمایه تحقق مییابند، اما برای طبقهی کارگر نیز کم و بیش مفید میباشند. این نوع نگاه، نه رویت رادیکال پدیدهها که تصویر باژگونه آنهاست. بشریت در پرتو انکشاف کاپیتالیستی تاریخ به بسیاری چیزها دست یافته است، اما هر گام از این تحولات نیز با جهانی توحش و بشرستیزی همراهی شده است. تمدنزائی تاریخی سرمایه اساسا مشحون از سیاهترین پردههای سبعیت علیه بخش عظیم بشریت بوده است. یک ویژگی مهم نحوهی تنطیم متن مانیفست کمونیست، دقت شگرف مارکس در بیان همآمیزی ارگانیک گرایشات تمدنزای سرمایهداری با بُنمایهی بشریتستیز این شیوهی تولید است. تبیین مارکس از نقش بریتانیا در هندوستان نیز که در سالهای اخیر با نقد پست مدرنیستهای سابقا پروروس یا دارای پیشینههای دیگر مواجه شده است! درست همین همآمیختگی ارگانیک آن تمدنپوئی با توحش سرشتی و اندرونی سرمایه را در نظر دارد.
گفتیم که جامعهی سرمایهداری در تار و پود حیات اقتصادی و اجتماعی خود و در همهی آنچه که مربوط به مراودات انسانهاست، یک تعارض و آشتیناپذیری ریشهای طبقاتی میان سرمایه و تودههای وسیع فروشندهی نیروی کار را با خود حمل میکند. بحث اصلی این است که کُل این ستیز و تخاصم در یکجا، در ژرفای رابطهی کار مزدی ریشه دارد، از آنجا نشئات میگیرد و توسط آن بازتولید میگردد. در آنجا است که خلع ید کامل کارگر از کُل حق و حقوق انسانی پایهگذاری و تسجیل میشود. در درون این رابطه است که هستی مدنی و اجتماعی و کُل محدودهی ابراز حیات انسانی کارگر مورد شمول یک تعریف مشخص حقوقی فرارسته از مقتضیات بازتولید سرمایه قرار میگیرد. آزادی او آزادی فروش نیروی کار به صورت یک کالا اعلام میشود. آزاد بودن وی با سلب هر نوع آزادی برای هر نوع اظهار نظر در پروسهی کار یا سرنوشت محصول کارش مشروط میگردد. حق هر نوع دخالت در چه تولید کند و چه تولید نکند، از وی گرفته میشود. مصرف نیروی کاری که فروخته است و چگونگی پیشبرد پروسهی این مصرف یکجا در زمرهی حقوق مطلق سرمایه قرار میگیرد. در اینجاست که او هر نوع آزادی و اختیار و حق دخالت و هر آنچه که نشان اعتبار و حرمت انسانی اوست را از دست مینهد و به یک بردهی محکوم مزدی مجبور به فروش کالای نیروی کارش به این یا آن سرمایهدار یا کُلا سرمایه تنزل میکند. جامعهی سرمایهداری جامعهی فرارسته از این رابطه و اصول و احکام و منویات این رابطه یا جامعهی مستحیل و منحل در تار و پود ملزومات بقا و بازتولید کار مزدی است. مدنیت در اینجا مدنیت بازتولید جاویدان کارگر، به عنوان بردهی مزدی مخلوع از قدرت، مدنیت زیست کارگر با شرط پایبندی به حرمت قانون ارزش و رابطهی تولید اضافه ارزش است، مدنیتی که هر نوع تعلق خاطر کارگر به آن، حلقآویز نمودن خویش به کلاف دار رابطهی تولید اضافه ارزش است. آزادی در این جا در بهترین حالت تعیین شرط و شروط آزادی انسانها بر پایهی مقررات نظم تولیدی و ارزشافزائی سرمایه است. حق رای حق تسلیم و اطاعت به قوانین بازتولید سرمایه است. برابری مفهوم تسری یافتهی برابری دروغین بهای نیروی کار با ارزش واقعی کار است.
آناتومی مارکسی و کارگری سرمایهداری در بطن هر رابطهی حقوقی، هر نهاد سیاسی، هر قرارداد و قانون اجتماعی یا هر ارزش و ملاک فرهنگی و کُلا در هر نوع نگاه این جامعه به انسان تمامی تعفن و توحش و تحجر و بشرستیزی رابطهی کار مزدی را میبیند و درست بر همین اساس در نقد خود به این نظام و در طرح هر اعتراض به هر گوشهای از واقعیتهای جاری آن نگاهی اساسا رادیکال، انقلابی و تغییرگرا دارد. در این منظر هر رنگ زرد هر کودک نشانهای از عمق استثمارگری سرمایه، هر نوع حقارت زن تبخالهی شرارت سرشتی سرمایه، هر شکم گرسنه جنایت طبیعی پویهی ارزشافزائی سرمایه، هر قطره خون هر آدم بیگناه، گواه خونریری و ددمنشی نظام سرمایهداری، هر شکلی از بیحقوقی و محرومیت تبلور حقستیزی ذاتی رابطهی کار مزدی، هر نوع تحقیر تبخیر ارزشگذاری سرمایه و تباهی هر انسان جلوهای از فساد اندرونی شیوهی تولید سرمایهداری است.
مبارزهی طبقاتی در این منظر متضمن وحدت هر اعتراض کارگر به هر نوع بیحقوقی و هر ستمکشی با اعتراض او به بنیاد مادی این بیحقوقی و ستمکشی است. تحقق این وحدت موضوع کار مستمر فعالین و آگاهان این جنبش است. جنبش کارگری در غیاب این وحدت، جنبشی محصور در دایرهی تعهد به بردگی مزدی و در حال بازتولید اساس ماندگاری خویش در سیطرهی نظم تولیدی سرمایه و رابطهی کار مزدوری است. کارگر در اعتراض به سطح نازل دستمزدش باید به طور همزمان ریشههای واقعی معضل روز خود را نیز کنکاش کند و در شرایطی که قادر به انجام این کار نمیباشد، وظیفهی مقدم کارگر آگاه بغلدستی اوست که این ریشه را در پیش روی او از عمق خاک تیرهی سرمایه بیرون کشد و به وی بنمایاند. مبارزهی طبقهی کارگر مبارزه با سرمایهداری است. این مبارزه طبیعتا پروسهای از شروع و بالندگی و بلوغ و افت و خیز و شکست و پیروزی و همهی حالات خاص خود را داراست. مساله بسیار جدی و اساسی این است که کُلیهی این حالات و دگرسانیها و تغییر چهرهها و فراز و فرودها باید در هستی اجتماعی خود، تعینات زندهی سرمایهستیزی و جلوههای عینی جدال طبقاتی با سرمایه باشد.
طبقهی کارگر ممکن است به دو نوع جنبش متمایز، متعارض، مختلفالجهت و متفاوت در محتوا و هدف و ماهیت روی آورد و تاکنون هم روی آورده است. اما این دو جنبش تجسم دو رویکرد در بنیاد متضاد و متعارض به سرمایهداری و موقعیت این طبقه در نظام بردگی مزدی است. این دو جنبش به دو تبیین عمیقا متضاد از شیوهی تولید سرمایهداری و کُل موجودیت این نظام اتکا دارد. دو افق سراسر متفاوت و متعارض برای طبقهی کارگر در رابطه با جامعهی کاپیتالیستی پیش روی خود میبیند. این دو جنبش بر پایهی این دو تحلیل اساسا متضاد و دو رویکرد ماهیتا مختلف، در کُلیهی فراز و فرودها و جلوههای حیات و تعینات خود از هم جدا و نسبت به هم بیگانهاند. پیداست که که هر دو جنبش با همهی تمایزات اساسی که دارند، به هر حال به طور مشترک از تودههای فروشندهی نیروی کار تشکیل میشوند. در هر دو جا کارگران با سرمایه جدال و کشمکش دارند. در هر دو جنبش، مطالبات و انتظارات و مسائل معیشتی و حق و حقوق اجتماعی و امکانات رفاهی تودههای کارگر موضوع مشاجره و جدالند. با همهی اینها این دو جنبش اساسا از جنس هم نیستند و رابطهی میان آنها مطلقا رشد و تکامل یکی و سپس تبدیل به دیگری نیست. این دو جنبش هر دو، نیرو و توش و توان تودههای کارگر را ساز و برگ موجودیت و بقا و ستیز خود میسازد، اما یکی فریاد اعتراض کارگر علیه اساس هستی سرمایه و دیگری تبلور استغاثه و نالهی وی برای کسب مجوز زنده ماندن در دوزخ سیاه سرمایه است. یکی جلوهی هستی آگاه و معترض طبقاتی او، اما دیگری نشان انجماد و مسخ شدن او در باتلاق توهمآفرینیهای سرمایه است.
مبارزهی ضد سرمایهداری طبقه کارگر لزوما همیشه و در همه حال یک مبارزهی سازمانیافتهی دارای افق روشن، منسجم، متحد با جهتگیری شفاف و هدفیابی دقیق کمونیستی و ضد کار مزدی و برای محو کار مزدی نیست. به بیان دیگر، جنبش کارگری میتواند ضد سرمایهداری باشد و در همان حال به لحاظ انسجام، آگاهی و افق یا سازمانیافتگی، کمبودهای زیادی را هم با خود حمل کند. آنچه اساسی و خصلتنماست، این است که در هر گام از بالندگی خود، به میزان توان، امکان و اقتضای شرایط، با این کاستیها و نقاط ضف دست و پنجه نرم میکند و در راستای رفع آنها به پیش میتازد. عکس این قضیه در مورد جنبش فاقد بار ضد کار مزدی، در مورد اتحادیهگرائی و کُل سوسیالیسم بورژوائی مصداق دارد. در این جا حتی عالیترین شکل بسط و تکامل و انکشاف نه فقط هیچ بُعد سرمایهستیزی به مبارزهی روز کارگران نمیبخشد که هر گام تکامل این مبارزات فقط یک گام در انفصال از ضد سرمایهداری بودن آن است.
سوسیالیسم بورژوائی، نوع نگاه به سرمایهداری و جنبش کارگری
پیشتر گفتیم که تحلیل مناسبات سرمایهداری از طریق مراجعه به این یا آن گرایش تبعی یا این و آن مولفهی مربوط به پروسهی سامانپذیری سرمایه و لاجرم فرار از متمرکز نمودن پایههای تحلیل بر روی رابطهی کار مزدی یا رابطهی خرید و فروش نیروی کار، نقطهی اشتراک و ائتلاف کُلیهی جریانات رفرمیستی و کُل طیف گستردهی سوسیالیسم بورژواپی است. در گذشتهی دور تاریخی، «پرودن» عاجز از فهم واقعی رابطهی کار مزدی بر این باور بود که گویا منشا اضافه ارزش در تفاوت میان بهای تمام شدهی کالاها با قیمت فروش آنها نهفته است! او از رابطهی خرید و فروش نیروی کار، از اسرار واقعی رابطهی تولید اضافه ارزش و به نحو اولی، از نقش این رابطه به عنوان شالودهی حیات و نیروی پمپاژ مراودات حقوقی، مدنی، سیاسی و اجتماعی جامعهی سرمایهداری، تصوری باژگونه و غیرواقعی داشت. سوسیالیسم پرودن نیز درست بر همین پایه، سوای تساویطلبی خلقی و شکلی از سازماندهی و برنامهریزی تولید کاپیتالیستی هیچ چیز دیگر نمیتوانست باشد. نگاه پرودن به سرمایهداری و سوسیالیسم نگاهی از هر لحاظ همآمیز بود. مارکس در این باره میگوید:
«این نظریهی پوچ دائر بر این که قیمت تمام شدهی کالا مبنای حقیقی ارزش آن است، ولی اضافه ارزش از فروش کالا به بالاتر از ارزشاش سرچشمه میگیرد و لذا هر گاه قیمت فروش کالاها برابر با قیمت تمام شدهی آنها باشد، یعنی مساوی با قیمت وسائل تولید صرف شده به اضافه دستمزد گردد، آنگاه کالاها بنا بر ارزش خود فروخته میشوند، نظریهای است که از جانب پرودون، با شارلاتانی عادی عالم نمایانهاش، به مثابه راز تازه کشف شدهی سوسیالیسم، با بوق و کرنا اعلام میگردد. در واقع، این تحویل ارزش کالاها، به قیمت تمام شدهی آن، پایهی اساسی «بانک خلقی» پرودون را تشکیل میدهد. ما سابقا بیان نمودهایم که اجزای مختلفهی ارزش محصول میتوانند متناسبا در اجزای خود محصول نمود یابند…»(«کاپیتال»، جلد سوم، ترجمهی اسکندری، ص ۳۹)
نفوذ روایت سرمایهداری و سوسیالیسم پرودون در جنبش کارگری زمان او بدون شک فاجعهای برای طبقهی کارگر اروپا بود و آثار شوم و مخرب آن را در سیر حوادث کمون پاریس و نقش بارز طرفداران پرودن در این شکست میتوان به دقت رؤیت کرد.
«برنشتاین» نیز در طرح «سوسیالیسم تکاملی» خود مقدم بر هر چیز تلاش مبتذل برای رد نظریهی ارزش اضافی مارکس را سرمایهی کار خود ساخت. او هم ندا انداخت که سرچشمهی سود منحصر به کار اضافی کارگر نیست، بلکه عواملی مانند میزان تقاضا، درجهی سودمندی کالا، پیچیدگی و مهارت نیروی کار و تکنولوژی و ماشینآلات مدرن هر کدام به سهم خود در کاهش و افزایش پدیدهی موسوم به ارزش اضافه ایفای نقش میکنند. برنشتاین با چشم پوشیدن بر واقعیت رابطهی کار مزدی و فروماندگی عمیق از مشاهدهی این رابطه به عنوان مرکز واقعی کُل فعل و انفعالات، مراودات و مناسبات جاری درون جامعهی کاپیتالیستی، سوای سقوط کامل در باتلاق قبول یک سوسیالیسم اتوپیک اخلاقی، هیچ راه دیگری نداشت. در اینجا نیز میان رویکرد سیاسی به نفی مبارزهی طبقاتی و افتادن در دام آرمانگرائی موهوم تساویطلبانه بورژوائی در یکسو و تحلیل سرمایهداری در غیاب رجوع به رابطهی کار مزدی، یک ارتباط بسیار ارگانیک و تنگاتنگ وجود داشت.
آناتومی سرمایهداری و روایت سوسیالیسم با نگاه اقتصاد سیاسی بورژوازی، پس از عروج موثر و نسبتا گستردهی آموزشهای مارکسی مبارزهی طبقاتی، بالاجبار ساز و برگها و آرایشهای متفاوتی در قیاس با دورهی پیشین به خود گرفت. توضیح واضحات است که سوسیال دموکراسی و سران بینالملل دوم نمیتوانستند با همان منطق پرودون و برنشتاین و مانند آنها درک خویش از سرمایهداری، مبارزهی طبقاتی پرولتاریا، سوسیالیسم و جنبش سوسیالیستی را تبیین یا فرموله نمایند. کالبدشکافی مارکسی شیوهی تولید سرمایهداری، نقد مارکس بر اقتصاد سیاسی بورژوازی و تاثیرپذیری قابل توجه جنبش کارگری روز اروپا از این آموزهها، فضای مجادلات میان کمونیسم طبقهی کارگر و نگاه بورژوائی کمونیسم را، در همه جهات به سطح جدیدی از تقابل و آرایش قوا فرا رانده بود. رفرمیسم آشتیطلب مهیای تسلیم در مقابل بردگی مزدی در درون جنبش کارگری نمیتوانست نقد مارکسی اقتصاد سیاسی سرمایهداری را ندیده انگارد و لاجرم در مسیر تلاش برای متفاعد ساختن تودههای کارگر دنیا به سازش با رابطهی کار مزدی، راهی نداشت جز این که بر گفتوگوی مربوط به این رابطه و موضوعیت آن، به عنوان سنگ بنای کُلیهی اشکال استثمار و ستمکشی و محرومیت و جنایات و بشرستیزی موجود جهان پل بزند. سوسیال دموکراسی به این کار دست زد. با تردستی تمام و با اغتنام فرصت از شرائط خاص تاریخی، معضل سرمایهداری را نه در شالودهی واقعی آن، نه در وجود کار مزدی، که در چند و چون شکل مالکیت سرمایهها، دولتی و خصوصی بودن این مالکیت، آنارشی تولید در درون آن و در بی توجهی این نظام، به برنامهریزی متمرکز کار و تولید اجتماعی اعلام کرد. سوسیالیسم سوسیال دموکراسی نیز طبیعتا راه چارهای نداشت، جز این که در هیات یک آلترناتیو، برای مالکیت انفرادی سرمایهها یا آنارشی تولید جامعهی سرمایهداری، به صورت شکل دیگری از مالکیت و برنامهریزی کار و تولید کاپیتالیستی چهره بنماید. نوعی از سوسیالیسم که با مالکیت دولتی بخشهائی از سرمایهی اجتماعی و پارلمانتاریسم قابل تحقق بود.
«وقتی به این مرحله از تولید بزرگ رسیدیم، دو نوع مالکیت بیشتر امکانپذیر نیست. یکی مالکیت خصوصی فرد بر ابزار تولید است که با کار مشترک مورد استفاده قرار میگیرد. این به معنی نظام سرمایهداری موجود و فلاکت و استثمارش برای کارگران و فراوانی خفه کنندهاش برای سرمایهدار است. دوم مالکیت مشترک کارگران بر ابزار تولید که به معنی نظام کئوپراتیو تولید و نابودی استثمار کارگران است. در این نظام، کارگران خود اربابان تولید خویشند و خود مازادی را تصاحب میکنند که تحت نظام فعلی، سرمایهدار آنها را از آن محروم ساخته است. جایگزینی مالکیت همگانی به جای مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، این است آنچه تکامل اقتصادی با نیروی فزاینده به ما تحمیل میکند.»(کائوتسکی، «مبارزهی طبقاتی»، ترجمهی ح. ریاحی، ص ۸۷)
شکل مالکیت و رقابت جاری میان سرمایههای مختلف هر کدام مولفهای از مولفهها و شاخصهای تبعی شیوهی تولید سرمایهداری هستند. آزادی و انحصار رقابت و هر تغییر و تبدیلی در آن، یا خصوصی و دولتی بودن سرمایه در بالاترین حالت، نوع تغییر در برنامهریزی کاپیتالیستی کار و تولید را منعکس میکنند. اما تحت هیچ شرایطی و به هیچوجه هیچ خدشهای به اساس موجودیت بردگی مزدی و رابطهی خرید و فروش نیروی کار وارد نمیسازند. نوع نگاه سوسیال دموکراسی به شیوهی تولید و جامعهی سرمایهداری با چشمپوشی کامل از نقش رابطهی کار مزدی، جنبش کارگری را به گورستانی ره برد که قیامت مجدد از اعماق گورهایش نیازمند رستاخیز عظیم جنبش کارگری جهانی است. سوسیال دموکراسی روس میراث فکر و نگاه و تلقی و افقپردازی سوسیال دموکراسی درون جنبش کارگری اروپا را از همان آغاز بر بستر عروج، قوامیابی، توسعه و رویکرد جنبش کارگری این کشور سرریز ساخت. برنامهی سال ۱۹۰۲ حزب سوسیال دموکرات روسیه به ایجاد جامعهای با رفع مالکیت خصوصی و آراسته به تولید برنامهریزی شدهی متمرکز چشم میدوخت. بلشویسم در فاصلهی این سال تا قیام اکتبر از همین منظر و بر پایهی همین تبیین با جنبش کارگری روس باب گفتوگو گشود. سازمانیابی و تحزب و راه و رسم انقلاب و اهداف تاریخی این جنبش را با همین دید دنبال کرد. در پی پیروزی اکتبر در تقسیمبندی لنین از اقتصاد روز روسیه، آنجا که مالکیت دولت روز بر سرمایهها مستقر گردید، نام اقتصاد سوسیالیستی بر آن اطلاق شد. سوسیالیسم فقط برداشتن گامی از انحصار سرمایهداری زیر نظارت و کنترل دولت به سمت جلو یا در واقع تحت مالکیت مستقیم دولت، برآورد گردید. «… سوسیالیسم چیزی نیست جز گام بلاواسطهای که از انحصار سرمایهداری دولتی به پیش برداشته میشود…»(لنین، «دربارهی مالیات جنسی»)
در اینجا نیز نقد اقتصاد سیاسی طبقهی کارگر بر اقتصاد سیاسی سرمایهداری چراغ راه پیکار تودههای گارگر و خون جاری شریان حیات پراتیک جنبش کارگری نشد. در اینجا نیز حتی در روزهای انقلاب اکتبر، جامعهی روسیه نه یک جامعهی واقعا سرمایهداری، نه جامعهای مبتنی بر بنیان کار مزدوری که جامعهی «دهقانانان خرده پا» به حساب آمد.(لنین، «مالیات جنسی») جامعهای که با این تحلیل، طبقهی مسلط اقتصادی آن نه طبقهی سرمایهدار، بلکه مشتی مولد خرده پا و در همین راستا برنامهی کار پرولتاریا نیز نه سازماندهی لغو کار مزدی پروسهی تولید و کار اجتماعی، که «نپ» قلمداد شد. سوسیالیسم در این جا نیز نه برنامهریزی کار و تولید توسط تودههای وسیع کارگر متشکل در شوراها با شاخص محو کار مزدی، که حاصل جمع صنعت پیشرفته با دولت حزبی ماورای سر کارگران اعلام شد.
«برای این که این مساله را توضیح بیشتری داده باشم، مقدم بر هر چیز مثال بسیار مشخصی را دربارهی سرمایهداری دولتی ذکر مینمایم. همه میدانند که این مثال کدام است. آلمان است. در این کشور، ما با آخرین کلام تکنیک معاصر سرمایهداری بزرگ و تشکیلات منظمی روبهرو هستیم که تابع امپریالیسم یونکری – بورژوائی است. کلماتی را که روی آنها تکیه شده است به دور اندازید و به جای دولت نظامی یونکری بورژوائی و امپریالیستی باز هم دولت، منتهی از طراز اجتماعی دیگر و با مضمون طبقاتی دیگر، یعنی دولت شوروی یا پرولتری، را قرار دهید تا تمام آن مجموعه شرایطی که سوسیالیسم را ایجاد مینماید به دست آورید.»(لنین، «دربارهی مالیات جنسی»)
برای این که روایت سوسیالیسم در این بحث خاص لنین به گونه شفافتری تعمق شود، باید بخشهای دیگری از گفتههای وی در جاهای دیگر را در رابطهای ارگانیک با همین مطلب به خاطر بسپاریم. او دولت روز روسیه را مصداق جملهی «دولت طراز اجتماعی دیگر و با مضمون طبقاتی دیگر» قلمداد میکند. زیرا که در همین چا چند سطر پائینتر اضافه مینماید که:
«تاریخ (که از آن هیج کس به جز کودنهای منشویک نمرهی یک، توقع آن را نداشته است که به نحوی هموار و آرام و آسان و صاف و ساده سوسیالیسم یکپارچه تقدیم کند) از چنان مجرای خودویژهای رفت که مقارن با سال ۱۹۱۸ دو نیمهی مجزای سوسیالیسم را در کنار یکدیگر نظیر دو جوجهای که از زیر یک پوستهی امپریالیسم بینالمللی سر در میآورند، پدید آورد. آلمان و روسیه به شکلی بارزتر از همه تحقق مادی شرایط اقتصادی، تولیدی و اجتماعی سوسیالیسم را از یک طرف و شرایط سیاسی آن را از طرف دیگر مجسم ساختند.»
دولتی که لنین برنامهریزی اقتصاد جامعهای مانند جامعهی آلمان توسط آن را تحقق سوسیالیسم قلمداد میکند، دولتی با مشخصات زیرین است.
«دیکتاتوری توسط پرولتاریا که در شوراها متشکل است عملی میگردد. خود پرولتاریا تحت رهبری حزب کمونیست بلشویکهاست… حزب که کنگرهی آن همه ساله تشکیل میگردد، … توسط یک کمیتهی مرکزی مرکب از نوزده نفر رهبری میشود. ضمنا کارهای جاری در مسکو توسط هیاتهائی از این هم محدودتر یعتی توسط به اصطلاح ارگ بورو (بوروی سازمانی) و پولیت بورو (بوروی سیاسی) انجام میگیرد که هر یک مرکب از پنج عضو کمیتهی مرکزی هستند و در جلسهی عمومی کمیتهی مرکزی انتخاب میگردند. لذا چنین نتیجه میشود که یک «اولیگارشی» کاملا حسابی وجود دارد. هیچ یک از موسسات دولتی در جمهوری ما هیچ مسالهی مهم سیاسی یا سازمانی را بدون رهنمود کمیتهی مرکزی حل و فصل نمینماید.»(لنین، منتخب آثار فارسی، ص ۷۴۵)
بخشی از اقتصاد روسیه، که در تحلیل لنین اقتصاد سوسیالیستی نام گرفته است، مشتمل بر مراکزی است که کارگران در آنجا کماکان نیروی کار خود را میفروختند، اما مالکیت آنها در دست دولت بوده است. نکتهی بسیار اساسی و نیازمند توضیح این است، که اشارهی ما در اینجا به وضعیت خاص دولت بعد از انقلاب اکتبر مطلقا و مطلقا هیچ ربطی به مسالهی ارتباط این دولت با دموکراسی ندارد! مبتذلترین، راستترین و غیرکمونیستیترین تحلیل در این رابطه، غلطیدن به ورطهی نقد دموکراتیک از بلشویسم و دولت بلشویکها در این سالهاست. بنیاد کلام در بحث حاضر این است که مادام که نیروی کار خرید و فروش میشود، سخنی از سوسیالیسم و اقتصاد سوسیالیستی در میان نیست. گفتوگو اینجاست که هر دولتی با با بیشترین و داغترین دعاوی کارگری و کمونیستی و به هر درجه از روابط دموکراتیک و فضای باز درونی نیز مادام که از بالای سر کارگران، پروسهی کار و تولید را برنامهریزی می کند و مادام که کارگران خود، از درون سازمان شورائی برنامهریزی کار و تولید، چه تولید شود و چه تولید نشود؟ به چه میزان تولید شود؟ چگونگی توزیع محصول کار و کل مسائل مربوط به کار و زندگی اجتماعی خویش را برنامهریزی نکنند، مادام که در قبال تسلیم نیروی کار خود ارتزاق کنند، آنان فروشندهی نیروی کار باقی میمانند و مناسبات اقتصادی و اجتماعی مسلط بر زندگی آنان مناسبات سرمایهداری است.
آناتومی شیوهی تولید سرمایهداری بدون عزیمت از رابطهی کار مزدی و روایت سوسیالیستی متناظر با این نوع آناتومی پس از شکست انقلاب اکتبر و استقرار اردوگاه سرمایهداری دولتی، بسیار سخت جانتر از گدشته، به حیات خود ادامه داد. طیف احزاب برادر و جریانات پروروس، ناسیونالیستها و سوسیال خلقیون مائوئیست، اروکمونیستها و مارکسیستهای اروپائی و بالاخره طیف نیروهای موسوم به «تروتسکیست» و دیگران، همه و همه با نگاه اقتصاد سیاسی بورژوازی به نظام سرمایهداری و با روایت بورژوائی سوسیالیسم، برای گذاشتن تاثیر بر جنبش کارگری کشورها و برای تحمیل نسخهپیچیهای خود بر این جنبش تلاش نمودند. نفی سرمایهداری بودن جامعهای که کُل کار و تولید آن بر اساس کار مزدوری و بازتولید رابطهی تولید اضافه ارزش برنامهریری میشد، یعنی جامعهی روسیه، کانون وحدت تحلیل و مرکز اشتراک دید همهی این جریانات بود. حتی سوسیال خلقیون مائوئیستی که «سوسیال امپریالیست» بودن این جامعه را مثل نقل و نبات بلغور میکردند، هیچ کلامی پیرامون سرمایهداری بودن و چرا سرمایهداری بودن آن بر زبان نمیراندند. ملاک تشخیص سرمایهداری برای همهی اینها از احزاب برادر گرفته تا نابرادران مائوئیست تا ضد «استالینیستهای» تروتسکیست، شکل حقوقی مالکیت، خصوصی و دولتی بودن تملک سرمایهها، نوع برنامهریری رابطهی سرمایه و کار مزدی، و چگونگی متمرکز بودن و نبودن این برنامهریزی بود. سوسیالیسم هیچ کدام نیز سرمویی از سرمایهداری دولتی فرا نمیرفت. اختلاف فیمابین در ژرفترین حالت بر ساحل بود و نبود دموکراسی در جامعهی مبتنی بر رابطهی کار مزدی لنگر میانداخت.
تهاجم جنبشها یا تحریف اندیشهها؟!
کالبدشکافی سرمایهداری با منظر اقتصاد سیاسی بورژوازی در طول قرن بیستم قدم به قدم برای جنبش کارگری فاجعه آفرید. تزهائی همچون «سرمایهداری وابسته»، روایت ناسیونالیستی امپریالیسم، و نطریهی آشنای طیف موسوم به تروتسکیست دال بر وجود جامعه «نه سرمایهداری و نه سوسیالیسم» در همه جا ضربات بسیار سهمگین تاریخی بر این جنبش وارد ساخت. یک نکتهی بسیار اساسی در اینجا این است که هر نوع ارجاع این نطریهها، به صرف بدفهمی آموزشهای مارکس یا تجدید نظرطلبی در نظریات مارکس، خود یک تبیین غیرطبقاتی و مغایر با جوهر ماتریالیسم انقلابی مارکس خواهد بود. روایت ناسیونالیستی امپریالیسم، تز «سرمایهداری وابسته» یا هر مترادف دیگر آن، نظریهی «نه سرمایهداری و نه سوسیالیسم» طیف تروتسکیسم و مانند اینها هر کدام شیوهی نگاه و نوع نقد یک جنبش اجتماعی معین به نظام سرمایهداری بوده است و میباشد. آناتومی مارکس از شیوهی تولید سرمایهداری، یا تبیین او از جنبش کارگری و سوسیالیسم طبقهی کارگر، مجموعهای از باورها، ایدهها یا مقولات ایدئولوژیک و تجریدات نظری نبوده است و بر همین پایه، وارونهپردازی و مسخ و تحریف آنها نیز مجرد بدفهمی یا تجدیدنظرطلبی طرفداران این و آن نحلهی عقیدتی نمیتواند باشد. توضیح امپریالیسم به عنوان یک پدیدهی «مخالف رشد آزاد سرمایهداری» نه یک برداشت غلط از آموزشهای مارکس، که تبخیر مستقیم فکری و ایدئولوژیک شرایط امپریالیستی انباشت سرمایهداری در شیارهای ذهن و مغز بخشی از بورژوازی درون این جوامع بود. این کاملا طبیعی و بدیهی است که نمایندگان فکری این قشر از بورژوازی در سطح جهانی برای تشریح دیدگاهها، تحلیلها، انتظارات یا ملزومات پیشبرد جنبش خود به همهی تئوری پردازیهای لازم از جمله آویختن به مارکس و جستوجوی تمامی راهکارهای نفوذ در جنبش بینالمللی طبقهی کارگر نیز توسل جستهاند. تز سرمایهداری وابسته به نوبهی خود، رویهی دیگر تحلیلها و نظریهبافیهای همین بخش از بورژوازی بود و ارجاع حرفهای آنان به صرف بدفهمی مارکسیسم یا تجدیدنظر در رهنمودهای مارکس، به نوبهی خود تبلور نگاهی متافیزیکی به ماتریالیسم انقلابی است. عین همین مساله در مورد طیف تروتسکیستها، کمونیستهای اروپائی، سوسیالیستهای بازار و جریانات مشابه مصداق دارد. معضل این جریانات مجرد معتقدات و باورهای نظری نبوده و نیست. وقتی که تروتسکیستها بر روی رابطهی کار مزدی و نقش شالوده بودن این رابطه برای شیوهی تولید سرمایهداری خط میکشند، عملا موجودیت خود را به عنوان راهحلی برای اصلاح سرمایهداری، و به عنوان جنبشی دست به کار اصلاح ساختار نظام سرمایهداری، اعلام میدارند. وقتی که آنان به صدها میلیون تودهی فروشندهی نیروی کار، در اردوگاه سابق شوروی، در چین، کوبا ویتنام و جاهای دیگر میگویند که اجبار انسانها به بردگی مزدی و فروش نیروی کار هیچ ربطی به سرمایهداری بودن جامعه ندارد، با صدای هر چه بلندتر تعلق طبقاتی، اجتماعی، سیاسی خود را، به طبقهی سرمایهدار جهانی و به گرایش خواستار اصلاح ساختار اجتماعی نظام بردگی مزدی اعلام میدارند. آنچه در این جا اساس کار است نه فرمولبندیهای نظری متناظر با تحریف آموزههای مارکس، که خاستگاه طبقاتی و اجتماعی این جنبش در پهنهی حیات بورژوازی جهانی است. تز «امپریالیسم ضد انباشت صنعتی سرمایه» و «سرمایهداری وابسته» احزاب یا گروههای ناسیونال چپ آسیا، امریکای لاتین و جاهای دیگر در کنه خود فقط کنددهنی این جریانات از فهم نقد اقتصاد سیاسی مارکس را منعکس نمیکند، بلکه در همان حال هوشیاری این جریانات را در دست و پا نمودن نوع کارگرفریب یا کارگرپسندی از این آموزشها به نمایش میگذارد. به همین سیاق، هنگامی که نظریهپردازان سوسیالیسم بازار با هزاران شگرد در این یا آن تشریح مارکس از مسالهی بازار و سرمایه غواصی مینمایند، تا شاید این مسائل را به گونهای که میخواهند تحریف کنند، معضل آنان نه کینهورزی ایدئولوژیک با مارکس، که پاسخ به نیازهای روز یک جنبش اصلاح ساختار سرمایهداری است. پیداست که بورژوازی طبقهای تاریخا کنددهن و عاجز از فهم واقعیات است، اما این کندذهنی تاریخی قبل از هر چیز به بورژوازی بودن او مربوط است. جرم این کار را نمیتوان به حساب نفس استعداد و قدرت تفکر او به مثابه یک آدم فارغ از قید و بندهای طبقاتی گذاشت.
نگاه به نظام سرمایهداری با چشم اقتصاد سیاسی بورژوازی و خیره شدن به افق دیگری از برنامهریزی کار و تولید در گسترهی وجود رابطهی کار مزدی، با نام سوسیالیسم و آویختن همهی اینها به نوعی آرمانخواهی بی ربط به مبارزهی طبقاتی، بالطبع رویکردی بورژوا رفرمیستی به جنبش کارگری را به دنبال داشته است. بالاتر گفتیم که همین مولفهها کانون اشتراک کُل طیف سوسیالیسم بورژوائی بوده و هست. در اینجاست که همهی رنگها بی رنگ و همهی منازعات و جنگ و ستیزهای میان اجزای این طیف به وحدت تبدیل گردیده است. «مارکسیست لنینیستهای» ضد «خروشچفیسم»، مائوئیستهای ضد تروتسکیسم، تروتسکیستهای ضد استالینیسم، مارکسیستهای اروپائی ضد اردوگاه و اردوگاهیان ضد همهی آنهای دیگر، همه و همه در اینجا، در رابطه با این دو شاخص بنیادی و طبقاتی، دست الفت به هم فشار دادهاند. همگی در آناتومی سرمایهداری، اگر نه در مجردات تئوریک، اما در عمل اجتماعی، نقش شالوده بودن رابطهی کار مزدی را به کنار هشتهاند و نسخهپیچی آنها برای سوسیالیسم نیز نهایتا سوای دقالباب آستان سرمایهداری دولتی راه دیگری به کسی نشان نداده است. طیف جریانات یاد شده با مشترکات اساسی بالا بالطبع و به گونهای اجتنابناپذیر در مورد چگونگی برخورد به جنبش کارگری، به رغم همه جار و جنجالهای ستیزهجویانهی فیمابین، بالاخره بر ساحل رویکردی واحد لنگر انداختهاند و میاندازند. مولفههای مهم این رویکرد مشترک عبارت است از:
اول: همگی اساس برخورداری تودههای طبقهی کارگر از ظرفیت متشکل شدن علیه کار مزدی و مبارزه برای محو کار مزدی را انکار میکنند.
دوم: از تبیین مارکسی رابطهی اندیشه و عمل، بر خلاف آنچه که در ظاهر ادعا میکنند، به طور واقعی و در عمق هستی سیاسی خود به شدت فاصله میگیرند. جملگی نقد اقتصاد سیاسی طبقهی کارگر بر سرمایهداری را به مقولاتی تجریدی تنزل میدهند و کشف این مقولات تجریدی را فقط در کفایت فرزانگان طبقات بالا میدانند. در همین راستا، آدمهائی مانند مارکس و سایر متفکرین پرولتاریا را نه با کارنامهی سیاسی و پراتیک پیکار طبقاتی و اجتماعیای که داشتهاند، بلکه با شجرهنامهی خانوادگی و اصل و نسب فامیلی آنها مورد داوری قرار میدهند! محصول این نگاه متافیریکی- امپریستی مشترک کُل این طیف، آن است که آگاهی طبقاتی پرولتاریا را ارمغان طبقهی بورژوازی به طبقهی کارگر قضاوت میکنند و سخت معتقد و مصرند که این آگاهی باید توسط دانشوران فداکار و دلرحم بورژوازی که آمادهی گسستن از طبقهی خویش و پیوستن به پرولتاریا هستند به درون جنبش کارگری منتقل گردد!
سوم: تودههای کارگر که در مظان مشترک کُل این طیف گسترده، در هستی اجتماعی خود فاقد ظرفیت مناسب برای شناخت سرمایهداری و لاجرم فاقد توانائی لازم برای متحد و متشکل شدن علیه سرمایهداری هستند، باید به مبارزهی سندیکائی و قانونی روی آورند. باید سندیکا و تشکلهای صنفی بر پا کنند و در درون این تشکلهای صنفی و قانونی برای بهبود وضع معیشتی خود در چهارچوب سلطهی سرمایهداری چک و چانه بزنند.
چهارم: کارگران نیازمند وجود حزبی هستند که متشکل از پیشآهنگان، پیشروان، پیشتازان و انقلابیون حرفهای باشد. حزبی که از بالای سر پرولتاریا به تودههای کارگر فرمان دهد، حزبی که ظرف تشکل و اتحاد سراسری کارگران علیه کار مزدی نیست، اما جنبش کارگری باید دستورات صادرهی او را اجرا نماید. حزبی که مبارزهی حی و حاضر تودههای کارگر علیه سرمایهداری را نفی میکند و سخن گفتن در این قلمرو را فقط خاص سران کمیتهی مرکزی خود اعلام مینماید. حزبی که خواستار سرنگونی رژیم سیاسی است، اما ضدیت با رژیم را از سر سرمایهستیری، از سکوی جنبش سرمایهستیز کارگران و از عمق تلاش برای متشکل ساختن این جنبش دنبال نمیکند، بلکه در جستوجوی دموکراسی است. کمونیسم برای وی یک اتوپیای تاریخی، یک عقیده و نوعی ایمان است و عملا و در عالم واقع برای دموکراسی مبارزه مینماید، ضد امپریالیست است! حق تعیین سرنوشت ملتها را مطالبه میکند و همین مطالبات را بنا بر مصالح روز، گاه زیر نام جمهوری دموکراتیک خلق، جمهوری ملی، جمهوری زحمتکشان، جمهوری شورائی، جمهوری شورائی زحمتکشان، جمهوری سوسیالیستی یا هر نام و عنوان دیگری فرموله مینماید. حزبی که با همهی این اوصاف خود را رهبر کمونیست پرولتاریا و رهبر مبارزهی ضد سرمایهداری کارگران میداند، اما معتقد است که تودهی کارگر فقط وقتی میتواند از ضدیت با سرمایهداری حرف بزند که طوق رهبری او را پذیرفته باشد و به ارتش تحت فرماندهی وی تبدیل شده باشد. حزبی که بر همین اساس، متشکل شدن تودهی کارگر علیه کار مزدی را پیش از سرنگونی رژیم سیاسی و استقرار دموکراسی و امکان اعمال اتوریتهی حزب بر جنبش کارگری غیر ممکن اعلام میدارد.
پنجم: همهی بخشهای نامتحد و در حال ستیز این طیف، با هم متفقاند که جنبش کارگری بنا به باورهای بالا باید دو تشکیلات داشته باشد. تشکیلاتی برای مبارزهی اقتصادی و رفاهی و مطالبات سیاسی مربوط به اصلاح ساختار سرمایهداری و یک تشکل دیگر که مبارزهی ضد سرمایهداری او را نمایندگی کند. بر همین پایه، همگی در قبول اتحادیه به عنوان ظرف اول و حزب برای هدف دوم باور دارند.
ششم: همهی این جریانات با توجه به نکات فوق از طبقهی کارگر خواسته و میخواهند که ضمن متشکل شدن در اتحادیههای صنفی یا تشکل مشابه، در پشت سر آنها برای سرنگونی رژیم سیاسی بسیج شده و حزب را به عنوان قائم مقام طبقهی خود به قدرت رسانند. همزمان همهی اینها اصرار دارند که پرولتاریا حاکمیت حزب را عین حاکمیت طبقاتی خود تلقی نماید.
هفتم: تمامی این طیف، مبارزهی کارگران علیه اشکال مختلف بی حقوقی سرمایهداری را از مبارزهی ضد سرمایهداری طبقهی کارگر تفکیک میکنند. جنبش زنان کارگر علیه تبعیضات جنسی، مبارزهی کارگران علیه آپارتاید قومی، جنبش لغو کار کودک، مبارزه علیه آلودگی محیطزیست، مبارزه برای آزادیهای سیاسی و حقوق اجتماعی و مانند اینها را قلمروهای پیوستهی جنبش ضد سرمایهداری و برای محو سرمایهداری نمیدانند. در روایت تمامی آنها هر کدام از این اشکال اعتراض فقط حوزهای از مبارزات دموکراتیک است و تلاش برای الحاق آن به جبههی سراسری پیکار ضد کار مزدی و برای لغو کار مزدی بسیار چپروانه است!
بند بند نظرات و مواضع تاکتیکی کُل این جریانات با استراتژی واحد مبارزهی طبقاتی آنها در وحدت قرار دارد. همهی این تئوریپردازیها و راهحلتراشیها از تراوشات و تبخیرات طبیعی نگاه اقتصاد سیاسی سرمایهداری به شیوهی تولید و نظام کاپیالیستی و در همان حال محصول طبیعی روایت سوسیالیسم مشترک این جریانات یا همان سرمایهداری دولتی است. دنیای کتب و مطبوعاتی که نمایندگان گروههای مختلف این طیف متشتت به تحریر کشیدهاند، تا خود را مدافع واقعی کمونیسم طبقهی کارگر معرفی کنند، در کنار آنچه که به جنبش کارگری پیشنهاد داده و پیشنهاد میدهند، نهایتا همان داستان دم و خروس و قسم حضرت عباس را در ذهن هر کارگر آگاه و کمونیست تداعی مینماید. تاکتیک اینان، تاکتیک دمیدن در مبارزهی سندیکائی کارگران، متشکل شدن صنفی و اتحادیهای تودههای کارگر، تاکتیک شقه شقه شدن جنبش کارگری و انحلال هر شقه در حوزهای از جنبش دموکراسیطلبی، تاکتیک انقیاد و تبعیت جنبش کارگری از حزب بالای سر خویش، تاکتیک جلوگیری از متحد شدن و متشکل گردیدن تودههای کارگر علیه کار مزدی است. تمامی این تاکتیکها با اصل تبیین سرمایهداری از نگاه اقتصاد سیاسی بورژوازی و روایت بورژوائی سوسیالیسم وحدت ارگانیک دارند. جنبش کارگری در پرتو رهنمودها، تئوریها و راهکارها و راهحلهای اینان نهایتا و در بهترین حالت سوای جایگزینی شکل فیالحال مسلط برنامهریری کار و تولید کاپیتالیستی با شکل متمرکز این برنامهریزی در زیر اتوریته و نقش مسلط یک دولت حزبی بالای سر تودههای کارگر هیچ شانس دیگری نمیتواند داشته باشد. کمونیسم این جریانات، کمونیسم بورژوائی است و آب و جلا دادن آن با الفاظ محو طبقات و دولت و نابودی سرمایهداری و سایر عناوین مشابه با اساس نگاه اینان به سرمایهداری و آنچه به جنبش کارگری پیشنهاد میکنند، مباینت ریشهای دارد.
تاکتیکها و راهکارهای همهی این جریانات به همان اندازه که با استراتژی جایگزینسازی برنامهریزی کاپیتالیستی موجود کار و تولید توسط برنامهریزی متمرکز دولتی رابطهی کار مزدی، در وحدت و هم سنخ است، به همان اندازه با ادعاهای اینان برای استقرار سوسیالیسم و کمونیسم طبقهی کارگر آشتیناپذیر و نامتجانس است. تاکتیک سارمانیابی سندیکائی و صنفی تودههای کارگر، انفصال کامل مبارزات و مطالبات جاری کارگران با مبارزهی ضد کار مزدی آنان، نفی متشکل شدن تودههای کارگر در یک تشکل سراسری ضد سرمایهداری، ارجاع مبارزهی سیاسی و سوسیالیستی طبقهی کارگر به یک حزب بالای سر کارگران، دعوت تودههای کارگر به انحلال مبارزات سیاسی خود در دموکراسیطلبی فرا طبقاتی به جای پیگیری این مبارزات در بطن جنبش سراسری ضد سرمایهداری، دیکته نمودن رژیمستیزی دموکراتیک به جای سرنگونیطلبی ضد کار مزدی و برای لغو کار مزدی، تکه پاره کردن جنبش کارگری به صنوف و حرفههای مختلف و همهی راهکارها، تاکتیکها و راهبردهای این جریانات نه فقط هیچ رویکردی به انقلاب کارگری ضد سرمایداری ندارد، که همه و همه در راستای گسستن هر چه بیشتر و بیشتر طبقهی کارگر از ریل این انقلاب و ره بردن جنبش کارگری به جایگزینی شکل کنونی برنامهریزی کاپیتالیستی اقتصاد با سرمایهداری دولتی است.
جنبش ضد سرمایهداری، وحدت استراتژی و تاکتیک
عکس همهی آنچه در بالا و در مورد طیف سوسیالیسم بورژوائی گفتیم، در مورد جنبش ضد سرمایهداری و برای لغو کار مزدی طبقهی کارگر مصداق دارد. این تنها جنبشی است که کمونیسم واقعی طبقهی کارگر را نمایندگی میکند و به پراتیک بسط میدهد. استراتژی و تاکتیک در اینجا، وحدت ارگانیک پروسهی تغییر عینیت موجود و تبلور دیگری از وحدت میان نظر و عمل انقلابی برای جایگزینسازی نظام سرمایهداری با جامعهی عاری از کار مزدی و دولت و طبقات و هر نوع انفصال انسان از سرنوشت کار و تولید و زندگی خویش میباشد. این جنبش آناتومی جامعهی کاپیتالیستی را از رابطهی کار مزدی آغاز میکند. تار و پود مناسبات سرمایهداری را تبخیرات سیاسی و مدنی و اجتماعی و حقوقی و اخلاقی و فرهنگی رابطهی تولید اضافه ارزش میبیند. کُلیهی اشکال فقر و فلاکت و محرومیت و ستمکشی و اسارت و آوارگی و بی خانمانی و بی حقوقی موجود را تبعات بازتولید رابطهی خرید و فروش نیروی کار میداند. از دید فعالین این جنبش، مالکیت خصوصی پدیدهای است که از دیرباز وجود داشته است و مالکیت خصوصی سرمایهداری فقط یک عارضهی تبعی یا یک شکل متناسب و متناظر شیوهی تولید سرمایهداری است. هر نوع تبیین سرمایهداری با وجود عواملی همچون رقابت و آنارشی تولید و امثال اینها، غلطیدن به ورطهی اقتصاد سیاسی طبقهی بورژوازی و خروج از منظر اقتصاد سیاسی پرولتاریا است.
جنبش ضد سرمایهداری، سوسیالیسم را با لغو کار مزدی توضیح میدهد و هیچ نظام مبتنی بر کار مزدی یا متکی به رابطهی خرید و فروش نیروی کار را دارای هیچ سنخیتی با سوسیالیسم نمیبیند. مالکیت دولتی سرمایهها را مستقل از آن که این دولت چه اسم و رسمی بر خود مینهد، به حساب سوسیالیسم نمیگذارد. روبنای سیاسی متناظر با سوسیالیسم را نه دولت بالای سر کارگران با هر نام و نشان، که سازمان شورائی سراسری برنامهریزی کار و تولید اجتماعی متشکل از تودههای طبقهی کارگر و دخالت مستقیم و موثر و نافذ و آگاه کارگران میداند. هیچ دولتی را تحت هر نامی، مادام که در واقعیت خود ظرف ابراز وجود و دخالتگری بلاواسطه، آگاه، سازمان یافته و شورائی طبقهی کارگر و دست به کار حی و حاضر برنامهریزی کار و تولید در راستای محو کار مزدی نباشد، دولت کارگری و جمهوری شورائی سوسیالیستی کارگران نمیپندارد. محصول انقلاب سوسیالیستی نه یک دولت بالای سر جامعه، که سازمان شورائی برنامهریری کار و تولید سوسیالیستی با دخالت مستقیم و نافذ آحاد تودههای کارگر است. استقرار سوسیالیسم در کفایت تودههای وسیع طبقهی کارگر است که علیه سرمایهداری و برای محو سرمایهداری خود را سازمان داده باشند. از درون جنبش سندیکائی و صنفی و قانونسالار، سوسیالیسم بیرون نمیآید. بر همین سیاق، علم و کتل حزبی نخبگان آویخته به نام کمونیسم و آموزشهای مارکس در خارج از معادلات جاری روز جنبش کارگری و در بالای سر طبقهی کارگر و بالاخره اعمال آتوریتهی حزبی این جماعت بر جنبش کارگری هم، مطلقا به سوسیالیسم محو کار مزدی منتهی نمیگردد. سوسیالیسم بر خلاف تصور بلشویسم، نوزاد دوقلوی حزب و صنعت پیشرفته نیست. تار و پود حیات سوسیالیسم را جنبش ضد سرمایهداری و برای لغو کار مزدی میسازد و به هم میتند. جنبش سوسیالیستی همان جنبش ضد سرمایهداری طبقهی کارگر است که از درون و در کُلیهی اعضا، جوارح، نسوج و عروق حیاتی خود به جنبشی با سر آگاه و بیدار طبقاتی تبدیل شده است.
ماتریالیسم انقلابی مارکس، اقتصاد سیاسی پرولتاریا و نقد اقتصاد سیاسی بورژوازی برای جنبش کارگری، نه احکامی تجریدی و مقولاتی ایدئولوژیک، که نقد عینی، ریشهای و پراکسیس طبقهی کارگر به اساس کار مزدی و به کُل جامعهی سرمایهداری است. ماتریالیسم انقلابی و نقد مارکسی اقتصاد سیاسی بورژوازی تنها در ستیز جاری عینی و طبقاتی کارگران علیه کار مزدی و برای محو سرمایهداری است که آفتابی میشود و قابل لمس میگردد. آگاهی کمونیستی بر خلاف تصور هگلیان دو قرن دیر متولد شدهی تاریخ، از چهاردیوار کتابخانههای لندن و از اشراقات متفکرانه یک انسان به نام مارکس متولد نشده است. منشا این آگاهی، پرولتاریا است و نقش مارکس در این گذر تنها و تنها به عنوان یک متفکر انقلابی طبقهی کارگر قابل تبیین و درک است
«طبقهای که از جامعه رانده شده و ناگزیر از داشتن شدیدترین تضادها با سایر طبقات میشود، طبقهای که اکثریت اعضای جامعه را تشکیل میدهد و منشا آگاهی به ضرورت یک انقلاب بنیادی، آگاهی کمونیستی است، آگاهیای که طببعا میتواند در میان سایر طبقات هم با تعمق در وضعیت این طبقه پدید آید.»(مارکس، «ایدئولوژی آلمانی»، ترجمهی مهتدی، ص ۴۷)
آگاهی طبقاتی پرولتاریا، هستی آگاه جنبش کارگری است. کمونیسم، ماتریالیسم انقلابی مارکس، نقد مارکسی اقتصاد سیاسی بورژوازی و کُلا نقد طبقاتی پرولتاریا بر سرمایهداری در خارج از پراتیک جاری جنبش طبقهی کارگر، به مشتی معتقدات میماند که در چنین وضعی نه هستی آگاه پرولتاریا و نه سلاح مادی پیکار این طبقه، بلکه مسلکی در کنار سایر مسلکها و نحلههای سیاسی و فکری است. این حرف که «مارکسیسم» یک علم است، در همان حال که کاملا درست است، اما نمیتواند سرشت و موضوعیت طبقاتی این آموزشها را زیر سئوال برد. آموزههای مارکس علم است، اما وجود واقعی این علم را تنها در پراتیک جنبش ضد سرمایهداری کارگران میتوان لمس کرد. فیریک علم است و برای طبقات مختلف کاربردهای مختلف دارد. فرمول انیشتاین هم توسط بورژوازی با هدف انهدام زندگی بشر به کار گرفته شده است و هم میتواند توسط پرولتاریای کمونیست در آبادانی هر چه بیشتر جهان مورد استفاده واقع شود. آموزشهای مارکس و کُل نقد طبقاتی پرولتاریا بر سرمایهداری، چیزی نیست که توسط بورژوازی علیه جنبش کارگری و برای ماندگارسازی سرمایهداری نیر کاربرد داشته باشد! توضیح یواضحات است که اگر مورد بهرهبرداری بورژوازی واقع شود، که شده است، دیگر نه آموزشهای مارکس و نقد پرولتاریا بر سرمایهداری که کاملا بالعکس سلاح بورژوازی علیه کمونیسم طبقهی کارگر و جنبش کارگری است و در این حالت دیگر آموزشهای مارکس نیز نیست.
جنبش لغو کار مزدی هیچ خط فاصلی میان مبارزات طبقهی کارگر برای تحمیل مطالبات جاری این طبقه بر بورژوازی با مبارزهی طبقاتی تودههای کارگر برای محو سرمایهداری رسم نمیکند. هر مطالبه برای افزایش دستمزد میتواند و باید حلقهای از جنگ سراسری کارگران علیه سرمایهداری باشد. زمانی که تودههای کارگر بیلان تولید و کار خود را در قالب یک کیفرخواست طبقاتی بر سر بورژوازی و دولت سرمایهداری فرو میکوبند و متناسب با آرایش روز قوای طبقاتی خود خواستار کاهش کار اضافی به نفع کار لازم میگردند، وقتی که کارگران این کار را نه در داربست جنبش اتحادیهای و تمکین به نطم تولیدی و مدنی و سیاسی سرمایه، بلکه با زیر پا نهادن این نظم، موضوع مبارزه خود میکنند، عملا در جبههی جنگ ضد سرمایهداری سنگر میگزینند. عین همین مساله در مورد سایر مبارزات روزمره و جاری کارگران نیز صدق میکند. هر مبارزهی کارگران برای بهبود وضعیت معیشت و شرایط کار یا رفاه و امکانات اجتماعی افزونتر، زمانی که تکیهگاه خود را نه داربست قانونیت سرمایهداری و نه چهارچوب رفرمیسم اتحادیهای، بلکه نیروی پیکار و اعمال قدرت طبقاتی کارگران و توانائی موجود آنها در اعمال این قدرت قرار میدهد، در همان سطح موجودش یک حرکت ضد سرمایهداری و سطح کنکرتی از جنبش طبقهی کارگر علیه بردگی مزدی است. آنچه خصلت سرمایهستیزی یا بالعکس رفرمیستی بودن خواستهها و مبارزات تودههای کارگر را تعیین میکند، نفس بالا و پائین بودن این مطالبات نیست. پائینترین خواستهها هنگامی که درهم شکستن مقاومت بورژوازی از طریق اعمال قدرت طبقاتی ضد سرمایهداری کارگران را وثیقهی تحقق خود میکند، جلوهای از جنبش سرمایهستیر تودهی کارگر است. عکس آن نیز در مورد رفرمیسم و مبارزات رفرمیستی صدق میکند. بالاترین مطالبات رفاهی کارگران، مادام که اصل باور به احکام و اصول و قانونیت سرمایهداری و حل و فصل معضلات در چهارچوب تمکین به محق بودن موجودیت این نظام را شالودهی تحقق خود قرار میدهد، از بیخ و بن رفرمیستی و سندیکالیستی است.
جنبش لغو کار مزدی، مطالبات اجتماعی و حقوق و آزادیهای سیاسی موضوع مبارزهی روز کارگران را در حق رای آزاد و حق اعتصاب و حق تشکل و مانند اینها تعریف و تحدید نمینماید. اعتصاب را نوعی مکانیسم اعمال قدرت طبقهی کارگر میبیند که باید آن را سازمان داد و علیه سرمایهداری به کار گرفت. ارجاع اعتصاب به نوعی حقوق قانونی منبعث از قانونیت نظام سرمایهداری، فاصلهگیری اساسی از مبارزهی ضد سرمایهداری است. حق تشکل در چهارچوب قانونیت سرمایهداری، نفی متشکل شدن ضد سرمایهداری کارگران است. تودهی کارگر باید بدون هیچ نوع رجوعی به بورژوازی و دولت بورژوازی علیه سرمایه متشکل شود. حق رای آزاد و انتخابات آزاد در منظر جنبش لغو کار مزدی، غلطیدن به ورطهی پارلمانتاریسم بورژوازی و کرنش در مقابل دموکراسی و قانونیت سرمایه است. بدیل انتخابات آزاد و حق رای برای جنبش کارگری، نفی پارلمانتاریسم و حداکثر تحرک و تلاش برای سازمانیابی ضد کار مزدی و اعمال قدرت شوراهای ضد سرمایهداری کارگران است.
در افق نگاه جنبش لغو کار مزدی، جنبش علیه تبعیضات جنسی زنان نه عرصهای از جنبش دموکراسیطلبانهی اصلاح ساختار سرمایهداری، بلکه جزء لاینفکی از مبارزهی ضد سرمایهداری کُل کارگران است. مطالبات تودههای کارگر در این قلمرو نه صرف «مزد برابر در مقابل کار برابر»، که بالاترین فشار ممکن و مقدور برای کاهش هر چه بیشتر و گستردهتر بیحقوقی کاپیتالیستی در مورد زنان است. مطالبهای که دامنهی آن را صرفا توازن قوای میان پرولتاریا و بورژوازی تعیین میکند. جنبش لغو کار مزدی، مبارزه برای بهبود محیطزیست، لغو کار کودک، علیه فقر، علیه تبعضیات قومی و هر بیحقوقی و اجحاف و محرومیت دیگر را بخش لایفنکی از مبارزهی ضد سرمایهداری کارگران میبیند و در هر کدام از این قلمروها به جای توسل به رفرمیسم و اصلاح ساختار حقوقی بردگی مزدی، به راهحلهای ضد کار مزدی متوسل میگردد. راه مقابله با آلودگی محیطزیست را نه در مجرد جایگزینی این انرژی توسط آن انرژی، این سیستم حمل و نقل توسط آن دیگری و مانند اینها، که در تغییرات پایهای درون برنامهریزی کار و تولید و تعرض رادیکال علیه اساس رابطهی تولید اضافه ارزش، در اصل چه تولید شود و چه تولید نشود و چه مقدار تولید شود؟ و مانند اینها، جستوجو میکند و لاجرم آن را به پایههای جنبش ضد سرمایهداری و سازمانیابی شورائی ضد کار مزدی کارگران پیوند میزند. در زمینهی کودکان به کُلیگوئی پیرامون لغو کار کودک بسنده نمیکند، بلکه تاکتیک اصل تامین و تضمین بی قید و شرط کُل کودکان و معیشت و آموزش و بهداشت آنها بدون کار را موضوع پیکار خود میسازد. در مبارزه با فقر دست به دامن اصلاح شیوهی توریع امکانات توسط بورژوازی نمیگردد، بلکه راه۲کار مطالبات پایهای ضد سرمایهداری کُل بشریت را سکوی اعتراض و جدال خود مینماید. جنبش لغو کار مزدی، مبارزه برای مسکن، بهداشت و درمان و دارو، آموزش و پرورش، ایاب و ذهاب و سایر اشکال رفاه اجتماعی را در چهارچوب رفرمیسم و اصلاح ساختار حقوقی رابطهی تولید اضافه ارزش پی نمیگیرد. هر کدام از این قلمروها را از ملحقات ارگانیک و درونی جنبش ضد سرمایهداری و برای لغو کار مزدی ارزیابی میکند. درمان رایگان، بهداشت رایگان، آموزش رایگان و بر همین سیاق ایاب و ذهاب و سایر امکانات رایگان اجتماعی را مطالبات روز طبقهی کارگر هر جامعه میداند. این مطالبات را مجاری تعرض تودههای کارگر به رابطهی کار مزدی و مبارزه برای تحمیل آنها بر بورژوازی را میدانهای همیشه باز پیکار پرولتاریا علیه سرمایهداری اعلام میکند.
دقت در فحوای نکات بالا به سادگی روشن میسازد که چرا بند بند مسائل تاکتیکی یا هر راهکار مبارزهی روز طبقهی کارگر در نگاه جنبش لغو کار مزدی به ستون فقرات مبارزهی ضد سرمایهداری این طبقه گره خورده و با آن ارگانیک است. در اینجا هر تاکتیک، جزء پیوستهای از استراتژی، کُل استراتژی در وحدت با راهکارها و تاکتیکها و همهی اینها در درون یک منظومهی همآهنگ ضد سرمایهداری و برای لغو کار مزدی موضوعیت، معنی و جایگاه دارند. تبیین مارکسی سرمایهداری با عزیمت از بنیاد رابطهی خرید و فروش نیروی کار، اتکا به ماتریالیسم انقلابی مارکس در تشریح سرمایه به عنوان یک رابطهی اجتماعی، آناتومی کُل مناسبات و روابط و قراردادها و قوانین و مدنیت و حق و حقوق و همه چیز جامعهی کاپیتالیستی در پرتو رابطهی تولید اضافه ارزش، عزیمت از ماتریالیسم انقلابی در فهم جنبش کارگری به عنوان جنبشی سرمایهستیز. درک مارکسی ریشهها و سرچشمههای آگاهی کمونیستی، ژرفکاوی رابطهی درونی آگاهی و عمل طبقاتی برای جنبش کارگری، تکیه بر وحدت قلمروهای مختلف مبارزهی طبقهی کارگر علیه بردگی مزدی، نفی تحزب فرقهای بالای سر طبقهی کارگر، نقد رادیکال سندیکالیسم و فرقهگرائی، تأکید بر پیوستگی مطالبات روز با کُل جنبش ضد سرمایهداری و مباحث دیگری که اشاره شد، هر کدام شرطی از شروط لازم و حتمی بالندگی کمونیسم و جنبش لغو کار مزدی طبقهی کارگر است.
کمونیسم بورژوائی، جامعهی سرمایهداری را مناسبات اجتماعی گسترش یافتهی رابطهی تولید اضافه ارزش به مثابه یک رابطهی اجتماعی نمیبیند، درست به همین دلیل برای مطالبات روز کارگران و برای جنبش جاری تحقق این مطالبات، برای نوع سازمانیابی این مبارزه و برای همهی چیزهای دیگر نیز هیچ راهحل ضد سرمایهداری را مجاز نمیداند. این طیف گستردهی متشتت در حالی که خود را قیم کارگران و قائممقام سرمایهستیزی جنبش کارگری تلقی میکند، همه جا در طرح راهکارهای روز جنبش کارگری از مطالبات مربوط به بهبود معیشت و آزادیهای سیاسی گرفته تا شعار سرنگونی، سخت اسیر رفرمیسم و سندیکالیسم است. سوسیالیسم و کمونیسم وی نه حاصل جنبش ضد کار مزدی و برای محو کار مزدی کارگران و نه محصول مبارزهی طبقاتی ضد سرمایهداری سازمانیافتهی تودههای کارگر، که کاملا بالعکس محصول تلاش یک فرقهی ماورای جنبش کارگری برای سوار شدن بر موج مبارزات کارگران و خزیدن به حریم قدرت سیاسی بالای سر کارگران است. سوسیالیسم و کمونیسم اینان در نهایت همان سرمایهداری دولتی است.
* * *
[۱] اخیرا یکی از منتقدین جنبش لغو کار مزدی به دنبال طرح پارهای نکات متناقض، به طور پژوهشگرانه!! مدعی شده بود که کار مزدی شالودهی نظام سرمایهداری نیست!! به این دلیل که لغو کار مزدی متضمن محو کار کودکان و زنان در خانه نمیباشد!! این یک تحریف عمیق و در عین حال سادهلوحانه از تبیین مارکسی مفهوم کار مزدی است. مارکس از این پدیده به مثابه نقطه تحول روند تولید کالائی به شیوهی تولید سرمایهداری یا حلقهی تکامل وحدت پروسهی تولید و پروسهی ارزشآفرینی به وحدت پروسهی تولید و پروسهی ارزش افزائی گفتوگو میکند. مارکس از رابطهی کار مزدی و رابطهی تولید اضافه ارزش به مثابه بنیاد ساختار اقتصادی، سیاسی، مدنی، فرهنگی، حقوقی، اجتماعی و کُل مراودات و مناسبات جامعهی کاپیتالیستی سخن به میان میکشد. در نگاه او، کار مزدی یک رابطهی اجتماعی است و همین رابطه است که در بسط اقتصادی، مدنی و اجتماعی خود کُل جامعهی سرمایهداری را پدید میآورد. کار خانگی کودکان و زنان یا کُل بیحقوقی و ستمکشی بشریت موجود از تبعات اقتصادی، حقوقی، مدنی و فرهنگی وجود سرمایهداری است. از بین رفتن کار مزدی، متضمن محو موجودیت نظام سرمایهداری و طبیعتا کُل فرارستههای فرهنگی و مدنی و اجتماعی آن است. نگاه دوست پژوهندهی ما به کار مزدی درست بر خلاف نگاه مارکس این مقوله را نه یک رابطهی اجتماعی، که یک عمل منفرد ایزولهی غیراجتماعی مییابد. کار مزدی در تلقی این دوست محقق درست همان معنائی را یافته است که به طور مثال اجرتبگیری این یا آن آدم منفرد دورهی روم باستان از این یا آن آدم دیگر همان دوران داشته است. این درک از کار مزدی بی شباهت به جار و جنجال ناسیونالیسم افراطی ایرانی به گاه کشف سنگ نبشتهای در تخت جمشید دال بر افتخار پیشینهی کار مزدی در نزد قوم آریا نمیباشد!
توضیح: در دفتر سیام «نگاه»، ژوئیه ۲۰۱۶، درج شده بود.