«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
کارل مارکس – مترجم: فرهاد نیکو –
ماشین دولتی متمرکزی که با ارگانهای فراگیر و پیچیدهی نظامی، بوروکراتیک، روحانی و قضائیاش، چون مار بوآ جامعهی مدنی حاضر را در چنبرهی خود میگیرد (اسیر میکند)، ابتدا در دوران سلطنت مطلقه به مثابه حربهی جامعهی نوپای مدرن در مبارزه برای رهایی از چنگ فئودالیسم، ساخته و پرداخته شد. امتیازات تیولداری اشراف، شهرها و روحانیون قرون وسطی به متعلقات یک قدرت دولتی یگانه تبدیل شدند؛ به نحوی که صاحبمنصبان فئودالی جای خود را به مامورین حقوقبگیر دولتی دادند، سلاحها از کف مُلازمین قرون وسطایی ملاکین و نظمیههای شهروندان به یک ارتش دائمی انتقال یافت، و هرج و مرج بیقاعده و رنگارنگ قدرتهای متعارض قرون وسطائی جای خود را به طرح نظم یافته یک قدرت دولتی با تقسیم کار سیستماتیک و مبتنی بر سلسله مراتب سپرد. انقلاب اول فرانسه که وظیفهی پیریزی وحدت ملی (ایجاد یک ملت) را در مقابل خود داشت، ناچار بود هر استقلال محلی، منطقهای، شهری و ایالتی را به کُلی درهم شکند. در واقع، انقلاب ناچار بود که تمرکز و سازماندهی قدرت دولتی را که سلطنت مطلقه آغاز کرده بود، تداوم بخشد، و حوزهی عمل و ملحقات قدرت دولتی، تعداد ابزارها، استقلال آن را از، و حکومت ماورای طبیعی آن را بر جامعهی واقعی، آنچه که در حقیقت جانشین حکومت ماورای طبیعی قرون وسطایی و قدیسین آن میشد، توسعه دهد. هر امر مجزا و کوچکی که روابط گروههای اجتماعی به وجود آورده بود از جامعه جدا شده، و به مثابه امر دولت، در مقابل و مستقل از جامعه تثبیت شد؛ و آنگاه تحت ادارهی کاهنان دولتیای قرار گرفت که با سلسله مراتب دقیقا مشخص شدهای انجام وظیفه میکردند.
این غُدهی انگلی [روئیده بر] جامعهی مدنی، که خود را قرینهی ایدهآل آن قلمداد میکرد، تحت حاکمیت بناپارت اول به منتهای بلوغ خود رسید. اعادهی سلطنت و حکومت سلطنتی ژوئیه [١٨٣٠] جز تقسیم کار بیشتر چیزی بر آن نیفزود. این تقسیم کار به همان نسبتی که تقسیم کار درون جامعهی مدنی امور جدید و در نتیجه عرصههای جدید برای عملکرد دولت فراهم میآورد، رشد میکرد. جمهوری پارلمانی فرانسه و حکومتهای سراسر قارهی اروپا، در جریان مبارزهشان علیه انقلاب ١٨٤٨، به همراه اقدامات سرکوبگرانهای که در قبال جنبش تودهای آغاز میکردند، الزاما ابزارهای عملکرد و تمرکز این قدرت حکومتی را نیز تقویت مینمودند. بدینسان کُلیهی انقلابات [معاصر]، به جای کنار زدن این بختک مرگبار دستگاه دولتی، صرفا آن را کاملتر کردند. در جنگ قدرتی که بین جناحها و احزاب طبقات حاکمه در جریان بود، اشغال، تصرف، کنترل و هدایت این دستگاه عریض و طویل حکومتی، عمدهترین غنیمت جنگی طرف فاتح محسوب میشد. دستگاه دولتی، که بر محور شکلگیری ارتشهای دائمی بزرگ، انبوهی از انگلهای دولتی و قرضههای هنگفت دولتی استوار بود، در دوران سلطنت مطلقه سلاحی شد در دست جامعهی مدرن در مبارزهاش علیه فئودالیسم؛ مبارزهای که در انقلاب فرانسه به اوج پیروزی خود رسید. و آنگاه تحت حاکمیت بناپارت اول، مبدل به ابزاری گردید که توسط آن نه فقط انقلاب و تمامی آزادیهای همگانی پایمال شد، بلکه همچنین انقلاب فرانسه توانست به خارج از مرزهایش دست بیاندازد و در قارهی اروپا به جای سلطنتهای فئودالی، حکومتهای کمابیش از نوع فرانسه ایجاد نماید. در دوران اعادهی سلطنت و حکومت سلطنتی ژوئیه، این دستگاه نه تنها به ابزاری در خدمت طبقهی متوسط جهت اِعمال قهری سُلطهی طبقاتیاش تبدیل گردید، بلکه توسط آن و با تخصیص کُلیهی مقامات نان و آبدار به خانوادههای این طبقه، استثمار دیگری به استثمار مستقیم مردم افزوده شد. و سرانجام در دوران مبارزهی انقلابی ١٩٤٨ به صورت وسیلهای در خدمت قلع و قمع آن انقلاب و سرکوب کُلیهی آرمانهای رهاییبخش تودههای مردم در آمد. طفیلی دولت، اما، آخرین مرحلهی تکوین خود را در دوران امپراتوری دوم از سر گذراند. قدرت حکومتی، با ارتشی دائمیاش، با بوروکراسی فراگیرش، با روحانیت عوامفریباش، و با سُلطهی مراتب قضائی چاکرمنشاش، چنان مستقل از خود جامعه رشد کرده بود که حتی یک ماجراجوی مسخرهی درجهی دوم در راس یک دارودسته از اوباش جنایتکار و حریص توانست از عهدهی ادارهاش برآید. [اینجا دیگر دستگاه دولت] به دستاویز «ائتلاف مسلحانهی اروپای کهنه» بر علیه دنیای نوینی که انقلاب ١٧٨٩ بنا نهاده بود نیازی نداشت. [اینجا دیگر دولت] ملزم نبود که به صورت ابزار سُلطهی طبقاتی که از سیستم پارلمانی، یا مرجع قانونگذار خود تبعیت میکند، ظاهر شود. [اینجا دیگر قدرت حکومتی] منافع حتی طبقات حاکم را هم زیر پا گذاشت؛ طبقات حاکمی که جای نمایش پارلمانیشان را هیاتهای قانونگذار انتصابی و مجلس سناتورهای حقوقبگیر گرفته بود، [و در عین حال] خودشان از طریق آرای عمومی توافق همگانیشان را در به رسمیت شناختن ضرورت حفظ «نظم» – یعنی یوغ زمینداران و سرمایهداران بر گُردهی تولید کننده- با صدور جواز سُلطهی بلامنازع دولت اعلام کرده بودند. پشت پردهی مندرس نمایش مسخرهای از گذشته، کاخی از تبهکاری پنهان میشد که محل رونق محافل عیش و نوش فساد موجود، جشن پیروزی انگلیترین جناح یعنی کلاهبرداران مالی، و میدان عرض اندام و ولنگاری کُلیهی آثار ارتجاعی ادوار سابق بود. بدینسان بود که قدرت دولتی آخرین و کاملترین تجلی خود را در امپراتوری دوم باز یافت. امپراتوریای که در ظاهر امر، پیروزی نهایی قدرت دولت بر جامعه به نظر میرسید، ولی در واقع مجلس عیش و نوش و عربدهکشی فاسدترین عناصر آن جامعه را به نمایش میگذاشت. به چشم بیرون گودنشستگان، آنچه رُخ میداد غلبهی قوهی مجریه بر قوهی مقننه، و شکست نهایی آن شکل از سُلطهی طبقاتی که خود را حاکمیت تمام عیار جامعه قلمداد میکرد، به دست شکلی دیگر که خود را قدرتی مافوق جامعه میدانست، بود. اما در حقیقت، [این امپراتوری] شرمآورترین، و تنها شکلِ ممکنِ سُلطهی طبقاتی بود؛ چیزی که برای خود طبقات حاکم نیز، به همان اندازهای که برای طبقات زحمتکشی که به زنجیر آن کشیده میشوند، خفتبار به حساب میآمد.
چهارم سپتامبر در واقع امر، چیزی جز اعادهی حیثیت از جمهوری در مقابل دلقک ماجراجویی که سَلّاخ آن بشمار میرفت، نبود. آنتیتز واقعی خود امپراتوری، یا به عبارت دیگر، آنتیتز واقعی قدرت دولتی، یعنی قوهی مجریه متمرکزی که امپراتوری دوم چیزی جز نسخهی رنگ و رو رفتهای از آن نبود، کمون بود. قدرت دولتی در واقع نیرویی بود در خدمت عروج و شکلگیری طبقهی متوسط؛ بدین صورت که ابتدا وسیلهای شد برای درهم شکستن فئودالیسم، و سپس ابزاری گردید در جهت درهم شکستن آرمانهای رهاییبخش تولید کنندگان – یعنی طبقهی کارگر. تمام واکنشها و کُلیهی انقلابات [معاصر] تنها به انتقال این قدرت متشکل – نیروی سازمانیافتهای که بردگی کار را تضمین میکند- از دستی به دست دیگر، و از جناحی به جناح دیگر طبقات حاکم کمک رساندند. [این قدرت متشکل] به مثابه وسیلهی غارت و انقیاد در خدمت طبقات حاکم قرار داشت. [این قدرت] از هر تحول جدید نیروی تازهای میگرفت. [این قدرت] در خدمت سرکوب هر خیزش تودهای قرار میگرفت و هر بار پس از این که طبقهی کارگر میجنگید و ماموریت انتقال قدرت را از یک دسته از سرکوبگرانش به دستهی دیگر به پایان میرساند، جهت سرکوب خودش به کار گرفته میشد. از این رو [کمون،] انقلابی بر علیه این یا آن شکل «مشروع»، «قانونی»، «جمهوری» و یا «سلطنتی» قدرت دولتی نبود، بلکه انقلابی بود علیه نفس دولت، این سقط جنین ماورای طبیعی جامعه؛ انقلابی بود که مردم برای باز پس گرفتن کنترل زندگی اجتماعی خودشان برپا داشتند؛ این دیگر انقلابی نبود که قدرت متشکل حکومتی را از یک جناح طبقات حاکمه به جناحی دیگر منتقل کند، بلکه انقلابی برای درهم شکستن خود این ماشین منفور سُلطهی طبقاتی بود. [کمون] از آن نوع مبارزات نیمبندی که بین اَشکال اجرایی و پارلمانی سُلطهی طبقاتی درمیگیرد نبود، بلکه شورشی بود علیه این هر دو شکل؛ اَشکالی که مکمّل یکدیگرند، و شکل پارلمانی در واقع چیزی جز فریبکاری قوای اجرایی نیست. امپراتوری دوم شکل نهایی این دولت غاصب بود؛ در حالی که کمون نفی صریح آن، و بنابراین، طلایهدار انقلاب اجتماعی قرن نوزدهم بود. از اینرو، علیرغم هر آنچه که در پاریس به سرش بیاید، کمون سراسر گیتی را در خواهد نوردید. غریو خوشآمد طبقهی کارگر اروپا و آمریکا بلافاصله از آن به عنوان کلام سحرآمیز رهایی استقبال کرد. [در برابر آن،] افتخارات و اَعمال ماقبل تاریخی فاتحان پروسی همچون تخیلات وهمآلود گذشتهای دور به نظر میرسد.
تنها طبقهی کارگر بود که میتوانست با کلام «کمون»، این آرمان نوین را بیان کند و با کمون رزمندهی پاریس پرچم آن را بیافرازد. آخرین شکل تجلی قدرت دولتی، یعنی امپراتوری دوم، هر چند افتخارات طبقات حاکمه را زیر پا میگذاشت، و ظاهرسازیهای پارلمانی آنها را در مورد «خودگردانی» به باد میداد، در واقع تنها شکل ممکن، و آخرین شکل ممکن سُلطهی این طبقات بود. علیرغم آن که این شکل حکومتی، از آنها به لحاظ سیاسی خلع ید میکرد، ولی در عین حال مجلس عیش و نوشی بود که در پناه آن تمام تباهیهای رژیم سیاسی و اقتصادیشان امکان سُلطهی تمام عیار مییافت. بورژوازی متوسط و کوچک، به خاطر شرایط اقتصادی زیستشان، نمیتوانستند پرچمدار انقلابی جدید باشند، و به ناچار یا بایستی پا جای پای طبقات حاکم میگذاشتند و یا دنبالهرو طبقهی کارگر میشدند. دهقانان پایگاه اقتصادی منفعل امپراتوری دوم را تشکیل میدادند، امپراتوریای که آخرین پیروزی دولت منفک و مستقل از جامعه را به نمایش میگذارد. تنها پرولترها بودند که مُلهم از وظیفهی اجتماعی جدیدی که کُل جامعه درمقابلشان قرار میداد، یعنی امحای کُلیهی طبقات و حاکمیت طبقاتی، قدرت انهدام دستگاه سُلطهی طبقاتی – یا به عبارت دیگر دولت، یعنی آن حکومت متمرکز و متشکلی که به جای آن که خادم جامعه باشد، آقایی بر آن را غصب کرده بود- را داشتند. امپراتوری دوم، این منتهای بلوغ و در عین حال اوج هرزگی دولت بر تخت کلیسای قرون وسطی تکیه زده بود، فلسفهی وجود خود را از مبارزهی فعالانه طبقات حاکم علیه پرولترها، مبارزهای که حمایت منفعل دهقانان را با خود داشت، کسب کرده بود. این امپراتوری در تقابل با پرولترها جان گرفته بود، و به وسیلهی آنها نیز از پای درآمد. [این انهدام] تنها متوجه شکل ویژهای از قدرت دولتی (متمرکز) نبود، بلکه دولت را در قدرتمندترین شکل تجلّی آن، که خود را با استقلال ظاهریاش از جامعه تعریف میکرد، و به این اعتبار، همچنین آن را در منتهای ابتذالش، سراپا آغشته به تبهکاری و غرق در فساد مطلق در داخل کشور و ناتوانی مطلق در خارج، هدف قرار داده بود.
دوران پارلمانتاریسم در فرانسه به سر آمده بود. دورهی حکومت جمهوری پارلمانی از ماه مه ١٨٤٨ تا مقطع کودتا، کلام آخر و در واقع سیادت تمام عیار پارلمانتاریسم را اعلام کرد. امپراتوری دوم که مخلوق همین پارلمانتاریسم بود، خالقاش را به هلاکت رساند. بدین ترتیب، پارلمانتاریسم دیگر در فرانسه مُرده بود، و بیشک انقلاب کارگری ابدا خیال زنده کردن آن را در سر نداشت. اما گویی این شکل از سُلطهی طبقاتی به کناری زنده شد تا قوهی مجریه، یعنی دستگاه حکومتی دولت، بزرگترین و تنها عامل تهاجم به انقلاب گردد.
٭ ٭ ٭
کمون، یعنی جذب مجدد قدرت دولتی توسط جامعه، جامعهای که با نیروهای زندهی خودش تعریف میشود و نه با نیروهایی که آن را تحت کنترل و انقیاد دارند؛ یعنی توسط خود تودههای مردم که به جای نیروی متشکل سرکوب کنندهشان، نیروی خودشان را سازمان میدهند. [کمون] یعنی استقرار آن شکل سیاسیای که بر رهایی اجتماعی تودههای مردم ناظر است، به جای آن نیروی ساختگی جامعه که توسط دشمنان آنها و برای سرکوب آنها به کار گرفته میشد (نیرویی که توسط سرکوبگرانشان ضبط شده بود) (نیروی خود تودههای مردم که علیرغم و بر علیه خودشان سازمان یافته بود). این شکل، مانند تمام پدیدههای بزرگ، شکلی ساده بود. [تجربهی] انقلابات گذشته – این که همیشه فرصت ضروری برای تحولات تاریخی، در همان گرماگرم پیروزی تودهای و به محض این که انقلاب سلاح پیروزی را تحویل میداد تا علیه خودش به کار گرفته شود؛ از دست میرفت- قبل از هر چیز در استقرار گارد ملی به جای ارتش انعکاس یافت.
«برای اولین بار پس از چهارم سپتامبر، جمهوری از چنگ حکومت دشمنانش آزاد شده است… در شهر یک میلیس ملی مستقر میشود که بر عکس ارتش دائمی که از حکومت در مقابل شهروندان دفاع میکند، امر دفاع از شهروندان در مقابل قدرت (حکومت) را به عهده دارد.»(بیانیهی کمیتهی مرکزی کمون، مورخ ٢٢ مارس)
(کافی بود که مردم این میلیس را در سطح کشوری سازمان دهند، تا شر ارتشهای دائمی از سرشان باز شود؛ انحلال فوری [ارتش،] این منشاء مالیاتها و قرضههای دولتی، و این خطر دائمی غصب مجدد حکومت از جانب سُلطهی طبقاتی، خواه از نوع متعارف سُلطهی طبقاتی و خواه از نوع ماجراجویی که خود را ناجی همهی طبقات معرفی کند، اولین شرط اقتصادی اساسی برای کُلیهی پیشرفتهای اجتماعی است). این اقدام در عین حال مطمئنترین تضمین در مقابل تجاوز خارجی است، در واقع وجود دستگاه پُر خرج ارتش را برای همهی دولتهای دیگر غیرممکن میکند. و نیز دهقان را از پرداختن «مالیات خون» و از شر بزرگترین منشاء مالیاتها و قروض دولتی خلاص میسازد. همینجا معلوم میشود که برای دهقان، کمون یک فرصت تنفس و کلام اول رهایی اوست. پس «پلیس مستقل» منحل گردید و جای اشرار خود را به خادمین کمون داد. حق رای همگانی تا کنون به نوعی، چه برای گرفتن مجوز پارلمانی «قدرت مقدس دولتی» و چه به عنوان برگی در دست طبقات حاکمه، مورد سوء استفاده قرار میگرفت، تا که جواز (انتخاب ابزارهای) سُلطهی طبقاتی [از نوع] پارلمانی برای یک دوره صادر گردد. کمون برای اولین بار این حق رای همگانی را به هدف واقعی آن مربوط کرد؛ یعنی حقی برای انتخاب خادمین ادارهی امور و ابتکارات مردم توسط خود کمونهای مردم. [کمون] آن تصور [را به باد داد] که گویی ادارهی امور، سیاست و حکومت کردن، اموری مرموز و فونکسیونهای ماورای زمینی هستند که بایستی به جماعتی تعلیم دیده سپرده شوند؛ یعنی به قشر کاسهلیسان و مُفتخوارانی با جیره و مواجب هنگفت، انگلهای دولتیای که تکیه زده بر مقامات بالا تمام دانش تودههای مردم را به خود جذب کرده و در ردههای پایینتر سلسله مراتب بر علیه خود مردم به کار میگیرند. [کمون] سلسله مراتب دولت را کاملا از میان برداشت و به جای اربابان متکبّر مردم، خادمینی را گذاشت که در هر زمان قابل عزل بوده و با تقبل مسئولیتهای واقعی به جای مسئولیتهای کاذب، تحت نظارت مداوم مردم انجام وظیفه مینمایند. آنها دستمزدی معادل دستمزد کارگران ماهر، یعنی معادل ١٢ لیره در ماه دریافت میدارند. و بالاترین حقوقشان از ٢٤٠ لیره در سال تجاوز نمیکند؛ این حقوق سالیانه، مبلغی حدود یک پنجم حقوقی است که دانشمند معروف، پروفسور هاکسلی Huxley، برای مایحتاج یک منشی «ادارهی آموزش مرکز» کافی دانسته است. تمام رمز و رموز دروغین و ادعاهای کذایی دولت با ظهور کمون به دور ریخته شد؛ کمونی که عمدتا از کارگران سادهای تشکیل شده بود که دفاع از پاریس را سازمان میدادند، با افسران بناپارت میجنگیدند، مایحتاج یک شهر عظیم را تامین میکردند، کُلیهی مشاغلی را که سابقا بین حکومت، پلیس و مدیران تقسیم میشد، به عهده میگرفتند؛ و کارشان را در انظار مردم، بسادگی، در دشوارترین و پیچیدهترین شرایط انجام میدادند. کاری که مانند کار میلتون Milton در نگارش «بهشت گُمشده» در ازای چند لیره ناقابل، در روز روشن، بدون ادعای خطاناپذیری، بدون مخفی شدن پشت درهای دفاتر ورّاجی، و عاری از شرم اعتراف به اشتباهات از طریق تصحیح آنها، صورت میگرفت. [کمون] تمام امور جامعه، یعنی امور نظامی، اداری و سیاسی را، در یک نظم واحد به مثابه امور واقعی کارگران، و نه متعلقات پنهانی قشری تعلیم دیده تعریف کرد؛ (حفظ نظم در تلاطم جنگ داخلی و انقلاب) (اتخاذ تدابیری در رابطه با اصلاحات عمومی). هر اقدام کمون البته دارای اهمیتی ویژه بود، ولی بزرگترین اقدام کمون، سازماندهی خودش بود، که به طور فیالبداهه، در شرایطی که دشمن خارجی در یک سو و دشمن طبقاتی در سوی دیگر کمین کرده بودند، صورت میگرفت؛ با حیاتش نیروی سازندهاش را و با عملش نظریههایش را به اثبات میرساند. حضور کمون یک پیروزی بر فاتحان فرانسه بود. پاریسِ اسیر، با یک خیز جسورانه مجددا رهبری اروپا را، نه با اتکاء به نیروی سبُعانه، بلکه با افراشتن پرچم رهبری جنبش اجتماعی و با مادیت بخشیدن به آرمانهای طبقهی کارگر همه کشورها، احراز نمود.
اگر تمام شهرهای بزرگ به صورت کمون، با الگو قرار دادن [کمون] پاریس، سازمان یابند، هیچ دولتی قادر نخواهد بود که با یک یورش ناگهانی جنبش را غافلگیر و سرکوب کند. حتی با این گام مقدماتی، فرصت لازم برای گرفتن نتیجه کارها، که ضمانتی برای جنبش به حساب میآید، به دست خواهد آمد. سازماندهی تمام فرانسه به صورت کمونهای خودکار و خودگردان؛ جایگزینی ارتش دائمی با میلیس تودهای؛ برکناری انبوه انگلهای دولتی؛ قرار دادن معلمها به جای سلسله مراتب روحانی؛ سپردن کار قضاوت دولتی به ارگانهای کمونی؛ معمول داشتن حق رای برای انتخابات نمایندگان کشوری، نه به عنوان وسیله حُقهبازی حکومت قَدَر قدرت، بلکه به عنوان مجرای ابراز نظر آگاهانه برای کمونهای متشکل؛ تقلیل وظایف دولتی به معدودی وظایف در زمینهی امور عمومی کشوری؛
کمون، چنین ساختاری است – شکل سیاسی رهایی اجتماعی، [شکل سیاسی] آزادی کار از یوغ انحصارگران (برده کنندگان) وسایل کار، چه خود محصول کار باشد و چه هدیهی طبیعت. دستگاه دولتی و پارلمانتاریسم زندگی واقعی طبقات حاکم را تشکیل نمیدهند، بلکه صرفا ارگانهای عمومی سازمانیافتهی سُلطهی آنان، و ضمانت سیاسی و فرم بیان نظم کهنهی امور هستند. به همین ترتیب هم کمون جنبش اجتماعی طبقهی کارگر و به طریق اولی احیای عمومی بشریت نیست، بلکه ابزار سازمانیافتهی عمل است. کمون کار مبارزهی طبقاتی را که از طریق آن طبقهی کارگر برای امحای کُلیهی طبقات، و بنابراین سُلطهی طبقاتی، تلاش میورزد، یکسره نمیکند. (چرا که کمون منافع ویژهای را نمایندگی نمیکند. آنچه وی نمایندگی میکند، آزادی «کار: است، یعنی آن شرط بنیادی و طبیعی زندگی فردی و اجتماعی که فقط از طریق زورگویی، تقلب و تمهیدات ساختگی از جانب اقلیتی بر اکثریتی تحمیل میگردد.) کار کمون فراهم آوردن آن شرایط معقولی است که در آن مبارزهی طبقاتی بتواند به انسانیترین و عقلانیترین وجه ممکن، مراحل مختلف خود را طی کند. کمون ممکن است موجد واکنشهای قهرآمیز و انقلاباتی به همان میزان قهرآمیز شود. کمون رهایی کار را، که هدف والای آن است، با از میان بردن کار غیرمولد و مخرب انگلهای دولتی؛ با قطع کردن سرچشمههایی که سهم عظیمی از تولید اجتماعی را فدای سیر کردن هیولای دولت میکند از یک طرف، و از طرف دیگر از طریق ادارهی واقعی امور محلی و کشوری، با حقوقهایی برابر دستمزد کارگران، آغاز میکند. بنابراین، کمون در بدو امر با یک صرفهجویی عظیم، با رفرمهای اقتصادی همراه با تحولات سیاسی، آغاز به کار میکند.
زمانی که سازمان کمونی در سطح کشوری به طور قطع مستقر گردد، هنوز این امکان باقی میماند که قیامهای پراکندهی بردهداران، آن را با شرایط سختی مواجه گردانند. این شرایط سبب خواهد شد که کار پیشرفت آرام دچار وقفه گردد، ولی با قرار دادن شمشیر در کف انقلاب اجتماعی، جنبش را تسریع خواهد کرد.
طبقهی کارگر میداند که باید از مراحل مختلف مبارزه طبقاتی عبور کند. او میداند که تفوق شرایط کار آزاد و اشتراکی بر شرایط بردگی کار نیاز به زمان دارد. این طبقه واقف است که (تحول اقتصادی) نه تنها در گرو تحول در توزیع است، بلکه همچنین مستلزم یک سازمان جدید تولید هم هست؛ یا به عبارت دیگر، [این تحول مستلزم] رها ساختن اَشکال اجتماعی تولید در کار سازمانیافتهی کنونی (منبعث از صنعت کنونی) از قید و بند بردگی و از خصلت طبقاتی کنونی آنها، و نیز هماهنگ نمودن آنها در سطوح کشوری و بینالمللی است. کارگران میدانند که این کار نوسازی بارها به خاطر مقاومت منافع انحصارطلبانه و خودخواهیهای طبقاتی ترمز خواهد شد و از آن ممانعت به عمل خواهد آمد. آنها میدانند که «عملکرد خودبهخودی قوانین طبیعی سرمایه و مالکیت ارضی» تنها طی یک پروسهی تکامل شرایط نوین جای خود را به «عملکرد خودبهخودی قوانین کار آزاد و اشتراکی» خواهد داد؛ درست همانطوری که «عملکرد خودبهخودی قوانین اقتصادی بردهداری» جای خود را به «عملکرد خودبهخودی قوانین اقتصادی سرواژ» داد. اما کارگران در عین حال واقف هستند که از طریق شکل کمونی سازماندهی سیاسی میتوان در این راه گامهای بزرگی برداشت. و میدانند که زمان آن فرارسیده است که این جنبش را برای خود و بشریت آغاز کنند.
* * *
* تمام پرانتزها و مطالب درون آنها از متن اصلی است.
* ترجمه از متن انگلیسی، جلد ٢٢ کُلیات آثار مارکس و انگلس، انتشارات پروگرس – پیشنویس اول جنگ داخلی در فرانسه (تاریخ نگارش ژوئیه ١٨٧٠ تا ماه مه ١٨٧١).
منتشر شده در «کمونیست»، ارگان مرکزی حزب کمونیست ایران، سال پنجم، شمارهی ٤٠، خرداد ماه ١٣٦٧، صفحات ٢٣ تا ٢٦،