«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
آنتونيو گرامشى – ترجمه: صالح نجفى –
يادداشت مترجم: آنتونيو گرامشى (۱۹۳۷-۱۸۹۱) روشنفكر نامدار و مبارز كم نظير ايتاليايى و از برجسته ترين چهره هاى فلسفه سياسى ماركسيسم و بنيادگذار حزب كمونيست ايتاليا است كه در ضمن اين همه به روزنامهنگارى اشتغال داشت. عمر كوتاه اما پربار حزب او از پنج سال تجاوز نكرد. فاشيستها در ۱۹۲۶ حزب او را غيرقانونى خواندند و گرامشى در سی و پنج سالگى و در اوج خلاقيت و فعاليت فكرى – مبارزاتى به زندان افتاد. حاصل یازده سال زندان او قريب به دو هزار صفحه نوشته ها و يادداشتها و نامههايى است كه در زمره ارزندهترين متنهاى ماركسيستى قرن بيستماند. در سال ۱۹۳۷ او را كه سخت بيمار شده بود آزاد كردند، اما كمى بعد درگذشت. رساله «روشنفكران» به قولى حاوى مهمترين محورهاى نظرى آراى گرامشى است. گرامشى در اين نوشته اين فرضيه را پيش مىكشد كه شايد بتوان گفت همه مردم روشنفكر هستند، وليكن همگان كاركرد و رسالتى را كه بر دوش روشن فكر است بر دوش ندارند. ادوارد سعيد، گرامشى را نمونه بارز كاركردى مىداند كه خود براى روشنفكران قائل بود. گرامشى ضمن سازماندهى به جنبش طبقه كارگر ايتاليا در مقالاتى كه در هفتهنامهاش منتشر كرد، شمارى از درخشانترين تحليلهاى اجتماعى قرن را به جهان انديشه سپرد.
* * *
آيا روشنفكران يك گروه اجتماعى خودآيين و مستقل اند، يا هر گروه اجتماعى طبقهاى متخصص از روشن فكران ويژه خود دارد؟ پاسخ به اين پرسش به هيچ روى آسان نيست، پيچيدگى مساله به علت تنوع قالب هايى است كه فرآيند تاريخى واقعى شكلگيرى اقشار مختلف روشنفكران تا به امروز به خود گرفته است و از اين ميان، دو قالب ذيل مهم تر از بقيهاند:
۱- هر گروه اجتماعى چون در قلمروى تازه با كاركردى ويژه در عالم توليد اقتصادى پا به عرصه وجود مىگذارد، به طور طبيعى (ارگانيك) همراه با خود يك يا چند دسته روشنفكر پديد مىآورد كه بدان گروه، همگنى و يك جور آگاهى از كاركرد ويژهاش در حوزههاى اقتصادى و نيز اجتماعى و سياسى مى بخشند. هر كارآفرين سرمايهدارى با خود مجموعهاى از متخصصان فنى در زمينههاى گوناگون به صحنه جامعه مىآورد، از كارشناسان صنعت و اقتصاد سياسى گرفته تا سازماندهندگان فرهنگ نو و نظام حقوقى تازه و امثال آن. لازم به يادآورى است كه كارآفرين خود نماينده طراز بالاترى از توسعه و پيشرفت اجتماعى است، او خود به واسطه قابليتهاى تخصصى (فكرى) و توانمندى در رهنموددهى (dirigente) از پيش تشخص يافته است: او بايد توانايى فنى خاصى داشته باشد، نه تنها در محدودهاى كه حوزه فعاليت و ابتكار او را تعيين مىكند، بلكه در ديگر حوزهها نيز، دستكم در زمينههايى كه با حيطه توليد اقتصادى پيوند تنگاتنگ دارند. او بايد از توان سازماندهى به تودههاى مردم بهرهمند باشد؛ نيز بايد بتواند «اعتماد» سرمايهگذاران را نسبت به كسب و كار خويش جلب كند و به مشتريان محصولات خويش قوت قلب دهد و توانمندىهايى از اين دست.
اگر نه همه كارآفرينان، دستكم گروهى از «نخبگان» و «سرآمدان» ايشان مىبايد از توانايى تشكل بخشيدن به كل جامعه از دستگاه پيچيده خدمات اجتماعى گرفته تا دم و دستگاه دولت برخوردار باشند، زيرا خود نياز دارند به اين كه مساعدترين شرايط را براى بالندگى طبقه خويش فراهم كنند؛ يا دستكم بايد بتوانند نمايندگانى (كارمندانى متخصص) براى خود برگزينند كه از پس سازماندهى به كل نظام مناسباتى كه از حيطه كارى ايشان بيرون است برآيند. مىتوان به معاينه ديد كه روشنفكران «ارگانيك» و «تشكل يافته»اى كه هر طبقه نوپايى در جامعه به همراه خود پديد مى آورد و در روند پيشرفت خويش بديشان پر و بال مىدهد، عمدتا محصول فرآيند «تخصصى شدن» ابعاد مختلف فعاليت ابتدايى گونه اجتماعى نوينىاند كه طبقه تازه بدان تفوق بخشيده است. حتى اربابان فئودال نيز از برخى توانمندىهاى فنى، به ويژه در زمينه مسائل نظامى، بهره داشتند؛ و بحران نظام فئودالى درست در لحظهاى آغاز مىشود كه توانمندى فنى – نظامى از انحصار اريستوكراسى به در مىآيد. اما پيدايش طبقه روشنفكران در جهان فئودالى [در قرون وسطى] و در جهان كلاسيك متقدم [در قرنهاى شانزده و هفده] مسالهاى است كه بايد جداگانه بررسى شود: پيدايش و گسترش قشر اجتماعى روشنفكران در اين اعصار بر طبق اسلوبها و به يارى ابزارهايى به وقوع پيوست كه مىبايد به نحو انضمامى و مشخص در آنها بحث و فحص كرد. از همين روى، لازم به تذكر است كه توده دهقانان گرچه در عالم توليد كاركردى ذاتى دارد، روشنفكران خود را به صورتى «تشكل يافته» و «طبيعى» پر و بال نمىدهد و تازه هيچ طبقهاى از روشن فكران «سنتى» را هم راه نمىدهد و در خويش «جذب نمىكند»، گو اين كه ديگر گروههاى اجتماعى شمار بسيارى از روشنفكران شان وامدار همين طبقه دهقانان اند و بخش بزرگى از روشنفكران سنتى از ميان روستائيان برخاستهاند و تبار دهقانى دارند.
۲- با همه اينها، هر گروه اجتماعى «بنيادى» كه از بطن ساختار اقتصادى پيشين سر برآورده و پاى در صحنه تاريخ نهاده و همچون نمودى از تحول و توسعه آن ساختار قدافراشته، (دستكم در سرتاسر تاريخى كه تا به اكنون پيش رو داريم) اعضايى از اقشار روشنفكر از پيش موجود براى خود دست و پا كرده كه گويى يكجور تداوم تاريخى لاينقطع را پيش چشم مىآوردهاند كه حتى پيچيدهترين و ريشهاىترين تحولات روى داده در ساختهاى سياسى و اجتماعى هم در آن وقفهاى نيفكنده است.
بارزترين نمونه اين گروه از روشنفكران، قشر اجتماعى روحانيان (اهالى كليسا) است كه دير زمانى (يك دوره كامل تاريخى كه از قضا فصل مميزش بعضا انحصارگرى همين قشر از جامعه است) شمارى از مهمترين خدمات اجتماعى را در انحصار خويش داشتند: ايدئولوژى دينى كه فلسفه و علم غالب آن دوره به شمار بوده است و در كنار آن نظام تعليم و تربيت، اخلاقيات، امور مربوط به قضاوت و اجراى عدالت، كارهاى خيريه، سرپرستى نوانخانه ها و جز اينها. قشر اجتماعى روحانيان را مى توان طبقه روشن فكرانى قلمداد كرد كه رابطهاى طبيعى و اندام وار با طبقه اشراف زميندار داشتهاند. از حيث حقوق قضايى داراى شان و منزلتى برابر با طبقه اشراف بودند، مالكيت زمينها را در نظام فئودالى حاكم به اتفاق هم داشتند و حكومتها هم امتيازات ويژه همسانى در زمينه اموال عمومى بدين دو گروه مىبخشيدند.
با اين همه چنان نبود كه روحانيان انحصار حيطه روبنايى جامعه [يعنى نهادهاى اجتماعى – سياسى – فرهنگى] را فارغ از هر گونه كشمكش يا قيد و بندى به دست داشته باشند و همين امر موجب زايش و گسترش طبقات ديگرى در قالبهاى گوناگون (كه به جاى خود بايد به دقت بررسى شود) مىشد كه در سايه حمايت و مساعدت قدرت مركزى كه روزبه روز بر توان خويش مىافزود و تا مرز خودكامگى پيش مىراند، دامنه فعاليت و نفوذ خويش را بيش از پيش توسعه مىدادند. از اين قرار، شاهد ظهور طبقه «آقازادهها» [noblesse de robe، اشراف زادگانى كه مناصب قضايى را اشغال مى كردند] هستيم، طبقه اى با حقوق و مزاياى ويژه، هم چنين قشرى از كارگزاران، خبرگان و دانشمندان، نظريهپردازان، فيلسوفان غير روحانى، و جز اينان [كه هر يك به نوعى روبناهاى جامعه را از انحصار و يكهدارى روحانيان خارج مىكردند]. از آنجا كه اين قشرهاى گونهگون روشنفكران سنتى به لطف «روحيه گروهى»شان تداوم خود را در سرتاسر تاريخ حفظ كرده و توانمندىهايى ويژه خويش يافتهاند، خود را چونان گروهى خودآيين و مستقل از گروه اجتماعى مسلط عرضه مىدارند. اين نحوه ارزيابى خويشتن به يقين پيامدهاى پراهميتى در عرصههاى ايدئولوژى و سياست به دنبال داشته است. كل فلسفه ايدهآليستى را مىتوان به سادگى با جايگاه و پايگاه همتافت اجتماعى روشنفكران پيوند داد و حتى آن را ترجمان ناكجاآباد اجتماعى روشنفكران قلمداد كرد، مدينه فاضلهاى كه روشنفكر خود را در آن عضو گروهى «مستقل»، خودآيين، داراى تشخص و چه و چه مىيابد.
نكتهاى كه نبايد در اين زمينه از نظر دور داشت، آن است كه گرچه شخص پاپ و قاطبه مقامات عالىرتبه كليسا خود را بيشتر به مسيح و حواريان نزديك احساس مىكنند تا به سناتورهايى چون اگنلى [رئيس كارخانه فيات] و بنى [رئيس كارخانه داروسازى مونته كاتينى]، اين قضيه در مورد امثال جنتيله و كروچه صادق نيست۱: خاصه كروچه كه گرچه همواره از احساس قرابت خويش با ارسطو و افلاطون دم مىزد، در ضمن درباره روابط خود با سناتورهاى يادكرده پردهپوشى نمىكرد، اتفاقا در همين جا مىتوان به مهمترين و پر معناترين خصيصه فلسفى آراى كروچه پى برد.
مرز «نهايى» دامنه مصاديق واژه «روشنفكر» اما كجاست؟ آيا مىتوان معيارى واحد و وحدت بخش پيدا كرد و به يارى آن همه فعاليتهاى گونهگون و پراكنده روشنفكران را توصيف و در عين حال به گونهاى ريشهنگر از فعاليتهاى ديگر گروههاى اجتماعى متمايز كرد؟ به نظر من، شايعترين خطايى كه در اين باب در روش تحقيق رُخ نموده، جستوجوى اين معيار در ماهيت ذاتى فعاليت هاى فكرى/ روشن فكرى بوده، جاى اين كه آن را در كليت نظام روابط و مناسباتى بازجويند كه در چارچوب آنها فعاليتهاى مذكور (و گروه هاى روشنفكرى كه تجسم عينى آن فعاليتهايند) مقام و موقع خود را در كل مجموعه مناسبات همتافته اجتماعى به دست مىآورند. در حقيقت، براى مثال، كارگر يا پرولتر به طور مشخص نه به وسيله كارى كه با دست يا با افزار آلات خاص انجام مىدهد، بل به اين واسطه هويت و تشخص مى يابد كه كارش را در شرايطى معين و در چهارچوب مناسبات اجتماعى خاص مى كند (قطع نظر از اين مهم كه كار جسمانى محض اصلا وجود ندارد و حتى تعبير «گوريل دستآموز» فردريك تيلور۲ نيز تنها استعارهاى است براى نشان دادن حد و مرز كار جسمانى: در هر كار جسمانى، حتى در نازلترين و ماشينىترين قالب آن، حداقلى از قابليتهاى فنى و تخصصى يعنى حد كمينهاى از فعاليت فكرى خلاق لازم است) و ما به عينه ديدهايم كه هر كارآفرينى به جهت وظيفه و كاركرد ويژه اش در جامعه بايد از برخى قابليت ها كه ماهيتى فكرى/ روشنفكرى دارند، نصيب برده باشد گرچه جايگاه او را نه صرف اين قابليتها، بلكه كل مناسبات اجتماعىاى كه مقام و موقع او را در چارچوب صنعت روشن مىنمايد، تعيين مىكند.
با اين مقدمات شايد كسى درآيد و بگويد، خب پس همه آدمها روشنفكرند: اما همه آدمها در جامعه كاركرد ويژه روشنفكران را به دوش نمىگيرند. (به اين اعتبار كه هر كسى ممكن است يك وقت هم دو تا تخم مرغ نيمرو كند و هم پارگى ژاكتش را بدوزد، نمىتوان اعلام كرد همه افراد جامعه آشپز يا خياطاند). وقتى كسى بين روشنفكر و غير روشنفكر فرق مىگذارد، هر آينه به كاركرد اجتماعى بى واسطه قشر حرفهمندان روشنفكر اشاره دارد و بس، يعنى در ذهن خويش فعاليت حرفهاى مشخص ايشان را سبك و سنگين مىكند، خواه پيش خود كار فكرى – روشنفكرى را برتر شمارد خواه كار بدنى را – يعنى كارى كه با عضلات و اعصاب آدمى سر و كار دارد. اين بدين معنى است كه هر چند مىتوان از جماعت روشنفكر سخن گفت، نمىتوان، همان نحو از قرينه غير روشنفكر آن حرف زد، زيرا غير روشنفكر [يعنى كسى كه اصلا اهل فكر كردن نباشد] در حقيقت وجود ندارد. معالوصف ارتباط ميان جد و جهدهاى ذهنى – فكرى و فعل و انفعالهاى عضلانى – عصبى هم همواره يكسان نيست، چندان كه مىشود گفت هميشه درجات مختلفى از نوعى فعاليت فكرى/ روشنفكرى در كار است. هيچ يك از فعاليتهاى بشر را نمىتوان از هر گونه مساهمت فكرى عارى كرد: «هوموفابر» را به هيچ رو نمىتوان از «هومو ساپينس» جدا ساخت [تصور انسان از آن حيث كه موجودى ابزارساز (حيوان صانع) است از تصور انسان به عنوان موجودى انديشهورز (حيوان ناطق) جدايىناپذير است.م]. هر انسانى سرانجام برون از حصار فعاليت حرفهاى خويش، شكلى از فعاليت فكرى / روشنفكرى را در كسوت «فيلسوف»، هنرمند، اهل ذوق و نظاير اينها دنبال مىكند؛ او در شكلگيرى برداشت خاصى از جهان مساهمت مىورزد، از روى آگاهى سلوك اخلاقى خاصى را برمىگزيند و لذا به دوام يا تغيير يك نوع جهان نگرى يارى مىرساند، و اين يعنى او در همه حال شيوههاى تازهاى براى فكر كردن مىآفريند.
پس مسئله تكوين قشر اجتماعى تازهاى از روشنفكران به معناى توسعه و بسط نقادانه آن فعاليت فكرى است كه در هر يك از افراد جامعه به درجاتى وجود دارد و در گام نخست اين كه تا چه پايه آن را شكوفا گردانده چندان اهميت ندارد، مهم اين است كه با انكشاف آن و پر و بال دادن بدان رابطه كار فكرى و كار جسمانى به تعادلى تازه مىرسد و كمك مىكند تا خودِ كار عضلانى – عصبى، كه خود جزيى از فعاليت كارورزانه همگانى است و پيوسته در كار نوكردن عالم طبيعى و اجتماعى است، به صورت شالوده برداشتى تازه و يكپارچه از جان در آيد. گونه سنتى روشنفكر را كه در بين عوام هم رواج يافته در به اصطلاح اهل علم و ادب، فيلسوف، و يا هنرمند تبلور مىيابد. بر اين اساس، روزنامهنگاران نيز كه خود را اهل علم و ادب، فلسفه و هنر مىشمارند، در خود به چشم روشن فكران «حقيقى» مىنگرند. در جهان مدرن، تحصيل و تخصص در رشتههاى فنى، كه پيوندى بس نزديك با كار صنعتى ولو در ابتدايى ترين و غير حرفه اى ترين سطوح آن دارد، لاجرم شالوده طرحى نو از گونه روشنفكرى درافكنده است.
بر همين اساس بود كه هفتهنامه «نظم نوين»۳ سعى داشت برخى قالبهاى تازه كار فكرى روشنفكرى را شرح و بسط دهد و چند و چون مفهومهاى تازه آن را روشن نمايد، اين به طور قطع در موفقيت آن هفتهنامه بى تاثير نبود، زيرا چنين رويكردى [به مفهوم روشنفكرى] با خواستها و آرمانهاى بر زبان نيامده جامعه و با تحول و تطور قالبهاى واقعى زندگى همخوانى داشت. سلوك روشن فكر را در عصر جديد ديگر نمىشد به سخنورى و زبانآورى محدود كرد كه جز محركى خارجى و موقت براى احساسات و هيجانات مردم نبود، روشنفكر بايد در كسوت سازنده، سازماندهنده و «برانگيزنده اى پيگير» در حيات عملى جامعه مشاركت فعال داشته باشد و نه فقط در جامه كسى كه حرف مىزند و خطابه مىراند (او نبايد خود را محدود به فضاى انتزاعى برخاسته از روح رياضيات سازد)، روشن فكر بايد از حد فن دانى – به مثابه – كار برگذرد و به حيطه فندانى – به مثابه- علم پا گذارد و از تاريخ تصويرى استوار بر اصالت بشر ترسيم كند، بدون اين سير او تا هميشه در چنبره تخصص و فن خويش مىماند و هرگز در جايگاه «رهنموددهى» (تخصصى و سياسى) نمىايستد.
بدينسان پارهاى اقشار اجتماعى هستند كه طى فرايندى تاريخى شكل و قوام پذيرفتهاند و تخصصشان اعمال كاركرد ويژه روشنفكرى در جامعه است. اين اقشار به طور كلى در ارتباط با جميع گروههاى اجتماعى شكل مىگيرند، اما به نحو اخص در ارتباط با گروههاى مهمتر، و در سايه پيوند با گروه اجتماعى [يا طبقه] مسلط گستردهتر و پيچيدهتر از پيش مى بالند. يكى از مهمترين ويژگىهاى هر گروهى كه جاده ترقى را تا مرز سلطه بر جامعه مىپيمايد، جد و جهدى است كه در راه جذب و غلبه «ايدئولوژيك» بر روشنفكران سنتى از خود نشان مىدهد، ليكن اين روند جذب و غلبه هر آينه سريع تر و موثرتر خواهد بود، اگر چنانچه گروه مزبور هم زمان در پر و بال دادن به روشنفكران ارگانيك خود [كه به طور طبيعى از بطن ساختار آن گروه برآمدهاند] موفقتر عمل كند. توسعه و تكامل فعاليت و سازمان آموزش و پرورش به معناى وسيع كلمه در جوامع برآمده از بطن جهان قرون وسطى گوياى اهميت بى سابقه اى است كه كاركردهاى قشر روشنفكر در جهان مدرن يافته است. به موازات تلاش در راه تعميق و توسيع «سويه فكرى» منطوى در نهاد يك يك افراد جامعه، جريان ديگرى در كار است كه مىكوشد فرآيندهاى «تخصصى شدن» را در شكلهاى مختلف آن تكثير و [توامان] تحديد كند [يعنى با تكثير آن عملا از عمق و فضاى فرآيند مىكاهد]. اين روند را مىتوان ناشى از پيدايش نهادهاى آموزشى در همه سطوح دانست، شامل سازمانهايى كه فلسفه وجودىشان كمك به رونق و ترقى به اصطلاح «فرهنگ عالى» در همه زمينههاى علم و فنآورى است.
مدرسه [و دانشگاه] ابزارى است براى گسترش سطوح مختلف روشنفكرى. پيچيدگى كاركرد ويژه روشنفكران را در ممالك مختلف مىتوان به روشهاى عينى بر اساس تعداد و درجهبندى مدارس تخصصى ارزيابى كرد: هر چه «عرصه» تحت پوشش آموزش و پرورش در كشورى وسيعتر و «سطوح عمودى» تحصيلات پر شمارتر باشد، جهان فرهنگ و تمدن آن پيچيدهتر خواهد بود. نظير اين نسبت را مىتوان در حوزه فنآورى صنعت مشاهده كرد: ميزان صنعتى شدن يك كشور را مىتوان بر اين اساس سنجيد كه تا چه حد براى توليد ماشينآلاتى كه با آنها ماشين توليد مى كند مجهز است و تجهيزاتاش براى ساخت افزارآلاتى هر چه مناسبتر براى ساخت ماشينها و همچنين توليد افزارآلات بيشتر جهت ساخت ماشينها در چه حد است. كشورى كه بهترين تجهيزات را براى ساخت افزارآلاتى جهت استفاده در آزمايشگاههاى مربوط به علوم آزمايشى و ساخت ابزارهايى براى سنجش و آزمايش افزارآلات قبلى دارد، در حوزه فنآورى و صنعت و به لحاظ شاخصهاى تمدن از همه پيش است و قس على هذا. همين قضيه در مورد آمادگى روشنفكران و مراكزى كه به تربيت و آمادهسازى فكرى اختصاص مىيابد صدق مىكند؛ مدرسهها و نهادهاى ترويج فرهنگ عالى را مىتوان در يك ديگر ادغام كرد. در اين حيطه نيز، نمىتوان كميت را از كيفيت جدا كرد. رسيدن به عالى ترين سطوح، سطوح تخصص در فرهنگ و فناورى تنها زمانى ميسر مى شود كه تحصيلات ابتدايى را تا حد امكان فراگير سازيم و شمار سطوح آموزشى متوسطه را به حداكثر رسانيم. بالطبع، اين نياز به تدارك وسيعترين پايه ممكن براى گزينش و گسترش قابليتهاى برتر فكرى/ روشنفكرى – يعنى اعطاى ساختارى دموكراتيك به فرهنگ عالى و فنآورى پيشرفته – گرفتارى هاى خاص خود را به همراه دارد: اين كار احتمال وقوع بحرانهاى دامنگستر بيكارى را در ميان روشنفكران طبقات ميانى جامعه افزايش مىدهد و اين اتفاقى است كه هم اكنون [دهه سی ميلادى] در همه جوامع مدرن افتاده است.
* * *
پىنوشتها:
۱- جووانى اگنلى، مدير پيشرو و مترقى كارخانه فيات بود كه بلافاصله پس از جنگ كوشيد با پرداخت رشوه و حقالسكوت كارگران را از ادامه مبارزات شديدشان باز دارد و حمايت آنان را جهت عقلانى سازى و افزايش توليد جلب كند. او روش خاصى در مديريت مبتنى بر تعاون طرح كرد كه با مخالفت شديد كارگران كمونيست مواجه شد. اگنلى تلاش فراوانى براى جذب گروه «اردينه نووو» – گروه چپى كه در آغاز دهه ۱۹۲۰ به همت گرامشى بنياد شد- به عمل آورد. اگنلى مىخواست رويكرد آمريكايى خود را در توليد به نحوى با مطالبات كارگران كمونيست هماهنگ سازد. جووانى جنتيله (۱۹۴۴- ۱۸۷۵)، بنيان گذار فلسفه «اصالت معنى بالفعل» (actual idealism) با تاثيرپذيرى از آراى هگل. گرامشى جنتيله را متهم به «بُتواره انگاشتن زور و دولت» مى كند. منتقدان جنتيله او را «فيلسوف فاشيسم» لقب دادهاند. بند تو كروچه (۱۹۵۲-۱۸۶۶) فيلسوف هگلى ايتاليايى كه بيش از همه به تشريح ساختار يك دولت ليبرال – دموكرات اخلاقى همت نهاده بود. او ابتدا گرايش هايى به سوسياليسم و ماركسيسم نشان داد، ليكن بعدها از هر دو روى گرداند و انتقادهاى فراوان كرد.
۲- فردريك تيلور (۱۹۱۵- ۱۸۵۶): مهندس آمريكايى و بنيادگذار «مكتب تيلورى» (Taylorism) در اقتصاد سرمايه دارى كه سيستمى بود براى عقلانى سازى فرايندكار با هدف بازده هرچه افزونتر. او سه اصل اساسى براى نيل به اين هدف پيش نهاد :استفاده بهينه از افزارآلات، حذف حركات بى فايده و سازماندهى عقلانى كارها. كارگر در ديدگاه او عملا به خادم ماشين بدل مىشود.
۳- «Ordine Nuovo» هفتهنامه چپ گرايى كه گرامشى در ۱۹۱۹ به يارى هم فكرانش بنياد گذاشت و آغاز جنبشى شد كه به جدايى او و يارانش از حزب سوسياليست ايتاليا و تاسيس حزب كمونيست در ۱۹۲۱ و در قالب گروه «نظم نوين» انجاميد.