«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
آنتونیو گرامشی – برگردان: آمادور نویدی –
بر این باورم که زندگی یعنی موضع گرفتن و جهتدار بودن… بیتفاوتی جسم بیحرکت و فاقد ارزش تاریخست. بیتفاوتی با قدرت زیاد در تاریخ عمل میکند. بیتفاوتی منفعلانه عمل میکند، اما عمل میکند… بیتفاوتی و بیتوجهی، طفیلیگری و کژراهیست، نه زندگی. به همین دلیلست که از بیتفاوتی اکراه دارم… برخی از روی تقوی و دینداری ناله و شکایت میکنند، دیگران وقیجانه ناسزا میگویند، اما هیچ کس، یا فقط عده قلیلی از خودشان میپرسند: اگر من تلاش کرده بودم که ارادهی خودم را تحمیل کنم، آیا این اتفاق میافتاد؟… اگر من به عنوان یک انسان به وظیفهی خود عمل کرده بودم، اگر من به دنبال آن بودم که صدایم شنیده شود، و ارادهام تحمیل گردد، آیا آن چیزی که اتفاق افتاد، هرگز رُخ میداد؟… احساس میکنم نبض فعالیت آیندهی شهر کسانی که در کنار من ساخته میشود در وجدان آنها زنده است. و در آن، زنجیرهی اجتماعی در خدمت اقلیتی نیست؛ و هر چیزی که در آن اتفاق میافتد به دلیل شانس، یا محصول سرنوشت نیست، بلکه کار هوشمند شهروندانست. هیچ کسی در آن از دریچهی فداکاری و فاضلاب عدهی قلیلی نگاه نمیکند.
* * *
من از بیتفاوتی بیزارم، و بر این باورم که زندگی یعنی موضع گرفتن و جهتدار بودن. کسانی که واقعا زندگی میکنند، نمیتوانند که یک شهروند و یک پارتیزان نباشند. بیتفاوتی و بیتوجهی، طفیلیگری و کژراهیست، نه زندگی. به همین دلیلست که از بیتفاوتی اکراه دارم.
بیتفاوتی جسم بیحرکت و فاقد ارزش تاریخست. بیتفاوتی با قدرت زیاد در تاریخ عمل میکند. بیتفاوتی منفعلانه عمل میکند، اما عمل میکند. این سرنوشتست، که نمیشود رویش حساب کرد. بیتفاوتی برنامهها را پیچیده میکند و طرحهایی را تخریب میکند که به بهترین وجهی طراحی شدهاند. بیتفاوتی مواد خامیست که هوش و ذکاوت را نابود میسازد. این چیزیست که اتفاق میافتد، ضرریست که بر روی شانهی همه سنگینی میکند. بیتفاوتی بدین جهت اتفاق میافتد که تودهی بشری فاقد اراده است؛ به قوانینی اجازه میدهد ترویج شوند که تنها با شورش لغو میشوند و انسانهایی باقی میمانند که تنها با شورش قادر به سرنگونی میشوند و به قدرت میرسند.
توده بدین جهت که لاابالی و مسامحه کارست، قوانین را نادیده میگیرد و سپس به نظر میرسد که شبیه محصول سرنوشتیست که بر هر چیزی و هر کسی فرمانفروایی میکند: کسی که راضیست و کسی که مخالفست؛ کسی که میداند و همچنین کسی که نمیداند؛ فعال و همچنین بیتفاوت. برخی از روی تقوی و دینداری ناله و شکایت میکنند، دیگران وقیجانه ناسزا میگویند، اما هیچ کس، یا فقط عده قلیلی، از خودشان میپرسند: اگر من تلاش کرده بودم که ارادهی خودم را تحمیل کنم، آیا این اتفاق میافتاد؟
من نیز بدین خاطر از بیتفاوتی بیزارم که: آه و ناله بی پایان آنهایی که بیگناهند مرا آزار میدهد. من هر یک را مسئول میدانم: چگونه آنها با تکلیفی که زندگی داده است و هر روزه به آنها میدهد دست و پنجه نرم میکنند، آنها چه کردهاند، و به ویژه، چه نکردهاند؟ و من احساس میکنم حق دارم که سنگدل باشم و دلسوزی خود را بر باد ندهم، اشکهایم را با آنها به اشتراک نگذارم. من یک پارتیزان هستم، من زندهام، و احساس میکنم نبض فعالیت آیندهی شهر کسانی که در کنار من ساخته میشود در وجدان آنها زنده است. و در آن، زنجیرهی اجتماعی در خدمت اقلیتی نیست؛ و هر چیزی که در آن اتفاق میافتد به دلیل شانس، یا محصول سرنوشت نیست، بلکه کار هوشمند شهروندانست. هیچ کسی در آن از دریچهی فداکاری و فاضلاب عده قلیلی نگاه نمیکند. زندهام، من یک پارتیزان هستم.
به همین دلیلست که از آنهایی که جهتدار نیستند بیزارم، من از بیتفاوتی متنفرم. بیتفاوتی در واقع انگیزهی اصلی تاریخست. اما در یک مضمون منفی. چیزیست که میگذرد، میخواهد بد باشد که هر کسی را پریشان میکند، و یا شاید خوب که با یک اقدام دلاورانه کلی میآید، و به اندازهی زیادی به دلیل ابتکار چند فعال نیست، مانند بیتفاوتی، و غیبت بسیاری. چیزی که میگذرد به اندازهی زیادی به دلیل چند نفر نیست که میخواهند این اتفاق بیفتد، مانند تودهی شهروندانی که از مسئولیت خود چشم پوشیدهاند و میگذارند چیزها همانطور به حال خود رها باشند. آنها میگذارند که گرهها به گونهای کور شوند که پس از مدتی تنها یک شمشیر قادرست آن را ببرد؛ آنها اجازه میدهند انسانهایی به قدرت برسند که تنها در زمانی با یک شورش سرنگون خواهند شد. مرگ و میری که به نظر میرسد بر تاریخ تسلط یافته است دقیقا ظاهر گمراه کننده این بیتفاتی، از این غیبتست. رویدادها در خارج از صحنه و پنهانی ایجاد شدهاند؛ کنترل نشده تار و پود زندگی جمعی را میبافد – و تودهها بیخبر و ناآگاهند. سرنوشت یک عصر به نفع افق های باریک در جهت پایان فوری یک گروه کوچک فعال دستکاری شدهاند- و تودهی شهروندانی که چیزی نمیدانند.
اما در نهایت، این رویدادهایی که ایجاد شدهاند، آشکار میگردند؛ بافت تاروپود پنهانی به پایان رسیده است، و سپس به نظر میرسد که مرگ و میر، هر چیز و هر کسی را در هم میشکند و تحتالشعاع قرار میدهد. به نظر میرسد که تاریخ چیزی نیست مگر یک پدیدهی طبیعی بیکران، یک زلزله، که ما همه قربانیاش هستیم، هر دو آنهایی که خواستند این اتفاق بیفتد و همچنین آنهایی که نمیخواستند، آنهایی که میدانستند این اتفاق میافتد و آنهایی که نمیدانستند، آنهایی که فعالند و آنهایی که بیتفاوتند. و سپس این بیتفاوتها هستند که عصبانی میشوند، و کسانی که مایلند خودشان را از عواقب جدا کنند، کسانی که می خواهند شناخته شوند که این را نیز نمیخواستند و بنابراین، هیچ مسئولیتی را قبول نمیکنند. و در حالی که برخی به طور رقت بار آه و ناله میکنند، و برخی دیگر وقیحانه فریاد میزنند، عدهی قلیلی، در صورتی که وجود داشته باشند، از خودشان این سئوال را میپرسند: اگر من به عنوان یک انسان به وظیفهی خود عمل کرده بودم، اگر من به دنبال آن بودم که صدایم شنیده شود، و ارادهام تحمیل گردد، آیا آن چیزی که اتفاق افتاد هرگز رُخ میداد؟ اما عدهی قلیلی، در صورتی که وجود داشته باشند، بیتفاوتی خودشان را مقصر میدانند – شکگرایی خودشان، شکست خودشان را جهت حمایت مالی و معنوی دادن به آن گروههای سیاسی و اقتصادی میبینند که تلاش میکردند از یک شر خاص جلوگیری نمایند و یا خیر خاصی را ترویج نمایند. در عوض، چنین مردمی ترجیح میدهند از شکست ایدهها، از فروپاشی قطعی برنامهها، و دیگر تعارفات حرف بزنند. آنها به بیتفاوتی و تردیدهای خود ادامه میدهند.
اوت ۱۹۱۶
دربارهی نویسنده: آنتونیو گرامشی، نظریهپرداز و سیاستمدار مارکسیست ایتالیایی، در بیست و دوم ژانویه سال ۱۸۹۱ در آلیس در استان کاگلیاری، ساردینا، متولد شد. او در سال ۱۹۳۷ در رم درگذشت.
برگردانده شده از: Antonio Gramsci – I hate the indifferent