«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
ناصر پایدار –
شوراسازی در جنبش کارگری جهانی پیشینهای به طول تمامی تاریخ این جنبش دارد. به بازکاوی گذشتههای دور نیاز نیست. از کمون پاریس آغاز کنیم. احزاب طیف رفرمیسم چپ، درس های پر عظمت « کمون» را تحریف کردهاند و تجارب این رویداد سترگ تاریخی را ابزار حفر گمراهه، در پیش پای جنبش ضد سرمایهداری تودههای کارگر دنیا نمودهاند. کموناردها، تصویر اولیهای از بنای واقعی جامعهگردانی شورایی سرمایهستیز کارگران را وارد تاریخ مبارزه طبقاتی ساختند، اما کمون به طور قطع محصول پرورده جنبش سازمان یافته آگاه شورایی ضد کار مزدی طبقه کارگر در جامعه فرانسه یا حتی در محدوده شهر پاریس نبود. پاشنه آشیل مهلک و رمز واقعی شکست کموناردها نیز درست در همینجا قرار داشت. کمون، قیام توده وسیع کارگر برای برچیدن مناسبات بردگی مزدی بود. قیامی که به حکم بُنمایه طبقاتی سرمایهستیزش، به طور خودجوش، رویکرد شورایی اتخاذ مینمود. اتکاء خودانگیخته و ارگانیک آحاد کارگران به اراده آزاد جمعی و دخالتگری خلاق همگانی، احساس بی نیازی ژرف آنها به حزب بالای سر، اقدامات رادیکال، مبتکرانه و تاریخا بی سابقهای مانند خُرد نمودن ماشین دولتی بورژوازی، پایان دادن به وجود ارتش رسمی، جایگزینی دولت سرمایهداری با اجتماع کثیر مشاوران شهری منتخب، هر لحظه قابل عزل و مستمراً پاسخگو، رایگان ساختن آموزش و دارو و درمان شهروندان، الغای هر نوع مالکیت بورژوایی اعم از دولتی یا خصوصی بر قلمرو خدمات عمومی، درآمد برابر برای همه اهالی حوزه کمون، برچیدن پایههای قدرت نهادهای دینی یا شبکههای تحمیق و سرکوب فکری شهروندان، ممنوعیت کار شبانه کارگران نانوا، پایان دادن به جدایی سیاستگذاری از امور اجرایی، الغای سیستم سلسلهمراتبی، بستن طومار فساد و ارتشاء، برقراری امنیت اجتماعی همراه با فرار هدفمند و آگاهانه از توسل به کشتار و سرکوب، جهتگیری انداموار برای استقرار حاکمیت تولیدکنندگان و امحای کار مزدی و وجود طبقات و دولت، رویکرد پر درخشش انترناسیونالیستی در عرصه کارزار طبقاتی و به ویژه در پهنه برنامهریزی و سازماندهی کار و تولید اجتماعی، همه و همه بسیار صریح فریاد میزدند که قیام کموناردها اولا: ضد کار مزدی است و ثانیا: به همین دلیل و برای این که چنین باشد، الزاما در همه وجوه هستی خود، شورایی است، به ساز و کارهایی عمیقا شورایی توسل میجوید و راهبُردهای شورایی اتخاذ مینماید.
کمون در کنار همه دستاوردهای عظیم و آموزندهاش، بیش از هر چیز یک درسنامه ماندگار مبارزه طبقاتی را در پیش روی ما باز کرد. درسنامهای که فصل اولش اعلام میداشت: هر کارزار واقعا ضد سرمایهداری اساسا و بنا بر ماهیت خود یک کارزار عمیقا شورایی است و نمیتواند جز این باشد. در فصل دوم تصریح مینمود که ملاک اعتبار شورا یا شوراسازی تا جایی که به طبقه کارگر و جنبش کارگری مربوط است، صرفا خصلت سرمایهستیزی و ضد کار مزدی آنست. فصل سوم شرط و شروط پیروزی انقلاب ضد سرمایهداری را باز میگفت. این که جنبش کارگری برای غلبه واقعی بر سرمایهداری و استقرار سازمان کار شورایی سوسیالیستی و لغو کار مزدی، مطلقا نمیتواند و نباید برپایی شوراهای خود را تا آستانه قیام سراسری به تاخیر اندازد. نتیجه مستقیم، محتوم و گریزناپدیر این تاخیراندازی، شکست حتمی انقلاب است. همان سرنوشتی که کموناردها مجبور به تحمل آن شدند. کمون در بند بند پویه حیاتاش از طلوع تا افول نشان داد که طبقه کارگر در هر نقطه دنیا برای پیروزی نهایی بر بورژوازی و در هم شکستن اساس بردگی مزدی، هیچ چارهای ندارد جز این که اساسا و از همان آغاز، تمامی اشکال اعتراض، جدال و پیکار خویش را به محور جنگ ضد سرمایهداری پیوند زند و این ستیز و کارزار را در تمامی عرصههای حیات اجتماعی به صورت شورایی سازمان دهد. نوعی تشکلیابی که ظرف واقعی ابراز وجود، اعتراض، جنگ، آموزش، کالبدشکافی عینیت روز سرمایهداری، بالندگی شناخت و آگاهی، میدان رشد مستمر و روزافزون مبارزه طبقاتی علیه استثمار، ستم، هر نوع بی حقوقی و علیه اساس موجودیت سرمایهداری باشد. کمون شکست خورد، به این دلیل روشن که قیام کموناردها، نه حلقهای ویژه در پویه بالندگی و توسعه جنبش شورایی سرمایهستیز کارگران، بلکه انفجاری علیه سرمایه، از قعر یک شرایط تاریخی معین، بدون هیچ پشتوانه یا استخوانبندی رشدیافته شورایی در سالها یا دورههای پیش بود. یک نکته قابل تعمق در این جا آن است که جنبش کارگری فرانسه به لحاظ پیشینه ستیز با نظام سرمایهداری و صفآرایی رادیکال در برابر طبقه بورژوازی، درخشانترین کارنامهها را داشت، آن چه کموناردها در این دو ماه انجام میدادند، یک راست از دل همین کارنامه بیرون میآمد و پراتیک پر بار کارزار طبقاتی پیشین آنان را حکایت میکرد. تودههای کارگر سالیان ممتد علیه بردگی مزدی جنگ کرده بودند، انقلاب ژوئن، نبرد ضد سرمایهداری آن دوره و جان دادن قهرمانانه سه هزار همرزم و همزنجیر خود، در یک روز، در مصاف واقعی طبقاتی با بورژوازی را در حافظه خود خروشان میدیدند، آنها همه این آموختهها را زاد راه خود داشتند، اما هیچ گاه و در هیچ کدام دورهها، جنگ و ستیز خود علیه سرمایهداری را شورایی سازمان نداده و به صورت یک جنبش سازمان یافته شورایی دنبال نکرده بودند. قیام هجدهم مارس تجلی عروج چنین جنبشی نبود، بلکه طغیان ضد سرمایهداری خودپو، بی انسجام و بدون تدارک کافی کارگرانی را به نمایش مینهاد که طاقت آنها با فشار تازیانههای قهر سرمایه به طاق رسیده است و ادامه زندگی به شیوه موجود را ناممکن میبینند. توده وسیع کارگری که بار شکست انقلاب ژوئن همچنان و بعد از بیست و چند سال بر سرش سنگینی میکرد. از آن زمان تا آستانه خیزش کمون، هر روزش از روز پیش بدتر و غمبارتر میشد. جنگهای بناپارت، شیرازه زندگی وی را از هم پاشانده بود، هزینههای جنگها هستی او را میلرزاند، غرامت شکستها از سر و کولش بالا رفته و امکان نفس کشیدن را از وی سلب مینمود. در بحر بی ساحل فقر و گرسنگی، آخرین توان دست و پا زدن را از کف میهشت. اختاپوس دیکتاتوری درنده امپراطوری و شلاق قهر «تی یر» همه دریچههای امید را به روی او میبست. از همه اینها مهمتر و عاجلتر، ارتش سرمایهداری آلمان تا دیوار کومههای ویرانش پیش میتاخت و بورژوازی فرانسه کلید به دست، آماده گشایش دروازههای شهر بر روی مهاجمان همدست خود و علیه هست و نیست او بود. توده کارگر پاریس زیر ضربات کوبنده چنین وضعی آماده انفجار میشد. دستمایه عظیم مبارزه علیه بورژوازی را زادراه قیام خود میکرد و نستوه و استوار به پایههای قدرت سرمایه و به تمامی شاخ و برگهای این قدرت یورش میبرد. اما جنبش سازمانیافته شورایی سرمایهستیز خویش را نداشت و کشتی پیکارش به رغم بهترین سکانداریها از فقدان توان لازم برای مقابله با موج تهاجمات بورژوازی رنج میکشید. مارکس به این کاستی مهم کار کموناردها کم یا بیش واقف بود و مخالفت صریح وی با شروع قیام در طول سال قبل و به ویژه در فاصله میان انقلاب چهارم سپتامبر تا آن روز، به طور قطع از همین تدارک ناکافی و آسیبپذیری جدی جنبش ناشی میشد. این مخالفت البته جای بحث داشت. مارکس پاشنه آشیل کار کموناردها را میدید، اما در مورد چند و چون فرایند رفع آن، انگشت خود را به سوی سازمانیابی شورایی ضد کار مزدی توده کارگر، آن سان که اینک مورد تأکید رویکرد ماست، نشانه نمیرفت و قرار نیز نبود که نشانه رود. انسانها، حتی پیشروترین و تیزبینترین آنها، محصور قیود مادی و تاریخی دوره خود هستند، پراتیک آن روز جنبش کارگری اروپا و دنیا برای استنتاج چنین راهبُردی کفاف نمیداد. مارکس و انترناسیونال اول تا لحظه مورد بحث، طومار حزبسازی بالای سر کارگران و تشکل آفرینیهای فاقد ظرفیت پیکار با سرمایهداری را به گونهای صریح و پراتیک به بایگانی تاریخ داده بودند، اما انترناسیونال اول در رابطه با چگونگی تشکلیابی مبارزه طبقاتی جاری کارگران اروپا و دنیا، هیچ الگوی شفاف، آزموده و کارآمدی را دستور کار خود نداشت. در هر کشور، جمعیتها، انجمنها، کلوبها، گروهها، مجامع صنفی و بعضا حتی سندیکاها و اتحادیههایی فعالیت میکردند، تلاش شورای عمومی انترناسیونال این بود که بیشترین شمار این جمعیتها و انجمنها را در یک سازمان کشوری مرتبط و متحد گرداند. پیداست که میان این نوع سازمانیابی تا شوراهای سراسری ضد سرمایهداری مورد گفتوگوی روز ما، تفاوت زیادی موجود است.
جنبش کارگری بینالمللی و طبقه کارگر هر جامعه، برای هر گام مبارزه طبقاتی خود، برای آن که واقعا طبقاتی و ضد سرمایهداری پیش تازد، برای آن که قدرت پیکار کارگران در باتلاقهای سندیکالیستی و حزبی دفن نگردد، باید بستر متناسب خروش، شفافیت، بالندگی و میدانداری آگاه سرمایهستیز خود را پیدا نماید. این ظرف فقط شوراهای متشکل از آحاد تودههای کارگر است. شوراهایی که قدرت توده کارگر را به صف کنند، آحاد کارگران را برای حداکثر دخالتگری، بالاترین سطح چارهگری و تاثیرگذاری اجتماعی، ایفای نقش کارساز و آگاهانه در فردای سقوط دولت بورژوازی و آغاز فرایند برنامهریزی شورایی سراسری کار و تولید سوسیالیستی آماده سازد. پرولتاریا بدون این که در پروسه مبارزه طبقاتی خود، در درون جامعه سرمایهداری به این ظرف اعمال قدرت متشکل، به این بستر آموزش و آزمون قدرت طبقاتی و به این میدان مشق قدرت سوسیالیستی دست یابد، قادر به سرنگونی واقعی نظام بردگی مزدی نمیگردد. این بدیهیترین درس ماتریالیسم پراتیک و انقلابی مارکس است. «هیچ نظام اجتماعی تا قبل از آن که کلیه نیروهای مولده مورد نیازش رشد نیافته باشند، مضمحل نمیشود و مناسبات تولیدی برتر جدید، هیچ گاه قبل از آن که شرایط مادی وجود آن در چهارچوب جامعه قدیم به حد بلوغ نرسیده باشد، جانشین مناسبات تولیدی قدیم نمیگردد». شرایط مادی استقرار سوسیالیسم، باید حتماً در بطن جامعه سرمایهداری به اندازه کافی ببالد و این شرایط سوای جنبش سازمانیافته شورایی، آگاه و سرمایهستیز پر شمارترین آحاد تودههای وسیع طبقه کارگر هیچ چیز دیگری نمیتواند باشد.
در دوره تسلط فئودالیسم، مناسبات سرمایهداری و وجود بورژوازی و میدانداری این طبقه بود که دروازه دنیای گند و خون موجود را به روی تاریخ باز میگشود. سوسیالیسم به صورت تولید و کار و زندگی فارغ از وجود کار مزدی و استثمار و دولت و طبقات برعکس سرمایهداری چیزی نیست که در بطن نظام کهنه رشد کند و شکوفا گردد و پرولتاریا نیز در این جا بر خلاف بورژوازی، سوار موج قدرت شیوه تولید برتر آتی و در حال بالندگی در درون نظم موجود نیست. ماتریالیسم تقدیرگرایانه امپریستی، نفس توسعه کافی نیروهای مولده یا صنعت سرمایهداری و کثرت جمعیت کارگری را شرط کافی برای پایان سرمایهداری و ظهور سوسیالیسم میبیند! نظریهای که سخافت و بیپایگیاش نیازمند بحث نیست. آن چه میتواند و باید سر برکشد و در قعر مناسبات مسلط حاضر، بیرق اضمحلال و انحلال کامل این مناسبات را برافرازد، پرولتاریایی است که از ورای هر اعتراض، هر جدال، هر اعتصاب، هر شکل مبارزهاش و در هر قلمرو زندگی اجتماعیاش، اولا: قدرت ضد کار مزدی طبقهاش را در مقابل بورژوازی به صف میکند. ثانیا: در همین راستا و به عنوان جزء ارگانیک همین فرایند در هیات یک طبقه، خود را و آحاد تودههایش را برای برنامهریزی سوسیالیستی شورایی لغو کار مزدی آماده میسازد. انترناسیول اول و رویکرد کمونیستی درون این مجمع با حاشیه راندن حزبآفرینیها و هموارسازی راه ابراز وجود شورایی کارگران عضو انجمنها، کلوبها، جمعیتها یا مراکز تجمع کارگری کشورها و نیز تلاش برای ارگانیزه نمودن فعالیتهای این مجامع، کم یا بیش به صفآرایی متحد شورایی و انترناسیونالیستی تودههای کارگر اروپا علیه سرمایهداری کمک میکرد، اما از این جا تا فاز سازمانیابی شورایی سوسیالیستی قدرت پیکار طبقه کارگر جوامع مختلف فاصله بسیار زیادی در پیش بود. قیام هجدهم مارس کارگران پاریس، در شرایطی اتفاق افتاد که توده کارگر عاصی طی این پروسه را در کارنامه پیکار خود نداشت و به همین دلیل قادر به دفاع از سنگرهای انقلاب پر شکوه خود نشد. خیلیها انتقاد مارکس به کموناردها را در مسایلی مانند نقد وی بر عدم قاطعیت کمیته مرکزی گارد ملی، در حمله به ورسای و تعیین تکلیف مصمم با دولت «تی یر» یا چشمپوشی کمیته از مصادره منابع مالی بورژوازی و دولت سرمایه، خلاصه میکنند. چنین انتقاداتی مسلما صورت گرفته است، اما اینها به چند و چون بررسی رُخدادهای پس از قیام مربوط است و نقد پیشین مارکس به عدم تدارک کموناردها در روزهای پیش از این رُخداد را از حیطه اعتبار ساقط نمیکند. ستایش بعدی بسیار پر شور او از کمون، تاکید وی بر عظمت درسهای تاریخی قیام یا ابتکارات و خلاقیتهای بسیار سترگ ضد سرمایهداری کموناردها در طول دو ماه عمر کمون، که همگی درست و مهم و پر ارجاند، سبب شده است تا انتقاد قبلی وی کمرنگ شود یا کمرنگ به نظر آید. اما حقیقت ماجرا این نیست. نقد نخست مارکس و توجه دقیق او به کمبود تدارک یا ناآمادگی سرنوشتساز جنبش کارگری فرانسه در آستانه قیام هجدهم مارس، از بیشترین درستی و اهمیت برخوردار است. نکته اساسی در این گذر، آن است که این کمبود تدارک یا ناآمادگی را با نگاهی واقعا ضد سرمایهداری کنکاش کنیم. اگر از این منظر بنگریم، جای خالی سازمانیابی شورایی سراسری سرمایهستیز را تنها مصداق درست کاستیها و کمبودها و ناآمادگیهای کموناردها خواهیم دید. مشکلی که نشانی از هیچ کم و کسر در ظرفیت سرمایهستیزی کارگران نداشت، بالعکس فقط از جوانی جنبش کارگری جهانی و سطح ناکافی آزمونهای این جنبش خبر میداد. مارکس در جمعبست تجارب کمون به همه دستاوردهای سترگ تاریخی این رُخداد انگشت نهاد. در این گذر، اما بخش مربوط به ارتباط اندرونی و ارگانیک میان جهتگیری سوسیالیستی جنبش کارگری با شورایی متشکل شدن این جنبش، در همه مقاطع مختلف پیکار طبقاتی کارگران علیه سرمایهداری، آن چنان که لازم بود مورد تصریح و تاکید قرار نگرفت. این تسامح بعدها به جای آن که توسط رویکرد مارکسی و کمونیسم لغو کار مزدی طبقه کارگر بینالمللی جبران گردد، سلاح دست رفرمیسم چپ میلیتانت، برای مسخ و تحریف کامل یکی از عظیمترین و سرنوشتسازترین آموزشهای کمون شد. رفرمیسم چپ در پهنه وارونهبافیهای بورژوایی، تحریفپردازیهای مکتبی و استفتاء آفرینیهای عقیدتی خود این چنین القا کرد که شوراها صرفا تبلور جنب و جوشهای اضطراری کارگران در دوره «اعتلای انقلابی» و آستانه قیام علیه رژیم حاکم هستند، احزاب لنینی طیف رفرمیسم میلیتانت، این جعلیات و وارونهگردانیها را با یک حکم دیگر هم تکمیل نمودند. این که شوراها ارگانهای قیام تودهها تحت فرمان مطاع حزب و شایستگان صدرنشین ماشین قدرت حزبی میباشند!! آموزشهای رادیکال ضد کار مزدی کمون به این ترتیب و در پیچ و خم جعلبافیهای رفرمیسم چپ به ضد خود تبدیل شد، به جای آن که قطبنمای واقعی پیکار فعالین آگاه و کمونیست کارگر برای سازمانیابی شورایی ضد سرمایهداری تودههای وسیع طبقه خویش گردد، به عصای دست بورژوازی چپ برای حلق آویزی مبارزه طبقاتی کارگران به احزاب بالای سر جنبش کارگری و تبدیل قدرت این جنبش به ابزار جایگزینی شکلی از سرمایهداری به جای شکل دیگر آن شد.
از کمون پاریس به سراغ آن چه در روسیه قرن بیستم روی داد، برویم. لنین در نوشتههای خود و بیش از همه جا، در اثر معروف «دولت و انقلاب» بر روی اهمیت درسآموزی از قیام هجدهم مارس و رویکرد کموناردها به مسایل مختلف تاکید و درنگ میکند، اما واقعیت این است که کارنامه بلشویسم، از جمله لنین، از آغاز تا فرجام، نه فقط نشانی از کاربرد درسهای کمون ندارد، که علیالعموم وارونهسازی این درسها را بانگ میزند. برای روشن شدن موضوع باید باز هم به تاریخ رجوع نمود و پویه پیدایش، رشد و گسترش شوراها را در یک سوی و نوع نگاه و ارتباط بلشویسم با جنبش شورایی به ویژه نسخهپیچیهای لنین در این گذر را با نگاهی مارکسی و ضد سرمایهداری بازکاوی کرد. پیش از هر سخنی در این حوزه، باید این نکته را نیز به طور شفاف باز گفت که بحث اساسا بر سر چند و چون برخورد با شوراها یا جنبش شورایی کارگران نیست. سخن اصلی بر سر روایت افراد یا احزاب، از مسایل ریشهایتر، مسایلی مانند شناخت از سرمایهداری، سوسیالیسم، جنبش کارگری، فرایند مبارزه طبقاتی و از همه اینها اساسیتر، بُنمایه اجتماعی و طبقاتی رویکرد حامل این شناختها، تحلیلها و راهبُردهاست. با این تاکید به بررسی موضوعی که اشاره شد، به مساله شوراها در روسیه و چگونگی مواجهه بلشویسم و لنینیسم به جهتگیری شورایی جنبش کارگری میپردازیم. تاریخ حاکی است که سنت انتخاب نماینده برای حل و فصل مشاجرات روزمره با کارفرمایان، در میان توده کارگر روس از دیرباز و از دهههای هفتاد و هشتاد سده نوزده رایج بوده است. بنیانگذار این رسم لزوما نه کارگران، که بیشتر اوقات حتی صاحبان سرمایه بودهاند. آنها اگر نه عموما، ولی بعضا این اقدام را راهکار مناسبی برای خلاصی از خطر اعتصابات کارگری میدیدهاند و از آن استقبال میکردهاند. عدهای تلاش کردهاند تا همین سنت رایگیری برای تعیین نماینده، در جهنم استبداد و خفقان تزاری را پیش زمینههای ظهور ایده شوراسازی در جنبش کارگری روسیه به حساب آرند!! کوششی که عمیقا پندارآلود است و به نوعی قیاسپردازی رایج منطق ارسطویی میماند. اولین جرقه زایش شوراها را به طور واقعی در گیر و دار انقلاب ١٩٠۵ میتوان رویت کرد. پدیدهای که به جای هشدار به رویکرد کمونیسم لغو کار مزدی پرولتاریا، برای تداعی کاستیهای کار کموناردها، اهتمام به رفع آن کمبودها و چرخیدن بر روی ریل سازمانیابی واقعی شورایی ضد سرمایهداری تودههای وسیع طبقه کارگر، باز هم دستمایه پراکسیس سوسیال دموکراسی میلیتانت روز روسیه شد و از ورای آن، همان را استنتاج کرد که پیشتر به آن اشاره رفت. نکته مهم در این جا آن است که شوراهای سال ١٩٠۵، چه بزرگترین آنها، یعنی شورای پطرزبورگ و چه شوراهای ولایات، هیچ کدام در شروع کار هیچ تشابهی با ارگانهای قیام تودهای نداشتند و اساسا اهل رژیمستیزی متعارف فراطبقاتی رایج احزاب لنینی نبودند. شوراها در عمق جهنم گرسنگی و فقر و بیماری و دیکتاتوری هار تزاری توسط تودههای کارگر پدید میآمدند تا علیه وضعیت موجود، علیه آن چه سرمایهداری بر کارگران تحمیل کرده بود، بجنگند. این شوراها با این که نقش نطفههای اولیه خودجوش جنبش شورایی ضد سرمایهداری طبقه کارگر را داشتند، اما میان وضعیت موجودشان تا زمان تبدیل به یک جنش آگاه سرمایهستیز شورایی نیز فاصلهای بسیار ژرف، به اندازه تمامی فرایند مورد نیاز تکامل کمونیسم خودپوی کارگران به کمونیسم لغو کار مزدی یا فرایند تکامل سرمایهستیزی خودانگیخته تودههای کارگر به جنبش آگاه شورایی سوسیالیستی وجود داشت. شوراها در سال ١٩٠۵ حتی مرکز دخالتگری موثر آحاد کارگران هم نبودند و بیشتر نقش نهادهای نمایندگی برای رتق و فتق کردن مسایل جاری جنبش کارگری و پیشبرد اعتراضات و اعتصابات تودههای کارگر را ایفا مینمودند. نهادهایی که با پارهای مولفههای مهم از دکهداریهای پارلمانتاریستی بورژوازی یا رفرمیسم راست سندیکالیستی متمایز میگردیدند. قبل از هر چیز اعضایش قابل عزل بودند و در صورت تخطی از پیگیری انتظارات کارگران، ماموریتشان منتفی میشد. دوم آن که مشروعیت آنها را اساسا قدرت جمعی تودههای کارگر تعیین میکرد و از انحلال در داربست قانون و نظم سرمایه به دور بودند. این شاخصها وضعیت بسیار مساعد شوراها برای جهتگیری رادیکال علیه سرمایهداری و تبدیل شدن به ظرف واقعی پیکار علیه بردگی مزدی را حکایت میکرد، اما مولفههایی دیگری از این ظرفیت میکاست و راه این جهتگیری را دشوار مینمود. درصد اعضای شوراها به نسبت جمعیت کارگرانی که توسط آنها نمایندگی میشدند، بسیار اندک بود. در پطرزبورگ هر پانصد کارگر، فقط یک نماینده عضو شورا داشتند. این رقم در منطقه مسکو به یک نفر برای چهارصد کارگر میرسید و در مناطق دیگر بعضا کمی مناسبتر و نسبت نمایندگان افزونتر بود؛ وضعیتی که در مجموع شوراها را از اصلیترین خاصیت خود، یعنی ظرف دخالتگری واقعی شمار هر چه کثیرتر کارگران ساقط میساخت. از این که بگذریم، سیستم سلسلهمراتبی گزینش نمایندگان، ساختار سندیکایی سازمانیابی کارگران بسیاری نواحی و اختیارات سندیکاها برای اعزام نماینده به جای قاطبه کارگران، همه و همه، پویه تاثیرگذاری شورایی تودههای کارگر بر روند سیاستگذاریها و تصمیمگیریها را مختل میکرد. این کاستیها، در کنار کاستی اساسی یا فقدان حضور آگاه و موثر رویکرد رادیکال ضد کار مزدی در جنبش کارگری روسیه، مجموعاً شوراها را از آن چه باید باشند، بسیار بسیار دور میساخت.
شوراها با این اوصاف، به مثابه اجتماعی از نمایندگان کارگران و در پیشاپیش جنبش جاری آنان دست به کار مبارزه برای تحمیل خواستههای روز تودههای طبقه خویش بر بورژوازی شدند. خواستههایی که عموما اقتصادی و بعضا سیاسی بودند. طرح این مطالبات و مبارزه کارگران برای حصول آنها، بالطبع پای قدرت سیاسی حاکم در دفاع از کارفرمایان را نیز پیش میکشید و ستیز با رژیم را از این منظر و نه در قالب رژیمستیزی فراطبقاتی باب طبع احزاب دستور کار جنبش کارگری مینمود. شوراها هیچ دورنمای ضد سرمایهداری در پیش روی خود نداشتند و به رغم همه تفاوتهاشان با اتحادیهها، به هیچ وجه ظرفی برای اعمال قدرت تودههای کارگر علیه مناسبات بردگی مزدی نبودند. احزاب در ایجاد شوراها دست نداشتند، اما هر حزب و جمعیتی با مشاهده خروش کارگران برای شوراسازی همه قوای خود را به کار گرفت تا بخش هر چه بیشتری از تشکلهای شورایی را تسمه نقاله عروج خود به قله میدانداری سازد. بلشویکها و منشویکها در بیشتر شوراها از نوعی توازن قوا برخوردار بودند. نفوذ سوسیال رولوسیونرها (اس ار ها)، آنارشیستها و دیگران به مراتب کمتر بود. این که منشویکها یا جریانات دیگر چه تصور و انتظاری از شوراها داشتند، نیازمند بحث نیست یا حداقل مورد توجه این نوشته نمیباشد. محور گفتوگوی حاضر ما، محتوای رویکرد و نوع نگاه چپترین گرایش درون جنبش کارگری روسیه یعنی بلشویکها و به طور خاص، لنین، به تشکلهای شورایی این سالها و دورههای بعد است. همه شواهد حاکی است که شوراها در پهنه انتظارات، افقها و کارزار جاری بلشویسم هر جایگاهی داشتند، هیچ گاه و در هیچ موقعیت یا دورهای موضوعیتی به عنوان ظرف تشکل ضد سرمایهداری تودههای وسیع طبقه کارگر پیدا نکردند. فرار بلشویسم از چنین نگاهی به شوراها هیچ ربطی به اشتباه، کمبود تجربه یا ضعف شناخت نیز نداشت. آن چه حزب سوسیال دموکرات روسیه و رادیکالترین رویکرد درون این حزب به صورت اهداف نزدیک یا دورنماهای استراتژیک دنبال مینمود، به هیچ وجه مسایلی نبودند که بلشویسم را به سمت چنان روایتی از شوراها سوق دهد. صدر و ذیل حرف لنین آن بود که پرولتاریای روسیه زیر بیرق رهبری حزبش، انقلاب دموکراتیک را به سرانجام رساند، حکومت تزار را سرنگون کند، دیکتاتوری دموکراتیک کارگران، دهقانان را بر جای آن بنشاند!! راه رشد نوع اروپایی سرمایهداری را هموار نماید و با عبور از این منزلگاهها به سوی انقلاب سوسیالیستی پیش تازد. سوسیالیسم وی همان گونه که از اول بانگ میزد و بعدها به اندازه کافی عریان شد، سرمایهداری دولتی برنامهریزی شده توسط حزب و دولت حزبی بالای سر تودههای فروشنده نیروی کار بود. حصول این هدفها و راه رسیدن به آنها نه فقط به هیچ سازمانیابی شورایی ضد سرمایهداری تودههای وسیع طبقه کارگر نیاز نداشت که بالعکس در گرو بستن سد بر سر راه بالندگی چنین سازمانیابی، جنبش و رویکردی نیز بود. از منظر لنین، کلید فتح تمامی دروازههای کارزار در دست حزب قرار داشت. حزب بود که با ید بیضای خود تمامی پروسه تحولات را تا استقرار کامل سوسیالیسم موعود رقم میزد. حزبی متشکل از شایستگان، فرهیختگان و انقلابیون حرفهای که قدرت تودههای کارگر را سکوی پرش خود به عرش اعلای حاکمیت سازد، حکومت خود را دیکتاتوری پرولتاریا و مظهر سیادت و فرمانروایی سوسیالیستی کل طبقه کارگر نامد. سکان برنامهریزی اقتصاد و سیاست را با دستان توانای خود و قدرت دولتی خود بچرخاند و همه آن کارهایی را انجام دهد که تاریخ شاهد متحیر انجامش شد. در سپهر این کارزار سیاسی و سوسیالیسمآفرینی، شوراها فقط تا جایی شورا و کارگری و قابل دفاع بودند که نقش بی چون و چرای حوزههای سربازگیری برای خدمت در ارتش تحت فرمان حزب را ایفا نمایند. در غیر این صورت، سد راه انقلاب و اهداف پرولتاریا تلقی میشدند و باید با نهادهای دیگر جایگزین میگردیدند.
در اکتبر سال ۱۹۰۵، شوراها به گونهای سریع از وضعیت روز خود به مثابه ارگانهای رهبری اعتصابات اقتصادی خارج شده و به صورت ستادهای فعال رتق و فتق مسایل جنبش انقلابی وارد میدان شدند. بلشویکها اگر چه از لحاظ کثرت افراد حزبی در شوراها وضعی مشابه منشویکها داشتند، اما برد اثرگذاری سیاسی آنها در قلمرو جنب و جوش این تشکلها کمتر بود. آنها حتی در داربست باورهای خود نیز، علاقه زیادی به تلاش برای تاثیر بر جهتیابی سیاسی شوراها نشان نمیدادند. برخی مورخین و گزارشگران رویدادهای این سالها، از جمله «ای اچ کار» حتی این نکته را از نظر دور نمیدارد که بلشویکها چه بسا شوراها را رقیب حزب میدیدند و در پهنه کارزار سیاسی به صورت رقیب به آنها نگاه میکردند. لنین در نوشتهها و راهبُردهای خود در این دوره، خیلی کم از شوراها سخن میگوید، او بالعکس دلبستگی بسیار موکدی به نقش کمیتههای انقلاب در شهرها و روستاها نشان میدهد. همه جا بر اهمیت برپایی این کمیتهها اصرار دارد و حزب را به اختصاص نیرو برای این کار فرا میخواند. چرا چنین است؟ پاسخاش همان است که چند سطر بالاتر آمد. لنین و سران بلشویسم، هموارسازی راه برای دخالتگری آگاهانه، خلاق، مستقیم و آزاد تودههای وسیع کارگر، در کار سیاستگذاریها و چارهاندیشیهای پروسه کارزار طبقاتی و آماده شدن کارگران برای جامعهگردانی شورایی سوسیالیستی را قبول نداشتند و حائز موضوعیت نمیدیدند. آن چه آنها میخواستند، تبعیت توده کارگر از دستورات حزب بود. شوراها به دلایل مختلف تشکلهای مطلوب تحقق این هدف نبودند. اولا: به این دلیل که کفه نفوذ حزب در آنها سنگین نبود، ثانیا: و مهمتر این که در مقابل اطاعتپذیری بی قید و شرط از حزب کم یا بیش مقاومت میکردند. کمیتههای انقلاب بالعکس در نظریه انقلاب دموکراتیک و استقرار «دیکتاتوری پرولتاریا و دهقانان» لنین جایگاه مهمی احراز مینمودند. حزب میتوانست در شرایط پیش از قیام از آنها به مثابه ارگانهای بسیج تودهای و سازماندهی مبارزات ضد رژیمی بهره گیرد و به گاه پیروزی انقلاب و عروج به عرش قدرت نیز آنها را ساز و کار اجرای نظم اقتصادی، سیاسی و اعمال اتوریته خود گرداند.
در مورد چگونگی رابطه لنین و بلشویکها با شوراها، آن چه در اکتبر سال ۱۹۰۵ در شورای کارگران پطرزبورگ اتفاق افتاد، قابل تعمق است. این شورا در روزهای اول به صورت کمیته اعتصاب تشکیل شد و بلشویکها به گونهای نسبتا فعال افرادی را برای شرکت در کمیته اجرایی آن اعزام نمودند. کمی این سوتر و به دنبال ختم اعتصاب، نمایندگان کارگران تصمیم به ادامه کار کمیته با رویکرد و ساختاری شورایی گرفتند. این امر با مخالفت سرسختانه بلشویکها مواجه گردید. آنها اعلام داشتند که سازمانهای غیرحزبی از نوع شوراها فاقد مشی پرولتری هستند، خطرناک میباشند، موجودیتشان برای سوسیال دموکراسی زیانبخش است، وجودشان در کنار حزب زائد و مخل است و فعالین بلشویک باید آنها را ترک گویند. لنین بعدها این شیوه مواجهه را مورد انتقاد قرار داد و تا حدودی تعدیل نمود. اما فحوای انتقاداتاش این بود که باید تلاش نمود تا شوراها نقش همان کمیتههای انقلاب را ایفا نمایند، تودههای کارگر را برای قیام سازماندهی کنند و در صورت پیروزی قیام، رسالت ارگانهای قدرت دولت محصول انقلاب دموکراتیک یا همان دیکتاتوری کارگران – دهقانان را به دوش کشند.
برخورد بلشویسم و لنین به پدیده شوراها در فاصله فوریه تا اکتبر ١٩١٧ و بالاخره روزها و سالهای بعد از پیروزی انقلاب اکتبر نیز دقیقا ادامه همان سیاستها و شیوههای قبلی آنها در دوره انقلاب ١٩٠۵ بود. شورای نمایندگان کارگران پطروگراد در آغاز این دوره به صورت کاملا خودانگیخته و به عنوان مظهر خشم و نارضایی و طغیان و اعمال اراده خودجوش تودههای کارگر وارد پهنه کارزار شد. بلشویکها و سایر رویکردها یا احزاب به عنوان آحاد کارگران در پویه تولد شورا مسلما حضور داشتند، اما مشخصه ماهوی خیزش شورایی، در این بار را نیز نه حزبگرایی، که بالعکس فوران خودپوی قدرت متحد طبقاتی کارگران علیه وضع موجود و برای مقابله با فشار استثمار، جنگ افروزی، درندگی و بربریت سرمایهداری تعیین میکرد. شوراهای این دوره، با همین توصیف و به همین اعتبار، از یک سوی بیشترین ظرفیت را برای تبدیل شدن به بستر واقعی سازمانیابی آگاه ضد سرمایهداری توده کارگر با خود حمل میکردند و از سوی دیگر همسان ارگانهای سلف خود، کوه پاشنهآشیلها، آسیبپذیریها و کاستیها بر سرشان آوار بود.
بلشویکها در فاصله طولانی میان ۱۹۰۵ تا آن روز، پرونده حیات جنبش شورایی را اگر نه در حرف، اما عملا مختومه میدیدند. برای دورههای فاقد مختصات «اعتلای انقلابی» سوای حزب، سندیکا، اتحادیه و احیانا کمیته اعتصاب یا نظائر اینها، نوع تشکل دیگری را به رسمیت نمیشناختند. در سپهر محاسباتشان، شورا پدیده دوران قیام بود که باید نقش حوزه سربازگیری حزب و گردان پیاده نظام مطیع دستور افراد کمیته مرکزی را اجرا کند. حتی در این دوره نیز مشروعیت یا عدم مشروعیتاش با ملاک چگونگی ارتباطاش با حزب تعیین میشد. بالندگی جنبش شورایی به مثابه تنها مظهر قدرت واقعی طبقاتی سرمایهستیز پرولتاریا و تنها شاخص رشد و قوام استخوانبندی پیکار طبقهای که آینده از آن اوست، در این جا هیچ جایگاهی احراز نمینمود. فعالین جنبش کارگری محصور در باورهای حزبی و منقاد به فرامین رهبران حزب، هیچ طرح و نقشهای برای تاثیرگذاری بر تودههای کارگر با هدف سازمانیابی شورایی مبارزه آنها در شرایط متعارف نداشتند. به همین دلیل، شوراها حکم ستارههای خاص فصول نجومی در تقویم سیاسی حزب را پیدا میکردند. با رسیدن فصل اعتلای انقلابی طلوع مینمودند. به گاه طلوع، کارشان این میشد که ستاره اقبال حزب برای تسخیر قدرت سیاسی و در صورت تحقق این هدف ارگانهای اداری اعمال تصویبنامههای حزبی برای برقراری نظم تولیدی، سیاسی و اجتماعی باشند. در غیر این صورت، یعنی شکست انقلاب، بساط ماموریت جمع کنند و منتظر دوره اعتلای انقلابی بعدی مانند!! شوراها در چنین وضعی، یا در سیطره چنین نگاهی، هر گاه پدیدار میشدند، موجوداتی دیررس، ناقصالخلقه و آمیزه نامتجانسی از همه رویکردها و تمایلات حی و حاضر طبقاتی بودند. با این که توسط تودههای کارگر تشکیل میشدند و ظرف طغیان و قهر و پیکار وسیعترین شمار بردگان مزدی سرمایه بودند، اما میدانی برای تاخت و تاز و فرمانروایی تمامی جریانات از راست و چپ بورژوازی گرفته تا رویکردهای رفرمیستی مماشاتجو و میلیتانت کارگری تا برخی جوششهای رادیکال کمونیستی ضعیف و بدون قوام میشدند. فعالین کارگری درون شوراها نیز به جای آن که نقش فعالین واقعی کمونیست درون جنبش شورایی تودههای طبقه خود را ایفا نمایند، عملا صدر و ذیل رسالتشان را در سنگین ساختن کفه نفوذ حزب یا رویکرد متبوع در شوراها خلاصه میکردند. قدرت احزاب در این روزها تماما از شوراها برمیخاست، اما شوراها به جای آن که بستر میدانداری آگاه و ضد کار مزدی پرولتاریا و صفآرایی کمونیستی این طبقه علیه موجودیت سرمایهداری، گردند تا حد وسیلهای برای پرتاب سفینه حزب، به ماشین دولتی تنزل مینمودند.
در روزهای فوریه به بعد، همه تاکید لنین بر این بود که فاز انقلاب دموکراتیک در روسیه به فرجام رسیده است و دوره انقلاب سوسیالیستی آغاز شده است. نکته حساس و مهم در این جا نوع نگاه به سوسیالیسم، شوراها، انقلاب و استراتژی مبارزه طبقاتی پرولتاریاست. لنین متضاد با مارکس، دلبستگی بسیار زایدالوصفی به تحمیل مرحلهبندی انقلابها، بر جنبش کارگری داشت. شالوده نگاه وی این نبود که پرولتاریا باید با تمامی ظرفیت و توان موجودش علیه سرمایهداری پیکار نماید، متناسب با قدرت جنگیدن خود در هر لحظه، خواستهها و انتظاراتاش را بر سر بورژوازی فرو کوبد، در این راستا خود را نیرومندتر، آگاهتر، افقدارتر و شوراییتر سازمان دهد، قدرت تقابل و توان تعرض خود را بالاتر برد و سرانجام خود را آماده جنگ آخرین سازد. او چنین نمیاندیشید، بالعکس همه جوش و خروش خویش را به کار میبست تا استراتژی مبارزه طبقاتی تودههای کارگر را بر اساس طول و عرض اطاعت کارگران و دهقانان از حزب فازبندی کند، هر چه ابعاد این متابعت کمتر باشد، فاصله جامعه از انقلاب سوسیالیستی دورتر و هر چه کمتر باشد، آستانه این انقلاب در دسترستر توصیف میشد. شعارها، مواضع و سمت و سوی راهبرُدهای لنین در این دوره نیز همگی از طریق رجوع به همین اصل تقریر میشوند. او شرایط بعد از وقوع قیام فوریه را دوره تدارک انقلاب سوسیالیستی تلقی کرد، فقط به این اعتبار که شوراهای کارگران، دهقانان و سربازان موضعی متفاوت با دولت لووف و بعدا کرنسکی داشتند. به بیان دقیقتر، شوراها در این محاسبات، ارگانهای قدرت انقلاب بورژوا دموکراتیک بودند!! تزهای معروف آوریل و شعار ظاهرا رادیکال و بسیار پر شکوه «انتقال همه قدرت به شوراها» نیز بر خلاف تصورات رایج، از توجه لنین به اهمیت شوراها به عنوان ظرف دخالتگری آگاه و اعمال قدرت شورایی تودههای وسیع کارگر علیه سرمایهداری حکایت نمینمود. او این شعار را پیش میکشید تا اولا: فرجام فاز «انقلاب دموکراتیک» را که به زعم وی دستور کار تاریخی پرولتاریای روس تا آن روز بود، اعلام نماید و ثانیا: تراز نوسانات بعدی شوراها و فاصله میان آنها و حزب را گاهنگار دوری و نزدیکی انقلاب سوسیالیستی معرفی کند!! بر پایه این راهبُردها، همه کار بلشویکها و فعالین کارگری وفادار به بلشویسم این شد که پایههای نفوذ حزب را در شوراها توسعه دهند و تحکیم کنند تا از این طریق تودههای کارگر را که از طریق درصد بسیار اندک نمایندگان خود به شوراها و تصمیمات کمیته مرکزی این ارگانها وفاداری نشان میدادند، آماده قبول دستورات و مصوبات رهبری حزب گردانند. فرایندی که تحقق موفقیت آمیز آن مترادف با تدارک انقلاب سوسیالیستی تلقی میگردید!! تنها به این دلیل که پایههای استقرار حاکمیت حزب را فراهم میساخت! شاید در همین راستا و در تکمیل همین تلاشها بود که نام حزب سوسیال دموکرات روسیه نیز به حزب کمونیست تغییر مییافت. تغییر نامی که ظاهرا نیاز اعلام برقراری حاکمیت پرولتاریا به مثابه یک طبقه و آمادگی تام و تمام این طبقه برای برنامهریزی سوسیالیستی کار و تولید اجتماعی تلقی میشد!! حزب با موج طغیان تودههای به جان آمده از فشار استثمار و بی حقوقیها و جنگ افروزیهای بورژوازی، به یمن تبعیت شوراها از دستورات رهبران حزبی و در سیطره راهبُردها و چارهگریهای لنینی که اشاره شد، به ایده تسخیر قدرت سیاسی جامه عمل پوشاند. انقلاب اکتبر به پیروزی رسید، و حالا به جای پرولتاریای آگاه، سازمانیافته در شوراهای سراسری ضد کار مزدی، بنا به گفته غرورآمیز لنین، بوروی شش نفری حزب بود که باید برای همه چیز تصمیم میگرفت. انقلاب پیروز شده بود و ستاره عمر شوراها باید ولو با چند ماه تاخیر به طور کامل غروب میکرد!! ارتش رسمی، پلیس، وزارت اقتصاد، دولت بالای سر کارگران آن هم از جنس متمرکزتریناش، دعوت از سرمایهداران متمدن اهل تمکین به حزب به جای بی تمدنها، نپ، بستن دخیل به بورژوازی دارای قدرت اعجاز برنامهریزی، مدیریت، تخصص، دانش و فرهنگ مدرن، حمد و ثنای بدون مرز یکتارییسی و سیستم تایلور در تولید، تقدیس بیکران تبعیت هزاران کارگر از اراده مطاع بیهمتای رییس کاردان و خیل تحولات سترگ سوسیالیستی دیگر، یکی پس از دیگری پیش پای پرولتاریای پیروزمند پهن بود!! سرنوشت توده وسیع کارگری که در طول سالیان متمادی مبارزه، خود را شورایی و ضد سرمایهداری سازمان نداده بود، عرصههای مختلف حیات اجتماعی جامعه کاپیتالیستی را میدان کارزار شورایی علیه سرمایهداری نساخته بود، شوراها را ظرف ارتقای آگاهی طبقاتی، میدان تمرکز قوای تودههای وسیع طبقهاش و سنگر جنگ خویش علیه سرمایهداری نکرده بود، پرولتاریایی که کل قدرت لایزال تاریخسازش را سکوی پرش حزب به قدرت نموده بود، سوای آن چه روی داد، چیز دیگری نمیتوانست باشد.
هدف بحث این بود که کارنامه شوراسازی در جنبش کارگری جهانی را با رجوع به دو رویداد بسیار عظیم تاریخی این جنبش کند و کاو کنیم، کسر و کمبودهای بنیادی کار کموناردها و بلشویکها در حوزه برپایی شوراها را باز گوییم، این کاستیها را سوژه درسآموزی و ارتقای شناخت روز خود و فعالین دست اندرکار سازمانیابی مبارزه طبقاتی کارگران دنیا سازیم. جنبش شورایی دستور کار رویکرد ضد کار مزدی به هیچ وجه چیزی نیست که در روسیه سالهای ١٩٠۵ یا ١٩١٧ شاهدش بودیم. شورا برای ما ستاره فصل اعتلای انقلابی نیست، ارگان ویژه قیام نیست. تسمه نقاله انتقال حزب به قدرت سیاسی نمیباشد، حوزه سربازگیری حزب و گردان پیادهنظام حزب هم نمیباشد. نهادهای اعمال دیکتاتوری کارگران و دهقانان هم نمیتواند باشد. تلقی ما از سازمانیابی شورایی جنبش ضد سرمایهداری طبقه کارگر، با آن چه در کمون پاریس شاهدش بودیم نیز تفاوتهای چشمگیری دارد. کموناردها به درستی و به عنوان یک ابتکار بسیار عظیم و پر درخشش ضد سرمایهداری برای اعمال حاکمیت تودههای وسیع بردگان مزدی در حوزههای اقتصاد و سیاست علیه بورژوازی و مناسبات سرمایهداری به کار گرفتند و در این گذر بسیار حیرتانگیز و ماهوی، از بلشویسم و لنینیسم رادیکالتر پیش تاختند. اشکال کار آنها را پیشتر گفتیم و نیاز به تکرار ندارد. جنبش شورایی سرمایهستیز، آگاه و سراسری تودههای کارگر برای ما تجلی استخوانبندی بالنده آگاه نیرویی است که آینده تاریخ از آن اوست. نیرویی که در قعر جهنم سرمایهداری باید ببالد و در پروسه بالندگی خود تمامی آمادگیها و ظرفیتهای لازم برای محو تمامیت نظام سرمایهداری و استقرار سازمان شورایی برنامهریزی کار و تولید سوسیالیستی را احراز کند. شوراها برای ما ظرف و بستر این بالندگی هستند. جنبش متشکل تودههای کارگر علیه سرمایه در همه عرصههای حیات اجتماعیاند. میدان ارتقای سرمایهستیزی خودپوی توده وسیع کارگر به سرمایهستیزی آگاه و کمونیستی آنها میباشند. کارگران باید همیشه، همه جا و در همه دورهها شورایی متحد گردند، در درون شوراها آناتومی مارکسی عینیت سرمایهداری را آگاهی طبقاتی و سر بیدار ضد کار مزدی خود کنند. شوراها را سنگر جنگ روز برای تحمیل خواستههای جاری علیه بورژوازی، تعرض علیه استثمار و همه مظاهر هستی سرمایه و همزمان خاکریز مبارزه طبقاتی برای نابودی فرجامین مناسبات بردگی مزدی سازند.