«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
ناصر پایدار –
راهکارها و وظائف رویاروی طبقه کارگر بینالمللی
دیری است که شکست آمریکا در جنگ عراق به گفتوگوی مشترک همه محافل سیاسی جهان حتی کاخ سفید و پنتاگون و سازمان سیا تبدیل شده است. همه از شکست سخن میگویند، اما این که چه چیز شکست خورده است و حصول کدامین اهداف با شکست مواجه شده است؟ موضوعی است که یا بحث نمیشود و یا به گونه ای غلط به اذهان القا میگردد. شکست بورژوازی آمریکا و دولتهای متحد وی در جنگ خاورمیانه اگر نه در دراز مدت، اما در کوتاه مدت، شکست بسیاری از هدفها و انتظاراتی است که جنگهای بالکان، افغانستان، عراق و پارهای رویکردهای جنگ افروزانه دیگر قطب مسلط سرمایه جهانی، دنبال میکرده است. این هدفها به طور مختصر عبارت بودند از:
۱- ایجاد فضای سیاسی و میلیتاریستی متناسب با ملزومات عقبنشینی استراتژیک و مطمئن جنبش کارگری بینالمللی به گونهای که تاخت و تاز بلامنازع و بی مرز بورژوازی برای بازتقسیم مجدد کار لازم و اضافی به زیان طبقه کارگر و به نفع افزایش سود سرمایهها در سطح جهانی با مقاومت موثری مواجه نشود. در این رابطه بحث بر سر این نیست که آرایش قوای جنبش کارگری در روزهای تدارک جنگ، سد مقاومی در مقابل تعرضات سرمایه جهانی یا تهدیدی تعیین کننده برای این تعرض بوده است. جنبش کارگری بینالمللی به طور مسلم از چنین موقعیتی برخوردار نبوده و در شرائط حاضر هم نیست. مساله واقعی این است که ضربات مستمر بحران اقتصادی جاری و مخاطرات بالفعل آن برای شیرازه بقای نظام سرمایهداری، سازماندهی وسیعترین تهاجمات علیه سطح معیشت و امکانات اجتماعی کارگران دنیا را به جزء لایتجزای پیش شرطها و ملزومات بازتولید سرمایه بینالمللی مبدل ساخته است. بورژوازی ناگزیر است به صورت استراتژیک به این نیاز پاسخ دهد و تلاش برای ایجاد فضای مناسب این تهاجم و تعرض، موضوعی است که دولتهای سرمایهداری کلا و قدارهبندان حافظ نظم سیاسی و تولیدی سرمایه در جهان، هیچ لحظهای نسبت به اهمیت آن غفلت نمیورزند. جنگ عراق و جنگهای ماقبل و مابعد آن، در ساختار این استراتژی جایگاه جدی داشته است و برنامهریزی تداوم این جنگ افروزیها، با همین هدف دستور کار نظام سرمایهداری در سالهای آتی خواهد بود.
۲- تضمین نقش سرکردگی بورژوازی آمریکا در زنجیره اعمال نظم تولیدی، سیاسی و میلیتاریستی سرمایه جهانی به گونهای که سرمایهداری ایالات متحده در پرتو ایفای این نقش بتواند بیشترین سهم اضافه ارزش تولیده شده توسط طبقه کارگر بینالمللی را از دست قطبهای رقیب سرمایه جهانی خارج سازد و به خود اختصاص دهد. احراز این موقعیت در آستانه قطب بندیهای مجدد درون سرمایه بینالمللی، تشدید روزافزون بحران ساختاری نظام سرمایهداری، عروج تهدیدآمیز قطبهای کاپیتالیستی نیرومند مانند چین، هند، روسیه و اتحادیه اروپا، برای سرمایه اجتماعی ایالات متحده جایگاه حیاتی و سرنوشتسازی را تعیین مینماید.
۳- پالایش نظم سیاسی سراسری سرمایه جهانی و یکپارچه کردن آن در راستای اهداف یاد شده، تصفیه دولتهای متزلزل و فاقد صلاحیت لازم برای تضمین ثبات سیاسی سرمایهداری از نوع دولت صدام و طالبان، برچیدن زمینهها و شرایط سیاسی و بینالمللی باجخواهیها و زیادتطلبیهای برخی رژیمها مانند جمهوری اسلامی و بالاخره تسویه حساب با بقایای متلاشی سرمایهداری دولتی سابق و حکومتهایی مانند یوگسلاوی پیشین، کوبا، کره شمالی و…
۴- تسلط مستقیم اقتصادی و سیاسی بورژوازی آمریکا در خاورمیانه و آسیای مرکزی، به عنوان یک اهرم نیرومند در پیشبرد پروسه رقابت با قطبهای دیگر سرمایه جهانی و دستیابی به بیشترین سهم اضافه ارزشهای تولید شده توسط کارگران جهان، تصاحب سرمایههای نفتی بینالنهرین، سواحل شرقی و شمالی و غربی دریای خزر، تحکیم بیش از پیش موقعیت استراتژیک امریکا در خلیج فارس و بزرگ راههای آبی حمل انرژی، حضور اقتصادی، سیاسی و نظامی بسیار موثرتر و مستقیمتر در منطقهای که برای سرمایهداری جهانی از اهمیتی بسیار ویژه و ممتاز برخوردار است.
شکست، موفقیت و درجات نسبی برد و باخت آمریکا در جنگ خاورمیانه را باید با نگاه به این مولفهها و انتظارات مورد داوری قرار داد. در یک نگاه بسیار ساده میتوان دید که جنگ عراق نه فقط بورژوازی آمریکا را در حصول این هدفها گامی به جلو نبرده است، که ضربات مؤثری بر استخوان بندی استراتژی ایالات متحده در پیگیری این اهداف وارد ساخته است. موقعیت بورژوازی بینالمللی در مقابل جنبش کارگری جهانی نسبت به روزهای پیش از جنگ عراق یا جنگهای اخیر به طور کلی، مستحکمتر نشده است و اگر هم شده باشد، نه از برکت جنگ افروزیها، که تابعی از عوامل دیگر بوده است. نقش دولت آمریکا به لحاظ سرکردگی در اعمال نظم سیاسی و تولیدی جهانی سرمایه و موقعیت وی در مقابل قطبهای رقیب سرمایه بینالمللی نیز تقویت نشده است، که بالعکس به صورت بارز تضعیف گردیده است. فروماندگی نظامی دولت بوش در کار مستقر ساختن یک رژیم دست نشانده منحل در تار و پود برنامهریزیهای مطلوب سرمایههای آمریکایی، اعتبار کاخ سفید را حتی در میان اقمار سیاسی خاورمیانهای امریکا به طور محسوس کاهش داده است و نیروهایی رقیب و باجخواه منطقه را به اتخاذ مواضع تعرضی نیرومندتر تحریص کرده است. دولت بورژوازی اسلامی ایران در قیاس با روزهای قبل از شروع جنگ عراق از موقعیت سیاسی قویتری برخوردار است و هم اکنون موقعیت حساسی را در برنامهریزیهای روز اقتصادی و سازماندهی نظم سیاسی سرمایهداری عراق داراست. تضعیف متحدین آمریکا در خاورمیانه مانند دولت سنیوره و اقتدار بیشتر ارتجاع حزبالله در لبنان، کاهش چشمگیر اعتبار نیروهای فلسطینی متمایل به غرب و پیشرفت متقابل ارتجاع حماس، تنزل فاحش موقعیت دولت اسرائیل و بایگانی شدن کامل «طرح صلح»های امریکایی، ظهور امکانات گستردهتر برای بهرهگیری جمهوری اسلامی از موقعیت حزبالله و حماس و همانندان برای مطالبه سهم اقتصادی و نقش سیاسی نیرومندتر در عرصه جهانی، همه و همه موضوعاتی هستتند که رخدادهای ناشی از تهاجم نظامی آمریکا به عراق در تحقق آنها نقش کارا داشته است.
هزینههای سهمگین مالی جنگ عراق به نوبه خود موقعیت اقتصادی امریکا را در مقابل رقبای جهانی آن کاهش داده است. تراز مبادلات بازرگانی ایالات متحده در مقابل چین یک نمونه آشکار این تغییر توازن است. اقدام اخیر دولت چین در زمینه تبدیل ده هزار میلیارد دلار ذخایر ارزی خود به یورو به جای دلار، اعلام آمادگی ممالکی مانند ایران و لیبی و لتونی و رومانی و دیگران برای دستیازی به همین جابهجایی، گسترش موج نوین بیکاری و بیکارسازی در آمریکا، کاهش نرخ سود پارهای از انحصارات عظیم صنعتی و مالی این کشور و تاثیرگذاری آن بر نرخ سود شرکتهای اروپایی شریک آنها، کاهش نرخ برابری دلار در مقابل یورو و ارزهای دیگر یا رخدادهای مشابه اینها به نوبه خود از تهاجمات میلیتاریستی بورژوازی آمریکا متاثر بودهاند. تلاش بورژوازی آمریکا برای تسلط بر منابع انرژی خاور میانه و آسیای مرکزی همراه با تقویت موقعیت استراتژیک و اقتصادی این کشور در خلیج فارس و منطقه نیز به طور محسوس با شکست مواجه بوده است. عواقب جنگ عراق و تزلزل بارز اتوریته سیاسی و نظامی آمریکا، مناسبات جمهوریهای سابق شوروی با رژیم اسلامی را بیش از پیش استحکام بخشیده است و برخی چشماندازهای اقتصادی آمریکا در این کشورها را دچار مخاطره ساخته است. از اینها که بگذریم، جنگ عراق در کاهش اعتبار کارایی جنگافروزیها و کودتاگریهای دولت آمریکا علیه رژیمها و نیروهای مخالف در سطح جهانی تاثیر داشته است. آثار سقوط اعتبار این توحشگریها را میتوان در مناسبات میان آمریکا و برخی دولتهای سرمایهداری آمریکای لاتین از نوع رژیم ونزوئلا به روشنی مشاهده کرد.
لیست پیامدهای شکست آمیز جنگ عراق برای آمریکا هم چنان گشوده است و موارد دیگری را میتوان به آنچه در بالا گفتیم افزود، اما چیزی که در اینجا مورد بحث است نه چند و چون این شکست، که سیر آتی تداوم استراتژی آمریکا در منطقه، سرنوشت تودههای کارگر و فرودست عراق در لای چرخ جنایات سرمایه جهانی و وظایف مهمی است که طبقه کارگر بینالمللی در قبال جنگافروزیهای سرمایهداری و آینده مردم کارگر عراق به عهده دارد. بورژوازی ایالات متحده در جنگ جاری خاورمیانه دچار شکست شده است، اما سران کاخ سفید و کلا قطب متحد بورژوازی آمریکا در مقابل این شکست راه تسلیم در پیش نگرفتهاند و ثانیهای از تدارک توطئههای نوین و تدارک حمام خونهای گستردهتر و سراسریتر علیه بشریت غافل نماندهاند. شکست و پیامدهای آن، نمایندگان سیاسی و فکری بورژوازی آمریکا را سخت به وحشت و جستوجوی راه گریز انداخته است. اظهارنظرهای کسانی مانند وزیر خارجه کنونی دولت بوش، کارتر رئیس جمهور سابق امریکا، پارهای از نمایندگان کنگره، سنا، سران سیا و پنتاگون، همه و همه ابعاد گسترده این وحشت و تقلا را در پیش چشم ما قرار میدهند. همه این کارکشتکان تاریخ کودتا و شرارت و آتشافروزی، از محافظهکار تا دموکرات و موافق یا مخالف دولت بوش، به طور یک صدا، اعتراف به شکست را با عربده ضرورت ترمیم شکست و انتقال شرایط روز به وضعیتی پیروزمندانه تکمیل میکنند. میگویند که در فرهنگ فئودالهای ایرانی هیچ تفنگی در دست هیچ دهقانی علیه هیچ اربابی شانس شلیک نداشت و پیروزی فئودال در مصاف با دهقانان یک باور محتوم غیر قابل چون و چرا تلقی میشد. بورژوازی ایالات متحده نیز همسان اربابان قرون گذشته تاریخ، تحمل شکست را سرآغاز سقوط در سراشیبی مرگ میپندارد و برآنند که شکست را به هر سیاق، ولو به بهای نابودی بشریت با پیروزی جایگزین کنند.
همه چیز گواه آن است که استراتژی واشنگتن در خاورمیانه با هدف جابهجایی معادلات قدرت و پس راندن موج شکست در حال تغییر است. در مورد این که محتوای این تغییر یا تغییرات چه خواهد بود، پیشبینی روند کار چندان ساده نیست، اما شواهد بسیاری حکایت از آن دارند که:
۱- ترکیب کنونی دولت عراق مورد رضایت آمریکا نیست. انتظار دولت بوش این بود که عراق به جزیره ثبات سرمایه، به اسرائیلی دیگر یا حداقل به دولتی از نوع اردن و عربستان سعودی و ایران سالهای قبل از انقلاب در منطقه مبدل گردد. حاکمیت سیاسی بعد از جنگ عراق در دورنمای استراتژی واشنگتن، قرار بود نقشی تعیین کننده در تضمین سرکردگی آمریکا در داربست نظم سیاسی و نظامی و اقتصادی جهان سرمایهداری ایفا کند. این رویا اکنون به کابوس تبدیل شده است، نه به این معنی که نیروهای درون ارتجاع ائتلاف حاکم عراق خواستار اجرای چنان نقش و مأموریتی نیستند، بلکه به این اعتبار که قادر به ایفای این رسالت نشدهاند. تهاجم نظامی آمریکا شرایطی را پدید آورده است که حصول چنین موفقیتی را از دولتی با این ترکیب سیاسی و پیشینه و تناقضات سلب کرده است. از احزاب و نیروهای رسمی مرتجعی مانند مجلس اعلی، الدعوه، باند چلبی و همکیشان و بالاخر ناسیونالیسم کرد که بگذریم، هر انسان شرافتمندی در هر کجای دنیا از جنگ و شرارت و حمله نظامی آمریکا نفرت داشته است. تحمیل ثبات سیاسی دلخواه هارترین قطب سرمایه جهانی بر تودههای کارگر و فرودستی که جنگ آنان را به روزی سیاهتر از روزگار حکومت صدام سوق داده است، کار سادهای نمیتوانست باشد. ارتجاع ائتلاف بورژوازی حاکم عراق خواه به این دلیل و خواه زیر فشار تناقضات فراوان دیگرش نمیتواند در اجرای نظم سیاسی مطلوب دولت بوش هیچ موفقیتی به چنگ آرد و چارهای ندارد جز این که هر روز بیش از روز پیش استیصال و فروماندگی محتوم خود را در این گذر در پیش روی محاقل قدرت بورژوازی آمریکا قرار دهد.
۲- سوی دیگر ماجرا نیز ناتوانی ائتلاف بورژوازی عراق در تحقق انتظارات آمریکا را تکمیل و تشدید میکند. این ائتلاف نیز از زمان سقوط حکومت صدام به بعد، حمایت نظامی و سیاسی آمریکا را حلال معضلات خود نمیبیند. از منظر منافع نیروهای متشکله ائتلاف، نهادن بوسه بر آستان حرمت کاخ سفید تا آنجا تقدس داشت که صدام را از سر راه عروج آنها به اریکه قدرت بردارد و حاکمیت آنها را مستقر سازد. با سقوط صدام، مراوده نیروهای ائتلاف و دولت بوش با توجه به خصلت شرایط ناشی از جنگ، سوای مصیبت برای هر دو طرف، چیز دیگری نبوده است. تاخت و تاز سبعانه ارتش اشغالگر آمریکا در عراق هم برای توده کارگر و زحمتکش عراقی سخت دهشتانگیز است و هم بهانه به دست تروریسم توحشبار نیروهای مرتجع بخشهای دیگر سرمایه جهانی، برای حضور هولناک خود در عراق داده است. هر دوی این موارد به نوبه خود، شانس بهرهگیری ارتجاعی دولت موفت را از توهم مردم کارگر و زحمتکش عراق میسوزاند. از این که بگذریم، نیروهای تشکیلدهنده دولت موقت به حکم پیشینه سیاه سیاسی خود بار تعهدات متنوعی را در مقابل بخشهای مختلف بورژوازی بینالمللی به دوش میکشند. مجلس اعلای اسلامی عراق دستپرورد سپاه پاسداران و دولت اسلامی بورژوازی ایران است. حزبالدعوه در تمامی عمرش جیرهخوار رژیمهای مرتجع منطقه بوده است. ناسیونالیسم کرد پروانه وطنپرستیاش را با فروش بی چون و چرای خود به ساواک شاه و حاکمان دینی سرمایهداری ایران تنفیذ کرده است. مساله مهم برای همه اینها صعود به پلکان قدرت سیاسی و یافتن مکانی در ساختار قدرت دولتی سرمایهداری بوده است. اساس محاسبات همگی آنان این بود که ارتش امریکا این انتظار را محقق خواهد ساخت و اکنون در دل شرایط بعد از جنگ، حضور این ارتش نه قاتق نان، که قاتل جان است. همه این نیروها با مشاهده وضعیت جدید، روی کردن به دولت اسلامی بورژوازی ایران و استمداد از اقتدار نظامی، امکانات اقتصادی و نقش سیاسی این رژیم در منطقه را به مثابه یک راه چاره در برابر خود مییابند. ضرورت این رویکرد را میتوان در گسترش روز به روز مناسبات میان دولت فعلی و حتی سلف وی با جمهوری اسلامی در همه قلمروها مشاهده کرد. شدت نیاز به تحکیم این روابط از سوی ائتلاف حاکم به حدی است که جلال طالبانی به گاه انکار هر نوع کم خدمتی به دولت اسلامی، کوشید تا حتی آشنایی دست و پا شکسته خود با چند واژه فارسی را هم گواه ریشهدار بودن هر چه بیشتر همپیوندی با این رژیم سازد.
بخشی از استراتژی بورژوازی آمریکا برای مقابله با عوارض شکست در جنگ عراق، تلاش برای تغییر ترکیب نیروهای موتلفه درون رژیم فعلی عراق است. قدرت سیاسی جدید عراق از منظر نیازهای روز استراتژی ایالات متحده، باید بتواند تروریسم متکی به بخشهای مخالف امریکا در بورژوازی جهانی را زمینگیر کند، نارضایی تودههای عاصی از حمله نظامی و متوهم به حاکمان سابق را تعدیل نماید، بتواند با اقمار آمریکا در خاورمیانه روابط متعارف و حسنه برقرار سازد. نظم سیاسی و سپس تولیدی سرمایهداری عراق را در ارتباط با سرمایههای آمریکایی و دولت امریکا تضمین نماید. بورژوازی ایالات متحده در جریان تغییر استراتژی خود برای مقابله با عواقب شکست جنگ، مستقل از موفق بودن و نبودن یا درجات متفاوت هر کدام از این حالتها، رجوع به بدنه نظامی و سیاسی باقیمانده از رژیم بعث را یک راهکار لازم تشخیص میدهد و در این اواخر برای تحقق این سیاست گامهایی برداشته است. فشار بر ائتلاف حاکم برای مشارکت شمار زیادی از نظامیان و کادرهای سیاسی حزب بعث در اجلاس اخیر، تنها یکی از جلوههای این رویکرد جدید است. توصیه دولت بوش به نوری المالکی برای تعویق اعدام صدام حسین نیز اقدامی مرتبط با همین تغییر استراتژی بود. درخواستی که دولت موقت پذیرش آن را به سود خود ندید. کاخ سفید در اساس مخالف اعدام صدام نبود، زیرا به کارگیری نیروهای ابوابجمعی رژیم پیشین بدون وجود صدام برایش تا حدود زیادی معقولتر، بی دردسرتر و توجیهپذیرتر به نظر میرسد. هدف از تعویق حکم اعدام بیشتر این بود که این کار به تمهید مقدمات لازم برای اجرای استراتژی تازه کمک رساند. از دید سران واشنگتن، آنچه که در حال حاضر میتواند منافع بورژوازی امریکا در عراق را کم یا بیش تضمین نماید و شکست مفتضحانه آنها را تا حدودی جبران کند، استقرار یک دیکتاتوری سرکوبگر نیرومند در این کشور است. هیچ کدام از دولتهای پس از سقوط صدام حسین و از جمله دولت نوری المالکی قادر به انجام این کار نبودهاند. یک دلیل مهم این امر سوای آنچه بالاتر اشاره کردیم، ویژگی و موقعیت و زمینه روی کار آمدن این دولتها بوده است. نیروهای متشکله این دولتها تمامی قدرت و موجودیت خود را مدیون تهاجم نظامی آمریکا و جنگافروزی ارتش متجاوز این کشور بودهاند، آنان نه فقط از هیچ نوع مقبولیتی در میان تودههای کارگر و زحمتکش عراق برخوردار نیستند، که استخوانبندی سیاسی و تشکیلاتی ریشهدار برای اعمال قدرت نیز در هیچ سطح و درجهای نداشته اند. جنگ آمریکا این نیروها را در مسند قدرت جاسازی کرد، اما اینها هیچ دستگاه دولتی و سازمان پلیسی و ارتش و نهاد امنیتی و بساط لازم اعمال قهر و سرکوب که شرط حیات دولتهای بورژوائی مخلوق جنگ افروزی سرمایه بینالمللی و ارتشهای متجاوز امپریالیستی است به همراه نداشتند. اگر جمهوری اسلامی ایران در روزهای پس از انقلاب بهمن، سوای موقعیت ضعیف و مستاصل جنبش کارگری ایران، از امتیازاتی مانند ارتش آماده و ساواک مجهز و دستگاه وسیع پلیس و ژاندارم رژیم شاه برای سرکوب انقلاب برخوردار بود، دولتهای مخلوق جنگ امریکا در عراق از رژیم پیشین چیز زیادی به همراه نداشتند. این نکتهای است که سران واشنگتن آن را درک میکنند و اینک در استراتژی تازه خود به آن توجه دارند. رجوع به بدنه حکومتی رژیم بعث قرار است این مشکل را حل کند. نسخه پنتاگون برای تشکیل دولت بعدی عراق، سازمان دادن یک ائتلاف نیرومند متشکل از نیروهای درون رژیم کنونی و نهادهای مهم نظامی و پلیسی و سیاسی و امنیتی رژیم صدام است. گفتوگوی جاری تغییر استراتژی تا آنجا که به داخل مرزهای عراق مربوط میشود، بیشتر حول این مهم دور میزند. این موضوعی است که برای ناسیونالیسم کرد، مجلس اعلا، حزبالدعوه و طیف متحدان آنها خوشایند نیست، اما آمریکا برای غلبه بر وضعیت موجود به آن نیاز دارد. اتخاذ این سیاست حمایت برخی از دولتهای عربی دوستدار آمریکا در خاورمیانه را نیز به دنبال میآورد. امری که به نوبه خود حلقه دیگری از زنجیره تلاشهای استراتژیک ایالات متحده است و کفه توازن قوای میان آمریکا و نیروهای رقیب را به سود اولی و به زیان دومیها سنگین میسازد. بعدا خواهیم گفت که این رویکرد هیچ شانس تازهای نیز برای دولت بوش نمیآفریند. در یک نگاه ساده میتوان حدس زد که سود نهایی این تغییرات باز هم عاید رژیم دژخیم بورژوازی اسلامی ایران خواهد شد.
آنچه گفتیم تنها بخشی از رویکرد تازه در استراتژی آمریکا در رابطه با عراق و خاورمیانه است. بخشهای دیگر آن نیز در جای خود نیازمند بررسی است. آمریکا بدون تضعیف موقعیت سیاسی رژیم اسلامی و همزمان پیوند زدن بیش و بیشتر منافع اقتصادی و سیاسی بورژوازی ایران با سیاست خارجی و اهداف اقتصادی بینالمللی خویش، قادر به حل معضل عراق نمیباشد. بورژوازی امریکا تاریخا و جدا از تمامی لشکرکشیها یا سایر رویدادهای دوره اخیر به اهمیت این همپیوندی و ادغام وقوف حداکثر داشته است و همین مساله در جای خود یکی از هدفهای لشکرکشی به عراق را هم تعیین میکرده است. دوران بیست و هشت ساله حاکمیت جمهوری اسلامی، قدم به قدم و با وضوح تمام بیانگر آن است که هر دو حزب دموکرات و جمهوریخواه برای حصول این هدف به تمامی راههای ممکن متوسل گردیدهاند و در این راستا ترغیب صدام برای حمله به ایران درست همان سیاستی را دنبال میکرده است که تحمل خضوعانه اشغال سفارت آمریکا و گروگان گرفتن دیپلماتهای این کشور، به همین سیاق تدارک گسترده کارزار مقابله با دستیابی ایران به انرژی هستهای یا تهدید جمهوری اسلامی به حمله نظامی همان هدفی را تعقیب مینموده است که راهکارهای متنوع برقراری مراودات حسنه و مناسبات سیاسی و اقتصادی نزدیک با این رژیم. هیچ کدام از دولتهای آمریکا، هیچ نقشهای برای تهاجم واقعی نظامی به ایران و جایگزینی جمهوری اسلامی با رژیمی دیگر از این طریق در سر نداشتهاند و همه آنها به عواقب زیانبار آن برای سرمایهداری آمریکا و سرمایهداری جهانی وقوف داشتهاند. مساله اساسی برای آمریکا، متقاعد کردن سران دولت اسلامی بورژوازی ایران به انصراف از باجخواهیهای بیش و بیشتر و انطباق توقعات خود با برنامهریزیها و سیاستگذاریهای دولت آمریکا و مراکز کلیدی قدرت قطب مسلط سرمایه جهانی بوده است. در سوی مقابل، رژیم اسلامی نیز از آغاز تا امروز، از حمله به سفارت تا واقعه «کنترا» و توسل به «شولد»، از جار و جنجالهای آمریکاستیزانه خمینی و احمدینژاد تا امریکاگرایی رفسنجانی و گفتوگوی تمدنهای خاتمی، همگی همسو و همهدف خواستار صحهگذاری آمریکا و غرب بر انتظارات و توقعات بورژوازی ایران و قبول موقعیت برتر جمهوری اسلامی در منطقه بودهاند. محتوای مشاجرات میان دولتهای آمریکا و جمهوری اسلامی هیچگاه از دایره امتیازگیری و باجخواهی از هم دیگر فراتر نرفته است. نکته مهم این است که این مشاجره تا این زمان در همه فراز و فرودهایش به سود رژیم اسلامی و به زیان آمریکا پیش رفته است و شکست آمریکا در جنگ عراق، کفه این سود و زیان را هر چه بیشتر به نفع دولت اسلامی بورژوازی اسلامی سنگینتر ساخته است. این روندی است که برای سران کاخ سفید قابل تحمل نیست، اما برای مقابله با آن نیز سوای توسل به همان راهکارهای نوع گذشته هیچ تدبیر و چارهاندیشی دیگری در پیش روی ندارند.
تلاش دولت آمریکا در برنامهریزیهای جدید استراتژیک در خاورمیانه، در رابطه با جمهوری اسلامی، به عنوان یک شرط چالش شکست در جنگ عراق، مشتمل بر مجموعهای از کارکردهای ظاهرا متناقض، اما اساسا همسو است. آمریکا میکوشد که: اولا قطب متحدین خود در خاورمیانه را وسیعتر و نیرومندتر سازد. ثانیا فشار بینالمللی بر دولت اسلامی را افزونتر کند. ثالثا به کمک نتایج حاصل از فشارهای بینالمللی، قرار دادن رژیم اسلامی در موقعیتی ضعیفتر و کاهش باجخواهیهای بورژوازی ایران و بالاخره تن دادن به قبول برخی امتیازات، توافق دولت اسلامی را برای برقراری نظم سیاسی و تولیدی سرمایهداری در عراق جلب نماید. آنچه دولت بوش در روزهای اخیر انجام داده است، اجماع این سیاستهای متناقض، اما همسو و متناظر به حصول یک هدف را در خود منعکس میسازد. سیاستپردازان کاخ سفید از یک سو فعالیت وسیعی را برای جلب دولت «بشار اسد» و پیوند زدن سوریه به متحدان آمریکایی شروع کردهاند، از دولت سنیوره در در مقابل حزبالله و نیروهای مخالف وی در لبنان حمایت جدی به عمل آوردهاند. برای متقاعد نمودن رژیم هلموت در کار برقراری ارتباط فعال با نیروهای غربگرای فلسطینی و ایزوله نمودن بیشتر حماس و شرکا، دست به کار بودهاند. به شروط دولتهای روسیه و چین برای تهیه یک متن مشترک تحریم علیه جمهوری اسلامی و تصویب این متن در شورای امنیت سازمان ملل تن دادهاند. تلاشهایی که در مجموع قرار دادن بورژوازی ایران در موقعیتی ضعیفتر را دنبال مینماید، اما همزمان درست در متن همین تلاشها، بر ضرورت گفتوگو با دولت اسلامی بورژوازی ایران به اندازه کافی اصرار ورزیدهاند. کوششها و سیاستپردازیهایی که به رغم پارهای تعارضات صوری، حلقههای پیوسته دیپلوماسی روز ایالات متحده را در کارزار فرار از قبول واقعیت شکست در جنگ عراق تشکیل میدهد.
در یک نگاه بسیار ساده، آنچه از همه بدیهیتر به نظر میرسد، این است که پروسه چالش شکست از سوی دولت بوش سوای فرو رفتن ژرفتر آمریکا در باتلاق شکستهای جدید سرانجام دیگری نمیتواند داشته باشد. بورژوازی کلا و از جمله دولت وقت ایالات متحده زیر فشار تحجر جبری طبقاتی و تاریخی خود و به حکم عقبماندگی سرشتی افکار منبعث از مصالح و منویات ماندگارسازی سرمایهداری از فهم یک حقیقت شفاف علمی و تاریخی عجز دارند، این حقیقت روشن که تحمیل ملزومات بقای نظام بردگی مزدی حتی در شرایط زمینگیری و بی سازمانی و بی افقی جنبش کارگری جهانی، باز هم کاری دشوار، متضمن سقوط در هولناکترین گردابهای توحش و پرداختن تاوانهای سنگین در قبال این توحشها است. استراتزی جدید آمریکا در خاورمیانه هیچ چشمانداز تازهای برای غلیه بر وضعیت حاضر در برابر بورژوازی آمریکا قرار نمیدهد. مردم کارگر و فرودست عراق تاوان تهاجم امریکا را با از دست دادن کل زندگی و دار و ندار خود پرداخت کردهاند. بورژوازی آمریکا میلیونها کارگر و زحمتکش این سرزمین را به طور کامل از هستی ساقط کرده است، به این بهانه که میخواهد صدام را سرنگون کند! این توده وسیع کارگر و زحمتکش نمیتواند شاهد تکرار کلیه این جنایتها با هدف بازگرداندن بدنه سیاسی و نظامی رژیم صدام به اریکه قدرت باشد. ائتلاف کنونی حاکم بر عراق نیز به رغم نیاز مفرط به تحکیم پایههای قدرت خود و قبول موقت راهکارهای واشنگتن، این رویکرد را در درازمدت راه تضعیف ییش و بیشتر خود از ساختار نظم سیاسی سرمایهداری عراق میبیند. تصوری که بی اعتمادی به امریکا نیز کاملا آن را تقویت مینماید. دولت اسد در سوریه، سنیوره در لبنان و نیروی الفتح در فلسطین نیز به رغم تمامی تحجر و انجماد فکری طبقاتی بورژواییشان، برای منحل نمودن خویش در سیاست روز امریکا با تناقضات زیاد مواجه هستند. تلاش دو سویه سران رژیم اسلامی و کاخ سفید برای ادغام هر چه بیشتر منافع بورژوازی دو کشور در هم دیگر نیر سالیان زیادی است که ادامه دارد و دلیلی برای موفقیت معجزهآسای روز آن وجود ندارد. مولفههای دیگر اوضاع سیاسی جاری نیز هیچ کورسوی امیدبخشی در مقابل تلاشهای جاری دولت بوش قرار نمیدهند.
طبقه کارگر عراق و جنبش کارگری بینالمللی
بحث بالا مروری در رویکرد روز نظام سرمایهداری و بورژوازی آمریکا برای سوق دادن عمیقتر طبقه کارگر عراق به ورط گرسنگی، فقر، بی آبی، بی بهداشتی، بیماری، تباهی، سیهروزی و حمام خونهای رقتبارتر و دردناکتر بود. محور اساسی گفتوگو اما اینست که طبقه کارگر جهانی در این گذر چه کرده است؟ چه باید بکند؟ و چه میتواند بکند؟ توصیف آنچه در طول شانزده سال اخیر بر زن و کودک و پیر و جوان عراقی گذشته است، یا به بیان دیگر تشریح درجه تشدید و تعمیق و توسعه سیهروزیهای این جمعیت از آغاز دهه نود سده پیش حتی در قیاس با دورههای قبل، از یک سوی دشوار و از سوی دیگر غیرضروری است. دشوار است برای این که نمیتواند بر هیچ قلمی جاری و با هیچ زبانی بیان گردد. غیرلازم است، زیرا همه انسانها هر صبح و عصر، اگر نه همه زوایای آن، اما حداقل پرتو کمرنگی از شرارتهای نظام سرمایهداری در حق آنان را بر روی صفحات تلویزیونها و رسانهها مشاهده میکنند.
تصویرهای تلویزیونی و اخبار رسانهها، اما توام با عظیمترین دروغپردازیها است. همه رسانهها از هر طیف قدرت بورژوازی، اصرار دارند که با علم کردن پدیده ای به نام تروریسم و جار و جنحال حول این پدیده، منشا واقعی بلیه دامنگیر میلیونها خانوار کارگر عراقی را از انظار عمومی تودههای کارگر جهان مخفی سازند. تروریسم موجود در واقعیت خود راهحل تقابلجویانه گرایشات و جریاناتی از بورژوازی در تسویه حساب با بخشهای دیگر بورژوازی از طریق راه انداختن حمامخونها و کشتارهای جمعی تودههای کارگر و ستمزده است. آنچه در عراق جریان دارد، ادامه مستقیم تهاجم نظامی سرمایه جهانی و مقابلهجوییهای میان صفبندیهای رقیب بورژوازی جنایتکار بینالمللی است که نان و آب و مسکن و جان و کل دار و ندار میلیونها نفوس ریز و درشت کارگری این کشور را در گرداب خون و مرگ و تباهی فرو برده است. همه جنایات، همه کشتارها و همه عملیات تروریستی از ذات سرمایه میجوشد. هدف همه این توحشها تامین حاکمیت سرمایه بر طبقه کارگر و ماندگارسازی نظام بشرستیز بردگی مزدی است. کلیه این حمامخونها، هستی تودههای کارگر را نشانه میگیرد و کودک و پیر و زن و مرد کارگر را به قربانگاه میفرستد. تلویزیونها، روزنامهها، رادیوها و سرویسهای خبری دنیا حقیقت ماجرا را در زیر انبوه دروغپردازیها دفن میکنند. آنان جنگ سراسری نظام سرمایهداری علیه طبقه کارگر عراق و دنیا را به دروغ جنگ آمریکا و عراق، جنگ بوش و صدام، جنگ تروریسم و دولت کنونی عراق، جنگ القاعده با آمریکا یا جنگ اسلام و بورژوازی غرب قلمداد مینمایند. این که بخشهای مختلف بورژوازی به طور مستمر و از جمله در عراق با هم در جنگ و ستیزند، محل ابهام یا تردیدی نیست، اما مساله اساسی این است که همه این جنگ و ستیزها بر سر میزان نقش و حضور آنها در قدرت سیاسی سرمایه و سهم افزونتر در حاصل استثمار تودههای کارگر دنیاست. این جنگ و ستیزها در همه جا و هر زمان جنگی در چهارچوب مصالح سرمایهداری، معطوف به ضرورت بقای سرمایهداری و تعمیق و تشدید استثمار و بی حقوقی کارگران به نفع سرمایهداری است.
آنچه در عراق میگذرد، جنگ سرمایه است که هست و نیست تودههای کارگر عراق و منطقه را خاکستر میسازد. جنگی که طبقه کارگر عراق به دنبال یک تاریخ طولانی تحمل دیکتاتوری و کشتار و درندگی سرمایهداری، در شرایطی نیست که قادر به مقابله با آن باشد. طبقه کارگر عراق در سیطره حاکمیت رژیم جنایتکار صدام، دولتهای سلف آن و توهم پراکنیهای مخرب احزاب «چپ» اقمار اردوگاه سرمایهداری دولتی، هیچگاه قدرت ابراز حیات طبقاتی مستقل نیافته است و اینک در شرایط ناشی از اضافه شدن عوارض تجاوزات و تهاجمات پانزده ساله سرمایه جهانی و جنگ اخیر آمریکا، بیش از پیش دچار فروپاشی و استیصال شده است. توده وسیع کارگر عراق برای رها شدن از جهنم هولناکی که سرمایه جهانی بر او تحمیل کرده است، در همه شئون و به همه لحاظ، نیازمند همبستگی گسترده انترناسیونالیستی جنبش کارگری جهانی است. زن، کودک، پیر و جوان عراقی بدون خیزش سراسری انترناسیونالیستی طبقه کارگر بینالمللی قادر به مقابله با این وضعیت نیست و بی توجهی و عدم حساسیت جنبش کارگری جهانی نسبت به سرنوشت روز مردم عراق، فاجعهای وحشتناک و برگ تیره و تاری در تاریخ جنبش طبقه ماست. چرا ما و جنبش جهانی ما در مقابل این بلیه شوم انسانی دستساخت سرمایه جهانی علیه همزنجیران نفرین شده خود در عراق صامت هستیم، نیازمند بحث طولانی است. یک چیز روشن است. سلطه سالیان دراز احزاب طیف اردوگاه سرمایهداری دولتی، رفرمیسم راست سندیکالیستی و جنبش اتحادیهای سرمایهسالار، سوسیال دموکراسی، ناسیونال چپ و جنبشهای خلقی و سوسیال بورژوایی دیگر در جنبش ما، این وضعیت را بر ما تحمیل کرده است. آری چنین شده است، اما این که چنین وضعی را بر ما تحمیل نمودهاند، هیچ دلیلی برای ماندن ما در این وضعیت و تداوم تسلیم در مقابل یکهتازی جنایتکارانه سرمایهداری جهانی نمیشود.
انترناسیونالیسم کارگری یک همبستگی متعارف اخلاقی محصور در معیارهای بشردوستی، تعاون و اومانیسم توخالی بورژوایی نیست. بالعکس خیزشی بنیادین، طبقاتی، رادیکال و سرمایهستیز از ژرفنای هستی تاریخی و اجتماعی طبقه کارگر بینالمللی است. آنچه مردم کارگر و ستمکش عراق تحمل میکنند، بلیهای است که نظام سرمایهداری در سینهکش تلاش و جنگافروزی برای تحمیل موجودیت منحط تاریخی خود بر همه کارگران دنیا، بر سر آنها آورده است. کارگر عراقی به این دلیل در آتش توحش تروریسم و جنگ بورژوازی میسوزد که سرمایه جهانی برای تداوم تسلط خویش بر شرایط کار و زندگی و استثمار همه کارگران دنیا، خود را نیازمند آتش کشیدن او دیده است. بورژوازی بینالمللی او را در آتش انتقام خاکستر میسازد، تا راه ماندگاری سقوط همه تودههای کارگر جهان از کل هستی خویش و طریق تبدیل هر چه کوه آساتر همه محصول کار و تولید ما به سرمایه را هموار سازد. دفاع از کارگر عراقی و خیزش سراسری علیه جنایات بورژوازی آمریکا و کل بورژوازی جهانی بر وی، نه صرف یک رسالت اخلاقی انساندوستانه در حق کارگران عراق، که حلقه ارگانیکی از زنجیره تقابل اضطراری و اجباری طبقاتی همه ما در مقابل نظام بردگی مزدی است. اعتراض ما علیه وضعیت دامنگیر تودههای کارگر عراق، جزء لاینفکی از پروسه ستیز ما برای دفع تهاجمات بشرستیزانه سرمایه علیه زندگی و شرایط کار و هر نوع حقوق اجتماعی و انسانی خود ماست. شاید تمامی معضل کار حول این محور چرخ میزند که طبقه کارگر بینالمللی در وضعیت کنونی دامنگیرش چگونه میتواند به یاری همزنجیران خود در عراق برخیزد؟ شاید برای شمار زیادی از کارگران در صورت تصمیم به انجام کاری، رجوع به اتحادیههای کارگری و در خواست اعتراض از سوی آنها یک راه تاثیرگذاری به نفع توده کارگر عراق باشد. واقعیت این است که این راه به سوی گورستان است. اتحادیههای کارگری همواره و در همه جا عصای دست بورژوازی در قلع و قمع جنبش ضد سرمایهداری طبقه کارگر دنیا هستند. بورژوازی آمریکا و غرب از دیرگاه تا حال با کمک همین اتحادیهها خطر خیزشهای ضد سرمایهداری طبقه کارگر بینالمللی را از سر خود دفع کرده است. این قطب از سرمایه جهانی در فرایند رقابت خود با اردوگاه سابق سرمایهداری دولتی و نیز در کار سازماندهی و تدارک کثیفترین کودتاهای امپریالیستی علیه مخالفان خویش از وجود همین اتحادیهها بیشترین استفاده را به عمل آورده است. بورژوازی آمریکا و حتی راستترین و کارگرستیزترین محافل قدرت این بورژوازی در سنا و کنگره آمریکا همین امروز هم برای تسویه حساب با رقیبانی چون دولت بورژوازی اسلامی بر روی همین رفرمیسم راست اتحادیهای حساب باز میکنند. اعتراض آقای Rick Santorum نماینده سنای آمریکا در این گذر شنیدنی است. او که از هارترین چهرههای سیاسی ایالات متحده در کارزار سلاخی و نابودسازی هر نوع حق و حقوق کارگران آمریکاست، اخیرا در یکی از نطقهایش به گونهای بسیار خشمگین از بی توجهی دولت مردان کشورش به ضرورت حمایت از سندیکای شرکت واحد و بهرهگیری از نقش رفرمیسم راست اتحادیهای در ایران اعتراض نموده است!
همه آنچه در مورد بی ثمری رجوع به اتحادیهها گفتیم، درباره کمپینها و جنبشهای فراطبقاتی از نوع جنبش ضد جنگ در روزهای قبل از تهاجم نظامی امریکا به عراق نیز صدق میکند. با آویختن به این شکل فعالیتها و کمپینها نمیتوان هیچ مشکلی از کوه معضلات تودههای کارگر عراق را حل کرد. بحث صرفا بر سر مخالفنمایی علیه جنگافروزیها نیست. اعلام ضدیت با جنگ، بدون پیکار راستین طبقاتی و پراکسیس علیه موجودیت نظام جنگافروز، به بیان صریحتر تظاهرات ضد جنگ راه انداختن و امتناع از حضور فعال در جنگ طبقاتی علیه اساس سرمایهداری، اگر عوامفریبی آشکار عالمانه نباشد، حداقل توهمزدگی و افتادن به ورطه راهحل بافیهای فریبکاران است. برای مبارزه با جنگافروزی سرمایه باید نیروی وسیع و کارساز ضد سرمایهداری کارگران دنیا به میدان آید. در زیر بیرق «آمریکا ستیزی» و ضدیت با گلوبالیزاسیون نمیتوان به مبارزه موفق علیه جنگهایی برخاست که ریشه مشتعل شدن آنها در ملزومات حفظ موجودیت سرمایهداری نهفته است. کارگران دنیا در کارزار ضد جنگ نمیتوانند در همان صفی قرار گیرند که بخشی از دولتها و نهادهای مدافع سرمایهداری و ضد جنبش طبقاتی کارگران بر پایه مجادلات خود با بخشی دیگر از سرمایهداران، به آن آویختهاند. تاریخ جنبش کارگری جهانی قدم به قدم گواه است که تن دادن به این همسوییها و همصداییها سوای تبدیل شدن طبقه کارگر به ابزار تسویه حسابهای میان جناحهای رقیب بورژوازی و شکست دردناک و متعاقبا پسرفت دردناکتر مبارزات کارگران به نفع قدرتگیری بیشتر دولتها و احزاب بورژوازی، نتیجه دیگری نداشته است. توسل به جنبش ضد جنگ، بدون صفآرایی مستقل ضد سرمایهداری در روزهای پیش از شروع جنگ عراق، حتی به دولتهای مرتجع کارگرستیز دنیا از قبیل دولت شیراک و پوتین و دولتهای عربی و رژیم اسلامی و نیروهائی مانند حماس اجازه داد که چهره منفور ارتجاعی خود را زیر مخالفنمایی با جنگ بپوشانند. جنبش ضد جنگ در چهارچوب فراطبقاتیاش به همه این دلایل نمیتواند در هیچ سطحی، هیچ گرهی از کار طبقه کارگر عراق بگشاید.
حمایت از کارگران عراق و اعتراض به جنایات بورژوازی علیه مردم نفرین شده این کشور را باید از طریق دیگری جستوجو نمود. تشکیل کمیتهها و شوراهای ضد سرمایهداری برای سازماندهی حمایت از طبقه کارگر عراق و بسیج گسترده علیه توحش بورژوازی جهانی در این کشور، یک راهکار موثر انترناسیونالیستی است. شوراها و کمیتههایی که برای برنامهریزی همه اشکال مبارزه و اعتراض در این گذر دست به کار شوند. این شوراها میتوانند ظرف اتحاد فعالین جنبش کارگری جهانی برای مقابله با بورژوازی در رابطه با وضعیت روز مردم کارگر و زحمتکش عراق باشند و به میزان موفقیت خود میتوانند به بستری پابرجا برای هموارسازی راه خیزش سراسری سرمایهستیز طبقه کارگر کشورها گردند. این شوراها میتوانند حلقههای متحد زنجیر پیکار انترناسیونالیستی کارگران جهان در مقابل سرمایهداری شوند.
شوراهای ضد سرمایهداری همبستگی انترناسیونالیستی با طبقه کارگر عراق میتوانند فعالیتهای زیادی را در دستور کار روز خود قرار دهند. میتوانند یک میدان وسیع بینالمللی کارزار با سرمایه جهانی شوند. از سازمان دادن تظاهرات خیابانی تا تدارک اعتصابات کارگری و توقف چرخ تولید در کارخانهها، مدارس، فروشگاهها، حمل و نقل، آب و برق و همه مراکز کار و تولید و پیوند زدن بخشهای مختلف جنبش کارگری در این میدان، تا سازماندهی کمکهای غذایی و امدادهای درمانی و حل مشکلات زیستی مردم عراق توسط نهادهای داوطلب انترناسیونالیستی کارگری و بسیاری برنامههای دیگر همه و همه میتواند به موضوع کار روز این شوراها تبدیل گردد. مطالبه احاله برنامهریزی پروسه کار و تولید و نظم سیاسی جامعه عراق به کارگران این کشور باید محور اساسی مطالبات این شوراها باشد. تشکیل شوراهای ضد سرمایهداری با دستور کار روشن مبارزه علیه توحش سرمایه جهانی در خاورمیانه، میتواند یک عرصه پیکار جاری همه کارگران در همه مناطق جهان شود. به جای این که کارگر ترک مبارزه خویش در حمایت از همزنجیران طبقاتی عراقی اش را زیر بیرق دروغین جنگستیزی نیروهای مرتجع دینی، وثیقه اقتدار این نیروها سازد، به جای این که کارگر پاکستانی، هندی، بنگلادشی، فلسطینی، لبنانی، مصری و سوری و آفریقایی همبستگی طبقاتی خود با کارگر عراقی را در پایابهای عفونی مشاجرات ارتجاعی میان بخشهای مختلف بورژوازی یله سازد، چرا نباید به سازماندهی مبارزه طبقاتی و انترناسیونالیستی خود برای حمایت از همزنجیران عراقی و ستیز با سرمایه جهانی روی آورد؟ خیزش علیه آنچه بورژوازی جهانی در حق مردم کارگر عراق روا میدارد، موضوع یک مانیفست روز انترناسیونالیستی برای همه کارگران است. شعلههای این خیزش در هر کجا که زبانه کشد، میتواند دریچهای به سوی زندگی و آرایش قوای ضد سرمایهداری در درون کشور عراق بر روی تودههای کارگر باز کند. جنگ جنبش کارگری عراق را به بدترین شکلی تار و مار ساخته است. ناسیونالیسم کرد با افراشتن بیرق ناسیونالیستی، نیروهای مذهبی بومی با بلند کردن پرچم شیعه و سنی، دولت اسلامی بورژوازی ایران زیر لوای آمریکاستیزی، ارتجاع پوسیده عرب در لباس دفاع از اقلیت سنی، بازماندگان حزب بعث با علم و کتل ناسیونالیسم عربی و نیروهای مرتجع و ضد کارگری دیگر هر کدام با نامی و نشانی امکان هر نفس کشیدن مستقل را از طبقه کارگر عراق سلب نمودهاند. علیه این وضعیت باید در همه جای جهان دست به مبارزه زد. توده کارگر مقیم کردستان عراق در این گذر از مسؤلیتی بسیار سنگین و تاریخی برخوردار است. کارگران کردستان باید از وضعیت روز و شرایط متفاوتی که در قیاس با همزنجیرانشان در بغداد، بصره، کاظمین، موصل و تکریت دارند، برای سازمانیابی ضد سرمایهداری خود علیه توحش بورژوازی در عراق و علیه نقش ارتجاعی و ضد کارگری ناسیونالیسم کرد در این گذر وارد میدان گردند. خیزش و اعلام آمادگی کارگر اروپایی، آسیایی، آمریکایی، کانادایی، استرالیایی و کارگران همه جهان علیه وضعیت روز عراق میتواند کارگر کرد و در تداوم خود کارگران سراسر عراق را در گشایش یک جبهه واقعی پیکار ضد سرمایهداری به طور موثر یاری رساند.
فضای مسلط موجود در جنبش کارگری جهانی به احتمال زیاد رویکرد به برپایی این شوراها را نوعی خواب و خیال تعبیر خواهد کرد، اما این فضا همان فضای آلوده و مسمومی است که سرمایه جهانی، رفرمیسم راست اتحادیهای و رفرمیسم چپ سکتاریستی بر جنبش کارگری تحمیل کرده است. این فضا مرگزاست و باید دگرگون شود. جنبش کارگری جهانی در سیطره بقای این فضا سرنوشتی بسیار غمانگیز و رو به قهقرا خواهد داشت. مبارزه برای درهم شکستن این آتسمفر سیاه، وظیفه هر فعال جنبش ضد سرمایهداری در هر نقطه جهان است. برپایی شوراهای ضد سرمایهداری همبستگی انترناسیونالیستی با طبقه کارگر عراق کار محالی نیست. باید برای تحقق آن دست به کار شویم.