«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
لیلا دانش –
مقدمه: سال ۲۰۱۴ میلادی صدمین سالگرد جنگ اول جهانی بود و در عین حال که شماری از رسانههای جهانی مشغول بررسی و مرور وقایع این جنگ، دلایل آن، گستردگیاش، میزان خسارات جانی و مالی و تدارکاتیاش بودند، دو واقعه احتمال وقوع یک جنگ ویرانگر دیگر در مقیاس جهانی را پیش چشم همگان قرار داد. واقعهی اول، جنگ در اوکرائین با ابتکار نئونازیستها بود؛ و واقعهی دوم، عروج داعش در تابستان همین سال. هر دوی این وقایع بر بستر شکست تلاش قدرتهای بزگ جهان غرب برای شکل دادن به یک نظم نوین، با محوریت آمریکا، وقوع یافت و این مجموعه را بسیاری دورهی فروپاشی نظم نامیدند. اکنون قریب یک سال پس از جنگ در اوکرائین و قرار گرفتن جهان در چند قدمی یک جنگ فراگیر دیگر، گفته میشود که علاوه بر نئونازیستها، «مبارزان» مسلمان چچن نیز در دامن زدن به وقایع اوکرائین نقش داشته و دارند. حتا اگر این مساله برای بزرگ کردن خطر اسلام در غرب و ایجاد وحشت از تروریسم اسلامی باشد (که چیزی از تروریسم غربی کم ندارد)، واقعیت اینست که اسلام سیاسی یک پای دایمی بسیاری از جنگها در راستای سیاستهای ارتجاع هار سرمایه شده است.
با ظهور داعش، بی ثباتی در منطقه ابعاد فراگیرتری یافته است. وضعیت جاری خاورمیانه، که مهمترین عرصهی نقش آفرینی شاخههای مختلف اسلام سیاسی است، محصول تلاقی دو پروسهی ارتجاعی است: اول، استقرار نظم نوین با محوریت هژمونی آمریکا؛ و دوم، تحولات درونی منطقه، که در غیاب نیروها و جنبشهای انقلابی، یکسره عرصهی قدرتنمایی سنت اسلام سیاسی شده است.
شکست سیاستهای آمریکا و ناتو
دههی نود میلادی با جنگ خونین آمریکا در خلیج فارس و علیه عراق آغاز شد و با چند جنگ دیگر در شرق اروپا و مشخصا بالکان ادامه یافت. در این دوره، علیرغم سرمستی «پیروزی» بر بلوک شرق، حضور نظامی و فعالیت نظامی آمریکا بازتاب موقعیت اقتصادی آن نبود. نزول قدرت اقتصادی آمریکا خود محصول روندهای دامنهدارتر دهههای پیشتر بود، که نهایتا در مقیاسی جهانی منجر به تغییرات عظیمی در جهان سرمایه و از جمله ختم نظام دوقطبی شد. این موقعیت اقتصادی، در آخرین دههی سدهی پیشین، بالاخره آمریکا را به این نقطه راند که به نام مبارزه با تروریسم به تروریستترین دولت و نیروی جهان سیاست تبدیل شود. اعلام جنگ پیشگیرانه و جنگ بیانتها با تروریسم، پس از وقایع یازده سپتامبر ۲۰۰۱، در حقیقت ریشه در این واقعیت داشت.
در فاصلهی سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۳، میلیونها انسان بیگناه در عراق و افغانستان قربانی سیاست جنگ افروزانهی آمریکا شدند؛ ساختارهای اقتصادی و مدنیت جامعه در این دو کشور از هم گسیخت؛ در سیر رو به نزول اقتصاد آمریکا بهبودی حاصل نشد؛ و سیاست جنگ افروزانهی آمریکا و ناتو بیش از پیش بیربطی خود را به استقرار دموکراسی و مبارزه علیه دیکتاتورها در خاورمیانه نشان داد. حاصل این روند از یکسو، رو آمدن جریاناتی شد که به دنبال حمایتهای امپریالیستی برای احقاق منافع خود بودند و از سوی دیگر، گسترش نفرت و کینهای بیسابقه و گاه از موضعی ارتجاعی به آن چه که مسبب از دست رفتن شیرازهی زندگی در این جوامع شده بود. با این دو جنگ دیگر معلوم شده بود که جهان پس از ختم جنگ سرد، وارد دورهای از کثیفترین و جنایتبارترین جنگها توسط آمریکا و همپیمانانش در ناتو شده است.
در تمام طول دههی اول هزارهی سوم، حضور نظامی آمریکا و ناتو جزیی از واقعیت روزمرهی خاورمیانه بوده است. با وجود تهدید جنگ بر فراز خاورمیانه، و در غیاب وجود جنبشهای اعتراضی ضد سیستم و عدالت طلبانه، عرصهی سیاست رسمی و غیر رسمی در اختیار ارتجاع منطقه قرار گرفت که در هیات حکومتها (از اسرائیل و عربستان گرفته تا ایران و ترکیه) و اپوزیسیون آنها به اشکال مختلف در دامن زدن به ابعاد فضای جنگی نقش داشتند. آمریکا در تحقق سیاست هژمونی طلبانهی خود، یعنی ایجاد پایگاههای قدرت از طریق سرنگونی چند حکومت و استقرار حکومتهای گوش به فرمان، شکست خورد. حتا امیران شیخ نشینهای منطقه پیش از آن که حمایت ارتجاع سعودی را داشته باشند، وارد رابطهی گوش به فرمانی با آمریکا نشدند.
بحران اقتصادی همهگیر سال ۲۰۰۸، نشانههای بارز موقعیت رو به نزول آمریکا را این بار در عرصهی داخلی عریان ساخت. حتا اگر سیاست جنگافروزانه و کشتار مردم عراق و افغانستان، و سپس خروج آمریکا از این کشورها، نشانههای این سقوط نبوده، اما اعتراضات فرگوسن، تعطیل شدن دم و دستگاه دولت، ناتوانی دولت از پیشبرد امور رسمی خود، و خطابه نامههای کنگره در تقابل با رئیس جمهور، و همچنین گسترش فقر بیسابقه دیگر، نشانههای آشکاری بود از سقوط آمریکا. این بحران عظیم البته دامن متحد اصلی آمریکا، یعنی اروپا، را نیز گرفت. با این وصف، گسترش فقر و اعتراضات تودهای، سقوط یورو و شکست سیاستهای نئولیبرالی اروپای واحد در مقابل حلقههای ضعیف این قاره (یونان، اسپانیا…) نه فقط مانع تداوم سیاست جنگ افروزانهی آمریکا و ناتو نشد، بلکه بهانهای شد برای یافتن راه خروجی از بحران از طریق تمرکز بر بازارهای جدید چه برای فروش تسلیحات و چه صدور کالاهای دیگر.
در چنین شرایطی بود، که وقایع موسوم به بهار عرب از جانب آمریکا و ناتو فرصتی بود که مغتنم شمرده شد. این بار باید بر پر و بال اعتراضات تودهای در منطقه جایپایی یافت و این دور باطل جنگ و شکست را با استقرار یکی دو حکومت دست نشاندهی متفاوت از آلسعود و حکومت صهیونیست اسرائیل به نفع آمریکا و ناتو بست. این خیزش تودهای جهان عرب در نقاط بسیاری تاب و توان ادارهی حرکت خود و فایق شدن بر راهحلهای طبقات حاکم را نداشت و علیرغم گستردگی خود و با وجود حذف چند دیکتاتور، نهایتا توسط دستجات و نیروهای ارتجاعیای که یا به اشکال مختلف در راستای سیاستهای منطقهای آمریکا و ناتو عمل میکردند و یا به دنبال احراز موقعیت برتر برای خود بودند، مهار شد. دخالت مستقیم و غیر مستقیم آمریکا و ناتو در راستای این حرکات و تلاش برای شکل دادن به وقایع بعدی، مطابق نقشههای خود، منجر به دور دیگری از جنگ و نابسامانی شد. پروسهی سقوط قدرت آمریکا و شکست نظم نویناش، پروسهی شعلهور شدن و گسترش جنگهای منطقهای، قومی و سکتی در منطقهی خاورمیانه بوده است.
سنت اسلامی و صف بندیهای جدید منطقهای
خاورمیانه پس از ختم جنگ سرد جایگاه مهمی در تامین هژمونی آمریکا و تعمیم آن به آسیا داشته است. بیش از ۶۰ درصد ذخایر نفت و گاز جهان در این منطقه قرار دارد، که در عین حال بیشترین میزان جمعیت مسلمان در جهان را در خود جای داده است. این که آمریکا برای احقاق نقش هژمونیک خویش در این منطقه از پیشتر نیروهای قابل اتکایی داشت، به تنهایی کافی نبود. نه فقط رد پای معادلات دورهی جنگ سرد باید از سیمای سیاسی خاورمیانه پاک میشد، بلکه این منطقه باید سرپلی میشد برای اعمال نفوذ در آسیا که از حیطهی هژمونی آمریکا دور بود. جنگ در عراق و افغانستان، تهدید جنگی علیه ایران، جنگ در سوریه، نوع حمایت از دستجات مختلف اسلامی، اتئلاف برای مقابله با داعش به رهبری آمریکا و… همگی باید در این چهارچوب فهمیده شوند.
سیاست عمومی آمریکا در منطقهی خاورمیانه که از همان پایان ختم جنگ سرد، عنصر اسلام را در مرکز توجه خود داشته، علاوه بر اتکا به همپیمانان در راس قدرت، مستمرا به حمایت دو نوع اپوزیسیون اسلامی در مقابل دولتهای موجود پرداخته است: اسلامی میانهرو و محافظهکار، که در پی دنیوی شدن و مدرن شدن است؛ و اسلام بنیادگرای جهادیستی، که اساسا نقش عنصر فشار را ایفا کند. ترند اول میبایست در راستای گلوبالیزاسیون و گسترش سرمایه به اقصا نقاط جهان با وارد شدن در بازیهای «دموکراتیک»، با معطوف شدن به ارزشهای دموکراسی غربی در عرصهی سیاستهای خارجی، هموار کنندهی اعمال هژمونی آمریکا و ناتو شود؛ و در عرصهی داخلی با اتخاذ سیاستهای نئولیبرالی، بازارهای تازهای در اختیار سرمایهی جهانی بگذارد. ترند دوم، اما نیرویی نیست که قادر به هدایت و کنترل جامعه باشد، بلکه با ظرفیتهای به غایت ارتجاعیاش میبایست از یکسو، در خدمت پیشبرد سیاستهای عمومیتر قرار بگیرد و از سوی دیگر، مجری پیشبرد جنگهایی شود که آمریکا و ناتو دیگر خود نمیخواستند راسا در آن دخیل شوند.
حضور سنت اسلامی در عرصهی سیاست، تاریخ طولانیای دارد. تا پیش از استقرار مناسبات سرمایهداری و وقوع مدرنیزاسیون، که عموما با تحولات آغازین قرن بیستم همزمان میشود، سنت اسلامی یک پای بلامنازع مناسبات قدرت در نظم پیشامدرن بود. پروسهی مدرنیزاسیون و استقرار سرمایهداری در اغلب کشورهای منطقهی خاورمیانه (یا لااقل آنها که به دلایل مختلف جغرافیای، سیاسی، تاریخی و نظامی در منطقه ویژگیای داشتهاند) توسط بورژوازی نوپای این ممالک در ظرفیت تجددخواهی سکولار متحقق شده است.
ایران، ترکیه و مصر، به عنوان سه کشور پُر جمعیت منطقه، پروسهی استقرار مدرنیزاسیون را علیرغم حضور سنت اسلامی در موافقت و مخالفت با این پروسه اساسا به همت تجددخواهان ناسیونالیست از سر گذراندهاند. در هیچ کدام از این کشورها، سنت اسلامی نتوانست نیروی اصلی این انتقال اجتماعی باشد. با همهی اینها، دست بالا داشتن سنت بورژوازی نوپای خاورمیانه به هیچ وجه به معنای کوتاه کردن دست مذهب از شئونات اجتماعی نبود. در ایران، اسلامیون در دورهی مشروطه، به موافق و مخالف مشروطه تبدیل شدند و در هر دو جبهه قدرتمند باقی ماندند. کودتای رضا خان و تلاش او، با الهام از اقدامات آتاتورک در ترکیه، برای تداوم نوسازی و چرخش به سوی جامعهای سکولار، دامنهی بسیار محدودی داشت. در مورد مصر و ترکیه، که هدایت پروسهی مدرنیسم تحت اختیار بورژوازی مدرن سکولار این کشورها بود، علیرغم تاثیرات دامنهدارتر این حرکت در جامعه (به نسبت ایران) هرگز قدرت مذهب و دستگاهها و نهادهای متعدد آن از ساختارهای قدرت در جامعه تفکیک نشد و سنت اسلامی کماکان به شکل یک عنصر موثر در حیطهی سیاست (در شکل انجمنها و احزاب و سازمانها) و در حیطهی اجتماع و مقرارت زیست اجتماعی با اتکا به نقش آن در شکل دادن به فرهنگ و تاریخ این جوامع، کماکان به حیات خود ادامه داد. با سقوط امپراتوری عثمانی و ختم جنگ اول، بازتقسیم جغرافیایی منطقه نیز اساسا در جهت تقویت همین روند شکل گرفت. دولتهای تازه تاسیس عموما تحت تاثیر افسران جوان و بورژوازی «سکولار» عرب بودند تا انجمنها و دستجات اسلامی، با این که لااقل از ۱۹۲۸ اخوانالمسلمین با متشکل شدن قدم مهمی در راه پیوستن به فعالیت متحزب و سازمانی جامعهی مدرن برداشته بود. پان عربیسم با محوریت جمال عبدالناصر (عنصر اصلی مدرنیسم در مصر) و پان ترکیسم با داغ شکست امپراتوری عثمانی و تلاش برای مدرنیزه کردن ترکیه، هر دو، به طور رسمی از سنت اسلامی فاصله گرفتند، ولی مبشر تحولی سکولار در جامعه نشدند. نوع استقرار مدرنیسم و جامعهی سرمایهداری در این کشورها در حیطهی کوتاه کردن دست مذهب از جامعه و نهادهای مدنی، نه فقط تاثیری نداشت، بلکه با شکل ویژهی مقابلهی خود با سنت اسلامی، این جریان را در موقعیت یک اپوزیسیون مورد ستم و احجاف واقع شده قرار داد. چیزی که بعدها در بازسازی نقش این سنت و قدرتگیری مجدد آن نقش مهمی داشت.
قدرتگیری مجدد سنت اسلامی در خاورمیانه به دههی هفتاد میلادی بازمیگردد. سقوط اقتدار پان عربیسم در خاورمیانه، ناتوانی بورژوازی عرب در سر و سامان دادن به جامعهای مدرن، فقر و بی حقوقی گسترده، جامعهی پولاریزه شده و سازشکاریهای بسیاری از چهرههای شاخص دنیای عرب در مقابل نقش اسرائیل و آمریکا در وقایع خاورمیانه، زمینه را برای عروج مجدد سنت اسلامی هموار کرد. اخوانالمسلمین از همین دوره موفق شد دامنهی نفوذ خود را در میان اپوزیسیون (خصوصا در مصر) گسترش دهد. در ایران، حکومتی اسلامی در نتیجهی شکست انقلاب ایران قدرت را در دست گرفت؛ در افغانستان، جریانات اسلامی برای مقابله با نفوذ شوروی مورد حمایت قرار گرفتند؛ و در ترکیه، سنت اسلامی بازسازی خود را پس از عقب رانده شدن از حیطهی قدرت توسط کمالیسم آغاز کرد.
با ختم جنگ سرد، سنت اسلامی نیز در معرض بازتعریف هویت خود در شرایط جدید قرار گرفت و دور نوینی از حیات خود را آغاز کرد. حذف مناسبات جهان دوقطبی، علیرغم تعلق هر دو قطب به سرمایهی جهانی، فرجهای شد برای حضور و رشد حرکات ارتجاعی. عروج موج تجزیهطلبی و قومگرایی در جمهوریهای سابق شوروی، عروج دستجات فاشیستی در اروپا، و همچنین عروج اسلامیون جهادیست، مثالهایی از این حرکت هستند؛ تا جایی که به اسلامیون مربوط میشود، روندی که پیشتر در افغانستان با شکل دادن به القاعده آغاز شده بود، با نقش اسلامیون در جمهوریهای سابق شوروری (مشخصا چچنها) ادامه یافت. این جریان علیرغم تظاهر به ضدیت با آمریکا و غرب، در این دوره تماما در راستای پیشبرد سیاست جنگ طلبانهی نظم نوینی قدرتهای بزرگ در منطقهی خارمیانه عمل کرده است. به عبارت دیگر، نه فقط آمریکا و ناتو، بلکه ارتجاع خاورمیانه در قالب دولتهای ازلی و ابدی، مثل عربستان و باقی شیخنشینها و همچنین اسرائیل، در ناصیهی این جریان ظرفیتهایی را در راستای تحقق اهداف خود کشف کردند. به این ترتیب، به موازات گسترش و شکل یافتن یک سنت اسلامی معطوف به کسب قدرت دولتی، دهها شاخه و فرقه و دستهی دیگر شکل گرفتند که گرچه هیچ کدام به تنهایی توان ارائهی آلترناتیو حکومتی نداشتند، اما در مجموع توانستند یک پای استقرار خشونت و جنگ دائمی، تروریسم و ارتجاع هار شوند. با این حال، نباید فراموش کرد که تداوم سیاست جنگ افروزانهی آمریکا و ناتو در خاورمیانه از جمله به گسترش این حرکت ارتجاعی به نحو بی سابقهای میدان داد. روندی که با جنگ در عراق و افغانستان برای تامین هژمونی آمریکا و همپیمانان غربیاش آغاز شده بود، با دخالت مجدد نظامی در وقایع پس از بهار عرب تکمیل شد. زوال مدنیت و تشدید جنگ طایفهای و قومی در لیبی، جنگ در سوریه و عراق، و بالاخره جنگ اخیر در یمن، حلقههای مختلف میدان دادن به ارتجاع اسلامی است.
از زاویهی مناسبات درونی منطقهی خاورمیانه، علت وجود شکلگیری و امکان گسترش این نیروها قطعا جای بحث بیشتری دارد. آن چه مسلم است، در غیاب اعتراضات رادیکال و آلترناتیوهای انقلابی (و حتا به منظور سد کردن عروج چنین تحرکاتی)، حکومتهایی چون عربستان و شیخنشینهای حول و حوشاش در حفظ سلالهی خود از بذل و بخشش ثروت بیکرانشان در تقویت این ارتجاع هار دریغ نمیکنند. اما نکتهی اصلی اینست، که حضور و گسترش این دستجات و تکاملشان، مثلا در هیات داعش، محصول سیاست میلیتاریستیای است که حداقل در طول دو دهه شیرازه و سامانهی زندگی اجتماعی را در خاورمیانه مورد تعرض جدی قرار داده است. امروز به ویژه با عروج داعش و خلافت اسلامی و علیرغم ادعاهایشان در استقرار حکومت اسلامی، معلوم است که این دستجات تروریست برای ارائهی الگویی جهت ادارهی جامعه نیامدهاند. آنها هر ادعایی هم که داشته باشند، فقط به عنوان حلقهای از زنجیرهی سیاستهای جنگ طلبانهی آمریکا در منطقه و همچنین در خدمت تلاش بیسابقهی شیوخ و امیران و دیکتاتورهای فسیل شده برای ادامهی حیات خود میتوانند فعالیت کنند.
عروج جدید سنت اسلامی در دو سه دههی اخیر، محدود به شاخهی جهادیست آن نیست. بخشهایی از اسلامیون برای همپایی و همگامی با گلوبالیزاسیون و پذیرش موازین «دموکراتیک»، قایل شدن به قوانین و ارزشهای جامعهی مدرن به بازخوانی جدید از قرآن و مذهب و ساختن نهادهای مدنی پرداختند، به عنوان نمونه:
الف- این سیر تحولواهی در درون سنت اسلامی در ایران موفق به تغییرات مهمی در فضای سیاسی و ساختار حکومتی نشد. تلاش دولت موجود در ایجاد صلح و صفا با آمریکا، که اساسا در راستای سیاست همین بخش اصلاحطلب پیش رفته، بر خلاف جار و جنجال دولتیان و بخشهایی از ناسیونالیسم ایرانی، بعید است که موجب تحکیم درازمدت موقعیت دولت اسلامی ایران شود. پروسهی توافقات بر سر مسالهی هستهای، خطر یک جنگ نامحتمل را حذف کرده تا آن را با خطر جنگهای واقعی از جانب رقیبان منطقهای ایران جایگزین کند؛
ب – بهترین نمونه در این راستا، مدل ترکیه بود که با ارائهی حکومت میانهروی مذهبی، متعهد به سیاستهای اقتصادی نئولیبرالی، هم موفق به ارائهی رشد اقتصادی بالایی شد و هم توانست در همپیمانی با آمریکا و ناتو خود را به عنوان یک نیروی مطرح در منطقهی خاورمیانه به نمایش بگذارد. این مدل تا پیش از بهار عرب بیشتر مورد توجه و بحث بود. اما وقایع بهار عرب و دور جدید دخالتهای جنگ طلبانهی حکومتهای غربی، که منجر به برافروختن آتش جنگ در سوریه شد، عملا به چالش مهمی برای دولت ترکیه تبدیل شد. ترکیه در تمام این دوره خود یک پای حمایت از دستجات تروریستی اسلامی در سوریه و عراق شد و در عمل بسیاری از وجه مشخصههای خود را به عنوان یک مدل «میانهروی مدرن اسلامی» وانهاد؛
در بخش اسلامیون معطوف به قدرت سیاسی، دو شاخهی دیگر نیز هستند: حکومت اسلامی ایران در کُلیت خود و مدل حکومت اسلامی عربستان و شیخنشینهای همسایهاش. این نیروها علیرغم تفاوتهایشان با دستجات تروریست القاعده و داعشی، خود همواره یک پای جنگ طلبی سکتی و فرقهای بودهاند. وقایع دو دههی اخیر، بستر شکلگیری حرکات جدیدی در درون سنت اسلامی بوده، اما با توجه به شرایط عمومی منطقه ابدا غیر واقعبینانه نیست اگر بگوییم که کُل سنت اسلامی امروز در بحران بی سابقهای بسر میبرد. بورژوازی این منطقه با پرچم اسلام و اسلامیسم یا مبشر و بانی جنگ و نکبت بوده است و یا در کنار سیاستهای جنگ افروازنهی دول غربی ایستاده و راه پیشرفت این سیاست را هموار کرده است. در عین حال، بر متن فضای جنگی موجود، دول بزرگ منطقهی خاورمیانه (ایران، مصر، ترکیه و عربستان) وارد رقابتهای گستردهای با یکدیگر شدهاند؛ برای تثبیت خود به عنوان نیروی برتر منطقه. حضور فعال ایران، ترکیه و عربستان در مسایل سوریه؛ رابطهی ایران با شیعیان عراق، لبنان و حتا یمن؛ دفاع ترکیه از اخوانالمسلمین؛ همسویی نسبتا روشن عربستان سعودی و اسرائیل در فشار بر ایران و قانع کردن دول غربی به خطر ایران؛ تلاش عربستان برای تشکیل اتحاد ضد ایران در جریان یمن و پس از توافقات هستهای ایران و آمریکا؛ همگی اجزای رقابت گستردهای هستند، که میان دول بزرگ منطقه در جریان است.
در دو دههی گذشته، همپای تلاش دول بزرگ غرب برای شکلگیری یک نظم نوین در جهان پس از ختم جنگ سرد، فاکتورهای جدیدی در مناسبات قدرت جهانی وارد شده است. در صحنهی جهانی نه فقط الیگارشی مالی به یک دولت نامریی تاثیرگذار تبدیل شده است، بلکه اقتصادهای قدرتمند نوظهوری مثل برزیل، هند، آفریقای جنوبی، چین و روسیه (که در دههی گذشته خود را از شائبههای ختم جنگ سرد خلاص کردهاند) توانستهاند بر بستر شکست آمریکا و ناتو در رقابتهای جهانی جای تازهای برای خود بیابند. تشکیل چند بانک، سازمان یا نهاد و اتحادهای بازرگانی و اقتصادی توسط این نیروها، فضا و امکانی را فراهم کرده است برای گسترش رقابتهای کشورهای بزرگ منطقهی خاورمیانه که مترصد یافتن نقش برتر و تاثیرگذار خود در منطقه هستند. رقابتی که به نوبهی خود موجب میدان یافتن دستجات تروریست جهادیست و مرتجعی میشود، که فیالحال یک عامل تداوم کشتار و ناامنی هستند.
* * *
امروز هر تحول سیاسیای که مترصد ایجاد تغییر در مناسبات قدرت باشد، نمیتواند اسلام سیاسی و نقش آن را در تحمیل فلاکت و مصیبت، جنگ و سیهروزی بر این منطقه در مرکز توجه خود قرار ندهد. واقعیت این است که اسلام مثل هر مذهب دیگری در طول قرون و سدههای متوالی، یک پای جنگ، تخدیر افکار عمومی، رواج خزعبلات تحمیقگرایانه، رواج زن ستیزی وحشیانه، ناباور کردن بخش بزرگی از مردم به قدرت خود در تغییر شرایط زندگیشان، رواج خشونت و فرهنگ پدر- مردسالار، بوده است. با این حال، اهمیت برخورد به مسالهی اسلام در شرایط حاضر صرفا از سر نقش آن در شکل دادن به تاریخ و فرهنگ این منطقه نیست، بلکه به دلیل تاثیراتی است که این رویکرد در وقایع سیاسی جاری، رشد تروریسم و بنیادگرایی، جنگ فرقهای و سکتی، و همچنین میدان دادن به حضور آمریکا و ناتو در خاورمیانه داشته است.
به بهانهی نظم نوین جهانی با محوریت آمریکا، خاورمیانه به میدان جنگ تبدیل شد. و اولین خیزش گستردهی تودهای پس از آغاز این جنگها، یعنی «بهار عرب» که چند دیکتاتور را به زیر کشید، به دلیل ناتوانی در گسترش و تعمیق حرکت خود تنها توانست بستر شکلگیری احزاب سیاسی موجود را بر هم زند و کارکرد اجتماعی جریانات اسلامی و ظرفیتشان در راندن جامعه به پرتگاه را بیشتر آشکار کند. آن چه که امروز شاهد آن هستیم، جنگ گستردهای است که محصول سیاستهای دول بزرگ غربی در منطقه است. در این جنگ، مشکل تنها داعش و دستجات دیگر تروریست نیستند. اینها برای ارائهی مدلی برای ادارهی جامعه نیامدهاند. مشکل بر سر نیروها و جریاناتی است، که در قالب دولتهای به ظاهر متمدن و دارای ساخت و بافت مدنی هر کدام به نوعی برای حفظ منافع خود در آتش این جنگ میدمند. در همین دورهی اخیر، پس از توافقات آمریکا و ایران بر سر مسالهی هستهای – که ظاهرا خطر یک جنگ بزرگ را مرتفع کره است- موجی از تسلیحات آمریکایی و فرانسوی راهی کشورهای مختلف خاورمیانه (عربستان، شیخنشینهای کوچک دور و بر آن، مصر و…) شده است. همهی شواهد حکایت از آن دارند، که در دورهی آتی جنگ کماکان یک وجه مشخصهی فضای سیاسی منطقه خواهد بود.
آمریکا و ناتو منافع مشخصی در شکل دادن به نظم و نظام این منطقهی حساس دارند. و شکل دادن به این نظم محتاج درگیریهای سیاسی و نظامی است و عنصر مجری این سیاستها باید همین دستجات موجود و فرقههای مختلفی باشند، که هر کدام با تعبیری از اسلام (یا یهودیت) آتش بیار این معرکه شدهاند. راه خروج خاورمیانه از این جنگ و کشتار و ناامنی، نه اصلاح اسلام، و میانهرو و اهلی کردن بخشهایی از آن، بلکه جاروب کردن بساط بورژوازی منطقه با بنیادهای این تفکر تحمیقگرایانه، مدافع تبعیض و استثمار و جهالت بشر است.
بسیاری از نیروهای سیاسی خصوصا در جبههی چپ در برنامههای سیاسیشان خواهان جدایی مذهب از دولت بودهاند. روندهای جاری نشان میدهد، که برای خلاصی از کارکرد مذهب در یک حیطهی گسترده، اصل کُلی جدایی مذهب از دولت کافی نیست. پالایش سموم ارتجاع مذهبی تنها با رفتن در جزییات زدوده میشود. باید در تمامی اجزایی از کارکرد مذهب که بر زندگی اجتماعی تاثیر میگذارند، و حتا آنها که با تاثیر بر زندگی فرد (انتخاب و یا حقوق فردی- با تعابیر جامعهی بورژوایی) میتواند جامعه را متاثر کند، دخیل شد. باید در جزییات راه بقای این جهالت و بربریت را بست، تا هیج دولت و قدرتی نتواند با اتکا به این قوانین زندگی مردم را قربانی منافع خود کند. برچیدن بساط اسلام به مثابه ایدئولوژی بورژوازی مسلمان نمیتواند محدود به پارهای رفرمهای اقتصادی، یا نفی کمک دولت از مساجد باشد و یا در حیطهی سیاست به نوع رام شدهی آن (تحت لوای آزادی مذهب) قناعت کند. اسلام به مثایه یک سنت سیاسی متکی بر قوانین مذهبی، یک پای موثر جنگ و جنایت و خونریزی و مصیبت در سدههای طولانی در این منطقه بوده است. هیچ جریان سیاسی و اجتماعیای در پهنهی خاورمیانه دیگر نمیتواند به چنین نیروی ارتجاعیای، و منشا آشکار و پنهان آن، بی تفاوت بماند. آیندهی در شان انسان در خاورمیانه تنها میتواند بر مبنای تحولات، عمل اجتماعی و سیاستهایی شکل بگیرد که ضامن مسدود کردن راه عروج مجدد چنین جریانات ارتجاعی ضد بشری بر متن نارضایتی مردم و بی سر و سامانی نظام اجتماعی باشد.
توضیح: در دفتر بیست و نهم «نگاه»، مه ۲۰۱۵، درج شده بود.