«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
تونی کلیف – ترجمهی: هوشنگ سپهر
در بهار سال ۱۹۸۲، اسرائیل کشور لبنان را مورد تهاجم نظامی قرار داد و به کشتار وحشیانهی مردم لبنان و پناهندگان فلسطینی در آن کشور پرداخت. تونی کلیف، سوسیالیست انقلابی یهودیتبار که در سال ۲۰۰۰ از میان ما رفت، در تابستان همان سال ۱۹۸۲ مقالهی زیر را مینویسد. او در این مقاله، در مقام یک شاهد عینی، خشونت و توسعهطلبی رژیم صهیونیستی را توضیح میدهد.
* * *
هنگامی که تجارب دوران جوانیام در فلسطین را مرور میکنم، درمییابم که رویدادهای کوچک و به ظاهر بیاهمیت آن روزها، سنگبنای خشونت و وحشیگری امروزی دولت اسرائیل بودند .
صهیونیسم، یعنی باور به جدا کردن یهودیها از سایر مردم و اعتقاد به سرزمین و میهن یهودی، به خشونت دولتی منجر شده است. پدر و مادر من از پیشگامان صهیونیست بودند که در سال ۱۹۰۲ روسیه را به مقصد فلسطین ترک کردند، تا به جمع چندهزار نفری صهیونیستها بپیوندند.
من هم چون یک صهیونیست بزرگ شدم، اما آن روزها صهیونیسم چهرهی کریه امروزیش را نداشت. معهذا همواره شکافی صهیونیستها را از عربها جدا میکرد. همین شکاف هم صهیونیستها را در کشورهایی که زندگی میکردند از بقیهی مردم عادی جدا میکرد. اگر به روسیهی سدهی ۱۹ نگاه کنید، این مساله را به خوبی میتوان مشاهده کرد. در سال ۱۸۹۱، الکساندر دوم، تزار روسیه، به قتل رسید. یک سال بعد، راستهای افراطی یک کشتار جمعی از یهودیها را سازمان دادند. شعار آنها این بود: «یک یهودی را بکش تا روسیه را نجات دهی». در پی این کشتار، سوسیالیستهای روسیه از یهودیها خواستند تا برعلیه راستها و تزار با آنها متحد شوند. پاسخ آنان کماکان صهیونیسم بود. آنها میگفتند: «یهودیها به جز به خودشان، به کس دیگری نمیتوانند تکیه کنند»، و اولین کسانی بودند که روسیه را به قصد فلسطین ترک گفتند. به دنبال هر کشتار جمعی بعدی همواره شاهد همین دو نوع واکنش بودیم: بعضی از یهودیها به جنبش انقلابی میپیوستند و برخی دیگر جداییطلبی را ترجیح میدادند .
یهودیها زمانی که به فلسطین میرسیدند، در آن جا هم کماکان بر اصل جداییشان از غیریهودیان پای میفشردند. آنها زمینهای عربها را به تصاحب خود در میآوردند، در اغلب موارد ساکنان آن را به زور بیرون میراندند و به طور سیستماتیک علیه هزاران عرب بیکار تبعیض روا میداشتند.
با وجود این که ۸۰ در صد جمعیت فلسطین را عربها تشکیل میدادند، اما من در تمام دوران تحصیلم حتی یک عرب هم در مدرسهام ندیدم. پدر و مادر من، هر دو، از صهیونیستهای افراطی بودند. پدرم میگفت: «تنها از داخل مگسک تفنگت به یک عرب نگاه کن». من هیچگاه با یک عرب زیر یک سقف زندگی نکردم.
صهیونیستها، اتحادیهی کارگری خودشان را سازمان داده بودند. نام اتحادیه، «هیس تادروت » بود که دو صندوق جمعآوری کمک مالی داشت. یکی «صندوق برای دفاع از کارگران یهودی» نامیده میشد و آن دیگری «صندوق برای دفاع از تولیدات یهودیان». این کمکهای مالی در خدمت سازماندهی اعتصاب علیه اشتغال کارگران عرب در شرکتهای یهودی و جلوگیری از ورود محصولات عربی به بازار یهودیان به کار گرفته میشد. این اتحادیه و صندوقهایش به هیچ وجه خطری برای منافع شرکتهای یهودی به حساب نمیآمدند.
در سال ۱۹۴۴، ما نزدیک بازار شهر تل آویو زندگی میکردیم. یک روز همسر من متوجه جوانی شد که دور و بر زنان فروشندهای که مشغول فروختن میوه و سبزیجات بودند، میپلکید و با آنها به گفتوگو میپرداخت. جوان از کنار بعضی از فروشندگان که رد میشد، بر روی محصولاتشان نفت میپاشید و تخممرغهاشان را میشکست. همسر من که تازه از آفریقای جنوبی آمده بود، با دیدن این صحنه هاج و واج از من پرسید: «چه خبر است؟» پاسخ بسیار ساده بود. مرد جوان از فروشندگان میپرسید که میوه و سبزیجات یهودی هستند یا عرب؟ سپس اگر عربی بود، آن را از بین میبرد. تازه این رویداد در دورانی بود که این قبیل رفتارها در مقیاسی بسیار محدود و کوچک رُخ میدادند و صهیونیستها هنوز مثلا گفتمان چپگرا داشتند. برای نمونه، آنها آثار لنین و تروتسکی را چاپ میکردند.
به هر حال، دشمنی و سازشناپذیری آنها با عربها نکته مرکزی بود. هیچ عربی هیچگاه به جنبش کیبوتص – جنبش به اصطلاح «سوسیالیستی» مزارع اشتراکی- نپیوست. اکثر زمینهای یهودیان در واقع به «بنیاد ملی یهود» تعلق داشت که اساسنامهاش استخدام عربها و یا اجاره دادن زمین به آنها را قدغن کرده بود. بدین ترتیب بود که در سراسر این منطقه، عربها، یعنی ساکنین اصلی آن، اخراج شدند.
در سال ۱۹۴۶، وقتی تلآویو را ترک میکردم، در میان جمعیت ۳۰۰ هزار نفری آن شهر حتی یک عرب هم وجود نداشت. تصورش را بکنید که به شهر ناتینگام، شهری با همان وسعت و جمعیت تلآویو، وارد شوید و هیج انگلیسیای مشاهده نکنید.
بین عربها و صهیونیستها، آشکارا دشمنی وجود داشت. صهیونیستها – یک اقلیتی که به اکثریت اعتماد نمیکردند- به حمایت نیاز داشتند. برای این منظور آنها همیشه به قدرتهای امپریالیستی، که فلسطین را در اشغال خود داشتند، چشم دوخته بودند. تازه این اول ماجرا بود. رهبران صهیونیست بارها به حاکمان امپریالیسم آلمان گوشزد میکردند که گسترش و شکوفایی صهیونیسم در فلسطین به نفع آنها است.
در سال ۱۹۱۷، هنگامی که انگلیس سرزمین فلسطین را اشغال کرد، رهبران صهیونیست به بالفور وزیر امور خارجهی انگلیس، که از حزب محافظهکار بود، نامه نوشتند و به او توضیح دادند که منافع بریتانیای کبیر ایجاب میکند که صهیونیستها در فلسطین حضور نیرومندی داشته باشند. در جریان جنگ دوم جهانی، هنگامی که مشخص شد در منطقهی خاورمیانه این ایالات متحدهی آمریکا است که قدرت اصلی امپریالیستی است، رهبران صهیونیست به واشینگتن روی آوردند.
صهیونیستها «اهل بخیه» هستند. منطق صهیونیسم – تفکر جدایی یهودیان از تودهی مردم غیر یهودی- چه در روسیه و لهستان و چه در فلسطین، به وابستگی آنها به امپریالیسم انجامید. نازیسم و قدرتگیریاش بسیار حائز اهمیت بود. حمایت بزرگ سرمایهداران آلمانی از هیتلر نه به دلیل ترسشان از یهودیها، بلکه به واسطهی وحشتشان از طبقهی کارگر آلمان بود.
امر کلیدی برای سوسیالیستهای انقلابی، سازماندهی طبقهی کارگر علیه نازیسم بود. صهیونیستها مخالف آن بودند. آنها میگفتند: «یهودیان قربانیان هیتلر هستند»، و تلویحا همهی آلمانیها را دشمن یهودیان میدانستند.
هنگامی که در سال ۱۹۳۳، طبقهی کارگر آلمان بدون درگیر شدن در یک مبارزهی تودهای علیه هیتلر، شکست خورد، ایدهی صهیونیسم هم به طور وسیعی تقویت شد. هنگامی که وزنهی جنبشی از مرز مشخصی فراتر رود، تنها یک جنبش جدید با وزنهی بسیار بیشتری میتواند جلوی آن را بگيرد و متوقفاش سازد. حال که یهودیان نمیتوانستند به آلمانیها اعتماد کنند، آنها ایجاد «یک کشور صهیونیستی قوی» را طبیعتا تنها راهحل میدیدند.
در سال ۱۹۴۸، دولت اسراییل رسمیت پیدا کرد. این اعلام موجودیت در پی و ماحصل یک کارزار تروریستی بود که منجر به بیرون راندن صدها هزار فلسطینی از خانه و کاشانهشان شده بود. با کشتار ۲۴۰ غیرنظامی فلسطینی در دهکدهی «دیر یاسین» بود که دولت اسراییل متولد شد. مردان، زنان و کودکان را کشتند، بعضیها را زنده زنده در چاه آب دهکده انداختند. من دیر یاسین را به خوبی میشناختم، فاصلهی زیادی با محل سکونت من نداشت.
از آن زمان تا حالا تنها عربها نیستند که تاوان سیاستهای اسرائیل را میپردازند. رژیم صهیونیستی در جستوجوی مداوم برای یافتن متحد، به تامین کنندهی اصلی تجهیزات نظامی برای ارتجاعیترین رژیمها تبدیل شده است. موشه دایان، وزیر دفاع اسرائیل، در سال ۱۹۶۶ به مدت دو ماه در ویتنام جنوبی مشاور نظامی حکومت دستنشاندهی امریکا در آن کشور بود. اسرائیل تامین کنندهی تسلیحات جنگی بود برای دیکتاتوری نظامی پینوشه در شیلی، دولت نژادپرست یان اسمیت در افریقای جنوبی و همهی کشورهایی که به دلیل عدم رعایت حقوق بشر از سوی دولت جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا، فروش اسلحه به آنها تحریم شده بود. اسرائیل به ساواک پلیس امینتی حکومت شاه ایران آموزش میداد. همچنین دانشمندان اسرائیلی برای رژیم نژادپرست افریقای جنوبی سلاح هستهای میساختند.
بعضی ها بر این باورند که ستم همواره به پيشرفت میانجامد. یهودیها به طرز وحشیانهای مورد ظلم و ستم واقع شدند، اما این ستم تضمینی نشد که آنها سیاستهای مترقی و انقلابی اتخاذ کنند. به واقع، ستمی که با ضعف و كمبود قدرت همراه باشد، به ارتجاع میانجامد. هنگامی که هستهی اصلی تفکر صهیونیسم، جدایی و فاصله گرفتن از نیروهای مترقی و انقلابی روسی و همهی نیروهای ضدامپریالیست در خاورمیانه بوده، سیر تحول آتیاش نباید چندان دشوار باشد.
در حال حاضر، اسرائیل آشکارا در لبنان با فالانژیستها، که یک تشکیلات فاشیستی علنی است، همکاری میکند. این واقعیت اصلا موجب تعجب من نمیشود. من به یاد میآورم که در دههی ۱۹۳۰، مناخیم بگین، نخستوزیر کنونی اسرائیل، سازمانی داشت به نام «ایرگون». اعضای این حزب همچون نازیها سلام هیتلری میدادند و پیراهن قهوهای رنگ بر تن میکردند.
در سال ۱۹۳۵، من میپنداشتم که صهیونیستها نسبت به عربها فقط تبعیض روا میدارند و هیچگاه نمیتوانستم فکرش را هم بکنم که روزی به کشتار غیرنظامیان دست خواهند زد. اما در دنیای بیرحم امروز که شکافها ژرفتر میشوند، شکاف جداییطلبی یهودیها هم به این صحنههای وحشتناکی که در لبنان شاهدشان هستیم، منجر شده است. این وحشیگریها ناشی از منطق صهیونیسم هستند. از این میترسم که صهیونیسم در آینده چهرهی کریهتری از چهرهی امروزیاش داشته باشد.
راهحل طبقهی کارگر :طبقهی کارگر عرب تنها نیرویی است که میتواند در خاورمیانه جلوی صهیونیسم بایستد، آن را متوقف سازد و پوزهی امپریالیسم را به خاک بمالد. دولتهای موجود عربی چنین تواناییای را ندارند. پادشاه عربستان سعودی به واسطه منافع نفتیاش کاملا با آمریکا همکاری میکند. رژیم اسد در سوریه، هم فاسد است و هم بیثبات و به خاطر کمکهای مالی عربستان سعودی کاملا به آن کشور وابسته است. این در حالی است که حکومت مصر با میلیونها کارگر و دهقان تُهیدست رودررو است. میلیونها کارگری که در زاغهها زندگی میکنند و میلیونها روستایی که به واسطهی عدم دسترسی به آب آشامیدنی و شرایط غیربهداشتی از بیماریهای وحشتناک رنج میبرند. این دولتها از پس هیچ چیزی برنمیآیند چه رسد به نبرد علیه صهیونیسم ویا امپریالیسم. «سازمان آزادیبخش فلسطین» به لحاظ مالی به عربستان سعودی وابسته است و به لحاظ بقایش به سوریه.
طبقهی کارگر مصر به اندازهی طبقهی کارگر روسیه سال ۱۹۱۷ است. این کارگران قدرت آن را دارند که چهرهی خاورمیانه را تغییر دهند.
* * *
توضیح مترجم: این مقاله اولین بار در مجلهی Socialist Worker شمارهی ۷۹۰، ژوئیهی ۱۹۸۲، لندن، منتشر شد. این ترجمه از روی متن مندرج در سایت اینرنتی www.marxists.org انجام شده است.