«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
امین حصوری –
در ایران، روحانیان همواره به طور تاریخی با حاکمان همبسته بودهاند (همبستگی متولیان نهاد مذهب و نهاد حکومت) و «قدرت»، هر چند در سهمهای نابرابر، همیشه به نحوی میان آنها توزیع میشده است؛ برای مثال نهاد آموزش و نهاد قضاوت در انحصار مطلق روحانیان بوده است و نیز عواید شرعی که منابع مالی آنها را تامین میکرده است (مالیات روحانیون بر مردم). با این حال، منظور از «اسلام سیاسی» این نوع حضور سنتی نهاد مذهب در جامعه و یا نقش جانبی روحانیت در مناسبات قدرت نیست؛ در یک تعبیر کلی میتوان اسلام سیاسی را به مجموعه باورهایی اطلاق کرد که با داعیهی «حکومت اسلامی» در پیوند بوده و قائل به نقشی حداکثری برای اسلام در ادارهی جامعه هستند؛ در واقع برای تئوریزه کردن و تحقق چنین اصلی است که آموزههای دینی به صورت یک ایدئولوژی سیاسی در قالب اسلام سیاسی بازسازی میشود.
ریشههای تاریخی پیدایش اسلام سیاسی – به مفهوم جدید آن- را باید فراتر از ایران، در خاورمیانه و در دوران افول امپراطوری عثمانی جست و جو کرد. کوششهای رسالت باورانهی کسانی چون سیدجمال الدین اسدآبادی(افغانی) و شیخ محمد عبده و… شاید نخستین قدمهای جدی در این مسیر بوده است؛ چنین ایدههایی بعدها در اشکالی افراطیتر توسط گروههای مصری «اخوانالمسلمین» (تاسیس ۱۹۲۸) و «جماعت اسلامی» (تاسیس ۱۹۴۱) تئوریزه و مدون شده و در قالب نظامی ایدئولوژیک در جهت کاربردهای سیاسی مشخص بسط داده شد. برای مثال، «حسن البناء» موسس اخوانالمسلمین صراحتا بر این باور بوده است که «اسلام هیچ فرد مسلمانی کامل نیست، مگر آن فرد مسلمان یک عنصر سیاسی باشد». موسس «جماعت اسلامی»، «ابوالاعلی مودودی»، که رویکردی به مراتب تندتر از حسن البناء داشته است، رسما خواهان بازگشت به دوران «خلافت اسلامی» بوده است. با این حال، در مورد ضرورت احیای اسلام که دغدغهی مشترک آنها بود، هر دو (جریان) معتقد بودند که «تشکیل حکومت اسلامی اولین گام برای احیای اسلام است». از دید آنان رسیدن به چنین حکومتی نه از راه مسجد و منبر و فتواهای فقهی، که از راه قیام به جهاد امکانپذیر است و عاملان این حرکت دستهای از برگزیدگان و وارستگانی هستند که برای احیای اسلام و حکومت اسلامی، حزب و جمعیت اسلامی تاسیس کرده باشند.
مهمترین نظریهی سیاسی ابوالاعلی مودودی، نظریهی انقلابیِ «حاکمیت الله» بود که به موجب آن رژیم موجود به واسطهی این که غاصب حق حاکمیت الله است، مورد تکفیر قرار گرفته و شورش علیه آن و مبارزه با قوای آن جایز و خدمت در صف نیروهای آن مکروه شمرده میشود، مگر به قصد نفوذ برای ضربه زدن.(۱) چهرهی تندروی شاخصی چون «سید قطب»، که با تالیفات متعدد خود در اشاعهی بنیانهای نظری اسلام سیاسی به سایر کشورهای مسلمان سهم زیادی داشته است(۲)، خود در پیوند با چنین اندیشههایی بالیده بود و رسالت به ثمر رساندن آنها را به میراث گرفته بود. اما بیگمان سید قطب تنها میراثدار این رسالت نبود: این اندیشهها در میان علما و طلبههای عراق و ایران و پاکستان و افغانستان و… هم هواداران ویژهی خود را یافت.(۳) میزان و روند تاثیرگذاری اندیشههای اسلامگرایان مصری بر اندیشهها و خط مشی جناح اسلامی تصاحب کنندهی انقلاب ۵۷ ایران میتواند موضوع مهمی برای تحقیق و بررسی پیرامون چگونگی رشد اسلام سیاسی در ایران باشد. برای مثال، میتوان این پرسش را پیجویی کرد که بنیان نظریهی «ولایت فقیه»(۴) حسینعلی منتظری یا آن چه روحالله خمینی در کتاب «حکومت اسلامی» خود طرح کرده است، علاوه بر سوابق تاریخی و محتوای درونی «فقه شیعه»، تا چه حد متاثر از نظریهی «حاکمیت الله» ابوالاعلی مودودی یا به طور کلی نظریات سیاسی اسلامگرایان مصری بوده است. به هر حال، تصادفی نیست که جمهوری اسلامی از جریاناتی نظیر اخوانالمسلمین و یا کسانی چون سید قطب به سان شاخصهای حماسی جهان اسلام در دنیای معاصر همواره تجلیل کرده است(۵) و مشی آنان را به عنوان الگوهای امروزی مسلمان بودن به خورد نسلهای جوان داده است.
در ایران، جمعیت «فدائیان اسلام» توسط طلبهی جوانی به نام «مجتبی میرلوحی»، معروف به «نواب صفوی»، در اوایل دههی بیست خورشیدی، با وقفهای چندین ساله نسبت به همتایان مصری آن (و به طبع متاثر از آنها) شکل گرفت و به زودی حمایت بخشهایی از روحانیت و بازاریان را جلب کرد. این گروه در یکی از اولین اقدامات مسلحانهی خود «احمد کسروی» را در سال ۱۳۲۴ به قتل رساندند که البته با پشتیبانی رهبران مذهبی در دادگاه نظامی تبرئه شدند (گویا مقامات حکومتی امیدوار بودند تا در برابر سایر احزاب سیاسی از آنها بهرهبرداری کنند). چند سال بعد در سال ۱۳۲۹، مانیفست این جمعیت به قلم نواب صفوی، با عنوان «رهنمای حقایق» به صورت هماهنگ و همزمان میان رجال سیاسی و مذهبی از طریق پست توزیع گردید؛ جالب آن که به رغم ضدیت آشکار و توهینهای مستقیم روا شده نسبت به مرجعیت وقت شیعه (آیتالله بروجردی) در این جزوه، حمایتهای مخفی و علنی از این گروه کاهش نیافت که خود نشان دهندهی ظهور گرایشی جدید در میان چهرهها، نهادها و جریانهای اسلامی در ایران آن زمان بود. در چنین بستر حمایتی برآمده از رشد گرایشهای اسلامی نوظهور در جامعه، نواب صفوی و همراهانش تا سال ۱۳۳۴ به فعالیتهای تبلیغی و ترورهای سیاسی- عقیدتی خود در قالب «کمیتهی مجازات» ادامه دادند: ترور سرلشکر رزمآرا (نخست وزیر)، عبدالحسین هژیر ( وزیر دربار) و ترور نافرجام دکتر حسین فاطمی در جریان نهضت ملی شدن نفت، بخش مهمی از سوابق خدماتی آنها به اسلام بود. سرانجام ترور نافرجام نخست وزیر وقت، حسین علاء، در سال ۱۳۳۴ موجب بازداشت و اعدام نواب صفوی و برخی از همراهانش شد؛ اما حیات این گروه هیچ گاه به طور کامل خاتمه نیافت و حداقل این که مشی آنان الهامبخش نسل بعدی گروههای اسلامی تندرو تا آستانهی انقلاب ۵۷ بود.
جان کلام این که ظهور و اقبال فدائیان اسلام در دهههای بیست و سی تاریخ معاصر ما، نماد گویایی بود از رشد گرایش به اسلام سیاسی در ایران. اسلام سیاسی در دهههای بعد از یک سو با ظهور «روحالله خمینی» و از سوی دیگر با جد و جهدهای تئوریک «علی شریعتی» به سرفصلهای تازهای رسید (سهم نهصت آزادی و سازمان مجاهدین خلق نیز در این خصوص قابل تامل است). این دو شخص اگر چه هر یک درک و تعبیر خاص خود را از مضمون سیاسی اسلام داشتند و با انگیزههایی کمابیش متفاوت و نیز طیف حواریون مخصوص به خود، بیرق اسلام سیاسی را برافراشته بودند، اما در عمل مجموعه اقدامات آن دو به گونهای مکمل، به وسعت یافتن هر چه بیشتر دامنهی مخاطبان این مکتب سیاسی جدید انجامید (صرفنظر از این که خمینی در خیال خود بیرق بر زمین ماندهی شیخ فضلالله نوری را برافراشته باشد یا شریعتی همانند فرانتس، فانون نجات «دوزخیان زمین» را نشانه رفته باشد). به هر حال، اسلامی شدن سرنوشت انقلاب ۵۷، هم محصول رشد اسلام سیاسی در ایران بود و هم به نوبهی خود به دور تازهای از قوام و حیات و گسترش اسلام سیاسی در ایران و منطقه انجامید که تزریق آن در میان نسل جوان و نسلهای آینده یکی از تبعات آن است. (برای مثال پرورش فکری – عقیدتی خیل عظیم نیروهای جوان بسیجی را چگونه تعبیر میکنیم؟ همانها که در ماههای اخیر عمدتا از روی اخلاص به همسالانشان در تظاهرات باطوم میزدند؛ آیا تنها با اطلاق لفظ «مزدور» میتوانیم همهی آنها را به سادگی از حوزهی این بررسی خارج کنیم؟!)
باری با انقلاب ۵۷ ماجرای اسلام سیاسی در ایران به سرانجامی رسید که میدانیم و گرفتار آنیم و شگفتآور آن که هنوز هم طیفهایی از روشنفکران و رجال و جریانهای سیاسی، به رغم همهی اختلافات و منازعات یا داعیههای مرزبندی با حاکمیت، در ضرورت بالا نگه داشتن پرچم اسلام سیاسی، با دستگاه روحانیت حاکم همداستانی و همراهی میکنند و شگفتآورتر آن که جریانهایی از نیروهای غیر مذهبی و «ظاهرا» سکولار هم برای بستن خود به ارابهی اصلاحطلبان حکومتی (رویکردی که از دید آنها تنها مجرای همراهی با جنبش آزادی خواهانهی مردم است)، خطرات دامن زدن به اسلام سیاسی را نادیده میگیرند و از کیسهی سرنوشت مردم، هر قیمتی را برای عقد این ائتلافهای یک جانبه و بدفرجام تقبل میکنند.
اما از سویی دیگر، گسترش اسلام سیاسی در خاورمیانه با نقش تاریخی استعمار و تحرکات پدیدهی نوظهور امپریالیسم از اواخر قرن نوزدهم در این منطقه رابطهای نزدیک داشته است.(۶) تلاشهای سیدجمالالدین همان قدر متاثر از سوگیری سیاسی ضداستعماری او علیه تعدیهای فرسایندهی روس و انگلیس بود، که حرکتهای اسلامگراهای بعدی خاورمیانه (خواه برای مقابله با اختاپوس کهنسال انگلیس و سپس توسعه طلبیهای تجاوزگرانهی اسراییل و خواه در مراحل بعدی علیه سیاستهای سلطهطلبانهی آمریکا در منطقه). از این زاویه، ظهور اسلام سیاسی در خاورمیانه را میتوان واجد سویهای ناسیونالیستی دانست، به این معنا که بخشی از واکنشهای ضداستعماری و سلطه ستیزانهی مردم کشورهای مسلمان در قرن گذشته را بازتاب میکرده است. به بیان دیگر، در جوامع مسلماننشین خاورمیانه بر بستر نارضایتیهای عمومی نسبت به نقش مخرب یا تجاوزگرانهی دول خارجی و رشد اجتنابناپذیر حس بیگانهستیزی در میان مردم، اسلام سیاسی به تدریج در قامت یک ایدئولوژی، در جهت مبارزه با متجاوزین خارجی و یا حکومتهای جبار بومی خلق شد و برای خدمت به مقاصد سیاسی معین گسترش یافت، تا با گذشت زمان سویههای خاصی از شریعت اسلام را به گفتمان مذهبی مسلط در میان مسلمانان منطقه تبدیل کند.
ضمن آن که در هر دورهی معین عوامل دولت انگلیس و بعدها امریکا بخشی از سیاستهای خود در خاورمیانه را از طریق نفوذ در برخی مراجع مذهبی و یا جلب حمایت و همراهی آنان به پیش میبردند که مستلزم دامن زدن به قرائتهای خاصی از اسلام و نیز پرورش دادن یا پر و بال دادن به فرقههای خاصی از جمعیتهای اسلامی بوده است؛ نظیر حمایت از جریان وابسته به خمینی در مقطع انقلاب ۵۷، پروراندن بنیادگرایان طالبان در افغانستان و یا کمک به گسترش مدارس دینی افراطگرایان اسلامی در غرب پاکستان (با کمکهای مالی عربستان سعودی و پوششهای حمایتی سرویسهای امنیتی آمریکا و انگلیس). در این میان به خصوص اهمیت و تاثیر مضاعف سیاست «کمربند سبز» دولتهای غربی برای حائل کردن اسلام سیاسی در مقابل رشد خطر کمونیسم روسی و چینی در خاورمیانه را نباید از نظر دور داشت. با این حال، عدهای مایلاند رشد اسلام سیاسی را با نگاهی ذاتانگارانه تنها در ماهیت آموزههای درونی اسلام و تقابل ذاتی باورها و سنتهای اسلامی با نگرههای دوران مدرن ردیابی کنند. به عبارتی، آنان رشد اسلام سیاسی را به عنوان واکنشی ارتجاعی به ورود مدرنیسم یا طلیعههای مدرنیته به ممالک اسلامی قلمداد کنند. به گمان من، این نگاه گرچه پارهای از حقیقت را در بر دارد، اما برای توضیح کلیت مقولهی پیچیدهی رشد اسلام سیاسی بسیار نارسا و ناکافی است. شاید آن چه پیش از این ذکر شد، تا حدی چرایی این نارسایی را نمایانده باشد.
پانزدهم مهر ۱۳۸۸
* * *
پانوشت:
۱- برای دیدن شرح مختصری پیرامون این دو جریان اسلامگرای مصری نگاه کنید به: «نگاهی انتقادی – تاریخی به ریشههای خشونت، تندروی و تروریسم در جهان اسلام»؛
http://www.aftab.ir/articles/religion/religion/c7c1254674922_islam_p1.php
۲- برای آگاهی اجمالی در مورد زندگی و اندیشههای سید قطب و تاثیرات او بر نهصتهای اسلامی به متن زیر در وب سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی نگاه کنید:
«سید قطب، طلایهدار بیداری اسلامی»، www.irdc.ir/fa/content/5190/print.aspx
۳- بسیاری از مقالات و کتابهای «سید قطب» در دهههای سی و چهل خورشیدی به فارسی ترجمه و به واسطهی شبکهی گستردهی نیروهای اسلامی در سطحی وسیع توزیع شدند. ترجمهی آثار سید قطب همچنین منبع الهام مهمی برای مجاهدان افغانی در طی نبرد با حکومت کمونیستی و قوای اشغالگر شوروی بوده است؛
۴- خلاصهای از مدخل «ولایت فقیه» در دانشنامهی آزاد «ویکی پدیا»: ولایت فقیه نظریهای در «فقه شیعه» است که نظام سیاسی مشروع در دوران غیبت «امام معصوم» را بیان میکند. نظام جمهوری اسلامی ایران بر مبنای این نظریه تاسیس شدهاست. به لحاظ تاریخی «شیخ مرتضی انصاری» از نخستین فقیهانی است که به بحث در مورد ولایت فقیه میپردازد. او این بحث را در کتاب «مکاسب» خود مطرح کرده و منصب فقیه جامعالشرایط را در سه منصب افتا (فتوا دادن)، قضا و سیاست شرح میدهد. او ولایت فقیه در افتا و قضاوت را میپذیرد، ولی در گسترش آن به حوزهی امور سیاسی تردید جدی دارد. در واقع ولایت محدود فقیه مدتهاست که در فقه شیعه پذیرفته شده و به آن عمل میشود. از هنگام خلق مقام مرجعیت در سدهی چهارم قمری. بر مبنای این نظریه، مجتهدین حق قضاوت، صدور فتوی و اخذ وجوهات شرعی را دارند. در دوران اخیر «فقه سیاسی» در قالب گرایشات برخی از روحانیان سرشناس جریان مشروطه در دو بنیاد متفاوت توسعه یافته است: نخست اندیشهگران مخالف ولایت سیاسی فقیهان که مرتضی انصاری به این دسته تعلق دارد و دوم اندیشههای مبتنی بر ولایت سیاسی فقیه که « احمد نراقی» و «کاشفالغطاء» مهمترین نمایندگان آن هستند. در دهههای اخیر بین مدافعان نظریهی ولایت فقیه در مورد مبنای مشروعیت حکومت ولی فقیه اختلاف مهمی وجود دارد. برخی قائل به نظریهی مشروعیت الهی هستند که به «ولایت انتصابی فقیه» معروف است (مکارم شیرازی، مصباح یزدی، جوادی آملی، صافی گلپایگانی) و برخی دیگر مشروعیت او را ناشی از انتخاب مردم میدانند که به «ولایت انتخابی فقیه» معروف است (حسینلی منتظری، صالحی نجف آبادی). هر دو دستهی این نظریات به شدت تحت تاثیر تجربهی ولایت فقیه در دوران جمهوری اسلامی هستند؛
۵- برای نمونه یکی از علل تیره ماندن روابط ایران و مصر، نامگذاری خیابانی به نام «خالد اسلامبولی» در تهران از سوی زمامداران حکومت اسلامی و پافشاری بر حفظ آن به رغم اعتراضات دولت مصر بود. خالد اسلامبولی از اعضای اخوانالمسلمین و از عاملین اصلی ترور انور سادات رئیس جمهور وقت مصر در سال ۱۹۸۱ بود. پیش از نامگذاری خیابان «وزرا» به نام خالد اسلامبولی، روابط ایران و مصر در سال ۱۳۵۸ شمسی به دستور روحالله خمینی قطع شده بود. تغییر نام خیابان خالد اسلامبولی همواره یکی از شرایط مصر برای برقراری مجدد روابط دیپلماتیک بوده است؛
۶- بنا به گفتهی «اریک هابسبام» در کتاب «عصر امپراطوری»، در سرآغاز قرن بیستم کمابیش هیچ کشور مستقلی در افریقا و اقیانوس آرام باقی نمانده بود. در افریقا در حوالی سال ۱۹۱۴ جز اتیوپی و جمهوری بسیار کوچک لیبریا و تکهی کوچکی از سرزمین مراکش، سراسر قاره میان انگلیسیها، فرانسویها، آلمانیها، بلژیکیها، پرتغالیها و در مرتبهی بعد اسپانیاییها تقسیم شده بود. قارهی آسیا اگر چه منطقهی وسیعی را که ظاهرا مستقل بود حفظ کرده بود، اما امپراطوریهای قدیمی اروپا مستملکات وسیع خود را در آن گسترش دادند و به یک دیگر متصل کردند. برای مثال، انگلستان بیرمانی را به مستعمرات خود در هند ملحق کرد و در عین حال نفوذش را در تبت، ایران و خلیج فارس تقویت کرد؛ روسیه – عمدتا – در آسیای مرکزی و تا حد کمتری در سیبری شرقی و منچوری پیشروی کرد؛ هلند اقتدار خود را در سایر جزایر اندونزی تحکیم بخشید. علاوه بر این، قدرتهای غربی در بیشتر امپراطوریهای سنتی آسیا – مانند ایران – که اسما مستقل مانده بودند، «مناطق نفوذ» به دست آوردند (به عنوان نمونه، بر طبق قرارداد ۱۹۰۷ روس و انگلیس در مورد ایران، این کشور به دو منطقهی نفوذ جداگانهی روسیه و انگلستان و یک منطقهی بی طرف تقسیم شد.)؛
توضیح: این مطلب در قالب اولیهی خود در شمارهی ۵۱ روزنامهی «خیابان» درج شده است.