«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
سعید سهرابی –
در این رابطه من از توضیح زیاد دربارهی زندان و عواقب خسارتبار آن در جامعه میگذرم؛ زیرا همه از نزدیک با مقولهی زندان به اشکال مختلف درگیرند. دستکم سالانه علاوه بر صدها هزار زندانی که وارد زندانهای رژیم میشوند، خانوادههای آنها و وابستگانشان درگیر مسالهی زندان میشوند. زندگیشان متلاشی میشود و عواقب نکبتبار فقر و تنگدستی میلیونها انسان را با واقعیت زندان رودررو میکند. زندان در ایران، تنها شکنجه و عذاب زندانی نیست، بلکه تنبیه و مکافات همهی وابستگان زندانیست. تاثیر زندان بر وابستگان و جامعهی انسانی به طور کلی قابل چشمپوشی نیست. من در این جا بیشتر سعی میکنم علل و راهکار برچیدن زندانهای سیاسی و علیالعموم زندان را توضیح دهم. و میخواهم این نکته را برجسته کنم که کافی نیست ما طالب آزادی زندانیان سیاسی باشیم و مادامالعمر بر درب زندانها مشت بکوبیم. همزمان باید بر پایههای وجودی زندان حمله کنیم تا زندانها برچیده شوند. در غیر این صورت، بسیارند کسانی که مبارزهشان برای آزادی زندانی سیاسی به هیچ وجه پایههای وجودی زندان را در جامعه آماج قرار نمیدهد. این را هزاران انسانی که اوین را فتح کردند و مادرانی که در دو رژم متفاوت جلوی زندانها پیر شدند، به خوبی لمس میکنند. هدفم برجسته کردن این تفاوتها در جنس مبارزه برای آزادی و رهایی از بند زندانهاست. در ضمن، پاسخی است به کسانی که بدون تامل مشابهتی میان مبارزه مثلا جناحهای مغلوب سرمایهداری با مبارزات چپ برای آزادی زندانیان سیاسی فرض میکنند و هدف را یکسان میبینند. در حالی که ما همراه طلب آزادی زندانیان سیاسی، مطالبات دیگری را مطرح میکنیم که بدون آن مطالبات – که متضمن سرنگونی سرمایهداری و آزادیهای بی قید و شرط سیاسی و رفاه همگانی است- مدام زندانها بازسازی میشوند و به حیات خود ادامه میدهند. در یک کلام، میخواهم بگویم کسی که زندانهای آینده را در آستین دارد، طالب آزادی زندانی سیاسی نیست؛ حتا اگر خود زندانی سیاسی باشد. همین جا بگویم که باید از حقوق چنین افرادی هم دفاع کرد، اما بر این واقعیت که چنین افراد و دیدگاههایی پاسدار زندانها خواهند بود، نباید چشم پوشید و آن را مسکوت نهاد.
همان طور که میدانیم، زندان مثل ارتش و پلیس و… از ضمائم دولت است. در کلیترین تعریف، زندان با هدف سرکوب و تمکین طبقهی محکوم در جامعه بر پا میشود. آن چه زندان را «ضروری» کرده است، نه وجود انسانهای «شرور»، بلکه روابط شرارتباری است که بر زندگی انسانها و جوامع انسانی حاکم است. برای یک لحظه جامعه را دریایی پر از فقر و مسکنت و گرسنگی و قحطی تصور کنید، که انسانها در آن غوطهورند. مذهب، خرافات، بیکاری و اعتیاد، تضاد طبقاتی انسانها را از خود و با دیگری بیگانه کرده است. پاسخ به اولیهترین نیازهای انسانی در چنین فضایی مستلزم رنج و عبور از دیگری است. زندانها محصول چنین فضایی هستند. در چنین فضایی زندان آفریده میشود. زندانهای سیاسی وقتی پدیدار میشوند که مقابله با این فضا وسعت میگیرد و طبقهی حاکم احساس خطر میکند. زندان سیاسی ابزار سرکوب تغییرات اساسی در وضع موجود است. نخستین زندانها علنا و آشکارا از مکافات یا مجازات با دیدی انتقامجویانه سخن میگفتند. اعدام، تنبیه بدنی و شکنجه، وسیلهی این ارعاب و انتقامجویی بود. اجرای مراسم تنبیه در انظار جامعه با هدف ارعاب عمومی صورت میگرفت و میگیرد. وقتی انقلابیون فرانسه زندان باستیل را فتح نمودند و تکههای دیوارهای خراب شده را به رسم یادگار میان خود تقسیم کردند، شاید گمان میکردند که زندانها به تاریخ پیوستهاند. همان طور که فاتحین زندان اوین در سال ۵٧ میپنداشتند که دیگر شکنجه و زندان عصرش به سر آمده است. تلخگونه اما چنین نبود. در ایران به تعداد زندانها و جرائم قابل تعقیب افزوده شد، تا جایی که در سال ٨٠ رئیس قوهی قضاییه اعلام کرده بود: که سالانه هشتصد هزار نفر وارد زندانها میشوند. بازسازی زندانهای سیاسی و شکنجه و اعدام در کشورهایی مثل ایران این سئوال مهم را پیش پای ما میگذارد: که چرا آرزوی آزادیخواهان برای برچیدن زندانها – و دستکم زندانهای سیاسی- علیرغم فداکاریهای بسیار هنوز به بار تتشسته است.
آشکارترین دلیل آن است که زندانها خود پاسخ به وضعیت اجتماعی معینی هستند و هستی خود را مدیون ادامهی آن وضعیتاند. لذا برای برچیدن زندانها، آن وضعیت اجتماعی باید دگرگون شود. آمارها نشان میدهد که رفاه وآزادی با گسترش زندان نسبت عکس دارد. در جامعهای که میلیونها نفر زیر خط فقر زندگی میکنند و از اولیهترین حقوق و آزادیها محروماند، یقینا آمار زندانیان افزایش نجومی خواهد داشت. آن چه که در ایران اتفاق افتاده است. با این حال، رئیس سازمان زندانها میگوید: «در زندانهای کشورمان هیچ فردی با عنوان زندانی سیاسی وجود ندارد.» حکومتی که خون تازه بر سنگفرشهای خیابانهایش خشک نشده است، باید فریبکارترین حکومت جهان باشد تا چنین ادعایی بکند. اما جمهوری اسلامی یک سر و گردن در وقاحت از همهی حکومتها بالاتر است. ایشان ادامه میدهد: «زندانیانی که گاهی با مسامحه گفته میشود مرتکب جرم سیاسی شدهاند، در واقع عنوان جرمشان نشر اکاذیب، افترا، تشویش افکار عمومی و… است که ما آنها را با همین عنوان مجرمانه میشناسیم، نه به عنوان زندانی سیاسی.» این شخص رئیس زندانهایی است که در همهی جوانب به روشهای قرون وسطایی مثل اعدام و شکنجه اشتغال دارند و حتا اصلاحاتی که در امر زندانها شده است و دستاورد مبارزات مردم از باستیل تاکنون است را رعایت نمیکنند. از جمله این که تنبیه بدنی و شکل انتقامجویانه، اندک اندک کنار زده شد و زندانی از حقوق معینی برخوردار گردید که تاکنون جمهوری اسلامی خود را موظف به رعایت آن هم ندانسته است. این حکومت هنوز علنا و آشکارا رُعب در دل زندانی و از آن غیر انسانیتر، رُعب در جامعه را دنبال میکند. این نگاه قرون وسطایی به زندانی را در نمایش اعدام و شلاق در ملاء عام برملا میکند. برای عبرت، یعنی ترس دیگران از مکافات، سرکوچهها و در انظار کودکان، روح بربرمنشانهی خود را به نمایش میگذارد. کشتار و تماشای رنج دیگری را به مقولهای عادی بدل میکند و قصاوت خود را به جامعه تسری میدهد.
کسی که برای برچیدن زندانهای سیاسی تلاش میکند، مسلما از هر گونه اصلاحاتی که حرمت انسانی زندانی را در نطر داشته باشد، استقبال میکند؛ اما هرگز این توهم را ندارد که اصلاح وضعیت زندانها، هدف و ماهیت غیر انسانی زندان را تغییر اساسی میدهد. برچیدن زندانهای سیاسی، یعنی قبول آزادیهای بی قید و شرط سیاسی. اگر این آزادی به طور واقعی در جامعه وجود داشته باشد و نقش تودهای در امر ادارهی جامعه به وجود بیاید، دستکم زندانهای سیاسی «ضرورت» وجودیشان را از دست خواهند داد. علاوه بر این، سطحی از رفاه اجتماعی لازم است تا تعداد زندانیان عادی کاهش یابد. اما سئوال اساسی این جاست که آیا جمهوری اسلامی و به معنای وسیعتر آن، سرمایهداری ایران میتواند این دو مولفه ضروری را تامین کند؟ تجربهی تاریخی در ایران این امکان را منتفی میکند.
مجزا در نظر گرفتن مقولهی زندان از مسالهی رفاه و آزادی و طرح قائم به ذات این مقولات اجتماعی موجب میشود که ایدههای مختلفی زاییده شوند که با واقعیات مساله بیگانهاند. علیرغم طرح برخی ابعاد واقعیت اما غیر واقعی است. برای پوشاندن یک حقیقت کافی است بخشی از آن را نمایش دهیم. چنین نمایشی از واقعیت، تبدیل آن به غیرواقعیت است. از این رو، بسیاری از نظریات سیاسی که در چهارچوب ریشههای زندان در جامعه کنکاش نمیکنند، ابعاد مختلف این قضیه از جمله پایههای رشد و گسترش زندانها را مورد بی اعتنایی قرار میدهند. به همین علت است که خراب کردن باستیل و تسخیر زندان اوین آرزوی آزادیخواهان را بر نمیآورد. دوباره از نو گیوتین در فرانسه آن روزگار و بساط دار و شکنجه در ایران دوباره برپا میشود. در ایران پس از یک قیام عظیم، نه آزادیهای بی قید و شرط سیاسی محلی از اعراب پیدا میکند و نه زندانها آسیب میبینند و نه رفاه اجتماعی به دست میآید. این سه عرصهی مبارزه از هم تفکیکناپذیرند. اگر رابطه میان این مقولات را بپذیریم، به یک لایه از لایههای زیرین مقولهی زندان دست یافتهایم. اما برای درک پروسهی عملی برچیدن زندانها باید به یک لایهی عمیقتر اشراف داشته باشیم. و آن درک علل سرکوب و مقابله با آزادیهای بی قید و شرط سیاسی در ایران است. سرمایهداری ایران و حکومت جمهوری اسلامی یا پادشاهیاش تنها با سرکوب میتوانستند منافع خود را تامین نمایند. هر حکومت دیگری که بخواهد سرمایهداری ایران را سر پا نگه دارد، ناچار از سرکوب آزادیهای بی قید و شرط سیاسی است و در تامین رفاه اجتماعی ناتوان خواهد بود. علتاش بسیار روشن است. قدرت رقابت این سرمایه در مقابل رقبایش از سطحی نازل برخوردار است و در تقسیم کار جهانی تنها از طریق تامین نیروی کار ارزان میتواند به حیات خود ادامه دهد. در این عرصه نیز رقبایی جون چین و هند و… به مراتب توانمندترند. برای تامین کارگر ارزان باید از متشکل شدن کارگران در تشکلهای مستقل جلوگیری کند و به سانسور و زندان و شکنجه روی آورد. پر واضح که در جنین جامعهای، از رفاه عمومی نمیتوان سخن گفت؛ زیرا میلیونها انسان باید زیر خط فقر و گاه فلاکت زندگی کنند تا رقابت پایانناپذیر و مرگبار سرمایه ممکن شود. جامعه برای عبور از این دور باطل باید راه منفعت کارگری را در پیش گیرد. این چنین راهی با قدرت کارگران میسر است و لذا در کلیترین تعریف، تنها یک دولت کارگری شورایی میتواند آزادیهای بی قید و شرط سیاسی و رفاه اجتماعی و دخالت تودهای در سرنوشت سیاسی را تامین نماید.
پس برای برچیدن زندانها باید از یک آلترناتیو حکومتی سخن گفت که توانایی تحقق چنین خواستی را داشته باشد. عامترین مشخصهی آلترناتیو حکومتی که میتواند به برچیدن زندانهای سیاسی اقدام کند و میتواند نقطهی مشترک تشکلهای تودهای چپ قرار گیرد، دولتی کارگری و شورایی است. دولتی که رفاه و آزادیهای بی قید و شرط سیاسی و دخالت و ادارهی جامعه توسط کارگران را میسر میکند. این است شرط واقعی برچیدن زندانهای سیاسی در ایران.