«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
لیلا دانش –
اعتراضات گسترده بعد از انتخابات دورهی دهم میرود تا چرخش مهمی را در تاریخ ایران بعد از سی سال حکومت سرکوب و کشتار جمهوری اسلامی تثبیت کند. اولین موج اعتراضات نشان داد که پتانسیل خشم و نفرتی که این تودهی عظیم را به خیابانها کشانده، بسیار بیش از آن است که با وعدههای سبز قابل توضیح باشد. پیکرهی اصلی حکومت ورای تعلق جناحی در مقابل این موج گسترده آچمز شد. یکی با میزنیم و کوتاه نمیآئیم و دیگری با تاکید بر حفظ مصالح نظام تلاش کردند که حد و مرزها را برای مردمی که خیابان را ترک نمیکردند روشن کنند. موج کشتار و بگیر و ببندی که در این دوره اتفاق افتاده است، یادآور سیاست سرکوبگرانهی حکومت در سال ۶۰ است، با این تفاوت که آن سرکوب برای استقرار بود و این سرکوب برای گریز از درهم شکستن نظمی که به قیمت کشتارها و بی حقوقیهای عدیدهای بر مردم ایران تحمیل شده است. امروز دیگر روشن است که رسالت حکومت نظامی اعلام نشدهی موجود، مسدود کردن بی چون و چرای سقوط نظامی است که از پس یک انتخابات «ساده» بیم درهم شکستن ارکانش سرتاپایش را به لرزه انداخته است.
۱- یک وجه پر رنگ در تحولات جاری، نقش جوانان، نسل بعد از انقلاب، است که بسیاریشان تجربهی سرکوب عریان این حکومت در دورهی استقرارش را عموما در سیمای مادران و پدرانی دیده بودند که داغ از دست دادن عزیزانشان مهر سکوت بر لبشان زده بود. نسلی که عبور از گذرگاههای پر مرارت بلوغاش را در فضای جنگ فرامرزی و خفقان گستردهی داخلی در خود تلنبار کرده بود. نسلی که تجربههای زیستن و بودناش، با حذف رنگها، پرتگاه پوچی را مقابلاش میگشود. امروز این نسل دارد نشان میدهد که کافی نیست که طغیانهای گاه به گاهش سوژههایی برای مطالعات «عاقل» شدههای حاشیهی حکومت سرکوب فراهم کند. آنها نشان دادهاند که دیگر طغیان را درونی نمیکنند و نیروی ویرانگرش را به زیر پای حکامی میکشانند که بانیان این وضعیتاند. زنان و مردان این نسل در این حرکت، در حضور تثبیت شدهشان در خیابان نه فقط سر این طغیان را گشودهاند، نه فقط دارند یاد میگیرند و یاد میدهند، نه فقط بلوغ اعتراض اجتماعیشان را به خیابانهایی میکشانند که سی سال است به قدرت سرکوب آرایش یافته؛ بلکه ضرورت تغییرات اساسی در جامعه را به عنوان خواست مبرم نسلی که میرود ¨تا چرخ حیات جامعه را به دوش بگیرد، بر هر مغز معیوبی هم باوراندهاند. درود بر شما!
هر نسلی برای ساختن تاریخ خود، ناچار است منشاء تغییری در جامعه شود. این نسل امروز بیش از نیمی از جمعیت کشور را تشکیل میدهد، یعنی بخش بزرگی از جامعه که قربانیان سیاستهای اقتصادی و اجتماعی دولت اسلامی هستند و از این رو هیچ جای تعجب نیست که برای اینان (یا لااقل اکثریت قابل توجهشان) بحث صرفا بر سر تقلب در انتخابات نیست، بلکه بر سر تمامی مسائل ریز و درشتی است که بشر امروز برای یک زندگی انسانی به آن نیاز دارد و بسیاریش نیز در سایه روشن رنگ سبز جایی پیدا نمیکند. انکشاف آگاهی و بروز عمل متفاوت این نسل بر متن شکافهایی که در درون حکومت اسلامی بر سر حیات و ممات اقتصادی و سیاسیاش در پانزده سال گذشته عمیقتر و عمیقتر شده و همچنین تجربهی بسیار مهم شرکت در یک جنگ رو در رو با نظامیان اکنون دیگر به روشنی نشان میدهد که پتانسیل این حرکت را نمیتوان به ضرب مُهر سبز، تقلیل داد به اعتراض به ترویج خرافات و نقش ولایت در حکومت احمدینژاد. بچههای انقلاب ۵۷ امروز افتخار ایجاد عمیقترین شکاف در پیکرهی دم و دستگاه حاکم و به زیر سئوال کشیدنش را از آن خود کردهاند. باز هم درود بر شما!
۲- موج سبز در همان روزهای اول شروع این حرکات اعتراضی نشان داد که ستون محکمی نیست. کسی نیست نداند که سبز سمبل تلاشهای اصلاحطلبانی است که در داخل و خارج کشور، پانزده سال است که بنام تغییر در ساختار حکومت و توسعهی سیاسی و جامعهی مدنی و رفراندوم و شصت میلیون دات کام و… مشغول شکل دادن به آلترناتیوی است که بتواند نظام سر تا پا بحران در ایران را بر پایهی مقبولی مطابق نیازهای طبقهی بورژوای ایران قرار دهد. عقب نشینیهای اولیهی بازندگان انتخابات در داخل را امروز بخشی از اپوزیسیون در خارج کشور حتی با علم به سابقهی چهرههای شاخص این جریان و نقش بلامنازعشان در ساختن عفریتهی جمهوری اسلامی، دارند جبران میکنند. و این در حالی است که دست راستیترین بخشهای بورژوازی هم فهمیدهاند که این سیل اعتراضی صرفا برای تقلب در نتیجه انتخابات به خیابان نیامده و اصلاحطلبان پشت صحنه و روی صحنه در این حرکت هم دیگر توان سیاسی قابل اتکایی برای تاثیرگذاری بر آن ندارند. آنها از حضور مردم در خیابانها وحشت کردهاند و پرچم اعتراض سبز را از همان بدو نطفه بستناش به زیر سایهی «نظام» کشاندند؛ آنها معضل را در ولایت فقیه و تبدیل «جمهوری» به «حکومت» میبینند و انگار نه انگار که سی سال جنایت و سرکوب هم در دورهی «جمهوری» وقوع یافته است.
۳- بحرانهای سیاسی در حکومت اسلامی در طول این سی ساله کم نبوده است، اما این اولین باری است که بحران سیاسی به یک بحران عمیق ایدئولوژیک نیز تعمیم یافته است. حتی اگر جمهوری اسلامی علیل و دست و پا شکستهای کماکان بر سر کار بماند، اما با زیر سئوال رفتن بلامنازع نقش ولایت و روحانیون به طور قطع هویت ایدئولوژیک و مشروعیت فرازمینیاش تماما خدشهدار شده است. سنت اسلامی دیگر از این پس برای حضور موثر در سیاست ناچارست یا از این پایهی هویتیاش فاصله بگیرد و باز هم ضعیفتر و نامنسجمتر شود و یا به ضرب نهادهای سرکوبگرش برای تداوم حاکمیت حکومت اسلام، جامعه را به بنبست بکشاند. حالت اول شرایط پیشبُرد یک مبارزهی همه جانبه علیه جمهوری اسلامی را تسهیل میکند و حالت دوم با این که خطر سرکوبهای گسترده در آن بسیار برجسته میشود، اما راه دیگری جز مبارزه باقی نمیگذارد. مستقل از این که کدام حالت در آیندهی نزدیک، سیمای سیاسی ایران را تعریف کند، برای اکثریت مردم، تضمین یک آتیهی بهتر در گرو پیشبُرد یک مبارزهی هدفمند است. در میان کسانی که به سبز و امواجش هم توهمی ندارند، گفته میشود که آلترناتیوی نیست تا بتواند به این اعتراضات گسترده شکل موثر بدهد. این تبیین درست است، اگر سیاست را فقط امر سیاستمداران و یا صرفا مشغلهی احزاب مشروع و نامشروع بدانیم و نه راهی و ابزاری در دست تودههای میلیونی مردم برای تغییر وضعیتشان. در این رویکرد فراموش میشود که صرف نظر از این که در جابجایی احتمالی قدرت چه کسانی بر مصدر امور بنشینند، این نیروی حاضر در صحنه، میزان آگاهی آن به خواستهایش، و اصرار و پافشاریاش بر تامین مطالبات سازندهی اقتصادی و اجتماعی است که حد و مرز آلترناتیوهای سیاسی آتی را تعیین میکند. در نمونهی انقلاب ۵۷، حضور اعتراضات میلیونی به چنین توقعات و انتظاراتی تجیهز نشد و «مرگ بر شاه» و «شاه باید برود» نتیجهی چندانی نداشت، غیر از این که شاه رفت، زندانیهای حکومتاش آزاد شدند تا بعد زندانی همین حکومت شوند، و تکوین مناسبات سرمایهداری به زور سرکوب گسترده، برگ سیاه دیگری شد در تاریخ ایران. تنها راه تضمین آیندهای بهتر با حرکت از موقعیت امروز جنبشهای اعتراضی در ایران، بالا نگه داشتن سطح انتظارات آنها، طرح مطالبات گستردهشان، و واقف بودن به ضرورت حضور متشکل و گستردهی کارگران و مردم زحمتکش است. تامین چنین شرایطی در عین حال نیازمند طرح صریح این سئوالِ جدلی است که چه کسی قرار است چنین نقشی را داشته باشد؟ چه کسی قرار است ناجی باشد؟ چه کسی قرار است راه فرا رفتن از این وضعیت را نشان دهد؟
تغییری که منفعت اکثریت مردم را در خود مستتر داشته باشد، کار آلترناتیوهایی نیست که از قدرت مردم بیش از رژیم حاکم میهراسند؛ کار آلترناتیوهایی نیست که مردم را برای حضور در صحنه و جان دادن میخواهند تا راه چانهزنیشان در بالا تامین و تضمین شود. جامعهی ایران محتاج تغییرات بنیادی است. پرچم اصلاحطلبی که پیش از این در اوج قدرتاش، ناتوانی خود را در تحقق این تغییرات حتی برای صفوف طبقهی حاکم نشان داده بود، امروز در بنبست کامل قرار گرفته است. معلوم شد که توسعهی سیاسی در کشوری که تداوم نظم سرمایهدارانهاش به تحمیل شدیدترین و شاقترین شرایط زندگی به طبقهی کارگر منوط است، جز پرچمی برای سامانیابی دورهای خود طبقات حاکم نیست. معلوم شد که اگر این توسعهی سیاسی بنا بود راه خصوصیسازیها را به عنوان راهی برای گریز از بحران سرمایهداری ایران هموار کند، از قضا این نه اصلاحطلبان پرچمدار توسعهی سیاسی، بلکه خود دولت احمدینژاد بود که بیش از هر زمان دیگری در ایران روند خصوصیسازیها را متحقق کرد. برجسته کردن نقش سپاه پاسداران در پیشبُرد این امر و خصوصیسازی را «خودیسازی» قلمداد کردن، هر چند اشاره به واقعیتی در تحولات درونی صفوف بورژوازی ایران دارد، اما نقش ناگزیر چنین تحولی را در فعل و انفعالات حیات بورژوازی ایران نمیبیند. هر آزادی سیاسی و هر رفرم اقتصادی ناشی از جدال جناحهای حکومت را باید مغتنم شمرد و دیگر از دستاش نداد، اما راه تامین و پایدار کردن استاندارد دیگری برای زندگی میلیونها مردمی که امروز از بی حقوقی و بی تامینی به تنگ آمدهاند، اتکا به نیروی خود، کم نخواستن، صراحت و شفافیت در مطالباتی که جز به جز زندگی مردم را متحول میکند و در عین حال ماندن و پاس داشتن آن است. مصداق آن گفتهی مشهور که «ناجیای نیست، نه شه نه خدا»، برای ایران آزمون پس داده است. شه را که دیدیم، و ناجی در هیات نمایندهی خدا را هم در سیاهترین رنگاش دیدیم. سبز با پس زمینهی سیاه… چه میتواند بکند؟
با همهی این تفاصیل، شکل گرفتن هر آلترناتیوی در گیر و دار این مجادلات به اعلا درجه به طبقهی کارگر و اکثریت مردم جامعه مربوط است. نیروی اعتراضی به خیابان آمده، خود پارهای از تن طبقهی کارگر ایران است. اما آن چه نقش تعیین کنندهی این طبقه را معنا میبخشد، نه حضور آحاد آن در این مبارزات و حمایتهای معنویاش از آن، بلکه نقش تعیین کنندهاش با مطالبات و خواستهایی است که قدرت عظیم اعتراضات موجود را پشتوانهی تحولی عمیق و همه جانبه در عرصهی اقتصاد، حقوق اجتماعی و سیاسی مردم کند. این موثرترین فاکتور است در آتیهی تحولات سیاسی در ایران و شکلگیری آلترناتیوهای حکومتی. بحث صرفا این نیست که اگر طبقهی کارگر با حضوری متشکل و گسترده در این مبارزات ظاهر نشود، این اعتراضات به جایی نخواهد رسید. بحث این است که برای طبقهی کارگر و اکثریت مردم جامعه اکنون دیگر تنها دخیل شدن موثر در این مبارزات و تعمیق و گسترش آن است که میتواند تغییر توازن قوا در جامعه را بی برگشت کند و راه تحمیل شرایطی بس فلاکتبارتر و جهنمیتر را ببندد.
جولای ۲۰۰۹
توضیح: پیش از این در روزنامهی «خیابان»، شمارهی ۳۳، درج شده بود.