«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
جعفر پيشهورى –
حزبى كه مىخواهم تاريخچهى مختصر آن را به نظر خوانندگان «آژير» تقديم كنم، غير از حزب عدالت امروزى است. از قرارى كه اساسنامهى حزب عدالت امروزى نشان مىدهد، اين دو حزب با هم هيچ گونه وجه مشتركى ندارند و تصور هم نمىرود كه رهبران اين يكى خواسته باشند خود را وارث و موسسين آن يكى معرفى كنند. تصور مىكنم آقايان هنگام انتخاب اسم حزب فكر نكردهاند، كه ممكن است پيش از ايشان حزب ديگرى به همين عنوان وجود داشته باشد و تاريخى هم از خود به يادگار گذاشته باشد. قطعا از نوشتن اين تاريخچه، قصد من تعرض به حزب عدالت – امروزى- نيست. من مىخواستم از فرصت انتشار روزنامهى «آژير» استفاده كرده، نام مردان رشيدى را كه در راه سعادت توده و استقلال و آزادى كشور و ملت جان بازى نمودهاند، زنده كرده باشم.
چرا ميهن خود را ترك مىكردند؟
ما هنوز بچه بوديم و در يكى از كنارافتادهترين دهات آذربايجان زندگى مىكرديم. زندگى ساكنين دهات سخت بود، محصول به خرج ساليانه كفايت نمىكرد، مردم مجبور بودند به غير از زراعت شغل ديگرى هم داشته باشند. ما توى بردگان و اسراى بى حقوق بى مدافع و بيچاره زندگى مىكرديم. يك روز شاهد منظرهى بسيار رقت آورى شدم، كه هر وقت بياد مىآورم وجدانم آتش مىگيرد. يكى از روزهاى سخت زمستان بود. ما هم از شدت سرما، زير كرسى پناهنده شده بوديم. از سوراخ پشت بام كه براى روشنايى و خارج شدن دود تنور باز گذاشته بودند، برف رقص كنان پايين مىآمد. بدون مقدمه و بى خبر، در كوچه باز شد. يك زن دهاتى با چهار بچهى كوچك كه هر كدام گونىيى در دوش داشتند، وارد شدند. ما همه برخاستيم. براى مهمانان جا باز كرديم. زن و بچه ها دست و پايشان از شدت سرما كرخ شده بود. سه ساعت تمام توى برف، باد و طوفان سرد، راه پيموده بودند. من بالاخره فهميدم، كه ارباب براى ماليات بهره – و درست يادم نيست با چه بهانه- چند نفر محصل و مامور به خانه زن دهاتى فرستاده و پول خواسته بود. طبيعى است چلهى زمستان، بيچاره ممكن نبود پول داشته باشد. شوهرش هم هنوز از سفر برنگشته بود. ناچار مىبايستى ديگ و كماجدان و پلاس كهنه خود را گرو گذاشته، براى ارباب پول تهيه كند. اين پول را مادرم از دكان دار و آخوند ده قرض كرد. قرار شد هر ماه به هر يك تومان، يك قران تنزيل بدهد كه ماه به ماه روى اصل مطلب كشيده شود.
به هر حال، اوضاع زارعين بيچارهى ايران، مخصوصا آذربايجان، ناگوار و غير قابل تحمل بود. با توسعهى روابط تجارى و شروع زندگانى لوكس كه خود موضوع بسيار جالبى است، مخارج شهر و ارباب روز به روز زيادتر گشته، او را وادار مىكرد كه زارع را بيشتر تحت فشار گذاشته، با تعيين بدهى و مالياتهاى گوناگون، احتياج روز افزون زندگانى جديد خود را تامين نمايد. علاوه بر اين، در اثر عدم امنيت و زورگويى و قلچماقى، تقريبا خرده مالك از بين رفته، دهات به دست اربابان جديد كه بيشتر تاجر و ملا و روساى ايل بودند افتاده، دهاتى كاملا از زمين و ساير وسايل زراعت محروم گرديده بود. در اين صورت، ماندن در ده براى او با محكوم شدن به گرسنگى و مرگ يكى بود.
در آن سوى مرز ايران
اگر چه در آن سوى مرز ايران مهاجرين و فراريان ايران را يك آغوش باز، يك محيط ملايم، يك زندگانى خالى از مشقت استقبال نمىكرد، با وجود اين، اين بيچاره ها با رد شدن از مرز نفس راحتى مىكشيدند و مىدانستند كه از خطر ارباب و مامورين دولت و اشرار بى رحم رهايى پيدا كرده، براى به كار بردن زحمت و فروش زور بازوان خود محل و كارى پيدا كرده، مىتوانند شب را بدون هراسى استراحت كنند. در قفقاز، در تركستان، و در ساير نقاط مختلف روسيه، كار و عملگى زياد بود. مخصوصا معادن نفت بادكوبه به دست كارگر ارزان احتياج داشت. اين شهر طلاى سياه (نفت) و ميليونرها اگر چه از تمام دنيا كارگر و استادكار و كارشناس جلب مىنمود، ولى كارگر ايرانى از همه ارزانتر، پر كارتر و قانعتر بود. خود زارعين ايرانى كه مجبورا به عملگى كشيده شده بودند، به آن جا بيشتر رغبت مىكردند. از استيصال و بيچارگى حاضر مىشدند پستترين و دشوارترين كارها را در مقابل مزد بسيار ناچيز گردن بگيرند. عدهى كارگران ايرانى معادن مزبور، در اثناى جنگ بين المللى گذشته، به صد هزار نفر بالغ مىشد. مزد ماهيانهى متوسط آنها از ده تومان تجاوز نمىكرد. با وجود اين، بيچاره ها مبلغى پس انداز نموده براى فاميل خود و اداى مالياتهاى گوناگون و تامين اشتهاى انتهاناپذير ارباب به ايران مىفرستادند. علاوه بر معادن نفت بادكوبه، عمله جات راه آهن قفقاز، شيلات اطراف بحر خزر و باربرى مصب شط ولگاى حاجى طرخان، و هم چنين در كارهاى برزگ و كوچك شهرهاى تركستان، مىتوان گفت به طور كلى ايرانى بودند.
همشهرى از برده پستتر بود
ايرانى قبل از انقلاب روسيه، از قفقاز و تركستان مانند گوسفند خريد و فروش مىشد. قدر و قيمت و صاحب و حمايت كننده نداشت. دويست و حتا سيصد نفر در يك اتاق كثيف بسر برده، مانند گوسفند زندگى سخت و طاقت فرساى خود را آن جا ادامه مىدادند. قفقازىها و اهالى محل، ايرانى را همشهرى خطاب مىكردند و او را پست و حقير مىشمردند. حتا خود همشهرى نيز براى خود شخصيتى قائل نبود. همشهرى از برده و غلامان دورهى اسارت، پستتر و حقيرتر بود.
اغلب اين كارگران از اطراف همدان و اراك و ساوه و قم مىآمدند. چاه هاى دستى خيلى خطرناك بود. كارگر در عمق دويست تا سيصد زرع زير زمين كار مىكرد. از اغلب، بلكه از همه، اين چاه ها هنگام رسيدن به نفت، گاز خفه كنندهى شديدى بيرون مىآمد. با وجود تلمبهى هوا تصفيه كن، كارگر نمىتوانست از آن جا سالم بيرون بيايد. هر روز چندين نفر ايرانى بيچاره در همين چاه ها خفه مىشد. وارث همه البته نايب قونسول بود. فورا به وسيلهى ريش سفيدها اطلاع پيدا كرده، مانند لاشخور سر چاه حاضر مىشد و با صاحب كار و مامورين محل كنار آمده، دستور مىداد نعش را در ته چاه پنهان كنند. حتا اتفاق مىافتاد يك چاه بيشتر از پانزده ده قربانى مىبلعيد، ولى همشهرى نمىترسيد. مىخواست شانس خود را يك بار ديگر امتحان كند. مىگفت خدا كريم است، بلكه سالم برگشتيم. مىرفت و برنمىگشت. قونسول بازارش گرم بود، به كم و زياد اهميت نمىداد. شب و روز مرده مىفروخت. بهاى كارگر ايرانى خيلى زياد نبود. از دويست تا سيصد تومان تجاوز نمىكرد. تازه قسمتى از آن را مىبايستى بين مامورين و پليس محلى تقسيم نمايد. كسى كه چيزى گيرش نمىآمد، ورثه و بازماندگان مقتول بودند.
چه جور كار مىكردند؟
آن روز صنايع خيلى عقب بود. اغلب كارهايى كه امروز به وسيلهى ماشين و تلمبه انجام مىدهند، آن وقت با دست انجام مىدادند. مثلا كشيدن نفت، سختترين كارها بود كه بدون استثنا كارگران ايرانى فقط مىتوانستند از عهدهى آن برآيند. اين كارگران روزى هشت ساعت تمام چشمشان را به قله چوب بندى كه در ارتفاع ده مترى به اصطلاح «كله چرخ» در آن قرار گرفته بود، دوخته، مترصد بودند كه دلو به چرخ اصابت ننمايد و به موقع آن را براى خالى شدن برگردانند. ماهرترين و ورزيدهترين كارگران ممكن نبود ماهى چندين بار غفلت ننمايد و دلو به كله چرخ نخورد. در اين صورت مىبايستى بهاى دلو و نيز جريمه را بپردازد. برايش خطر جانى هم كم نبود. اغلب به واسطهى برخورد شديد دلو، حريق هم توليد مىشد. ولى همشهرى جان سخت بود، كار مىكرد، زحمت مىكشيد، از دل زمين طلا بيرون مىآورد و خود در كمال بيچارگى و جان كندن بسر مىبرد.
تاثير محيط
با همهى اينها، محيط بادكوبه و تركستان و ساير شهرهاى ديگر روسيه در روحيهى ايرانى بى تاثير نبود. بدين وسيله خيلى زودتر از اين كه ما بتوانيم تصور كنيم، همشهرى به مبارزهى طبقاتى كشيده شده بود و چارهى ديگرى هم نبود. او هم مىخواست زندگى كند، او هم مىخواست جريمه ندهد، او هم مىخواست از مرخصى و از ساير وسايل فرهنگى و بهداشتى استفاده نمايد. رفقا و هم كاران عاقل و فهميدهى او مىخواستند اتحاديه تشكيل بدهند، اعتصاب بكنند، از حقوق كارگر مدافعه نمايند، و بنابراين با او داخل مذاكره مىشدند. او را آدم حساب مىكردند. راى و عقيدهاش را مىپرسيدند. او با هوش بود. كتك خورده هم بود. مظلومتر هم بود. البته خود را كنار نمىكشيد، وارد بحث مىشد، تصميم مىگرفت، اعتصاب مىكرد، در كلاس اكابر درس مىخواند، نزد كارگران مطلع سياست ياد مىگرفت، در حوزه و اتحاديه هاى كارگرى حاضر مىشد، حرف مىزد، مبارزه مىكرد. مىفهميد، متشكل مىشد، اداره مىكرد و موجوديت خود را به ثبوت مىرسانيد.
از خاطرات اشخاص مبرزى كه در نهضت كارگران بادكوبه و ساير شهرهاى قفقاز شركت داشتهاند، پيداست كه حزب سوسياليست محلى به كارگران ايرانى خيلى اهميت مىداده و از وجود آنها در مبارزهى خود استفادهى شايانى مىنموده است. كارگر ايرانى بالاخره با كارگر روسيه و ساير ملل قفقاز تماس نزديكى داشت و در همان قدمهاى اوليهى مبارزهى خود، سوسياليستها احساس كرده بودند كه به كمك كارگران ايرانى احتياج دارند. همشهرى اگر چه سواد ندارد، ولى انقلابى است. با دانستن اينها براى يك كارگر سياسى، يك سوسياليست با ايمان، نزديك شدن به كارگر ايرانى اشكال نداشت.
حزب عدالت در نهضت مشروطه
همان دهقانان فرارى، همان بيچارگانى كه از ظلم و بيدادگرى ارباب، از عدم امنيت مالى و جانى، آب و خاك اجداى خود را ترك كرده، در كشور همسايه به پستترين و سختترين كارها تن مىدادند، در اثر محيط آزاد، مخصوصا در كوران شديد انقلاب ۱۹۰۵ روسيه، بيدار شده و با معلومات سياسى و تجربيات تشكيلاتى حتا در استعمال اسلحه و بمب و رولور طورى مهارت بهم زده بودند كه به محض شنيدن صداى جنبش مشروطه خواهى از كار دست كشيده، با تشكيل دسته هاى منظم گروه گروه از سرحدات مختلف عبور نموده و به نيروهاى مجاهدين محلى ملحق گرديدند. اين دسته كه به غلط به مجاهدين قفقاز معروف شد، به استثناى گرجىها و چند نفر از تركهاى تفليس و بادكوبه و قره باغ، به طور كلى از كارگران ايرانى قفقاز و تركستان و حاجى ترخان تشكيل گرديده و علاوه بر حس شديد ميهن پرستى، آمال و آرمان اجتماعى و طبقاتى نسبتا روشن و سنجيده ترى به هم راه آورده بودند. اين نبرد سخت و پر از مخاطره و پر از زد و خورد براى آنها، يك مانور بسيار بزرگ و يك آزمايش بسيار مفيد و ميدان تجربهى بسيار وسيعى بود كه مىتوان گفت حزب عدالت روى آن پايه گرفته و بالا آمده است.
اسناد و مدارك ادبى نخستين تشكيلات عدالت
اولين جلسات اين حزب كارگرى در كازارنهاى معادن نفت آلود سياه مرطوب و در روى نيمكتهاى خشن و كثيف كارگرى تشكيل گرديد و كميتهها و تشكليلات مختلف آن از ميان هزاران كارگر متعصب فداكار انتخاب شد. حزب عدالت به طور كلى بلافاصله پس از سقوط تزار شروع به كار كرد. از پيش قدمان آن، افراد زير را مىتوانم نام ببرم: اسدالله غفارزاده – رئيس، ميرزا اقوام- منشى، ممى زاده، آقايف بهرام، آقايف محرم، ملا بابا، رستم كريمزاده، محمدحسين صمدزاده، قاسم معروف به پيغمبر، مشهدى آقاوردى، قارداداش، سيفالله ابراهيم زاده، آقابابا يوسف زاده، محمد فتحالله اوغلى، حسين خان طالبزاده.
به محض انتشار خبر تشكيل حزب عدالت در تمام كارخانجات دور و نزديك، همشهرى بوده كه تميزترين لباسهاى خود را پوشيده و ريش سفيد و سرشناس و باسوادهاى خود را جلو انداخته، دسته دسته به محلهى صابونچى (مدرسهى تمدن ايرانيان، كه محل مركز حزب بود) مىشتافتند و در آن جا از طرف موسسين حزب پذيرايى شده، كارت عضويت مىگرفتند.
هدف عدالت
كارگر ايرانى فهميده بود، كه جنگ اساس دنياى قديم را متزلزل كرده، ريشه و بنيان دولتها سست شده و نهضت عمومى جهان آغاز گرديده است. او مىخواست اين نهضت را به ميهن خود كشانده، انتقام بكشد و اين انتقام البته يك انتقام اساسى محكمى باشد. انتقامى باشد كه دشمنان آزادى و استقلال كشور او نتوانند ديگر سربلند كرده، با عوض كردن لباس و اسم و عنوان مانند مشروطهچى دو آتشه از آب در آمده، دوباره حكومت را به اسم مشروطه به دست بگيرند. اين يكى از هدفها و آرزوهاى ديرين كارگر بود، كه پلهى اول حزب عدالت را تشكيل داد.
عدالت مىخواست در انقلاب داخلى روسيه هم مداخله نمايد. عدالت احساس كرده بود، كه اگر در روسيه انقلاب فاتح شود، براى آزادى زارع و كارگر ايرانى هم راه نجاتى پيدا خواهد شد. عدالت خود را مديون حزب سوسيال دمكرات قفقاز مىدانست. عدالت چيان در ميان مشروطه خواهى ايران، مجاهدين گرجىها و ارمنىها و تركهاى قفقاز را دوش به دوش خود ديده و شهداى اين مجاهدين جسور را كه با كمال افتخار در راه آزادى ايران جان خود را فدا كرده بودند، با دست خود به خاك سپرده بودند. عدالت تصميم گرفته بود در انقلاب طبقاتى دخالت بكند و اين كار را جدا شروع كرده بود. پس اين جا مىتوانيم نتيجه گرفته، بگوييم دومين هدف عدالت كمك و مساعدت عملى با انقلابيون روسيه بود.
علاوه بر همهى اينها، عدالت براى كارگر يك سازمان فرهنگى هم بود. شعبات متعدد آن براى كار اجتماعى خصوصا تحصيلى و تفريحى پيوسته مهيا و آماده بود. همشهرى ديگر قهوه خانه نمىرفت. وقت خود را به كارهاى ناشايست و ياوه سرايى تلف نمىكرد. در هر كارخانه، حزب عدالت، شعبه و محلى كه در عين حال باشگاه فرهنگى هم بود تاسيس كرده و با پشتيبانى خود كارگران همه جور وسايل فرهنگى در آن جا فراهم آورده بود. اغلب باشگاه ها، بينالمللى هم بود. در اين باشگاه هاى كوچك، كتاب خانه، قرائت خانه، تالار چاى خورى و بازى و سالن تئاتر و همه گونه وسايل وقت گذرانى براى آنها مهيا بود. اين جا، ملل مختلف را به هم نزديك و رفيق و دوست مىنمود. ديگر كسى نمىتوانست به كارگر ايرانى، همشهرى بگويد. اصلا با تشكيل عدالت، همشهرى سرپرست پيدا كرده، آدم شده بود. كسانى كه تا ديروز از سايه همشهرى دورى مىكردند، امروز ناچار بودند او را رفيق خطاب كنند. اين را همشهرى از حزب عدالت مىدانست.
برگرفته از: «اسناد تاريخى جنبش كارگرى، سوسيال دمكراسى و كمونيستى ايران»، جلد سوم، به همت خسرو شاكرى، به نقل از روزنامهى «آژير»،